"
next
back
مطالعه کتاب فرهنگ لغت سوئدی به فارسی جلد 1
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

فرهنگ لغت سوئدی به فارسی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت سوئدی به فارسی (جلد1)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : فارسی -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدی -- مکالمه و جمله سازی -- چندزبانه.

موضوع : فارسی -- مکالمه و جمله سازی -- سوئدی

A

a dato-vxel

: سفته مدت دار, برنامه حرکت قطار.

abakus

: چرتکه, تخته روی سرستون (معماری), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءیک سازی.

abandon

: ترک گقتن, واگذارکردن, تسلیم شدن, رهاکردن, تبعیدکردن, واگذاری, رهاسازی, بی خیالی.

abbedissa

: رءیسه صومعه زنان تارک دنیا.

abborre

: نشیمن گاه پرنده, چوب زیر پایی, تیر, میل, جایگاه بلند, جای امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجای بلند قرار دادن.

abbot

: راهب بزرگ, رءیس راهبان.

abbots mbete

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abbotsd me

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abbotsvrdighet

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abdikation

: استعفا, کناره گیری.

abdikera

: واگذار کردن, تفویض کردن, ترک گفتن, محروم کردن (ازارث), کناره گیری کردن, استعفا دادن.

abdomen

: شکم, بطن.

abdominal

: شکمی, بطنی, وریدهای شکمی, ماهیان بطنی.

aber

: ولی, اما, لیکن, جز, مگر, باستثنای, فقط, نه تنها, بطور محض, بی, بدون.

aberration

: کجراهی, انحراف, عدم انطباق کانونی.

abessinier

: مربوط به کشور آبیسسءنءا, اهل حبشه.

abessinsk

: مربوط به کشور آبیسسءنءا, اهل حبشه.

ablation

: ریشه کنی, ساییدگی, قطع, قطع عضوی از بدن, فرساب.

ablativ

: ازی, کاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صیغه الت, رافع, مربوط به مفعول به یا مفعول عنه.

ablution

: شستشو, ابدست, غسل.

abnorm

: غیر عادی, ناهنجار.

abnormitet

: نابه هنجاری, بی قاعدگی, وضع غیر عادی, خاصیت غیرطبیعی.

abolition

: برانداختگی, لغو, فسخ, الغا مجازات.

abolitionism

: مخالفت با بردگی.

abonnemang

: اشتراک, وجه اشتراک مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsavgift

: اشتراک, وجه اشتراک مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsbiljett

: بلیط فصلی.

abonnent

: مشترک روزنامه وغیره, امضا کننده.

abonnera

: تصویب کردن, تصدیق کردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل کردن.

abort

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

abortera

: بچه انداختن, سقط کردن, نارس ماندن, ریشه نکردن, عقیم ماندن, بی نتیجه ماندن.

abortframkallande

: بچه انداز, سقط جنین کننده, سقط جنینی.

abortiv

: مسقط, رشد نکرده, عقیم, بی ثمر, بی نتیجه.

abortivmedel

: بچه انداز, سقط جنین کننده, سقط جنینی.

abortr

: کسی که موجب سقط جنین میشود, سقط جنین کننده.

abradera

: ساییدن, خراشیدن زدودن, پاک کردن, حک کردن, سر غیرت اوردن, بر انگیختن, تحریک کردن.

abraham

: ابراهیم, ابراهیم پیامبر.

abrakadabra

: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.

abrasion

: خراش, سایش, ساییدگی.

abscess

: ورم چرکی, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

abskissa

: طول, بعد افقی.

absolut

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود, سخت, اکید, سخت گیر, یک دنده, محض, نص صریح, محکم, نهایی, اجل, اخر, غایی, بازپسین, دورترین.

absoluta

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود.

absolutbelopp

: قدر مطلق.

absolution

: امرزش گناه, بخشایش, عفو, بخشودگی, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقیب کیفری.

absolutism

: مطلق گرایی, حکومت مطلقه, اعتقاد به قادر علی الا طلا ق (خدا), طریقه مطلقه, سیستم سلطنت استبدادی.

absolutist

: طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی.

absolvera

: بخشیدن (گناه), امرزیدن, عفو کردن, کسی را از گناه بری کردن, اعلا م بی تقصیری کردن, بری الذمه کردن, کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن, پاک کردن, مبرا کردن.

absorbera

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

absorberande

: جاذب, دارای خاصیت جذب, درکش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, درکش, دراشام.

absorbering

: جذب, درکشی, دراشامی, فریفتگی, انجذاب.

absorption

: جذب, درکشی, دراشامی, فریفتگی, انجذاب.

absorptionsmedel

: جاذب, دارای خاصیت جذب, درکش, دراشام.

abstinens

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.

abstrahera

: ربودن, بردن, کش رفتن, خلا صه کردن, جداکردن, تجزیه کردن, جوهرگرفتن از, عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء کتاب, مجرد, مطلق, خیالی, غیرعملی, بی مسمی, خشک, معنوی, صریح, زبده, انتزاعی, معنی.

abstrakt

: ربودن, بردن, کش رفتن, خلا صه کردن, جداکردن, تجزیه کردن, جوهرگرفتن از, عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء کتاب, مجرد, مطلق, خیالی, غیرعملی, بی مسمی, خشک, معنوی, صریح, زبده, انتزاعی, معنی.

abstraktion

: تجرید, انتزاع, چکیدگی.

abstrus

: پنهان, پیچیده, غامض.

absurd

: پوچ, ناپسند, یاوه, مزخرف, بی معنی, نامعقول, عبث, مضحک.

absurda

: پوچ, ناپسند, یاوه, مزخرف, بی معنی, نامعقول, عبث, مضحک.

accelerando

: اهسته اهسته اهنگ را تندتر کنید, کم کم تند کنید, بطورتدریجی تندتر.

acceleration

: شتاب, افزایش سرعت, تسریع.

accelerator

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندکن, شتابنده.

accelerera

: شتاباندن, تسریع کردن, تند کردن, شتاب دادن, بر سرعت (چیزی) افزودن, تند شدن, تندتر شدن.

accelerometer

: شتاب سنج.

accent/tonvikt

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

accenttecken

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

accept

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptabel

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول, گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

acceptabla

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

acceptans

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptant

: پذیرنده.

acceptera

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

accepterad

: پذیرفته, مقبول.

accepterade

: پذیرفته, مقبول.

accepterande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptor

: پذیرنده, قبول کننده.

accession

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

accessoarer

: لوازم.

accesstid

: زمان دستیابی.

accis

: مالیات کالا های داخلی, مالیات غیرمستقیم, مالیات بستن بر, قطع کردن.

acetat

: نمک جوهر سرکه, استات.

acetatsilke

: نمک جوهر سرکه, استات.

aceton

: استون بفرمول.HC3HCOC3

acetylen

: هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول.ص2ح2

acetylengas

: هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول.ص2ح2

aciditet

: حموضت, اسیدیته, ترشی.

acidos

: فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند (دیابت).

ack

: حیف, افسوس, افسوس, اه, دریغا.

ack/tyvrr

: افسوس, اه, دریغا.

acklamation

: افرین, تحسین, احسنت, تحسین و شادی, اخذ رای زبانی.

acklimatisera

: خو دادن یا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گیاه به اب و هوای جدید).

acklimatisering

: خو گرفتگی, سازش, .

ackommodation

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

ackommodationsf rmga

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

ackommodera

: همساز, همساز کردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبیق نمودن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, اماده کردن(برای), پول وام دادن(بکسی).

ackompanjat r

: همراهی کننده, همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو.

ackompanjatris

: همراهی کننده, همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو.

ackompanjemang

: همراهی, مشایعت, ضمیمه, ساز یا اواز همراهی کننده.

ackompanjera

: همراهی کردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت کردن, ضمیمه کردن, جفت کردن, توام کردن, دم گرفتن, همراهی کردن, صدا یا ساز راجفت کردن(با).

ackord

: عصب, ریسمان, وتر, قوس, زه, تار.

ackordera

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

ackordsarbete

: کار از روی مقاطعه.

ackreditera

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختیار دادن, اطمینان کردن(به), مورد اطمینان بودن یا شدن, برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی), معتبر شناختن

ackumulation

: جمع اوری, توده, ذخیره, انباشتگی.

ackumulativ

: جمع شونده.

ackumulator

: انباشتگر.

ackumulera

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رویهم انباشتن.

ackumulerad

: جمع شونده.

ackurat

: درست, دقیق.

ackuratess

: درستی, صحت, دقت.

ackusativ

: حالت مفعولی, مفعول, اتهامی, رایی.

ackusativobjekt

: مفعول مستقیم, مفعول بیواسطه, مفعول صریح.

ackuschrska

: ماما, قابله.

ackvirera

: بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

ackvisit r

: پروپاکاندچی انتخابات و غیره, رای جمع کن.

acyklisk

: غیر مدور, غیر قابل چرخش, مارپیچی.

adagio

: اهسته و ملا یم, اجرای اهنگ باهستگی, رقص دو نفری که زن روی پنجه ء پا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد.

adam

: ادم, ادم ابولبشر.

adaptation

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

adapter

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعدیل کننده.

adaptera

: سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن.

addend

: افزوده, مضاف.

addering

: افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم.

addition

: افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم.

additionsmaskin

: ماشین افزایشگر.

additiv

: افزودنی, افزاینده, :(ش.) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود.

adekvat

: کافی, تکافو کننده, مناسب, لا یق, صلا حیت دار, بسنده, مساوی, رسا, :متساوی بودن, مساوی ساختن, موثر بودن, شایسته بودن.

adel

: نجابت, اصالت خانوادگی, طبقه نجبا.

adelskalender

: مقام سناتوری, مقام اشرافی, اعیانی.

adelskap

: مقام سلحشوری, سمت سلحشوری, شوالیه گری.

adelskrona

: تاج (کوچک), نیم تاج, پیشانی بند.

adelsman

: شریف, بزرگزاده, ادم متنفذ و متمول, ادم با وقار, نجیب زاده.

adelsstnd

: نجابت, اصالت خانوادگی, طبقه نجبا.

adelstitel

: کنیه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان کتاب, عنوان نوشتن, واگذارکردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

adelsv lde

: حکومت اشرافی, طبقه ء اشراف.

adenoid

: (طب) شبیه غده, منسوب به بافت غده ای و لنفاوی, غده مانند, :(طب) عظم لوزه ء حلقی, گرفتگی بینی.

adept

: شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

aderton

: هجده, هیجده.

adertonde

: هجدهم, هجدهمین.

adertondedel

: هجدهم, هجدهمین.

adertondel

: هجدهم, هجدهمین.

adhesion

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

adhesion/anslutning

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

adiantum

: پر سیاوشان مویی.

adjektiv

: صفت, وصفی, وابسته, تابع.

adjektivisk

: صفتی, وصفی.

adjungera

: تو خوانی, تو خواندنی.

adjutant

: یار, کمک, مساعد, یاور, اجودان, معین.

adla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

adla/fr dla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

adlig

: ازاده, اصیل, شریف, نجیب, باشکوه.

adlig/del

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

administrat r

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

administrativ

: اداری, اجرایی, مجری.

administrera

: .

admittans

: هدایت ظاهری.

admonition

: سرزنش دوستانه, تذکر, راهنمایی.

adolescens

: نو جوانی, دوره جوانی, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

adonis

: جوان زیبایی که مورد علا قه افرودیت بود, ادونیس (شقایق).

adoptera

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن.

adoptera/anta

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن.

adoptering

: مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا), اختیار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان, قبول به فرزندی, فرزند خواندگی.

adoption

: مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا), اختیار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان, قبول به فرزندی, فرزند خواندگی.

adrenalin

: هورمن قسمت مرکز غده فوق کلیه که بالا برنده ء خون و فشارخون است.

adress

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressat

: مخاطب, گیرنده ء نامه.

adressera

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressering

: نشانی دهی, نشانی یابی.

adresskalender

: کتاب راهنما.

adressland

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

adresslapp

: دفتر ثبت دعاوی حقوقی, ثبت کردن.

adressort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

adsorbera

: جذب سطحی کردن.

adsorption

: براشام, براشامش, جذب سطحی, رو نشینی, انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد.

adstringerande

: گس, قابض, جمع کننده, سفت, داروی قابض, سخت گیر, دقیق, طاقت فرسا, شاق, تند و تیز, داروی بند اور خون, قابض, خون بند.

aducera

: گرم کردن, پختن (اجر), حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن (فلزات), سخت وسفت کردن, بادوام نمودن.

advent

: ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلا د مسیح).

adventstid

: ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلا د مسیح).

adverb

: قید, ظرف, معین فعل, قیدی, عبارت قیدی.

adverbial

: قیدی, ظرفی.

adverbiell

: قیدی, ظرفی.

adversativ

: ناقض, نقض امیز, حرف نقض, کلمه ء نقض (مثل اما).

advocera

: در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

advokat

: وکیل مدافع, وکیل مشاور, وکیل دعاوی, وکیل, کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند.

advokat utan klienter

: بی کار, بی مراجعه, بی موکل (درمورد وکیل).

advokat/ombud

: وکیل, مدعی, وکالت, نمایندگی, وکیل مدافع.

aerob

: میکروب هوازی.

aerodrom

: فرودگاه هواپیما, پروازگاه.

aerodynamik

: مبحث حرکت گازها و هوا, علم مربوط به حرکت اجسام در گازها و هوا.

aerodynamisk

: مربوط به مبحث حرکت گازها و هوا.

aerogram

: نامه ء هوایی, نامه ء مخصوص پست هوایی, هوانامه.

aerologi

: هواشناسی, جوشناسی.

aeromekanik

: فن مکانیک هواپیمایی.

aeronaut

: هوانورد, خلبان.

aeronautik

: دانش هوانوردی.

aeroplan

: هواپیما, طیاره.

aerosol

: تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.

aerostatik

: مبحث مطالعه ء اجسام ساکن و مایعات و گازها در هوا.

afasi

: عدم قدرت تکلم (در نتیجه ضایعات دماغی), افازی.

aff r

: کار, امر, کاروبار, عشقبازی(با جمع هم میاید).

aff rs-

: تجارتی, بازرگانی.

aff rsdrivande

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

aff rsidkare

: تاجر, بازرگان.

aff rsjurist

: وکیل, کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند.

aff rsman

: تاجر, بازرگان.

affekt

: احساسات, هیجانات, شور, هیجانی.

affekterad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

affinitet

: وابستگی, پیوستگی, قوم و خویش سببی, نزدیکی.

affisch

: اگهی دستی, اعلا نی که بدست مردم میدهند, برنامه نمایش, اعلا ن نمایش(با ذکر نام بازیکنان و غیره), دیوار کوب, اعلا ن, اگهی, اعلا ن نصب کردن.

affischr

: متصدی نصب اعلا نات بدیوارها وغیره.

affischtavla

: تخته اعلا نات واگهی ها, هر قسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلا ن نصب شود.

affr/verkstad

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

affrikata

: ادغام, ادغام صوتی.(.وت) :سرقت کردن, لخت کردن

affrsbank

: بانگ بازرگانی.

affrsf restndare

: دکاندار, مغازه دار.

affrsinnehavare

: دکاندار, مغازه دار, انبار دار, دکاندار.

affrsliv

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsm ssig

: مرتب, منظم, دارای صورت کار عملی.

affrsr relse

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsverksamhet

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

aforism

: سخن کوتاه, کلا م موجز, پند, کلمات قصار, پند و موعظه.

aforistisk

: وابسته به موجز نویسی یا پند نویسی.

afrika

: افریقا.

afrikan

: افریقایی.

afrikansk

: افریقایی.

afrodisiakum

: مقوی باء, داروی مقوی غرایز جنسی.

afrodite

: الهه ء عشق و زیبایی, ونوس یونانی.

afrofrisyr

: پیشوند بمعنی(افریقایی) میباشد.

afton

: غروب, سرشب, شامگاه.

afton/dag f re helg

: شب عید, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

aftonringning

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

aftonsng

: نماز شام, سرود شامگاه.

aftonstj rnan

: ستاره غروب, زهره, غروب, نمازمغرب.

aftonstjrna

: ناهید, زهره, برجیس, مشتری, عطارد.

agat

: سنگ قیمتی, عقیق.

agens

: پیشکار, نماینده, گماشته, وکیل, مامور, عامل.

agent

: مامور سری, فرستاده.

agentprovision

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

agentur

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agenturaff r

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agenturfirma

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agera

: کنش,فعل,کردار,حقیقت,فرمان قانون,اعلامیه, پیمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), کنش کردن, کار کردن, رفتار کردن, اثر کردن, بازی کردن, نمایش دادن, تقلید کردن, مرتکب شدن, به کار انداختن.

agerande

: کنش, اقدام.

agg

: بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن, لج, کینه, بغض, بدخواهی, غرض, کینه ورزیدن, برسرلج اوردن.

agglomerat

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی.

agglomeration

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار.

agglomerera

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی.

agglomerering

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار.

agglutination

: هم چسبی, عمل چسباندن, التیام زخم, ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب.

agglutinera

: چسباننده, التیام اور, چسب, دوای التیام اور.(.vi .vt) :چسباندن, ترکیب کردن, تبدیل به چسب کردن.

aggregat

: واحد, یکه.

aggression

: پرخاشگری, تعرض, تجاوز, تهاجم.

aggressiv

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

aggressiva

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

aggressivt

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

agitation

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

agitator

: اشوبگر, اسباب بهم زدن مایعات.

agitera

: (ثانواس=) برای جمع اوری اراء فعالیت کردن, الک یا غربال کردن.

agitera/vrva r ster

: (ثانواس=) برای جمع اوری اراء فعالیت کردن, الک یا غربال کردن.

agn

: طعمه دادن, خوراک دادن, طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن, دانه, چینه, مایه تطمیع, دانه ء دام, پوست, غلا ف, پوشینه.

agna

: طعمه دادن, خوراک دادن, طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن, دانه, چینه, مایه تطمیع, دانه ء دام.

agnar

: کاه, پوشال, پوسته, سبوس, چیزکم بها یا بی اهمیت.

agnat

: خویشاوندی پدری, پدری.

agnostiker

: عرفای منکر وجود خدا.

agnostisk

: عرفای منکر وجود خدا.

agoni

: درد, رنج, تقلا, سکرات مرگ, جانکندن.

agorafobi

: مرض انزوا طلبی, ترس از مکانهای شلوغ.

agraff

: قزن قفلی, قلا ب.

agrar

: زمینی, ملکی.

agrikultur

: فلا حت, زراعت, کشاورزی, برزگری.

agrikulturell

: فلا حتی, زراعتی, کشاورزی.

agronom

: کشاورز, برزشناس.

agronomi

: برزشناسی, کشاورزی, علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک.

agronomisk

: کشاورزی, فلا حتی.

ah

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

air

: هوا, هر چیز شبیه هوا(گاز, بخار), باد, نسیم, جریان هوا, نفس, شهیق, استنشاق, نما, سیما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور کردن, اشکار کردن.

airedaleterrier

: نوعی سگ خرمایی.

aj

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلی, با گوهر اراستن, مزین ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد).

ajournera

: بوقت دیگر موکول کردن, خاتمه یافتن(جلسه), موکول بروز دیگر شدن, تعطیل کردن, بتعویق انداختن, تعطیل شدن.

ajournering

: تمدید, طفره زنی, اطاله, تعویق.

akacia

: اقاقیا, اکاسیا, اکاکیا, درخت صمغ عربی.

akademi

: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مکتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اکادمی, نام باغی در نزدیکی اتن که افلا طون در ان تدریس میکرده است(آثادعمی), مکتب و روش تدریس افلا طونی.

akademimedlem

: عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اکادمی.

akademisk

: مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی, عضو فرهنگستان, طرفدار حکمت و فلسفه افلا طون.

akantus

: جنسی از فامیل اکانتاسه, کنگر.

akilles

: اشیل یا اخلیوس قهرمان داستان ایلیاد هومر.

akleja

: گل تاج الملوک اخیلیا, زبان در قفا.

akne

: جوش صورت و پوست, غرور جوانی.

akolut

: دستیار کشیش, معاون یا کمک, ستاره ء تابع ستاره ء دیگری, ماه.

akribi

: درستی, صحت, دقت.

akrobat

: بند باز یا اکروبات, سیاست باز.

akrobatik

: بند بازی.

akrofobi

: ترس از بلندی.

akromat

: کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمه ء achromatos بمعنی (بیرنگ).

akromatisk

: بی رنگ, رنگ ناپذیر, بدون ترخیم, بدون نیم پرده ء میان اهنگ.

akronym

: سر نام.

akropol

: دژ, قلعه(در شهرهای قدیمی یونان), نام دژ معرف اتن(در یونان).

akrostikon

: جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و اخر بندهای ان با هم عبارتی را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منکسر, توشیحی, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).

akrylsyra

: اسیداکریلیک.

akt

: کنش,فعل,کردار,حقیقت,فرمان قانون,اعلامیه, پیمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), کنش کردن, کار کردن, رفتار کردن, اثر کردن, بازی کردن, نمایش دادن, تقلید کردن, مرتکب شدن, به کار انداختن.

akta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

akta sig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذرکردن از, ملتفت بودن.

aktad

: قابل شهرت, مشهور, قابل اطمینان.

akter

: کشتیدم, صدای قلپ, صدای کوتاه, قسمت بلند عقب کشتی, صدای بوق ایجاد کردن, قورت دادن, تفنگ درکردن, باد وگاز معده را خالی کردن, گوزیدن, باعقب کشتی تصادم کردن, فریفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.

akter ut

: عقب, پشت, بطرف عقب, در پس کشتی, درعقب کشتی, بطرف عقب, پسین.

akterdck

: عرشه کوچک عقب کشتی, قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره.

akterlig

: عقب, پشت, بطرف عقب.

akterreling

: قسمت فوقانی ومسطح عقب کشتی, نرده قسمت عقب کشتی.

akterskepp

: سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم.

aktersnurra

: موتور کوچک قایق.

akterspegel

: سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم.

akterst

: عقب ترین قسمت کشتی.

akterst v

: تیر عمودی عقب کشتی.

aktie

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

aktie/andel/dela

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

aktiebolagsbildning

: اتصال, الحاق, یکی سازی ترکیب, یکی شدنی, پیوستگی, تلفیق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت.

aktiebrs

: بورس سهام.

aktiegare

: سهم دار, صاحب سهم, سهامدار شرکتها, صاحب سهم, صاحب موجودی, ذخیره نگهدار.

aktiekapital

: سهامی, شرکت سهامی.

aktiekupong

: کوپن.

aktier

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

aktieutdelning

: سودسهام, سود.

aktinisk

: دارای خواص پرتوافکنی, مربوط به تاثیر شیمیایی.

aktion

: کنش, اقدام.

aktiv

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر.

aktivator

: حساس کننده.

aktivera

: کنش ور کردن, بفعالیت پرداختن, بکارانداختن, تخلیص کردن(سنگ معدن).

aktivering

: تحریک, برانگیختن, انگیزش.

aktivism

: اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید, فرضیه ء فلسفه ء(عملی).

aktivist

: طرفدار عمل.

aktivitet

: کنش وری, فعالیت, کار, چابکی, زنده دلی, اکتیوایی.

aktivt

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر, فعالا نه, بطورکاری.

aktivum

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر.

aktning

: تن دردهی, تسلیم, تمکین, احترام(گذاری).

aktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

aktningsv rd

: معتبر, محترم و ابرومند, تخمین پذیر, قابل براورد کردن.

aktr

: بازیگر, هنرپیشه, خواهان, مدعی, شاکی, حامی.

aktra

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

aktre

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

aktris

: هنرپیشه ء زن, بازیگرزن.

aktsam

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک.

aktsamhet

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

aktsamling

: پرونده, بایگانی کردن.

aktstudie

: لخت, برهنه, پوچ, عریان, بی اثر.

aktstycke

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

aktualitet

: حالت مناسب, موضوع مورد بحث روز.

aktuarie

: امارگیر, ماموراحصاءیه, دبیر, منشی.

aktuell

: جریان, رایج, جاری.

aktuella

: جریان, رایج, جاری.

akupunktur

: طب سوزنی, روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن.

akustik

: اوا شنودی, وابسته به شنوایی, مربوط به صدا, مربوط به سامعه, علم اوا شنود, علم عوارض شنوایی, علم اصوات, خواص صوتی ساختمان(ازنظرانعکاس صدا).

akustiker

: صدا شناس, متخصص علم شنوایی, کارشناس علم اصوات, ویژه گر اواشنود.

akustisk

: صوتی.

akut

: مبرم.

akut magkatarr

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

akvamarin

: زرد, کبود فام.

akvarium

: نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی, شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند, ابزیگاه, ابزیدان.

akvedukt

: کانال یا مجرای اب, قنات.

alabaster

: مرمرسفید, رخام گچی.

alad b

: درخت زبان گنجشک.

alarm

: زنگ, اژیر, سوت یا زنگ خطر.

alarmera

: هشدار, اگاهی از خطر, اخطار, شیپور حاضرباش, اشوب, هراس, بیم و وحشت, ساعت زنگی, :از خطر اگاهانیدن, هراسان کردن, مضطرب کردن.

alba

: جامه ء سفید و بلند, پیراهن سفید و بلند کشیشان.

alban

: زبان یا مردم البانی.

albansk

: زبان یا مردم البانی.

albanska

: زبان یا مردم البانی.

albatross

: یکجور مرغابی بزرگ دریایی از خانواده.eadiedemoid

albinism

: سفیدی پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالی.

albino

: زال, ادم سفید مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه

albion

: انگلیس.

album

: جای عکس, البوم.

albumin

: البومین, نوعی پروتلین ساده.

aldrig

: هرگز, هیچگاه, هیچ وقت, هیچ, ابدا, حاشا.

aldrig i livet

: هرگز, هیچگاه, هیچ وقت, هیچ, ابدا, حاشا.

aldrig mer

: هرگز دیگر, دیگر ابدا.

alert

: گوش بزنگ, هوشیار, مواظب, زیرک, اعلا م خطر, اژیرهوایی, بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن.

alf

: جن, پری.

alf-

: مانند جن یا پری, وابسته به جن, کوتوله, مثل جن وپری.

alfa

: حرف اول الفبای یونانی, اغاز, شروع, ستاره ء اول.

alfabet

: الفبا.

alfabete

: الفبا.

alfabetisk

: ابجداموز, ابجدخوان, مبتدی, ابتدایی, الفبایی.

alfanumerisk

: الفماری, الفبا عددی.

alfresko

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

alfreskomlning

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

alg

: جلبک, خزه ء دریایی, سنگاب, تغار, لگن, اب انبار, حوضچه, جلبک دریایی, خزه دریایی.

algebra

: جبر, جبر و مقابله.

algebraiskt

: جبری.

algologi

: مبحث جلبک شناسی.

algoritm

: الگوریتم.

alias

: نام مستعار.

alibi

: غیبت هنگام وقوع جرم, جای دیگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.

alienation

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

alienera

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

alifatisk

: چربی دار.

alika

: زاغچه, زاغی, کلا غ پیشه.

alka

: نوعی پنگوءن, بطریق.

alkali

: قلیا, ماده ای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق, فلزقلیایی.

alkalisk

: دارای خاصیت قلیایی.

alkaliskt

: دارای خاصیت قلیایی.

alkaloid

: شبیه قلیا.

alkemi

: علم کیمیا, کیمیاگری, ترکیب فلزی با فلز پست تر.

alkemist

: کیمیاگر, کیمیاشناس.

alkis

: باده پرست, معتاد به شراب.

alkohol

: الکل, هرنوع مشروبات الکلی.

alkoholhaltig

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholisk

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholism

: میخوارگی, اعتیاد به نوشیدن الکل, تاثیر الکل در مزاج.

alkoholist

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل, مست کردن, سرخوش کردن, کیف دادن.

alkoholosm

: میخوارگی, اعتیاد به نوشیدن الکل, تاثیر الکل در مزاج.

alkoholskadad

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholstark

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

alkov

: شاه نشین, الا چیق.

all

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

all helgona helgen

: هالووین, شب اولیاء, اخرین شب ماه اکتبر.

all tande

: همه چیز خور, وابسته بجانوران همه چیز خور.

alla

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر), هرکس, هرکسی.

allaredan

: پیش از این, قبلا.

alldaglig

: پیش پا افتاده, معمولی, مبتذل, همه جایی, روزانه, هر روز, معمولی, عادی.

alldeles

: روی هم رفته, از همه جهت, یکسره, تماما, همگی, مجموع, کاملا, منصفا.

alldeles slut

: فرسودگی, ساییدگی, اشفتن.

alldenstund

: بدرجه ای که, از انجاییکه, تا انجاییکه.

allegat

: سند, مدرک, دستاویز, ضامن, گواه, شاهد, تضمین کننده, شهادت دادن.

allegori

: تمثیل, حکایت, کنایه, نشانه, علا مت.

allegorisera

: بمثل دراوردن, مثل گفتن, مثل زدن, تمثیل نوشتن.

allegorisk

: مجازی, رمزی, کنایه ای, تمثیلی.

allegro

: باروح, نشاط انگیز, تند و باروح.

allena

: تنها, یکتا, فقط, صرفا, محضا.

allenast

: فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

allergen

: ماده ای که باعث حساسیت میشود.

allergi

: حساسیت نسبت بچیزی.

allest des nrvarande

: حاضر در همه جا, حاضر, همه جا حاضر, موجود درهمه جا.

allest des nrvaro

: حضور در همه جا در ان واحد (درمورد خدا).

allest desnrvaro

: حضور در همه جا در یک وقت (مثل ذات پروردگار).

allestdes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

allians

: هم پیمانی, اتفاق, اتحاد, پیوند, اتحادیه.

alliansfri

: غیر متعهد, ناهم پیمان.

alliansfrihet

: نا هم پیمانی, عدم تعهد.

alliera

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

allierad

: پیوسته, متحد.

alligator

: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.

allihop

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allitteration

: اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت.

allitterera

: چند کلمه ء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن, اوردن کلمات با صدای مترادف مثل.The sun was soft when in season summer

allm n

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm n princip

: عمومیت دادن.

allm ngiltighet

: عمومیت, اظهار عمومی, نکته کلی, اصل کلی.

allm nmnsklig

: انسانی, وابسته بانسان, دارای خوی انسانی.

allm nna

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm nning

: عمومی, معمولی, متعارفی, عادی, مشترک, پیش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومی, مشارکت کردن, مشاع بودن, مشترکا استفاده کردن.

allm npraktiserande

: طبیب امراض عمومی, پزشک بیماریهای عمومی.

allm nt bruk

: شیوع, پخش, نفوذ, تفوق, درجه شیوع, رواج.

allmakt

: قدرت تام, قدرت مطلق, قادر مطلق, همه توانا.

allmn idrott

: علم ورزش, ورزشکاری, پهلوانی, زور ورزی.

allmn/hel

: کلی, عمومی, عالمگیر, جامع, جهانی, همگانی.

allmnheten

: عمومی, اشکار, مردم.

allmnnelig

: جامع, بلند نظر, ازاده, کاتولیک, عضو کلیسای کاتولیک

allmnpraktiker

: طبیب امراض عمومی, پزشک بیماریهای عمومی.

allmnt

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allmnt sjukhus

: درمانکده, درمانگاه عمومی, درمانگاه چند بخشی.

allmoge

: رعایا, جماعت دهقانان, بی تربیتی.

allmosa

: صدقه, خیرات.

allmoseutdelning

: صدقه دادن.

allmosor

: صدقه, خیرات.

allokera

: تخصیص دادن.

allokering

: تخحیص.

allopati

: معالجه ء بیماری با اضداد ان.

alls

: بهیچ وجه, ابدا.

alls ng

: بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن, یک نواخت, یک وزن, اواز, سرود یک نواخت.

allsmktig

: قادر مطلق, قادر متعال.

allsmktig

: قادرمطلق, توانا برهمه چیز, قدیر, خدا(باتهع).

allt

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allt i allo

: شخص اماده بخدمت, نوکر.

allt/alla

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alltare

: جانور همه چیز خوار.

alltefter

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقیده ء.

allteftersom

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

alltf r stor

: بزرگتر از اندازه, برزگ اندازه.

alltfort

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

alltfr

: زیاد, بیش از حد لزوم, بحد افراط, همچنین, هم, بعلا وه, نیز.

alltid

: همواره, همیشه, پیوسته, همه وقت.

alltihopa

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allting

: همه چیز.

alltjmt

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

alltsamman

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alltsammans

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alludera

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

allusion

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

alluvial

: ابرفتی, رسوبی, ته نشینی, مربوط به رسوب و ته نشین.

alluvium

: ته نشین, رسوب, ابرفت.

allvar

: سختی, تروشرویی, ریاضت, سادگی زیاده از حد, جدی, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صمیمانه, سنگین, علا قه شدید به چیزی, وثیقه, بیعانه.

allvar/allvarlig

: جدی, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صمیمانه, سنگین, علا قه شدید به چیزی, وثیقه, بیعانه.

allvar/tyngd/tyngdkraft

: سنگینی, ثقل, جاذبه زمین, درجه کشش, وقار, اهمیت, شدت, جدیت, دشواری وضع.

allvarlig

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvarlig/viktig/grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

allvarliga

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvarsam

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvetande

: واقف بهمه چیز.

alm

: نارون قرمز.

almanacka

: مهره کشیدن, برق انداختن, فشار دهنده.

aln

: ذراع, مقیاس قدیمی طول معادل 81 تا 22 اینچ, نام اندازه ای که در انگلیس نزدیک 511 سانتیمتر است, مقیاس طول.

alpacka

: الپاکا(یکنوع شتر بی کوهان پشم بلند امریکایی), موی الپاکا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاکا.

alphydda

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

alpin

: وابسته بکوه الپ, الپی, واقع در ارتفاع زیاد.

alpinism

: کوه نوردی.

alpinist

: کوه نورد.

alpkr ka

: زغن (از جنس pyrrhocorax).

alpros

: گل صد تومانی.

alster

: موجد, سازنده, زایش, فراوری.

alstra

: تولید نسل کردن, ابستن شدن (زن), ایجاد کردن, بوجود امدن, تولید کردن, زادن.

alstring

: تولید نیرو, نسل.

alstringsduglig

: مولد, تناسلی.

altan

: ایوان, بالا خانه, بالکن, لژ بالا.

altarbonad

: پشتی, ظهری, پشتی صندلی وغیره.

altare

: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.

altarskp

: عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

altarskrud

: لباس رسمی(کشیش), لباس رسمی اسقف, لباس.

alter ego

: یار, رفیق شفیق, خود, دیگر خود.

alteration

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

alternativ

: شق, شق دیگر, پیشنهاد متناوب, چاره.

alternativt

: متناوبا, بنوبت.

alternera

: یک درمیان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.

altfiol

: ویولن بزرگ, بنفشه عطری.

altitud

: فرازا, بلندی, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفیع, منزلت.

altr st

: صدای التو, صدای اوج.

altruism

: نوع دوستی, بشردوستی, غیرپرستی, نوع پرستی.

altruist

: نوعدوست.

altruistisk

: نوعدوستانه.

alts ngerska

: زیرترین صدای مردانه, بم ترین صدای زنانه.

altstmma

: صدای التو, صدای اوج.

altviolin

: ویولن بزرگ, بنفشه عطری.

altviolinist

: ویولن زن, ویولن نواز.

aluminera

: زاجی کردن, روکش بااب الومینیوم دادن.

aluminium

: فلز الومینیوم, الومینیوم بنام اختصاری (آل).

alumn

: فارغ التحصیل, دانش اموخته.

alun

: زاج, زاج سفید, زاغ.

alv

: زیر خاک, خاک زیر را شخم زدن, شخم عمیق زدن.

alveol

: شش خانه, حبابچه, حفره ء کوچک, حفره ء دندانی.

am ba

: جانور تک سلولی, امیب.

amalgam

: الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود, ترکیب مخلوط, ملقمه.

amalgamera

: امیختن, توام کردن (ملقمه فلزات با جیوه).

amaryllis

: گل نرگس, انواع تیره ء نرگسیان.

amason

: زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و با یونانیان می جنگیدند, زن سلحشور و بلندقامت, رود امازون در امریکای جنوبی.

amat r

: دوستدار هنر, اماتور, غیرحرفه ای, دوستار.

amatr

: دوستدار هنر, اماتور, غیرحرفه ای, دوستار.

amatrm ssig

: اماتوروار, ناشی.

amatrskap

: دوستاری, اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش.

ambassad

: سفارت کبری, ایلچی گری, سفارت خانه.

ambassadr

: سفیر, ایلچی, پیک, مامور رسمی یک دولت.

ambassadr d

: مشاور, مستشار, رایزن, وکیل مدافع.

ambassadris

: سفیر زن, همسر سفیر.

ambiti s

: فدایی, مجاهد, غیور, باغیرت, هواخواه.

ambition

: بلند همتی, جاه طلبی, ارزو, جاه طلب بودن.

ambivalens

: توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی, دمدمی مزاجی, دارای دو جنبه.

ambivalent

: دوجنبه ای, دمدمی.

ambra

: عنبرساءل, شاهبوی.

ambrosia

: خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده, ماءده ء بهشتی, شهد, عطر.

ambrosisk

: بسیار مطبوع.

ambulans

: بیمارستان سیار, بوسیله امبولا نس حمل کردن, امبولا نس.

ambulatorisk

: گردشی, گردنده, سیار.

ambulera

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

ambulerande

: سیار, دوره گرد.

amen

: امین, چنین باد, خداکند, انشاء الله.

amerika

: امریکا, کشور امریکا.

amerikan

: ضربه ناگهانی و شدید, تکان شدیدوسخت, تشنج, زودکشیدن, تکان تنددادن, امریکایی.

amerikanare

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

amerikanisera

: امریکایی ماب کردن, بصورت امریکایی دراوردن.

amerikanisering

: امریکایی شدن, پذیرش اخلا ق و اداب امریکایی.

amerikanism

: اصطلا ح امریکایی, رسم امریکایی.

amerikanist

: متخصص زبان یا فرهنگ امریکایی.

amerikansk

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

amerikansk engelska

: یک, زبان انگلیسی که در امریکا بان تکملم میشود.

amerikansk ren

: (ج.ش.) گوزن کانادایی, گوزن امریکایی شمالی.

amerikansk whisky

: وسکی, مثل وسکی, وسکی خوردن.

amerikanska

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

ametist

: یاقوت ارغوانی, لعل بنفش, رنگ ارغوانی, رنگ یاقوتی, درکوهی بنفش.

amfetamin

: ماده ای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود.

amfibie

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibieartad

: خاکی و ابی, دوجنسه, ذوحیاتین.

amfibieflygplan

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibieplan

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibisk

: خاکی و ابی, دوجنسه, ذوحیاتین.

ami

: شال گردن, صدا خفه کن, نمد, انبار لوله اگزوس.

amidplast

: پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید.

aminosyra

: اسید امینه.

amiral

: دریاسالا ر, امیرالبحر, فرمانده, عالی ترین افسرنیروی دریایی.

amiralitet

: اداره ء نیروی دریایی, دریاسالا ری.

amiralsperson

: افسر دریایی, دریاسالا ر, دریادار, دریابان.

amiralsskepp

: کشتی حامل پرچم امیرالبحری, کشتی دریادار.

amiralsvrdighet

: اداره ء نیروی دریایی, دریاسالا ری.

amma

: پستاندار شیرخوار, کودک شیرخوار, طفل رضیع.

ammoniak-

: امونیاک, امونیاکی.

ammoniak

: محلول یا بخار امونیاک.

ammonit

: صدف, فسیل جانور نرم تنی که منقرض شده است (امونیت ها).

ammonium

: ریشه +4NH, امونیاک.

ammunition

: مهمات, قلعه, دفاع, مهمات, تدارکات, جنگ افزار تهیه کردن.

amnesi

: ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی, فراموشی, نسیان.

amnesti

: عفو عمومی, گذشت, عفو عمومی کردن.

amok

: یک نوع جنون دراثر مرض مالا ریا که منجر به خودکشی میشود, دیوانگی.

amor s

: عاشق, شیفته, عاشقانه.

amoralisk

: غیراخلا قی, بدون احساس مسلولیت اخلا قی.

amorf

: بی شکل, بی نظم, بدون تقسیم بندی, غیر متبلور, غیر شفاف, دارای ساختمان غیر مشخص.

amorin

: کوپید, خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده.

amortera

: کشتن, بیحس کردن, خراب کردن, بدیگری واگذار کردن, وقف کردن, مستهلک کردن.

amortering

: استهلا ک (سرمایه و غیره).

amorteringsbelopp

: استهلا ک (سرمایه و غیره).

amper

: پر ادویه, تند, زننده, گوشه دار, تیز, نوک تیز, سوزناک.

ampere

: امپر (واحد شدت جریان برق).

amperemeter

: امپرسنج.

amperemtare

: امپرسنج.

amplifiera

: وسعت دادن, بزرگ کردن, مفصل کردن, مفصل گفتن یا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقویت کردن (صدا).

amplitud

: فزونی, دامنه, فراخی, فراوانی, استعداد, میدان نوسان, فاصله ء زیاد, دامنه, بزرگی, درشتی, انباشتگی, سیری, کمال.

amplitudmodulering

: تلفیق دامنه ای.

ampull

: امپول.

amputation

: قطع عضوی از بدن.

amputera

: بریدن, جدا کردن, زدن, قطع اندام کردن.

amputering

: قطع عضوی از بدن.

amt

: استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

amulett

: طلسم, دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکار میرود.

an

: بسوی, سوی, بطرف, روبطرف, پیش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگلیسی است.

anabaptist

: فرقه ای از پروتستان ها.

anaerob

: موجود غیر هوازی.

anagram

: قلب, تحریف, مقلوب, تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر.

anakonda

: یک نوع مار بزرگ سیلا نی, نوعی مار یاافعی امریکای جنوبی.

anakoret

: گوشه نشین, زاهد, خلوت نشین, راهب.

anakronism

: بیموردی, اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص, نابهنگامی.

anakronistisk

: نابهنگام, بیمورد(از نظر تاریخ وقوع).

anal

: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.

analfabet

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

analfabetisk

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

analfabetism

: بیسوادی.

analgesi

: بی حسی نسبت بدرد, تخفیف درد.

analog

: مانند, قابل مقایسه, متشابه.

analogi

: قیاس.

analogimaskin

: کامپیوتر قیاسی.

analogisk

: قیاسی, قابل قیاس, دارای وجه تشابه.

analppning

: مقعد, بن, نشین, سوراخ کون.

analys

: تحلیل, کاوش.

analysera

: تجزیه کردن, تحلیل کردن, موشکافی کردن, جداکردن, جزءیات را مطالعه کردن, پاره پاره کردن, تشریح کردن, با تجزیه ازمایش کردن, فرگشایی کردن.

analysera en sats

: تجزیه کردن.

analytiker

: استاد تجزیه, روانکاو, فرگشا, تحلیل کننده.

analytisk

: تجزیه ای, تحلیلی, مربوط به مکتب یا فلسفه ء تحلیلی, روانکاوی, قابل حل بطریق جبری, تحلیلی.

anamma

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

anammande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

anamnes

: یاداوری, خاطره.

ananas

: اناناس.

anapest

: واحد شعری که مرکب از دو هجای کوتاه و یک هجای بلند باشد.

anarki

: بی قانونی, هرج و مرج, بی ترتیبی سیاسی, بی نظمی, اغتشاش, خودسری مردم.

anarkisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگی اوضاع.

anarkist

: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.

anarkistisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگی اوضاع.

anastigmat

: عدسی غیر استیگمات (کروی).

anatema

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون.

anatom

: متخصص علم تشریح, تشریح کننده, کالبد شناس.

anatomi

: تشریح, ساختمان, استخوان بندی, تجزیه, مبحث تشریح, کالبدشناسی.

anatomisk

: تشریحی, وابسته به کالبد شناسی.

anbefalla

: سفارش کردن به, امرکردن, مقررداشتن, بهم متصل کردن.

anbelanga

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

anblick

: بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

anbringa

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

anbud

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

anbud/uvertyr

: سوراخ, شکاف, اغاز عمل, پیش در امد, افشا, کشف, مطرح کردن, باپیش در امداغاز کردن.

anciennitet

: ارشدیت.

and

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

and/gr sand

: اردک وحشی, نوعی مرغابی وحشی.

anda

: دلگرمی, روحیه, روحیه جنگجویان, روحیه افراد مردم.

anda/moral

: دلگرمی, روحیه, روحیه جنگجویان, روحیه افراد مردم.

andades

: دم زنی, تنفس.

andakt

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

andaktsfull

: صمیمانه, فداکارانه, بافداکاری, عبادتی.

andante

: نسبتا ملا یم (نواخته شود), نسبتا اهسته, بارامی, بملا یمت.

andas

: دم زدن, نفس کشیدن, استنشاق کردن, دم زنی, تنفس, دم زدن, نفس کشیدن, تنفس کردن, امید تازه پیدا کردن, بو کردن, بهوش امدن.

andas ut

: بیرون دادن, زفیرکردن, دم براوردن.

andas/andades/andningen

: دم زنی, تنفس.

ande

: تولید کننده, تناسلی, مربوط به اندامهای تناسلی, جن, جنی.

ande/geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

andebesvrjare

: غیبگو, ساحر.

andedr kt

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

andefattig

: تهی, بی مغز, پوچ, چرند, فضای نامحدود, احمق, بی روح, بی عاطفه.

andel

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

andelsbevis

: انبان, توشه دان, گواهی نامه موقت, نوشته.

andelsbevis/interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهی نامه موقت, نوشته.

andelsfrening

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس کردن, درقید گذاشتن.

andemening

: روح, جان, روان, رمق, روحیه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

andesk dare

: بیننده, پیش بینی کننده, غیبگو, پیغمبر.

andetag

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

andevsen

: موجود وهمی بشکل روح.

andf dd

: بی نفس, بی جان, نفس نفس زنان, مشتاق, فربه, گوشتالو, ثمین, چاق, تنگ نفس.

andhmtning

: دم زنی, تنفس.

andktig

: دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد.

andl st spnnande

: مهیج, باهیجان.

andlig

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت, متوجه دنیای دیگر, اخرتی.

andlig s ng

: روحانی, معنوی, روحی, غیر مادی, بطور روحانی.

andlig/andlig sng

: روحانی, معنوی, روحی, غیر مادی, بطور روحانی.

andlig/ov sentlig

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت.

andligen

: فکرا, روحا, از نظر روانی.

andlighet

: روحانیت, معنویت, عالم روحانی, روحیه مذهبی.

andls

: بی نفس, بی جان, نفس نفس زنان, مشتاق.

andmat

: سیز اب, خزه, عدس ابی.

andning

: تنفس, دم زنی.

andningen

: دم زنی, تنفس.

andnings-

: تنفسی.

andningsvgar

: دستگاه تنفسی.

andra

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری, دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

andra rsstuderande

: دانشجوی سال دوم.

andraga

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

andragande

: اظهار, بیان, گفته, تقریر, اعلا میه, شرح, توضیح.

andre sekreterare

: معاون وزارتخانه.

andrepilot

: کمک خلبان, خلبان دوم.

anekdot

: حکایت, قصه ء کوتاه, امثال, ضرب المثل.

anekdotisk

: حکایتی, حدیثی.

anemi

: کم خونی.

anemometer

: بادسنج.

anemon

: شقایق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مایل به ابی.

anestesi

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anestetikum

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anestetisk

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anf kta

: بستوه اوردن, عاجز کردن, اذیت کردن, حملا ت پی درپی کردن, خسته کردن.

anf rande

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

anf ringstecken

: علا مت نقل قول (یعنی این علا ءم ' ').

anf rtro sig t

: راز خود را فاش کردن, اسرار دل را گفتن.

anf rvant

: وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی.

anfader

: نیا(جمع نیاکان), جد, اجداد.

anfall

: تاخت و تاز, حمله, هجوم, اصابت, وهله, شروع.

anfalla

: حمله کردن, هجوم اوردن بر.

anfallsm l

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

anfang

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف.

anfktelse

: محنت, رنج, ازمایش سخت, عذاب, اختلا ل.

anflygning

: مشی, نزدیک شدن.

anfordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

anfrare

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

anfrtning

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

anfrtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمینان کردن, اعتماد داشتن به, نمایندگی دادن به, نمایندگی کردن, سپردن, سپردن, واگذارکردن, بامانت سپردن.

ang

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

ang ende

: درباره, درباب, عطف به, راجع به, در موضوع.

ang/g lla/angelgenhet/vikt

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

ange

: نقل کردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

angel gen/bekymrad

: مشتاق, ارزومند, مایل, نگران, دلواپس.

angelgen

: مبرم.

angelgenhet

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

angen m

: سازگار, دلپذیر, مطبوع, بشاش, ملا یم, حاضر, مایل, خوش ایند, دلپذیر, خرم, مطبوع, پسندیده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ایند, بشاش, موجب مسرت, فرح بخش, لذت بخش, لذیذ, مغتنم, عیاش.

angina

: گلودرد, ورم گلو, انژین.

angiva

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

angiva/frd ma

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

angivande

: نقش, اخباری, خبر دهنده, اشاره کننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت کننده, حاکی, دال بر.

angivare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, کاراگاه, جاسوس, سخن چین, مامور خفیه پلیس, جاسوسی کردن, ازردن.

angivelse

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

angivelse/frd mande

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

angler

: زاویه.

anglicism

: اصطلا ح زبان انگلیسی, انگلیسی مابی.

anglikansk

: وابسته بکلیسای انگلیس.

anglisera

: باداب و رسوم انگلیسی درامدن, انگلیسی ماب شدن, انگلیسی ماب کردن, بطرز انگلیسی تلفظ کردن.

anglosaxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

angora

: موی خرگوش یا مرغوز.

angoragarn

: موی خرگوش یا مرغوز.

angoraget

: مرغوز.

angorakatt

: گربه ء براق.

angoraull

: موی مرغوز, پارچه موهر.

angrepp

: افند, تک, تکش, تاخت, حمله کردن بر, مبادرت کردن به,تاخت کردن, با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن, حمله, تاخت و تاز, یورش, اصابت یا نزول ناخوشی, دوراهی, محل تقاطع, عبور.

angringshamn

: بندرواقع در مسیر کشتی, پاتوق.

angripare

: متجاوز, مهاجم, حمله کننده, پرخاشگر, حمله کننده.

angrnsande

: نزدیک, مجاور, همسایه, همجوار, دیوار بدیوار, همجوار.

anh llan

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

anh ngare

: بهم چسبیده, تابع, پیرو, هواخواه, طرفدار, دنبالگر, پیرو, شمشیر پهن ودسته بلند, طرفدار, حامی, پیرو متعصب, پارتیزان, حامی, پشتیبان, نگهدار.

anhalt

: ایست, مکث, درنگ, سکته, ایست کردن, مکث کردن, لنگیدن

anhang

: تعقیب, پیروی, زیرین, ذیل, شرح ذیل.

anhlla

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

anhllande

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

anhngare av utvecklingsl ran

: فرگشت گرای, معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت.

anhopning

: افزایش, رشد پیوسته, بهم پیوستگی, اتحاد, یک پارچگی, افزایش بهای اموال, افزایش میزان ارث, جمع اوری, توده, ذخیره, انباشتگی, اختلا ط, توده شدن.

anhrig

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

anilinf rg

: رنگ انیلین.

animal

: جانور, حیوان, حیوانی, جانوری, مربوط به روح و جان یا اراده, حس و حرکت.

animalisk

: طبیعت حیوانی, زندگی جانوران, حیوانیت.

animera

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

animerad

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

animerade

: باروح, سرزنده.

animism

: جان گرایی, همزاد گرایی, اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است, اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند, اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان.

animistisk

: وابسته به جان گرایی یا همزادگرایی.

animositet

: دشمنی, عداوت, شهامت, جسارت, کینه.

aning

: گلوله کردن, بشکل کلا ف یا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوی.

aning/vink

: اشاره, پی, اطلا ع مختصری که با ان به چیزی پی برند, گزارش, اگاهی, خبر, کوره خبر.

aningsfull

: بیمناک, نگران, درک کننده, باهوش, زودفهم.

anis

: بادیان رومی, انیسون, تخم بادیان رومی که بصورت ادویه بکار میرود.

anisett

: عرق بادیان.

anka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

anka/and/ducka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

ankare

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

ankarfly

: قلا ب لنگر, زمین گیر, انتهای دم نهنگ, یکنوع ماهی پهن,دارای دو انتهای نوک تیز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.

ankarfste

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

ankarplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

ankarspel

: چرخ طناب, چرخ لنگر دوار.

ankbonde

: اردک نر, مرغابی نر.

ankel

: قوزک, قوزک پا.

ankelsocka

: خلخال, پابند, غل و زنجیر برای بستن پا.

anklaga

: متهم کردن, تهمت زدن, متهم کردن, بدادگاه جلب کردن, احضار نمودن, عیب گرفتن از, عیب جویی کردن, تردید کردن در, باز داشتن, مانع شدن, اعلا م جرم کردن, مقصر قلمداد کردن, بگناه متهم کردن, گرفتارکردن, تهمت زدن به, گناهکارقلمداد نمودن, متهم کردن, تهمت زدن به, مقصر دانستن, علیه کسی ادعا نامه تنظیم کردن, اعلا م جرم کردن, متهم کردن, تعقیب قانونی کردن.

anklagad

: متهم.

anklagande

: مفعولی, اتهامی.

anklagelse

: تهمت, افترا, تهمت, اتهام, اظهار, ادعا, بهانه, تایید, اعلا م جرم, تنظیم ادعا نامه, اتهام.

anklagelse/f rebrelse

: اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم.

anklagelsepunkt

: شمار, شمردن.

anklagelseskrift

: اعلا م جرم, تنظیم ادعا نامه, اتهام.

anklang

: تصویب, موافقت, تجویز.

anknyta

: باز گو کردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل کردن, گفتن.

anknytning

: بستگی, اتصال.

ankomma

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

ankomst

: ورود, دخول.

ankra

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

ankringsplats

: لنگرگاه, لنگراندازی, باج لنگرگاه.

ankunge

: جوجه اردک, بچه اردک.

anl ggare

: سازنده, خانه ساز.

anl ggningstillgngar

: دارایی های ثابت.

anl nda

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

anl pningshamn

: بندرواقع در مسیر کشتی, پاتوق.

anlag

: مقدمات, علوم مقدماتی, چیز بدوی, اولیه, ابتدایی.

anlagsb rare

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

anledning

: انگیزه, محرک, داعی, سبب, علت, انگیختن.

anlete

: رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سیما, منظر, نما.

anletsdrag

: نشان ویژه, خط, طرح, سیما, طرح بندی, خطوط چهره, صفات مشخصه.

anlgga

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

anlggning

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

anlita

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن

anlitar

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن

anlnder

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

anm lan

: اگهی, اعلا ن, خبر.

anm rka

: خرده گیری کردن, عیب جویی کردن, خرده گیری, عیب جویی.

anm rkning

: قوه ء ادراک, ملا حظه, مراقبت, مشاهده, اعتراض, تذکر و اعلا م خطر, انتقاد, ملا حظه, تذکر, تبصره.

anmana

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

anmaning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

anmla

: ثبت کردن, داخل شدن.

anmlare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, کاراگاه, جاسوس, سخن چین.

anmoda

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmodan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmrka p

: خرده گرفتن, اعتراض کردن, متوجه شدن, تعیین تقصیر و مجازات(بوسیله ء دادگاه)نمودن.

anmrka/kitslig

: خرده گیری کردن, عیب جویی کردن, خرده گیری, عیب جویی.

anmrkningsv rd

: قابل توجه, قابل دقت, مورد توجه, باارزش.

annaler

: تاریخچه, وقایع سالیانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه سالیانه ء عشاء ربانی.

annalkande

: روی دهنده, پیشامد کننده, اینده, جلو رونده.

annan

: دیگر, دیگری, جدا, علیحده, یکی دیگر, شخص دیگر, دیگر, جز این, نوع دیگر, جور دیگر, بروش دیگر.

annanstans

: درجای دیگر, بجای دیگر, نقطه دیگر.

annars

: طور دیگر, وگرنه, والا, درغیراینصورت.

annat

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

annektera

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annektering

: پیوست, ضمیمه سازی, انضمام.

annex

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annexbyggnad

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annexion

: پیوست, ضمیمه سازی, انضمام.

annihilera

: نابود کردن, از بین بردن, خنثی نمودن.

anno

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

annons

: پیشوندی است لا تین به معنی(به), حرف اضافه لا تینی بمعنی (به) مانند hoc-ad که بمعنی(برای این منظور خاص) میباشد, عطف کردن, توجه کردن, مخفف تجارتی کلمه ء.آدوعرتءسعمعنت

annonsera

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, انتشار دادن.

annonserande

: اعلا ن, اگهی.

annonsering

: اعلا ن, اگهی.

annonstext

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

annorledes

: طور دیگر, وگرنه, والا, درغیراینصورت.

annorlunda

: متمایز, متفاوت.

annorstdes

: درجای دیگر, بجای دیگر, نقطه دیگر.

annotation

: یاداشت, تبصره, توجه کردن, ذکر کردن.

annotationsblock

: دفترچه یادداشت, لا یی, لا یی گذاشتن.

annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

annuell

: سالیانه, یک ساله.

annulering

: الغاء, فسخ, ابطال.

annullation

: فسخ, لغو, ابطال.

annullera

: بی اثر کردن, لغو کردن, لغو کردن, مانع شدن, الغا, فسخ, ابطال.

annullering

: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.

anod

: قطب مثبت (در پیل الکتریکی), الکترود مثبت یا اند.

anomal

: غیر عادی, خارج از رسم, بیمورد, مغایر, متناقض, بی شباهت, غیر متشابه.

anomali

: خلا ف قاعده, غیر متعارف, بی ترتیب.

anomi

: بی هنجاری, بی توجهی به اصول دین, اعتقاد به بی نظمی

anonym

: بی نام, دارای نام مستعار, تخلصی, لا ادری, بی نام.

anonyma

: بی نام, دارای نام مستعار, تخلصی, لا ادری.

anonymitet

: گمنامی, بینامی.

anor

: دودمان, تبار.

anorak

: نوعی ژاکت باشلق دار مخصوص نواحی قطبی.

anordna

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

anordning

: اختراع, تدبیر, تمهید, اسباب, انتصاب, برگماری, دسته بندی, سنخیت.

anordning/f rfogande

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

anordning/knep

: اختراع, تدبیر, تمهید, اسباب.

anorexi

: بی اشتهایی, کم اشتهایی.

anpart

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

anpassa

: خو دادن یا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گیاه به اب و هوای جدید), همساز, همساز کردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبیق نمودن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, اماده کردن(برای), پول وام دادن(بکسی), سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن, تعدیل کردن, تنظیم کردن, همنوایی کردن, مطابقت کردن, وفق دادن, پیروی کردن.

anpassa fr vinterf rhllanden

: اماده برای زمستان شدن, خود را برای مقابله با سرمای زمستان اماده کردن.

anpassbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

anpassning

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده, سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

anpassningsbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

anpassningsf rmga

: سازگاری, قابلیت توافق و سازش, سازواری.

anr ttning

: پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی.

anrika

: متمرکز کردن, تمرکز دادن, تغلیظ.

anrikning

: غنی سازی, پرمایه کردن, پرمایگی, غنا.

anrop

: فرا خواندن, فرا خوان.

anropa

: دعا کردن به, طلب کردن, بالتماس خواستن.

anropa/bedja

: درجستجوی چیزی بودن, التماس کردن, تقاضا کردن, استدعا کردن.

anropande

: نیایش.

anropare

: دیدنی کننده, صدا زننده, دعوت کننده, ملا قات کننده.

anropsbar

: صدازدنی, فراخواندنی.

anrtta

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

anrycka

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

anryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

ans

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

ans kning

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

ans tta

: بستوه اوردن, عاجز کردن, اذیت کردن, حملا ت پی درپی کردن, خسته کردن.

ansa

: نگهداری کردن از, وجه کردن, پرستاری کردن, مواظب بودن, متمایل بودن به, گرایش داشتن.

ansamla

: گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن.

ansamling

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

anse

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

anse/dma

: پنداشتن, فرض کردن, خیال کردن.

ansedd

: بافکر باز ودرست, با اندیشه صحیح, مطرح شده.

anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور کردن.

ansenlig

: قشنگ, زیبا, خوب.

ansenlig/vacker/behaglig

: قشنگ, زیبا, خوب.

anser

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

anses bero p

: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادنی.

ansikte

: سیما, قیافه, رخ, تشویق کردن, پشتیبانی کردن, صورت, نما, روبه, مواجه شدن, رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سیما, منظر, نما.

ansikts-

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsbehandling

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsfrg

: رنگ امیزی.

ansiktsuttryck

: مبین, بیان.

ansjovis

: ماهی کولی.

anskaffa/leverera

: تهیه, تدارک, تهیه اذوقه, تهیه سورسات, تهیه کردن, سورسات تهیه کردن.

anskaffande

: تحصیل چیزی, خرید, نیابت, حصول, جاکشی, دلا لی محبت.

anskaffare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاکش, دلا ل محبت.

anskaffbar

: بدست اوردنی, قابل حصول.

anskaffing

: بدست اوری, تهیه.

anskaffning

: بدست اوری, تهیه.

anskan

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

anskningshandling

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

anskr mlig

: زشت, زننده, شنیع, وقیح, سهمگین, ترسناک, مهیب, مخوف

anskri

: فریاد, داد, غریو, حراج, مزایده, بیداد.

anslag

: اقتضاء, تناسب, پروانه رسمی, اعلا میه رسمی, اعلا ن, حمل یا نصب اعلا ن, شعار حمل کردن.

anslagsbeviljad

: صاحب امتیاز, گیرنده, انتقال گیرنده.

anslende

: خوش, باصفا, دلگشا, خوش ایند, بشاش, موجب مسرت.

ansluta

: وابستگی, پیوستگی, خویشی, بستن, وصل کردن.

ansluten

: بسته, متصل.

anslutna

: بسته, متصل.

anslutning

: بستگی, اتصال, نزدیکی, مجاورت, منبع, موجودی, تامین کردن, تدارک دیدن.

anslutningslinje

: خط فرعی, شاخه.

ansp nna

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

anspann

: گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, یک دستگاه, تیم, دسته درست کردن, بصورت دسته یاتیم درامدن.

anspela

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

anspelning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

anspnning

: کشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتی, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

anspr k

: وانمود, ادعا, دعوی, خودفروشی, تظاهر, قصد.

anspr ksls

: غیر رسمی, خصوصی, بی قاعده, بی تشرفات, فروتن, بی ادعا, افتاده, بی تصنع, بی تکلف, ساده.

ansprksfull

: پرمدعا, پرجلوه, پر ادعا ومتظاهر.

anst

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

anst lla/anvnda

: استعمال کردن, بکار گماشتن, استخدام کردن, مشغول کردن, بکار گرفتن, شغل.

anst lld

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

anst llning/frlovning

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

anst llningsbetyg

: گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

anst nd

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

anst ndig/hygglig

: اراسته, محجوب, نجیب.

anst ndigt

: اراسته, محجوب, نجیب.

anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

anstalt

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

anstifta

: برانگیختن, تحریک کردن, وادار کردن.

anstiftan

: تحریک, اغوا.

anstlla

: استعمال کردن, بکار گماشتن, استخدام کردن, مشغول کردن, بکار گرفتن, شغل.

anstllning

: بکارگیری, کارگماری, استخدام.

anstllningsf rmn

: مزایای شغلی.

anstllningsintervju

: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه, مذاکره, مصاحبه کردن.

anstndig/v rdig

: اراسته, زینت دار, مودب.

anstndighet

: انطباق بامورد, شایستگی, محجوبیت, نجابت, ادب, اداب دانی, مناسبت, رفتاربجا, احترام.

anstndighet

: تناسب, نزاکت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاکت, برازندگی.

anstorma

: یورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز یا حمله کردن.

anstormning

: حمله, پیشروی, یورش.

anstr nga/utva

: اعمال کردن, بکاربردن, اجرا کردن, نشان دادن.

anstr ngande

: باحرارت, مصر, بلیغ, فوق العاده, فعال, شدید.

anstr ngning

: تقلا, تلا ش, کوشش, سعی, ثقل, اعمال زور, تقلا.

anstrnga

: اعمال کردن, بکاربردن, اجرا کردن, نشان دادن.

anstrngande f r gonen

: خستگی چشم, فشار باصره.

anstryka

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه یک.

anstrykning

: روکش, پوشش.

anstt

: گناه, تقصیر, حمله, یورش, هجوم, اهانت, توهین, دلخوری, رنجش, تجاوز, قانون شکنی - بزه, سایه, تاری, تاریکی, سایه شاخ و برگ, اثر, شابهت سایه وار, سوظن, نگرانی, رنجش.

anstta/hems ka

: ازار کردن, ایجاد عقده روحی کردن.

ansttlig/vidrig

: گزنداور, مضر, زیان بخش, نفرت انگیز, منفور.

ansvar

: مسلولیت, دین, بدهی, فرض, شمول, احتمال, بدهکاری, استعداد, سزاواری, مسلولیت, عهده, ضمانت, جوابگویی.

ansvarig

: مسلول, ملتزم, ضامن, جوابگو, پاسخ دار, جواب دار, پرشدنی, اتهام پذیر, قابل بدهی یا پرداخت, مسلول, مشمول, مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarig/f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضیح, جوابگو.

ansvarighet

: جوابگویی.

ansvarsbefrielse

: تخلیه, خالی کردن.

ansvarsfull

: مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarsl shet

: وظیفه نشناسی.

ansvarsls

: وظیفه نشناس, غیر مسلول, نامعتبر, عاری از حس مسلولیت

ansvarsmedveten

: مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ant nda/inflammera

: بر افروختن, به هیجان اوردن, دارای اماس کردن, ملتهب کردن, اتش گرفتن, عصبانی و ناراحت کردن, متراکم کردن.

anta

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن, فرض کردن, برانگاشتن.

antag

: فرض کردن, پنداشتن, فرض کنید.

antag att

: فرض کردن, پنداشتن, فرض کنید.

antaga

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

antagande

: خودبین, از خود راضی, متکبر, لا ف زن, پرمدعا, تصویب, بصورت قانون در امدن, عقد, عروسی(بیشتردرجمع), نامزدی, فرض, تصور, احتمال, گمان, پندار, انگاشت, فرضی, انگاشتی.

antagbar

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

antaglig

: فرض محتمل, قابل استنباط, قابل استفاده.

antagligen

: محتملا, شاید.

antaglighet

: باورکردنی و معقول بودن.

antagning

: پذیرش, قبول, تصدیق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, ورودیه, پذیرانه, بارداد.

antagonism

: مخالفت, خصومت, هم اوری, اصل مخالف.

antagonist

: هم اورد, مخالف, ضد, رقیب, دشمن.

antagonistisk

: مخالفت امیز, خصومت امیز, رقابت امیز.

antal rader

: سطربندی, سطر شماری.

antarktis

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبی, قطب جنوب.

antarktisk

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبی, قطب جنوب.

antasta

: ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز کردن.

antastlig

: هجوم پذیر, قابل حمله.

ante

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پیشوندی است بمعنی -پیش -و -قبل از- و -درجلو.-

antecipation

: پیش بینی, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پیشدستی.

antecipera

: پیش بینی کردن, انتظار داشتن, پیشدستی کردن, جلوانداختن, پیش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anteciperande

: دارای قدرت پیشگویی, درحالت انتظار.

anteckna

: یاداشت, تبصره, توجه کردن, ذکر کردن.

anteckning

: حاشیه نویسی, چیزیکه با عجله نوشته شده.

anteckningsbok

: کتابچه یادداشت, دفتر یادداشت, دفتر تکالیف درسی.

antediluviansk

: وابسته به پیش از طوفان, پیش از طوفان نوح, ادم کهن سال, ادم کهنه پرست.

antenn

: انتن هوایی رادیو, هوایی, شاخک, موج گیر, انتن.

antibiotikum

: پادزی, مانع ایجاد لطمه بزندگی, جلوگیری کننده از صدمه به حیات, مربوط به انتی انتی بیوزیس, ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.

antibiotisk

: پادزی, مانع ایجاد لطمه بزندگی, جلوگیری کننده از صدمه به حیات, مربوط به انتی انتی بیوزیس, ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.

anticyklon

: واچرخه, گردباد هوایی.

antifoni

: انعکاس یا جواب سرود و موسیقی, تهلیل خوانی, سرود تهلیلی, جواب.

antifrysvtska

: ماده ء ضد یخ, ضد یخ.

antigen

: پادزا, ماده ای که در بدن ایجاد عکس العمل علیه خودش میکند, مواد تولید کننده ء پادتن, پادگن.

antihistamin

: موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند.

antik

: کهنه, عتیقه, باستانی.

antiken

: عهد عتیق, روزگار باستان, قدمت.

antikisera

: درزمره ادبیات باستانی (یونان وروم) در اوردن, از سبک ادبی باستانی پیروی کردن.

antiklimax

: پاداوج, بیان قهقرایی (مثل < زنم مرد, مالم را بردند و سگم هم گم شد>), بیانی که هرچه پیش می رود اهمیتش کمتر میشود, بیان قهقرایی نمودن, تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده.

antikonceptionell

: وسیله جلوگیری از ابستنی.

antikrist

: ضد مسیح, دجال.

antikropp

: پادتن.

antikva

: رومی, اهل روم, لا تین, حروف رومی.

antikvarisk

: باستانی, وابسته بقدیم, عتیقه شناس.

antikverad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی.

antikvitet

: کهنه, عتیقه, باستانی.

antilogaritm

: متمم لگاریتم, جیب وظل, متمم جیب.

antilop

: بزکوهی.

antimakass

: رویه ء صندلی, روکش مبل و صندلی.

antimateria

: پادماده, جسمی که حاوی ماده ء ضد خود نیز باشد مثل ضدالکترون بجای الکترون.

antimon

: سنگ سرمه, توتیای معدنی, انتیمون.

antingen

: , هریک از دوتا, این و ان.

antipati

: احساس مخالف, ناسازگاری, انزجار.

antipatisk

: فاقد تمایل.

antipod

: نقطه ء مقابل یا متقاطر.

antipodisk

: مربوط به ساکنین ینگی دنیا, واقع در طرف مقابل زمین, مستقیما, مخالف, متقاطر.

antiseptikum

: دوای ضد عفونی, گندزدا, ضدعفونی, تمیز و پاکیزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antiseptisk

: دوای ضد عفونی, گندزدا, ضدعفونی, تمیز و پاکیزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antites

: پادگذاره, ضد و نقیض, تضاد, تناقض.

antitetisk

: پادگذاره ای, دارای ضد و نقیض, متضاد.

antitoxin

: ماده ء ضدسم, ضد زهرابه, دفع سم.

antnda

: اتش زدن, روشن کردن, گیراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن.

antndlig

: اتشگیر, شعله ور, التهاب پذیر, تند.

antologi

: گلچین ادبی, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antonym

: کلمه ء متضاد, ضد و نقیض, متضاد.

antr ffbar

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

antracit

: ذغال سنگ خشک و خالص, انتراسیت.

antrffa

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

antropolog

: انسان شناس.

antropologi

: علم انسان شناسی, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologisk

: وابسته بانسان شناسی, مربوط بطبیعت انسانی.

antropomorf

: شبیه انسان, دارای شکل انسان.

antropomorfism

: قاءل شدن جنبه انسانی برای خدا, تصور شخصیت انسانی برای چیزی.

antropomorfistisk

: شبیه انسان, دارای شکل انسان.

antroposofi

: علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی.

antyda

: مبهم کردن, سایه افکندن بر, طرح(چیزی را) نشان دادن, مطلبی را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره کردن, رساندن, تلقین کردن, داخل کردن, اشاره کردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمنی فهماندن.

antydning

: تاب, پیچ, موج, اشاره, رخنه یابی, خود جاکنی, نفوذ, دخول تدریجی, دخول غیر مستقیم.

anus

: مقعد, بن, نشین, سوراخ کون.

anv nd

: عملی, بکار بردنی, بکاربرده (شده), برای هدف معین بکار رفته, وضع معموله, استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anv nda felaktigt

: بطور غلط بکار بردن, بیموقع بکار بردن.

anv ndandet av datorer

: محاسبه, محسبات, رشته کامپیوتر.

anv ndbar

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده, قابل استفاده, مصرف کردنی, بکار بردنی, سودمند, مفید, بافایده.

anv ndbarhet

: کاربست پذیری, بکار خوری, بدردخوری, قابلیت استفاده, قابلیت استفاده, بکارخوری.

anv ndning

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

anvisning

: دستور دهنده, متضمن دستور, امریه.

anvnda

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anvnda p nytt

: دوباره استفاده کردن.

anvndande

: استفاده, کاربرد.

anvndare

: کاربر, استفاده کننده.

anvndbara

: سودمند, مفید, بافایده.

anvndbart

: قابل استفاده, مصرف کردنی, بکار بردنی, سودمند, مفید, بافایده.

aorta

: اءورت, شریان بزرگ, شاهرگ

apa

: بوزینه, میمون, تقلید در اوردن, شیطنت کردن.

apache

: دزد, یکی از قبایل سرخ پوست امریکا.

apanage

: امتیازات و اموالی که بفرزند ارشد (شاهزاده) اختصاص داشت, ایالت, حوزه, درامداتفاقی, تابع, متعلفات, بخشش, وقف, مستمری.

apart

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

apartheidpolitik

: نفاق و جدایی بین سیاه پوستان و سفید پوستان افریقای جنوبی.

apati

: بی حسی, بی عاطفگی, خون سردی, بی علا قگی.

apatisk

: بی احساس, بی تفاوت, بی روح.

apekatt

: بوزینه, میمون, تقلید در اوردن, شیطنت کردن.

apel

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

apelsin

: پرتقال, نارنج, مرکبات, نارنجی, پرتقالی.

apelsinlskedryck

: شربت نارنج, اب پرتقال.

apelsinmarmelad

: مربای نارنج, مربای به, لرزانک.

apelsintr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

apertur

: روزنه.

apex

: نوک, سر, راس زاویه, تارک.

aplik

: همگونه, میمون, بوزینه, شبیه میمون, میمون مانند.

apliknande

: میمون مانند, همگونه, میمون, بوزینه, شبیه میمون, میمون مانند.

aplomb

: متانت, خودداری, ملا یمت, ارامی, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فکری, انصاف, عدالت.

apogeum

: اوج, نقطه ء اوج, ذروه, اعلی درجه, نقطه ء کمال.

apokalyps

: کتاب مکاشفات یوحنا, مکاشفه, الهام.

apokalyptisk

: وابسته به کتاب مکاشفات یوحنا.

apokryfisk

: دارای اعتبار مشکوک, ساختگی, جعلی.

apokryfiska bcker

: کتاب مشکوکی که راجع بزندگی عیسی ودین مسیح نوشته شده, کتب کاذبه.

apollofj ril

: خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی.

apollon

: خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی.

apologet

: مدافع, پوزش خواه, نویسنده ء رساله ء دفاعی.

apologetik

: مدافعه ء استدلا لی از مسیحیت.

apologetisk

: پوزش امیز, اعتذاری, دفاعی.

apologi

: دفاع, پوزش ادبی.

apoplektisk

: سکته ای, دچار سکته, سکته اور.

apoplexi

: سکته, سکته ء ناقص.

apostel

: فرستاده, رسول, پیغ,امبر, حواری, عالیترین مرجع روحانی.

apostolisk

: رسالتی, وابسته به پاپ.

apostrof

: اپوستروف.

apostrofera

: گریز زدن, علا مت (') گذاشتن.

apostroftecken

: اپوستروف.

apotek

: محلی که به تهی دستان داروی رایگان داده میشود, داروخانه عمومی.

apotekare

: داروگر, داروساز, داروفروش, نسخه پیچ, ناظرهزینه, تلگراف, دوافروش, کمک داروساز, دوا فروش, داروگر.

apotekare/kemist

: شیمی دان, داروساز.

apoteksbitrde

: نسخه پیچ, ناظرهزینه, تلگراف, دوافروش, کمک داروساز.

apoteksburk

: پیاله کوچک مخصوص مرهم و دارو.

apoteos

: ستایش اغراق امیز, رهایی از زندگی خاکی وعروج باسمانها.

apparat

: اختراع, تدبیر, ابتکار, اسباب.

apparater

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشین, جهاز.

apparatur

: تجهیزات.

apparition

: ظهور, پیدایش, ظاهر, نمایش, نمود, سیما, منظر.

appell

: فرا خواندن, فرا خوان.

appellation

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

appellativ

: اسم عام, نام, اسم, لقب, کنیه, عنوان.

appellera

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

appendicit

: اماس ضمیمه روده, اماس اپاندیس.

appendix

: ضمیمه, پیوست.

appl d

: افرین گفتن, تحسین کردن, کف زدن, ستودن.

appl dera

: کف زدن, صدای دست زدن, ترق تراق, صدای ناگهانی.

appl dknipare/banal

: سخنی که برای ستایش دیگران بگویند.

applder

: کف زدن, هلهله کردن, تشویق و تمجید, تحسین.

appldera/klappa/sm lla med

: کف زدن, صدای دست زدن, ترق تراق, صدای ناگهانی.

appldknipare

: سخنی که برای ستایش دیگران بگویند.

applicera

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

applicering

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

applikation

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

apport

: بازیافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران کردن, اصلا ح یا تهذیب کردن, حصول مجدد.

apportera

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

apposition

: عطف بیان, بدل, کلمه ء وصفی

appreciera

: قدردانی کردن (از), تقدیر کردن, درک کردن, احساس کردن, بربهای چیزی افزودن, قدر چیزی را دانستن.

appreciering

: قدردانی, تقدیر, درک قدر یا بهای چیزی.

appretera

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار.

approximation

: نزدیکی, شباهت زیاد, قریب بصحت, تخمین.

approximativ

: تقریبی, تقریب زدن.

approximera

: تقریبی, تقریب زدن.

aprikos

: زردالو.

april

: ماه چهارم سال فرنگی, اوریل.

aprop

: عطف به, راجع به, در موضوع.

aptera

: سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن.

aptering

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

aptit

: میل و رغبت ذاتی, اشتها, ارزو, اشتیاق.

aptitlig

: محرک, اشتهااور, لذیذ, مطبوع, باب دندان, خوشمزه, دندان مز.

aptitretande

: محرک, اشتهااور.

aptitretande medel

: غذا یا اشامیدنی اشتهااور قبل از غذا, پیش غذا.

ara

: طوطی دم بلند امریکای جنوبی.

arab

: عربی, عرب.

arabesk

: نقش عربی یا اسلا می, کاشی کاری سبک اسلا می.

arabien

: عربستان, عربی, عرب, عربستان.

arabisk

: تازی, عربی, زبان تازی, زبان عربی, فرهنگ عربی (عرب آراب).

arameisk

: زبان ارامی.

arameiska

: زبان ارامی.

arameiska/arameisk

: زبان ارامی.

arbeta

: کار, رنج, زحمت, کوشش, درد زایمان, کارگر, عمله, حزب کارگر, زحمت کشیدن, تقلا کردن, کوشش کردن, کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

arbetare

: کار چاق کن, سودجو, عمله, کارگر, ایجاد کننده, از کار در امده.

arbetarklass

: طبقه کارگر, مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش.

arbete

: گماشت, وظیفه, تکلیف, فرض, کار, خدمت, ماموریت, عوارض گمرکی, عوارض, کار, امر, سمت, شغل, ایوب, مقاطعه کاری کردن, دلا لی کردن, کار, رنج, زحمت, کوشش, درد زایمان, کارگر, عمله, حزب کارگر, زحمت کشیدن, تقلا کردن, کوشش کردن, کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن, کار کننده, مشغول کار, کارگر, طرزکار.

arbetsam

: زحمت کش, ساعی, دشوار, پرزحمت.

arbetsamhet

: کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

arbetsbas

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن.

arbetsbi

: عمله, کارگر, ایجاد کننده, از کار در امده.

arbetsbnk

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن, میز کار مکانیکی و نجاری و غیره.

arbetsbord

: میز کار, جدول کار.

arbetsdag

: روز کار, ایام کار اداری, ساعات کار اداری.

arbetsf rtjnst

: درامد, دخل, مداخل, عایدی.

arbetsgivare

: کارفرما, استخدام کننده.

arbetsh st

: یابو, اسب بارکش, ادم زحمتکش.

arbetskarl

: کارگر, مزدبگیر, استادکار.

arbetskraft

: نیروی انسانی.

arbetsl s

: بیکار, بی مصرف, عاطل, بکار بیفتاده, ناتمام, بدون عمل, بیکار, بی حرفه.

arbetsl shetsunderstd

: قسمت, حصه, سرنوشت, تقسیم پول یا غذا در فواصل معین,صدقه, کمک هزینه دولتی به بیکاران, حق بیمه ایام بیکاری, اندوه, ماتم.

arbetslag

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

arbetsledare

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن.

arbetsledning

: اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

arbetslger

: اردوی کار, محل کار زندانیان.

arbetslivserfarenhet

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

arbetslokal

: اتاق کار, کارگاه.

arbetslshet

: بیکاری, عدم اشتغال.

arbetslust

: جانفشانی, شوق, ذوق, حرارت, غیرت, حمیت, گرمی, تعصب, خیر خواهی, غیور, متعصب.

arbetsmyra

: اهسته رو, زحمتکش.

arbetsnedl ggelse

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

arbetsofrm ga

: از کارافتادگی, عجز, ناتوانی.

arbetspass

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

arbetsrum

: اتاق کار, کارگاه.

arbetstagare

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

arbetsterapi

: درمان بوسیله اشتغال بکار, کاردرمانی.

arbetsuppgift

: کار, وظیفه, تکلیف, امرمهم, وظیفه, زیاد خسته کردن, بکاری گماشتن, تهمت زدن, تحمیل کردن.

arbetsvecka

: ایام کار درهفته, ساعات کار هفته.

arbitrage

: داوری کردن.

arbitrr

: اختیاری, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادی.

area

: مساحت, فضا, ناحیه.

areal

: وسعت زمین به جریب.

arekapalm

: درخت فوفل.

arena

: پهنه, میدان مسابقات (در روم قدیم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.

areometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

argbigga

: زن غرغرو, زن ستیزه جو, پتیاره, سلیطه.

argentina

: نقره ای, نقره, فلز اب نقره ای.

argentinsk

: نقره ای, نقره, فلز اب نقره ای.

argsint

: از روی خشم, اوقات تلخ, رنجیده, خشمناک, دردناک, قرمز شده, ورم کرده, دژم, براشفته, صفراوی, زرداب ریز, صفرایی مزاج, سودایی مزاج, زن غرغرو, بدجنس, اب زیر کاه, سلیطه, پتیاره.

argumentation

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

argumentera

: بحث کردن, گفتگو کردن, مشاجره کردن, دلیل اوردن, استدلا ل کردن.

argumenterande

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

aria

: اواز یکنفره.

arier

: اریایی, زبان اریایی, از نژاد اریایی.

arisk

: اریایی, زبان اریایی, از نژاد اریایی.

aristokrat

: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حکومت اشراف, نجیب زاده.

aristokrati

: حکومت اشرافی, طبقه ء اشراف.

aristokratisk

: اشرافی, اعیانی.

aristoteles

: ارسطو, ارسطاطالیس.

aritmetisk

: حسابی.

ark

: کشتی, قایق, صندوقچه, ورق.

arkad

: گذرگاه طاقدار, طاقهای پشت سرهم.

arkadisk

: متعلق به ارکاد(ناحیه ای در یونان), ادم دهاتی, ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند.

arkaisk

: کهنه, قدیمی, غیر مصطلح (بواسطه قدمت).

arkaism

: کهنگی, قدمت, انشاء یا گفتار یااصطلا ح قدیمی.

arkangelsk

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

arkebusera

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

arkeolog

: باستان شناس.

arkeologi

: باستان شناسی.

arkeologisk

: وابسته به باستان شناسی.

arkeologiska

: وابسته به باستان شناسی.

arkipelag

: مجمع الجزایر.

arkitekt

: معمار.

arkitektonisk

: وابسته به معماری, معماری.

arkitektur

: معماری.

arkiv

: بایگانی کردن, بایگانی شدنی, بایگانی, ضبط اسناد و اوراق بایگانی, بایگانی.

arkivarie

: بایگان, ضابط.

arkivera

: پرونده, بایگانی کردن.

arla

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

arm

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعیت, صف.

arm

: بازو, مسلح کردن.

armada

: بحریه, نیروی دریایی, ناوگان.

armatur

: القاگیر, زره, جوشن, پوشش, میله فلزی.

armb gsben

: زند اسفل, زند زیرین.

armband

: دست بند, النگو, بازوبند, مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

armband/fotledsring

: گلوبند, النگو.

armbandsur

: ساعت مچی.

armbge

: ارنج, دسته صندلی, با ارنج زدن.

armbgsrum

: جای دنج, ازادی عمل, محل فراغت.

armbindel

: بازوبند, انشعاب کوچک دریا شبیه خلیج, شاخابه, زره ء مخصوص دست.

armborst

: کمان زنبورکی, کمان پولا دی.

armenier

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armenisk

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armeniska

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armera

: بازو, مسلح کردن.

armerad betong

: بتون ارمه, بتون مسلح, بتون مسلح.

armering

: سلا ح, تسلیحات, جنگ افزار.

armf rdelning

: تقسیم, بخش, قسمت.

armfoting

: بازوپایان.

armhla

: بغل, زیر بغل.

armod

: گدایی, محل سکونت گدایان, گداخانه, فقر, بی چیزی, احتیاج, فقر, تنگدستی, نیازمندی زیاد, خست.

armring

: گلوبند, النگو.

arom

: ماده ء عطری, بوی خوش عطر, بو, رایحه.

arom/smak/krydda

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشنی, مزه دار کردن, خوش مزه کردن, چاشنی زدن به, معطرکردن.

aromatisk

: خوشبو, معطر, بودار, گیاه خوشبو.

aron

: هارون برادر موسی.

arrak

: عرق, عرق نارگیل و برنج.

arrangemang

: ترتیب, نظم, قرار, مقدمات, تصفیه, برنامه, طرح, نقشه, ترتیب, رویه, تدبیر, تمهید, نقشه طرح کردن, توطله چیدن.

arrangera

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

arrangera om

: بازاراستن, بازچیدن.

arrendator

: اجاره دار.

arrendator/hyresg st

: مستاجر, اجاره دار, اجاره نشین.

arrende

: اجاره داری, زمین اجاره ای, مال الا جاره.

arrendeavgift

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

arrendeg rd/hyrd bostad

: ملک استیجاری, مستغلا ت, اپارتمان.

arrendegrd

: اجاره داری, زمین اجاره ای, مال الا جاره.

arrendekontrakt

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

arrendera

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

arrendetid

: اجاره داری, مدت اجاره, مالکیت موقت.

arrest

: خفه, دم دار, گرفته, حفاظت, حبس, توقیف.

arrestera

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

arrestering

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

arresteringsorder

: سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

arrogans

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل.

arsenal

: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگی.

arsenik

: اکسید ارسنیک بفرمول.sA2O3

art

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

art r

: شریان, شاهرگ, سرخرگ.

arta

: ریخت, شکل دادن.

artefakt

: محصول مصنوعی, مصنوع.

arteriell

: شریانی, مربوط به شریان یا سرخرگ.

arterioskleros

: سخت رگی, تصلب شرایین, سخت شدن شرایین.

artesisk

: چاه ارتزین.

artificiell

: مصنوعی, ساختگی.

artig

: با ادب, با نزاکت, مبادی اداب.

artig/civil

: غیرنظامی, مدنی.

artighet

: ادب ومهربانی, تواضع.

artighets-

: تعریف امیز, تعارفی, بلیط افتخاری.

artikel

: کالا, متاع, چیز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعریف(مثل تهع).

artikulation

: بند, مفصل بندی, تلفظ شمرده, طرز گفتار.

artikulera

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار کردن, ماهر در صحبت, بندبند, بند, مفصل بندی, تلفظ شمرده, طرز گفتار, با صدا ادا کردن, تلفظ کردن, تشکیل دادن.

artilleri

: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.

artilleripjs

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن.

artillerist

: توپچی, توپ انداز, توپچی, شکارچی, تفنگساز.

artillerivetenskap

: توپخانه, تیراندازی, علم توپخانه.

artiska

: شمالی, وابسته بقطب شمال, سرد, شمالگان.

artist

: هنرور, هنرمند, هنرپیشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسیقیدان.

artisteri

: استعداد هنرپیشگی, استعداد هنری, هنرمندی.

artistfoaj

: اطاق انتظار یا خلوتگاه بازیگران, شایعات رایج بین هنرپیشگان.

artistisk

: هنرنما, مغرور, متظاهر به هنر.

artistiska

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپیشه و هنرمند.

arton

: هجده, هیجده.

artonde

: هجدهم, هجدهمین.

artr/puls der

: شریان, شاهرگ, سرخرگ.

artrit

: ورم مفاصل, اماس مفصل.

arv

: میراث, ارثیه, ارث, ماترک, ترکه غیر منقول, مرده ریگ, سهم موروثی, بخش, ارث, میراث, مرده ریگ, وراثت, میراث بری, میراث, ارث.

arvfljd

: پی ایی, توالی, ترادف, ردیف, جانشینی, وراثت.

arvinge

: وارث, میراث بر, ارث بر, حاصل, ارث بردن, جانشین شدن

arvode

: اجر, پاداش.

arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم کردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل کردن بر, حبس یاوقف کردن, موجب شدن.

arvsmassa

: قسمت قابل توارث نطفه.

arvsskatt

: مالیات بر ارث.

arvsynd

: نخستین گناه ادم ابوالبشر.

arvtagerska

: وارثه, ارث برنده زن.

as

: مردار, لا شه, گوشت گندیده.

asbest

: پنبه نسوز, پنبه کوهی, سنگ معدنی دارای رشته های بلند(مانند امفیبل).

aseptik

: بی میکروبی, ضد عفونی.

aseptisk

: ضدعفونی شده, بی گند.

asfalt

: قیر خیابان, اسفالت, قیر معدنی, زفت معدنی, قیر معدنی, قیرنفتی, قیر طبیعی.

asfaltera

: قیر خیابان, اسفالت, قیر معدنی, زفت معدنی.

asfalterad startbana

: جاده اسفالته دارای سنگفرش.

asfull

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

asiat

: اسیایی.

asiatisk

: اسیایی, اسیایی, اهل اسیا.

asiatiska

: اسیایی.

asiatiskt

: اسیایی.

asien

: قاره ء اسیا.

asimut

: قوس افقی در جهت گردش عقربه ساعت واقع بین نقطه ثابتی, نقطه جنوب, نقطه شمال, دایره قاءمی که از مرکز جسم عبور میکند, ازیموت ستاره, السمت, سمت.

ask

: درخت زبان گنجشک , خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

aska

: درخت زبان گنجشک, خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

aska/ask

: درخت زبان گنجشک, خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

askes

: اصول ریاضت و مرتاضی.

asket

: ریاضت کش, مرتاض, تارک دنیا, زاهد, زاهدانه.

asketisk

: ریاضت کش, مرتاض, تارک دنیا, زاهد, زاهدانه.

asketism

: اصول ریاضت و مرتاضی.

askgr /ddsblek

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

askgr

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

asocial

: مخالف اصول اجتماعی, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه, غیر اجتماعی.

aspekt

: نمود, سیما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه.

aspirant

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر, جویا, طالب, داوطلب کار یا مقام, ارزومند, حروف حلقی

aspiration

: دم زنی, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهیق.

aspirera

: حلقی, از حلق اداء کردن, با نفس تلفظ کردن, خالی کردن, بیرون کشیدن (گاز یابخار از ظرفی), حرف ح اول کلمه ای را بطور حلقی تلفظ کردن.

aspirin

: اسپرین.

assemblage

: جمع اوری, اجتماع, انجمن, عمل سوار کردن (ماشین یا موتور).

assemblerare

: همگذار.

assembleringsspr k

: زبان همگذاری.

assessor

: ارزیاب, خراج گذار.

assimilation

: جذب و ترکیب غذا (دربدن), تشبیه, یکسانی.

assimilera

: یکسان کردن, هم جنس کردن, شبیه ساختن, در بدن جذب کردن, تحلیل رفتن, سازش کردن, وفق دادن, تلفیق کردن, همانند ساختن.

assistans

: کمک, مساعدت.

assistent

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده.

assistentlkare

: مرد خانه, اهل خانه, مستخدم خانه.

assistera

: کمک کردن, مساعدت کردن.

association

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

associativ

: انجمنی, شرکت پذیر.

associera

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

associering

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

assonans

: شباهت صدا, هم صدایی, قافیه ء وزنی یا صدایی.

assurad r

: بیمه گر.

assurans

: بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

assurera

: بیمه کردن, بیمه بدست اوردن, ضمانت کردن.

assurering

: بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

assyrien

: اشور, کشور اشور.

assyrier

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

assyrisk

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

assyriska

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

asteni

: سستی, ضعف, ناتوانی.

asteniker

: ضعیف, سست, ناتوان.

astenisk

: ضعیف, سست, ناتوان.

astenisk/asteniker

: ضعیف, سست, ناتوان.

aster

: ستاره, گل ستاره ای, مینا, گل مینا.

asterisk

: نشان ستاره (بدین شکل *), با ستاره نشان کردن.

asteroid

: ستارک, سیارک, خرده سیاره, نوعی اتشبازی که شکل ستاره دارد, شبیه ستاره, ستاره مانند, ستاره ای, سیارات صغار مابین مریخ و مشتری, شهاب اسمانی.

astigmatiker

: دچار بی نظمی در جلیدیه ء چشم, نامنظمی عدسی چشم.

astigmatisk

: دچار بی نظمی در جلیدیه ء چشم, نامنظمی عدسی چشم.

astigmatism

: بی نظمی در جلیدیه ء چشم.

astma

: تنگی نفس, نفس تنگی, اسم, اهو.

astmatiker

: تنگ نفس, دچار تنگی نفس, اسمی.

astmatisk

: تنگ نفس, دچار تنگی نفس, اسمی.

astrakan

: حاجی طرخان, پوست بخارا, پوست قره کل.

astral

: ستاره ای, شبیه ستاره, علوی.

astrofysik

: فیزیک نجومی, مبحث اجرام سماوی.

astrolog

: منجم, ستاره شناس, طالع بین, احکامی.

astrologi

: علم احکام نجوم, طالع بینی, ستاره شناسی.

astrologisk

: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسی.

astronaut

: فضانورد, مسافرفضایی.

astronautik

: مطالعه ء امکان مسافرت بکرات دیگر, مبحث کیهان نوردی.

astronom

: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.

astronomi

: هیلت, علم هیلت, علم نجوم, ستاره شناسی, طالع بینی.

astronomisk

: نجومی, عظیم, بیشمار, وابسته به علم هیلت.

asyl

: پناهگاه, بستگاه, گریزگاه, نوانخانه, یتیم خانه, تیمارستان.

asylrtt

: حق پناهندگی بر طبق قانون یا عهدنامه.

asymmetri

: عدم تقارن.

asymmetrisk

: بی قرینه, غیرمتقارن, بی تناسب, نامتقارن.

asymptot

: خط مجانب, مماس ازلی.

asynkron

: غیرهمزمان, غیر معاصر, مختلف الزمان.

atavism

: نیاکان گرایی, شباهت به نیاکان, برگشت بخوی نیاکان.

atavistisk

: وابسته به نیاکان, شباهت به نیاکان.

ateism

: انکار وجود خدا, الحاد, کفر.

ateist

: منکر خدا, خدانشناس, ملحد.

ateistisk

: وابسته به انکار خدا.

atelj

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

atlas

: مهره ء اطلس, قهرمانی که دنیا را روی شانه هایش نگهداشته است, کتاب نقشه ء جهان.

atlet

: ورزشکار, پهلوان, قهرمان ورزش.

atletisk

: ورزشی, پهلوانی, تنومندی, ورزشکار.

atmosf r/stmning

: پناد, کره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).

atmosf risk

: هوایی, جوی.

atmosfr

: نقوش و تزءینات اطراف یک تابلو نقاشی, محیط, پناد, کره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).

atom-

: اتمی, تجزیه ناپذیر.

atom

: هسته, اتم, جوهر فرد, جزء لا یتجزی, کوچکترین ذره.

atom r

: اتمی, تجزیه ناپذیر.

atomkrna

: هسته, مغز, اساس.

atomteori

: فرضیه ء اتمی که تمام مواد را ترکیبی از ذرات اتم میداند, تلوری انفصال ماده.

atomvikt

: وزن اتمی یک عنصر که بر مبنای 61 وزن اتمی اکسیژن قرار داده شده است.

atonal

: دارای عدم هم اهنگی و توازن, ناموزون.

atrium

: اطاق میانی خانه های روم قدیم, ان قسمت از دهلیز قلب که خون سیاهرگی به ان می ریزد.

atrofi

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofiera

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofieras

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofisk

: لا غر, مربوط به کم شدن قوه ء نامیه.

att fatta

: دودکش, بالا گیری, بلند سازی, درک, ادراک, فهم.

att fredra

: مرجح, دارای رجحان, قابل ترجیح, برتر.

att g ra

: هیاهو, شلوغی, ازدحام.

att komma

: رفتن, پیشرفت, وضع زمین, مسیر, جریان, وضع جاده, زمین جاده, پهنای پله, گام, عزیمت, مشی زندگی, رایج, عازم, جاری, معمول, موجود.

att ta

: جیب بری, دله دزدی, ناخنک زنی, پس مانده.

att/som/det

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

attack

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

attackera

: افند, تک, تکش, تاخت, حمله کردن بر, مبادرت کردن به,تاخت کردن, با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن, حمله, تاخت و تاز, یورش, اصابت یا نزول ناخوشی.

attackplan

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

attentat

: کوشش کردن, قصد کردن, مبادرت کردن به, تقلا کردن, جستجو کردن, کوشش, قصد.

attest

: گواهی, شهادت, تصدیق امضاء, تحلیف, سوگند.

attestera

: گواهی دادن (با to), شهادت دادن, سوگند یاد کردن, تصدیق امضاء کردن.

attiralj

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشین, جهاز.

attisk

: اطاق کوچک زیر شیروانی, وابسته به شهر اتن.

attrahera

: جلب کردن, جذب کردن, مجذوب ساختن.

attraktion

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

attraktionsfrm ga

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

attraktiv

: کشنده, جاذب, جالب, دلکش, دلربا, فریبنده.

attrapp

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

attribuera

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل کردن (بر)

attribut

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل کردن (بر)

attributiv

: اسنادی, مستقیم (در مورد صفات).

audiens

: بار, ملا قات رسمی, حضار, مستمعین, شنودگان.

audiometer

: دستگاه سنجش قوه ء سامعه, شنوایی سنج.

auditiv

: وابسته به شنوایی, سامعه ای, سماعی.

auditorium

: تالا ر کنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

augur

: غیب گو, فال بین, فالگیر, شگون, پیش بینی کردن (باتفال).

augusti

: همایون, بزرگ جاه, عظیم, عالی نسب, ماه هشتم سال مسیحی که 13 روزاست, اوت.

auktion

: حراج, مزایده, حراج کردن, بمزایده گذاشتن.

auktionera

: حراج, مزایده, حراج کردن, بمزایده گذاشتن.

auktionsfrr ttare

: دلا ل حراج, حراجی, حراج کننده.

auktionsutropare

: دلا ل حراج, حراجی, حراج کننده.

auktor

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

auktorisation

: اجازه, اختیار.

auktorisera

: اجازه دادن, اختیار دادن, تصویب کردن.

auktoriserad

: دارنده پروانه, دارای جواز, لیسانسیه.

auktoriserad representant

: پروانه دهنده.

auktoritativ

: امر, مقتدر, توانا, معتبر.

auktoritet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

auktoritr

: طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیلت, طرفدار استبداد.

auktorskap

: تالیف و تصنیف, نویسندگی, احداث, ایجاد, ابداع, ابتکار, اصل, اغاز.

auktorsr tt

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

aura

: نشله و تجلی هر ماده (مثل بوی گل), رایحه, تشعشع نورانی.

auskultant

: مشاهده کننده, مراقب, پیرو رسوم خاص.

auskultation

: گوش کردن (بصداهای داخل بدن).

auskultera

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

auspicier

: تطیر, تفال از روی پرواز مرغان, فال, شگون, سایه, حمایت, حسن توجه, توجهات.

autarki

: کفایت, لیاقت, استبداد, حکومت استبدادی, حاکم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگی.

autenticitet

: اعتبار, سندیت, صحت.

autentisk

: صحیح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

autism

: خیال پرستی, عدم توجه بعالم مادی, وهم گرایی.

autistisk

: وابسته به خیال پرستی, توهمی.

autodidakt

: شخص خود اموخته, کسیکه پیش خود میاموزد.

autogen

: تولید شده بطور خودبخود.

autogiro

: نوعی هواپیما که حد فاصل میان هلیکوپتر و طیاره های معمولی است.

autograf

: دستخط خود مصنف, خط یا امضای خود شخص, دستخط نوشتن, از روی دستخطی رونویسی کردن(مثل عکس), توشیح کردن.

autografisk

: نوشته شده با دست خود مصنف, مربوط به ثبات خودکار.

autoklav

: قابلمه (ترکی), دیگ زودپز, با دیگ زودپز پختن.

autokrat

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

autokrati

: حکومت مطلق, حکومت مستقل.

autokratisk

: مطلق, مستقل, استبدادی.

automat

: دستگاه خودکاری که پس از انداختن سکه ای درون ان غذا یا مشروبی را خارج میکند.

automatgevr

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automatik

: حرکت خودبخود, حرکت غیرارادی, کار عادی و بدون فکر, بطور خودکار, حالت خودکاری.

automation

: کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار, دستگاه تنظیم خودکار.

automatisera

: بصورت خودکار دراوردن, بطور خودکار عمل کردن, خودکار بودن, خودکار کردن, کسی را بی اراده الت دست کردن.

automatisering

: خودکاری, حرکت غیر ارادی, حالت خودکار.

automatisk

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automatiskt

: خودبخود, بطور خودکار, بطور غیرارادی.

automatpistol

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automobil

: اتومبیل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اکبر, اطاق اسانسور.

autonom

: دارای حکومت مستقل, خودمختار, دارای زندگی مستقل, خودکاربطور غیر ارادی, واحد کنترل داخلی.

autonomi

: خودگرانی.

autopsi

: کالبد شکافی, تشریح مرده, تشریح نسج مرده (درمقابل biopsy).

av

: از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوی, درباره, بسبب, بوسیله.

av ek

: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطی.

av h g brd

: اصیل, نیک نژاد, خوص اصل, پاک زاد.

av l g hrkomst

: فرومایه, بد اصل, بد گوهر, پست.

av m ssing

: برنجی, بی شرم, بی باک, بی پروایی نشان دادن, گستاخی کردن.

av olika slag

: جور شده, همه فن حریف, همسر, یار, درخور, مناسب.

av tr

: چوبی, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سیخ.

av/via

: بدست, بتوسط, با, بوسیله, از, بواسطه, پهلوی, نزدیک,کنار, از نزدیک, ازپهلوی, ازکنار, درکنار, از پهلو, محل سکنی, فرعی, درجه دوم.

avaktivera

: نا کنشگر کردن, ناکنش ور کردن, بی اثر کردن, بی خاصیت کردن, از اثر انداختن.

avancemang

: ترفیع, ترقی, پیشرفت, جلو اندازی, ترویج.

avancera

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

avancerad

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

avancerade

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

avannonsera

: از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن, جارفتن, پایان دادن به.

avans

: سود, نفع, سود بردن.

avantgarde

: پیشقدم, پیشرو, پیشگام, پیشقراول, بال جناح, جلو دار, پیشوا, رهبرکردن, جلو داربودن, کامیون سر بسته.

avart

: واریته, نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگونی, نوع, متنوع, جورواجور.

avb jning

: انکسار, شکست.

avb rda

: سبکبار کردن, بار از دوش کسی برداشتن, اعتراف و درد دل کردن.

avbest llning

: فسخ, لغو, ابطال.

avbestlla

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

avbeta

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

avbetala

: پرداخت کردن (تمام دیون), تادیه کردن, تسویه کردن, پرداخت, منفعت, جزای کیفر, نتیجه نهایی.

avbetalning

: قسط, بخش.

avbild

: نمایش, نمایندگی, تمثال, نماینده, اراءه, نمودناک, صورت خیالی, خیال, تمثال, شبح, شباهت وهمی, شباهت ریایی, شباهت تصنعی.

avbilda

: دوبار تولید کردن, باز عمل اوردن.

avbildning

: هم اوری, تکثیر, توالد و تناسل, تولید مثل.

avbitartng

: منگنه, فندق شکن, قند شکن گاز انبری.

avbja

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

avbl nda

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

avbl ndningsanordning

: تیره کننده, تارکننده.

avblndning

: سایه (در نقشه کشی), اختلا ف جزءی (در رنگ ومعنی وغیره), توصیف, اصلا ح.

avbn

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

avboka

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

avbr nning

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

avbrck

: خسارت, خسارت زدن.

avbrott

: انقصال, شکستگی, شکستن, گسیختن, حرف دیگری را قطع کردن, منقطع کردن.

avbrott/snderslitning/spr ngning

: قطع, شکستن.

avbryta

: بچه انداختن, سقط کردن, نارس ماندن, ریشه نکردن, عقیم ماندن, بی نتیجه ماندن, فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن, ادامه ندادن, بس کردن, موقوف کردن, قطع کردن, منقطع کردن, درهم گسیختن, قطع کردن, گسیختن, موقتا تعطیل کردن, نوبت داشتن, نوبت شدن.

avbytare

: جایگزینی.

avdela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

avdelning

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/departement

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/sal

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومی بیماران بستری, صغیری که تحت قیومت باشد, محجور, نگهداری کردن, توجه کردن.

avdelnings-

: بخش بخش, قطعه قطعه, بخشی, محله ای.

avdelningschef

: معاون وزارتخانه.

avdelningskontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

avdika

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avdma

: فتوی دادن, حکم کردن, مقرر داشتن, فیصل دادن, داوری کردن, احقاق کردن.

avdomnad

: کرخ, بیحس, کرخت, بیحس یا کرخت کردن.

avdrag

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

avdraga

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

avdrift

: یک ورشدگی کشتی در اثر باد, حرکت یک وری, انحراف, مهلت, عقب افتادگی, راه گریز.

avdunsta

: تبخیر کردن, تبدیل به بخارکردن, تبخیرشدن, بخارشدن, خشک کردن, بربادرفتن.

avdunsta/sippra ut

: رویدادن, بیرون امدن, نشرکردن, نفوذ کردن, بخار پس دادن, فاش شدن, رخنه کردن, فراتراویدن.

avdunstning

: تبخیر.

avdunstningsapparat

: بخارساز, بصورت پودر یا ذرات ریز دراورنده.

avel

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

avelshingst

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه, اسب مخصوص تخم کشی واصلا ح نژاد.

avenbok

: ممرز, اولس.

aversion

: بیزاری, نفرت, مخالفت, ناسازگاری, مغایرت.

avf da

: زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avf ra

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

avf rda

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avf rgning

: بی رنگی, رنگ رفتگی.

avf ringsmedel

: ملین, مسهل, داروی ملین.

avfall

: ارتداد, ترک ایین, ترک عقیده, برگشتگی از دین, پناهندگی, فرار, ارتداد, عیب.

avfall/avskr de

: اشغال, اخال, کف, مواد زاءد, لا شه.

avfallande

: گیاهی که در زمستان برگ میریزد, برگریز.

avfallen

: افتاده.

avfallskrl

: سطل خاکروبه, اشغال دانی, زباله دانی.

avfallsprodukt

: محصولا ت زاءد.

avfasa

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

avfatta

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

avfattning

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

avfl de

: بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

avflling

: از دین برگشته, مرتد.

avflytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

avflyttning

: رفع, ازاله.

avfolka

: کم جمعیت کردن, از ابادی انداختن.

avfordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

avfrd

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avfrga

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

avfring

: دفع, مدفوع.

avfringsmedel

: ملین, مسهل, داروی ملین.

avfrosta

: یخ چیزی را اب کردن.

avfyra

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

avg

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avg ra

: تصمیم گرفتن, مصمم شدن, حکم دادن, تعیین کردن.

avg rande

: قطعی, قاطع.

avg rande/kritisk

: وخیم, بسیار سخت, قاطع.

avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

avge

: بیرون دادن, خارج کردن, بیرون ریختن, انتشار نور منتشرکردن.

avgift

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

avgifta

: رفع کردن مسمومیت.

avgiftsbelagd vg

: جاده, شاهراه, باج راه.

avgiftsfri

: ازاد, مستقل, میدانی.

avgiven

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

avgjord

: مصمم, قطعی.

avgjutning

: چدن ریزی, ریخته گری, .

avgld

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

avgr nsa

: حدود(چیزی را) معین کردن, مرزیابی کردن, تعیین حدود کردن, نشان گذاردن.

avgra/g i nrkamp

: محکم کردن, ثابت کردن, پرچ کردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرمیخ).

avgrande slag

: ضربت قاطع, اتمام حجت, جواب.

avgrening

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

avgrnsning

: تحدید حدود, حاءل, علا مت گذاری, سرحد.

avgrund

: بسیار عمیق, بی پایان, غوطه ورساختن, مغاک.

avgrundsdjup

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

avgrundslik

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

avgud

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avgud/idol

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avguda

: خدا دانستن, پرستیدن, مقام الوهیت قاءل شدن(برای), بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستیدن, بحد پرستش دوست داشتن, پرستش, ستایش, عبادت, پرستش کردن.

avgudabild

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avgudadyrkan

: بت پرست, پرستش, بت سازی.

avguderi

: بت پرست.

avgudisk

: مربوط به بت پرستی و کفر.

avh lla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

avh llsam

: معتدل, ملا یم, میانه رو.

avh mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

avh nda

: بی بهره کردن, محروم کردن, عاری کردن.

avh ngighet

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل.

avh rdningsmedel

: نرم کننده.

avhandla

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

avhandling

: رساله, مقاله, تحقیق, جستجو, تفحص, مقاله, رساله, بحث, پایان نامه, تز, رساله, مقاله, شرح, دانش نویسه, توضیح.

avhjlpa

: گزیر, علا ج, دارو, درمان, میزان, چاره, اصلا ح کردن, جبران کردن, درمان کردن.

avhllen

: محبوب, مورد علا قه.

avhllsamhet

: اعتدال, میانه روی, طرفداری از منع نوشابه های الکلی, خودداری.

avhmtning

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

avhngig

: وابسته, موکول, تابع, نامستقل.

avhopp

: پناهندگی, فرار, ارتداد, عیب.

avhoppare

: کسی که ترک تحصیل میکند.

avhrda

: نرم کردن, ملا یم کردن, اهسته ترکردن, شیرین کردن, فرونشاندن, خوابانیدن, کاستن, از, کم کردن, نرم شدن.

avhysa

: فیصله دادن, مستردداشتن, بیرون کردن, خارج کردن, خلع ید کردن.

avhysning

: اخراج, خلع ید.

aviatik

: هواپیمایی, هوانوردی.

aviatiker

: هوانورد, خلبان.

avig

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

avisa

: روزنامه, روزنامه نگاری کردن.

avisera

: نصیحت کردن, اگاهانیدن, توصیه دادن, قضاوت کردن, پند دادن, رایزنی کردن.

avjmna

: سطح, میزان, تراز, هموار, تراز کردن.

avkalkning

: کلسیم گیری, کم شدن مواد اهکی استخوان.

avkall

: انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

avkapa

: قطع کردن, محروم کردن.

avkasta

: دورانداختن, بیرون دادن, فرار کردن (از تعقیب کنندگان).

avkastning

: محصول, عایدات, وصولی, سود ویژه, حاصل فروش.

avkastning/vika sig

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

avkl da/berva

: برهنه کردن, عاری ساختن.

avklara

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

avklda

: برهنه کردن, عاری ساختن.

avklinga

: پاک شدن (رنگ), تدریجا تحلیل رفتن, فرسوده و از بین رفته شدن.

avklingning

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

avknning

: ردیابی, کشف, بازیابی, بازرسی, تفتیش, اکتشاف.

avkoda

: اشکال زدایی کردن, گشودن رمز, برداشتن رمز.

avkodande

: رمز گذاری.

avkodar

: رمز گشایی, رمز برداری.

avkodare

: رمز گشا, رمز شناس.

avkok

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

avkokning

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

avkomling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avkomma

: اولا د, فرزند, اخلا ف, سلا له, دودمان.

avkoppla

: جدا کردن, رها کردن, از قلا ده باز کردن, از حالت زوجی خارج کردن, باز شدن.

avkoppling

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی, سست سازی, تخفیف, تمدد اعصاب, استراحت.

avkorta

: بریدن, کوتاه کردن.

avkortande

: روغن ترد کننده شیرینی وغیره.

avkortning

: کوتاه سازی, انقطاع, قطع سر, سرزنی, بی سر سازی, ابتر سازی, تسطیح زوایا, ناقص سازی.

avkr va

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

avkunna

: تلفظ کردن, رسما بیان کردن, ادا کردن.

avkvista

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

avkyla

: خنک, خنک کردن.

avkylning

: خنک سازی.

avl ggande av akademisk examen

: فراغت از تحصیل.

avl gsen

: دور, فاصله دار, سرد, غیرصمیمی, خیلی دور, دورافتاده, پرت, پریشان, دور, دوردست, بعید.

avl gsnande

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

avl mna

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

avl na

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl ning

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl nka

: کج کردن, منحرف کردن.

avl sa

: خواندن, باز خواندن, خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب), کمک کردن, معاونت کردن, تخفیف دادن, تسلی دادن, فرو نشاندن, بر کنار کردن, تغییر پست دادن, برجستگی, داشتن, بر جسته ساختن, ریدن.

avl sbar

: خواندنی, خوانا, قابل خواندن.

avl ta

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

avl vad

: بی برگ.

avla

: تولید کردن, بوجود اوردن, ایجاد کردن, سبب وجود شدن.

avlagring

: سپرده, ته نشست, سپردن.

avlasta

: تخلیه, خالی کردن.

avlasta/avlossa/sl ppa

: تخلیه, خالی کردن.

avlastare

: دریا نورد, حمل کمننده کالا با کشتی, مسافر کشتی, محموله کشتی, اهرم ساعت.

avlat

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

avlatskrmare

: کشیش امرزنده گناه, بخشنده.

avleda

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

avleda/f rstr

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

avledande

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی.

avledande/avkoppling

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی.

avledare

: هادی, رسانا.

avledd

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

avledning

: انتقال, بردن جریان, هدایت, تنظیم, رهبری.

avlelse

: حاملگی, لقاح تخم وشروع رشد جنین, ادراک, تصور.

avleverera

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

avlgga

: متارکه کردن, قطع کردن, دست کشیدن از.

avlggare

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

avlgsen

: دور افتاده, دور از مرکز.

avlgsna

: زدودن, رفع کردن.

avlgsning

: زدودگی, رفع.

avlida

: مرگ, مردن, درگذشتن.

avliden

: مرده, مرحوم, ازبین رفته, تمام شده, مرده, درگذشته.

avling

: پخش, ترویج.

avlingsduglig

: وابسته به ایجاد کردن یا زادن.

avljud

: تصریف کلمه, قلب حروف هجایی (با صدا)

avlmning

: تحویل.

avlnad

: حقوق بگیر, کارمند حقوق بگیر, دارای حقوق, مزدور, وظیفه خوار, حقوق بگیر.

avlng

: مستطیل, دراز, دوک مانند, کشیده, نگاه ممتد, تخم مرغی, بادامی, بیضی, تخم مرغی شکل.

avlningslista

: سیاهه پرداخت, لیست حقوق.

avlopp

: زهکشی, زیر اب زنی.

avlopp/utlopp

: روزنه, مجرای خروج, بازار فروش, مخرج.

avloppsbrunn

: چاه مستراح.

avloppsledning

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

avloppsnt

: فاضلا ب, زهکشی, مجموع مجرای فاضلا ب.

avloppsr r

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

avloppstrumma

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avloppsvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

avlossa

: تخلیه, خالی کردن.

avlossning

: تخلیه, خالی کردن.

avlpa

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن.

avlsare

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

avlusa

: بدون شپش کردن.

avlva

: بی برگ کردن, برگ ریختن.

avlvning

: از بین بردن برگ گیاهان.

avlysa

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

avm la

: رنگ کردن, نگارگری کردن, نقاشی کردن, رنگ شدن, رنگ نقاشی, رنگ.

avm ta

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین.

avmagnetisera

: زدودن مغناطیس.

avmagnetisering

: مغناطیس زدایی.

avmarkerade

: بی نشان.

avmasta

: بی دگل کردن(کشتی).

avmatta

: سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

avmattning

: سنگفرش, متزلزل, کاهنده, ضعیف, ول, افتاده.

avmnstra

: پرداخت کردن (تمام دیون), تادیه کردن, تسویه کردن, پرداخت, منفعت, جزای کیفر, نتیجه نهایی.

avmobilisera

: ازحالت بسیج بیرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبیلیزه کردن.

avmobilisering

: رفع بسیج عمومی.

avmontera

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

avmtt

: شمرده.

avn mare

: خریدار.

avnjuta

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

avnta

: پاک شدن (رنگ), تدریجا تحلیل رفتن, فرسوده و از بین رفته شدن.

avog

: نامهربان, بی مهر, بی محبت, بی عاطفه.

avoirdupois

: اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند, مقیاس وزن اجناس سنگین, سنگینی, وزن.

avokado

: نوعی میوه شبیه انبه یا گلا بی بزرگ, اوکادو.

avpassa

: در خور, مقتضی, شایسته, خوراندن.

avpassning

: جفت سازی, سوار کنی, لوازم.

avpatrullera

: گشت, گشتی, پاسداری, گشت زدن, پاسبانی کردن, پاسداری کردن.

avplattad vid polerna

: پهن شده در قطبین, پخت.

avplocka

: چیدن, کندن, کلنگ زدن و(به), باخلا ل پاک کردن, خلا ل دندان بکاربردن, نوک زدن به, برگزیدن, بازکردن(بقصد دزدی), ناخنک زدن, عیبجویی کردن, دزدیدن, کلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثک), هرنوع الت نوک تیز.

avplockning

: جیب بری, دله دزدی, ناخنک زنی, پس مانده.

avpollettering

: اخراج, مرخصی, برکناری.

avportr ttera

: تصویر کشیدن, توصیف کردن, مجسم کردن.

avportrttering

: تصویر, نمایش, مجسم سازی, تجسم, تعریف.

avpr gla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

avpressa

: بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

avpricka

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avprickning

: مقابله, بررسی.

avprickningslista

: سیاهه مقابله.

avprova

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

avprovning

: ازمایش.

avputsa

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

avr dan

: منع, بازداشت, انصراف, دلسردسازی, بازداری.

avr kning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

avr sning

: علا مت گذاری, سرحد.

avr tta i elektriska stolen

: بابرق کشتن, مردن در اثر برق.

avraka

: تراشیدن, رنده کردن, ریش تراشی, تراش.

avrda

: منصرف کردن, بازداشتن(کسی ازامری), دلسردکردن.

avreagera

: تغییر دادن عقیده شخص با تلقین.

avreda

: کلفت کردن, ستبر کردن, ضخیم کردن, پرپشت کردن, کلفت تر شدن, غلیظ شدن.

avresa

: راهی شدن, روانه شدن, حرکت کردن, رخت بربستن.

avresa/avgng

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avrevidera

: تجدید نظر کردن.

avrkna

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

avrop

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avrop/avropa

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avropa

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avrsa

: تعیین حدود کردن, نشان گذاردن.

avrtta

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

avrttning

: اجرا.

avrunda

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

avrundad

: بصورت عدد صحیح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

avrundning

: گرد کردن.

avrusta

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

avrustning

: خلع سلا ح.

avs ga

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avs gande

: رفع کننده ادعا یا مسلولیت.

avs ka

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

avs kning

: پویش, مرور اجمالی.

avs ndare

: فرستنده کالا, حمل کننده کالا, اعزام کننده, توزیع کننده امکانات, فرستنده.

avs ndra

: دفع کردن, بیرون انداختن, پس دادن.

avs ndring

: دفع, مدفوع, تراوش, ترشح, دفع, پنهان سازی, اختفا.

avs ttning

: تخصیص, منظورکردن (بودجه).

avsaknad

: نبودن, نداشتن, احتیاج, فقدان, کسری, فاقد بودن, ناقص بودن, کم داشتن.

avsats

: طاقچه, لبه, برامدگی.

avscanna

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

avse

: ملا حظه, مراعات, رعایت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه کردن, اعتنا کردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگریستن, نگاه کردن, احترام.

avse/h nsyn/betrakta

: ملا حظه, مراعات, رعایت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه کردن, اعتنا کردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگریستن, نگاه کردن, احترام.

avsegla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

avsegling

: کشتیرانی, پارچه بادبانی, سفر دریایی.

avsev rda

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsevrd

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsevrt

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsga

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

avsga sig

: واگذار کردن, تفویض کردن, ترک گفتن, محروم کردن (ازارث), کناره گیری کردن, استعفا دادن, ترک کردن, انکار کردن, بخود حرام کردن, کف نفس کردن, انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

avsgelse

: استعفا, کناره گیری, چشم پوشی, ترک, کناره گیری, قطع علا قه.

avsgelse/undergivenhet

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

avsides

: بکنار, جداگانه, بیک طرف, جدا از دیگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsidesreplik

: بکنار, جداگانه, بیک طرف, جدا از دیگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsiklig

: قصدی, عمدی.

avsikt

: نیت, قصد, مرام, مفاد, معنی, منظور, مصمم, قصد, منظور, خیال, غرض, مفهوم, سگال, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

avsiktlig

: تعمد کردن, عمدا انجام دادن, عمدی, تعمدا, تعمق کردن, سنجیدن, اندیشه کردن, کنکاش کردن, قصدی, عمدی, خودسر, مشتاق, مایل.

avsiktligt

: عمدا, از روی قصد.

avsjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

avskaffa

: برانداختن, ازمیان بردن, منسوخ کردن, منسوخ, از میان برده, ملغی, ازمیان بردن, باطل کردن, منسوخ کردن, لغو کردن.

avskaffande

: برانداختگی, لغو, فسخ, الغا مجازات.

avskare

: پوینده.

avskavning

: خراش, سایش, ساییدگی.

avskavning/slitning

: خراش, سایش, ساییدگی.

avskeda

: کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

avskeds-

: تودیعی, وداعی, مربوط به خداحافظی.

avskedsanskan

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

avskeppa

: کشتی, جهاز, کشتی هوایی, هواپیما, با کشتی حمل کردن, فرستادن, سوار کشتی شدن, سفینه, ناو.

avskeppning

: ترابری, حمل, کشتیرانی, ناوگان.

avskild

: منزوی.

avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

avskilja

: جدا کردن, جدا, سوا, تک, جدا سازی, تفکیک, جدا کردن, تبعیض نژادی قاءل شدن.

avskilja/beslagta

: جدایی, تفرقه, توقیف کردن, جدا کردن, مصادره کردن.

avskilja/l sgra

: جدا کردن.

avskiljande

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری, جدایی, افتراق, تفکیک, تبعیض نژادی.

avskiljande/avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

avskiljare

: الت خامه گیری, دستگاه تجزیه, فارق, جدا ساز.

avskjuta

: تخلیه, خالی کردن.

avskogning

: قطع درختان جنگلی.

avskr cka

: بازداشتن, ترساندن, تحذیر کردن, دلسرد کردن, بی جرات ساختن, سست کردن.

avskr de

: کف روی سطح فلزات مذاب, مواد خارجی, تفاله.

avskrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

avskrapare

: خراشنده, زداینده.

avskrckande

: مانع شونده, منع کننده, بازدارنده, ترساننده.

avskrde/skr p

: زباله, اشغال.

avskrift

: رونوشت, سواد, نسخه رونوشت.

avskriva

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

avskrivning

: کاهش بها, تنزل, استهلا ک, ناچیزشماری.

avskrmning

: سرند, نمایش بر روی پرده تلویزیون, ازمایش.

avskum

: تفاله, پس مانده, کف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

avskuren

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

avsky

: تنفر داشتن از, بیم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسیدن, تنفر, بیزاری, انزجار, وحشت, ناپسند شمردن, مکروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت کردن, زشتی, پلیدی, نفرت, کراهت, نجاست, عمل شنیع, نفرت کردن, تنفر داشتن از, بیزار بودن از, تنفر, نفرت, نفرت داشتن از, بیزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بیزار کردن, سبب بیزاری شدن, بیمیلی, بیزاری, نفرت, تنفر.

avskyv rt

: غیرعادی, عظمت, شرارت زیاد, ستمگری, شناعت, وقاحت, تجاوزفاحش, هنگفتی.

avskyvrd

: مکروه, زشت, ناپسند, منفور, نفرت انگیز, بسیار بد, مکروه, کریه, ملعون, مکروه, نفرت انگیز, زشت, نفرت انگیز, زننده, دافع, بی رغبت کننده.

avsl ja/avtcka

: حجاب برداشتن, نمودار کردن, پرده برداری, اشکارساختن

avsl jad

: فاش سازی, افشاء, بی پرده گویی.

avslag

: رد, انکار, تکذیب.

avslipa

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

avslja

: احساسات غلط و پوچ را از کسی دور کردن, کسی را اگاه و هدایت کردن, کم ارزش کردن, فاش کردن, باز کردن, اشکار کردن, خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب), کمک کردن, معاونت کردن, تخفیف دادن, تسلی دادن, فرو نشاندن, بر کنار کردن, تغییر پست دادن, برجستگی, داشتن, بر جسته ساختن, ریدن, اشکار کردن, فاش کردن, معلوم کردن.

avsljande

: دست بدست دادن عروس و داماد, بخشیدن, فاش کردن, بذل.

avslut

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

avsluta

: بپایان رساندن, نتیجه گرفتن, استنتاج کردن, منعقد کردن, بپایان رساندن, بمرحله نهایی رساندن, پایان دادن, پایان یافتن.

avslutande/upps gning

: پایان, خاتمه, انتها, فسخ, ختم.

avslutning

: نطق.

avslutningsvis

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

avsmak

: بی رغبتی, تنفر, بی میلی, بدامدن, ازردن.

avsmaka

: چشیدن, لب زدن, مزه کردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپی, ذوق, سلیقه.

avsmaka/bismak

: حس ذاءقه, مزه, طعم, بو, مزه کردن, فهمیدن, دوست داشتن.

avsmakare

: کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره, مزه سنج, چشنده.

avsmalna

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

avsn ra

: قطع کردن, محروم کردن.

avsndande

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avsndning

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avsndra saliv

: بزاق ترشح کردن, بزاق ایجاد کردن, خدو اوردن.

avsndring/avf ring

: دفع, مدفوع.

avsnitt

: مقطع, بخش.

avsnrning

: فشردگی, اختناق, خفه سازی, حالت خفقان.

avsomna

: مردن, درگذشتن.

avsp ndhet

: سست سازی, تخفیف, تمدد اعصاب, استراحت.

avsp rrning

: بجز, باستثناء.

avspark

: توپ زدن, شروع مسابقه فوتبال.

avspegla

: بازتابیدن, منعکس کردن, تامل کردن.

avspegling

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

avspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

avspisa

: سردواندن, طفره, بهانه, عذر, تعویق, انصراف, تاخیر کردن, طفره رفتن, ازسرباز کردن, ببعد موکول کردن.

avsprra

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

avst frn

: ول کردن, ترک کردن, چشم پوشیدن.

avst frn/ge upp

: چشم پوشیدن از, از قانون مستثنی کردن.

avst frn/uppge

: چشم پوشیدن از, صرفنظر کردن از, رها کردن.

avst /avg

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avst /refrng

: برگردان, خود داری کردن, منع کردن, نگاه داشتن.

avst /uppge/ge sig

: واگذار کردن, سپردن, رهاکردن, تسلیم شدن, تحویل دادن, تسلیم, واگذاری, صرفنظر.

avst

: خودداری کردن (از), پرهیز کردن (از), امتناع کردن (از), واگذار کردن, تسلیم کردن, صرفنظرکردن از.

avst mning

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avst ndstagande/dissociation

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

avst nga

: جدا کردن, مجزا کردن, منزوی کردن, گوشه انزوا اختیار کردن, منزوی شدن.

avst ta

: رد کردن, نپذیرفتن.

avst/upph ra

: بازایستادن, دست برداشتن از, دست کشیدن.

avstanna

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

avstava

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان, باخط پیوند چسبانیدن, با خط پیوند نوشتن, بوسیله خط دارای فاصله کردن (کلمات).

avsteg

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avstickare

: انحراف, خط سیر را منحرف کردن.

avstj lpningsplats

: رو گرفت, روبرداری کردن.

avstjlpa

: پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

avstmma

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avstmpla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

avstndstagande

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

avstngning

: جدایی, انزوا, گوشه نشینی, توقف, وقفه, تعطیل, ایست, تعلیق, بی تکلیفی, اویزان, اویزانی, اندروا, اونگان, اندروایی, اویزش.

avstta

: معزول کردن, عزل نمودن, خلع کردن, خلع کردن, عزل کردن, خلع لباس کردن, از کسوت روحانی خارج شدن.

avsttning

: رد, عدم پذیرش.

avsttningsomr de

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

avstyra

: جلوگیری کردن, پیش گیری کردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت کردن.

avstyrka

: نپسندیدن, تصویب نکردن, بد دانستن.

avsv rja

: سوگند شکستن, نقض عهد کردن, برای همیشه ترک گفتن, مرتد شدن, رافضی شدن, باسوگند انکار کردن, انکار کردن.

avsv rjning

: پیمان شکنی, عهد شکنی, سوگند شکنی, نقض عهد, ترک عقیده, ارتداد, انکار.

avsvalna

: خنک, خنک کردن.

avsvalning

: خنک سازی.

avsvrjande

: پیمان شکنی, عهد شکنی, سوگند شکنی, نقض عهد, ترک عقیده, ارتداد, انکار.

avsynare

: بازرس, مفتش.

avsyningsfrr ttning

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

avt cka

: برهنه کردن, اشکار کردن, کشف کردن.

avta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

avta

: رو بکاهش گذاشتن, نقصان یافتن, کم شدن, افول, کم و کاستی, وارفتن, به اخر رسیدن.

avtacka

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

avtaga

: کاستن, کاهش.

avtagande

: کاهش, تخطفیف, فروکش, جلوگیری, غصب, میزان کاهش, کاستن پله ای.

avtagbar

: برداشتنی, رفع شدنی.

avtagsvg

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

avtal

: پیمان, میثاق, عهد, پیمان بستن, میثاق بستن.

avtal/f rbund

: پیمان, میثاق, عهد, پیمان بستن, میثاق بستن.

avtal/frdrag

: پیمان, معاهده, قرار داد, پیمان نامه, عهد نامه.

avtala

: خوشنود کردن, ممنون کردن, پسندامدن, اشتی دادن, مطابقت کردن, ترتیب دادن, درست کردن, خشم(کسیرا) فرونشاندن, جلوس کردن, ناءل شدن, موافقت کردن, موافق بودن, متفق بودن, همرای بودن, سازش کردن.

avtalat m te

: قرار ملا قات, میعادگاه, نامزدی, قرار ملا قات گذاشتن.

avtalsmssig

: قراردادی, مقاطعه ای, ماهده ای, پیمانی.

avtalsr relse

: مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما.

avtappa

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

avtappning

: رسم, نقشه کشی, قرعه کشی.

avteckna

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

avtg

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avtorka

: پاک کردن, خشک کردن, بوسیله مالش پاک کردن, از میان بردن, زدودن.

avtr da

: منصرف شدن, ول کردن, ترک کردن, تسلیم کردن, دست برداشتن از.

avtrdande

: واگذاری, نقل وانتقال, انتقال قرض یا دین.

avtrde

: مستراح, ابریز, مستراح عمومی, صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

avtrubba

: کند, بی نوک, دارای لبه ضخیم, رک, بی پرده, کند کردن

avtryck

: اثر, جای مهر, گمان, عقیده, خیال, احساس, ادراک, خاطره, نشان گذاری, چاپ, طبع.

avtrycka

: تحت تاثیر قرار دادن, باقی گذاردن, نشان گذاردن, تاثیر کردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

avtryckare

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtryckare p vapen

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtryckare/avfyra

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtv

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

avtyna

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

avtynande

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

avund

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avund/avundas

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundas

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundsam

: رشک بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت امیز.

avundsjuk

: رشک بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت امیز.

avundsjuka

: رشک, حسادت.

avundsman

: هم اورد, مخالف, ضد, رقیب, دشمن.

avundsvrd

: رشک اور, خواستنی, حسادت انگیز.

avv g

: جاده فرعی, جاده پرت.

avv nda

: برگرداندن, گردانیدن, دفع کردن, گذراندن, بیزار کردن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

avv njning

: از شیر گیری, شیرواگیران.

avv pna

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

avv rja

: دفع کردن, دور کردن (با off یا away) دفاع کردن, تکفل معاش, دفع کردن, دفع کردن, دفاع کردن, از خود دور کردن.

avvakta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم کسی بودن, در کمین (کسی) نشستن.

avvant

: کودک تازه از شیر گرفته.

avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

avvattna

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avveckla

: پایان یافتن, منتج به نتیجه شدن, پایان دادن.

avverka

: انداختن, قطع کردن, بریدن وانداختن, بزمین زدن, مهیب, بیداد گر, سنگدل.

avvga

: کشیدن, سنجیدن, وزن کردن, وزن داشتن.

avvika

: منحرف شدن, انشعاب یافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پیداکردن, واگراییدن.

avvika/avvikelse

: پرت شدن(از موضوع), گریز زدن, منحرف شدن.

avvikande

: گمراه, منحرف, بیراه, نابجا, کجراه, غیر عادی, ناهنجار, منحرف, پرت, نامربوط, مغایر, گوناگون, مختلف, متغیر.

avvikare

: منحرف.

avvikelse

: انحراف, گمراهی, ضلا لت, کجراهی, خلا ف قاعده, غیر متعارف, بی ترتیب, انحراف, گریز, پرت شدگی از موضوع, تباین, انشعاب, منحرف بودن, انحراف, کژی, بدراهی.

avvikelser

: انحراف.

avvisa

: رد کردن, نپذیرفتن, روا نداشتن, قاءل نشدن, روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن, دفع, رد, پس زنی, دفع کردن, راندن.

avvisa/avskeda

: روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن.

avvita

: دیوانه, مجنون, بی عقل, احمقانه.

avvittra

: فرساییدن, خوردن, ساییدن, فاسدکردن, ساییده شدن.

avvittring

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

avvnja

: از پستان گرفتن, از شیر مادر گرفتن.

avvnjningskur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

avvpning

: خلع سلا ح.

avyttring

: فروش, حراج.

ax

: میخ, میله, تیر, میخ بزرگ, میخ طویله, میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاو ورزشکاران میخ دار کردن, میخکوب کردن.

axel

: چمن, علفزار, باغ میوه, تاکستان, محور, قطب, محور تقارن, مهره اسه, شانه, دوش, کتف, هرچیزی شبیه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن, دوک, دوک نخ ریسی, هرچیزی شبیه دوک, دسته کوک ساعت, رقاصک ساعت, بشکل دوک درامدن, دراز و باریک شدن.

axelbandsl s

: بی تسمه, بی نوار (مخصوصا لباس بی یقه).

axelgehng

: بند شمشیر, حمایل.

axelremsv ska

: چنته, کیف بند دار, کیف مدرسه, خورجین.

axelryckning

: شانه را بالا انداختن, منقبض کردن, بالا انداختن شانه, مطلبی را فهماندن.

axial

: محوری.

axiell

: محوری.

axiell/axial

: محوری.

axiom

: اصل, اصل موضوعه.

axiomatisk

: بدیهی, حاوی پند یا گفته های اخلا قی.

axla

: تحمیل کردن, گذاردن, صرف کردن, بخود بستن, وانمود کردن, بکارانداختن, اعمال کردن, بکار گماردن, افزودن, انجام دادن, دست انداختن,تصنعی, وانمود شده.

axplock

: خوشه چینی کردن, ریزه, فراری, ته مانده درو, ریزه, باقی.

azalea

: اچالید, نوعی بوته از جنس خلنگ (عرءثاثعا), گیاه ازالیه.

azimut

: قوس افقی در جهت گردش عقربه ساعت واقع بین نقطه ثابتی, نقطه جنوب, نقطه شمال, دایره قاءمی که از مرکز جسم عبور میکند, ازیموت ستاره, السمت, سمت.

B

b

: بع بع (گوسفند), بع بع کردن, مثل گوسفند صدا کردن.

b cken

: لگن بیمار بستری, لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه کلیوی

b da

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

b de

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

b del

: جلا د, دژخیم, دژخیم, مامور اعدام, دار زن, جلا د, دژخیم, رءیس, پیشوا, رهبر.

b ga

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

b gare

: پیاله, جام, ظرف کیمیاگری, لیوان ازمایشگاه, جام باده,, جام, پیاله, کاسه, ساغر, جام, گیلا س شراب, تکه, قطعه, قطره.

b gfil

: اره اهن بری.

b gminut

: دقیقه, دم, ان, لحظه, پیش نویس, مسوده,یادداشت, گزارش وقایع, خلا صه مذاکرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پیش نویس کردن, :بسیار خرد, ریز, جزءی, کوچک.

b gna/sjunka

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اویزان شدن, صعیف شدن, شکم دادن.

b gskytt

: کماندار, قوس, تیراندازی, کمانداری, کماندار, قوس.

b gstrng

: زه, چله, ریسمان دار, زه کمان, طناب انداختن.

b ja

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن, کج کردن, منحرف کردن, کج کردن, خم کردن (بسوی درون), منحنی کردن, گرداندن, صرف کردن.

b jelse

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف, تمایل طبیعی, میل باطنی, رغبت, گرایش.

b jlig

: خمیده, سربزیر, مطیع, تاشو, خم شو, نرم, خم کردن, تاکردن, خمیده کردن, تمرین نرمش کردن, شبیه شلا ق, فنری.

b jlighet

: قابلیت انعطاف, خمش.

b jningsmnster

: ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است, نمونه.

b jt

: علف نیزار, علف بوریا, علف شبیه نی, سرازیری, سربالا یی, نشیب, خمیدگی, خم, خم شده, منحنی.

b k

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

b kig

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا.

b la

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

b ld/rd delsten

: یاقوت اتشی, لعلی که تراش محدب داشته باشد, کفگیرک, دمل بزرگ, رنگ نارنجی مایل به قرمز.

b lg

: دم (در اهنگری), ریه.

b lgeting

: زنبور سرخ.

b ljande

: مواج, موج مانند, باد کرده.

b ltdjur

: نوعی حیوان گورکن.

b n

: نیایش, ستایش, دعا, تضرع, نماز, دعا, تقاضا.

b nda

: نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

b ndsla

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

b nehus

: کلیسای کوچک.

b neskrift

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

b nk

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن.

b nka

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

b npall

: صندلی تا شو بدون پشتی, صندلی راحتی, زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

b r

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

b r

: دانه, حبه, تخم ماهی, میوه توتی, توت, کوبیدن, زدن, دانه ای شدن, توت جمع کردن, توت دادن, بشکل توت شدن, سته, زمان ماضی واسم مفعول فعل معین.للاهس

b ra p

: رقم نقلی.

b rande

: شناور, سبک, سبکروح, خوشدل.

b rarln

: باربری, مخارج باربری.

b rbar

: قابل حمل ونقل, سفری, سبک, ترابرپذیر, دستی.

b rd

: دودمان, تبار.

b rda/belasta

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

b rga/brgning

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

b rga/salva/lindra

: ضماد, مرهم, مرهم تسکین دهنده, داروی تسکین دهنده, ضماد گذاشتن, تسکین دادن.

b rhus

: مرده خانه, جای امانت مردگانی که هویت انها معلوم نیست, بایگانی راکد, مرده شوی خانه, دفن, مرده ای.

b ring

: طاقت, بردباری, وضع, رفتار, سلوک, جهت, نسبت.

b rja rra p sig

: جنباندن, بحرکت در اوردن, تحریک کردن.

b rkraftig

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

b rplan

: سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست.

b rshus

: بورس سهام.

b rsrk

: دیوانه, شوریده, اشفته, ازجا دررفته.

b rvg

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

b s

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

b ssa

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن.

b sskott

: تیر اندازی, گلوله, تیر, زخم گلوله, تیر رس.

b st

: بهترین, نیکوترین, خوبترین, شایسته ترین, پیشترین, بزرگترین, عظیم ترین,برتری جستن, سبقت گرفتن, به بهترین وجه, به نیکوترین روش, بهترین کار.

b tben

: زورقی شکل, زورقی, استخوان ناوی.

b ter

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف, جریمه, تاوان, لکه, عیب, جریمه کردن.

b tflla

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

b tnad

: فایده, صرفه, سود, برتری, بهتری, مزیت, تفوق, :مزیت دادن, سودمند بودن, مفید بودن.

b ttra

: بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

b ttring

: بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

b ver

: قسمتی از کلا ه خود که پایین صورت را میپوشاند, سگ ابی, پوست سگ ابی.

babbel

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

babbla

: هرزه درایی کردن, پچ پچ, ورور, یاوه گویی, وراجی, پرگویی, یاوه گویی کردن, وراجی کردن, پرگویی کردن, حرف مفت زدن, ورزدن, ورور.

babel

: شهر بابل قدیم.

babelstorn

: شهر و برج قدیم بابل, هرج و مرج, سخن پرقیل و قال, اغتشاش, شلوغی, بنای شگرف, طرح خیالی.

babian

: اشکال مضحک, شکل عجیب و غریب, یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه.

babord

: سمت چپ کشی, سمت چپ, بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن.

baby

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن.

babys ng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babys ng/vagga/barnsng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babysng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babyutstyrsel

: پوشاک طفل نوزاد.

bacchus

: رب النوع شراب و باده, شراب.

bacill

: باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند(مثل باسیل سیاه زخم), باسیل.

bacillr

: عصایی شکل, بشکل میله های کوچک, میله میله.

backa

: پشتیبانی, پشتیبان, وارونه, معکوس, معکوس کننده, پشت (سکه), بدبختی, شکست, وارونه کردن, برگرداندن, پشت و رو کردن, نقض کردن, واژگون کردن.

backanal

: وابسته به باکوس , الهه ء باده و باده پرستی, میگسار و باده پرست, عیاش.

backanalier

: جشن باده گساری, جشن و شادمانی پر سر و صدا.

backanalisk

: وابسته به باکوس, الهه ء باده و باده پرستی, میگسار و باده پرست, عیاش, وابسته به جشن باده گساری و شادمانی.

backant

: زن عیاش و میگسار.

backe

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن.

backhammer

: دست بند مجرمین.

backhand

: پشت دستی یا ضربه با پشت راکت(دربازی تنیس و غیره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راکت ضربت وارد کردن.

backig

: پر از تپه.

backisk

: وابسته به باکوس خدای میگساری و پرستش او, مستانه و پرهیاهو, اواز مستی.

backkr n

: ابرو, پیشانی, جبین, سیما.

backning

: پشتیبانی, پشتیبان.

backslag

: پسبرد, پسبردن.

backsluttning

: شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

backstuga

: کلبه, کاشانه, الونک, درکلبه جا دادن.

bad

: شستشو, استحمام, شستشوکردن, ابتنی کردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگی, وان, استخر شنای سرپوشیده.

bada

: شستشوکردن, استحمام کردن, شستشو, ابتنی.

badande

: استحمام کننده.

badbalja

: وان حمام, جای شستشوی بدن درحمام.

badda

: شستشوکردن, استحمام کردن, شستشو, ابتنی, روغن مالی کردن, تدهین کردن, شستشو دادن.

baddare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لی لی کننده, ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاص اخلا لگر راخارج میکند, دارای برتری فاحش, تفوق برجسته.

baddare/lgn

: گنده, از اندازه بزرگتر, عظیم, ساختگی.

baddr kt

: لباس شنا.

badgst

: دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

badhus

: گرمابه, حمام, لباس کن.

badkar

: وان حمام, جای شستشوی بدن درحمام.

badminton

: بدمینتن, نوعی بازی تنیس باتوپ پردار.

badmintonboll

: ماکو, ترنی که فقط در مسیر معینی امد ورفت کند, لرزنده, رفت وامدن کردن.

badrum

: حمام, گرمابه.

badrummet

: حمام, گرمابه.

badstrand

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی.

badsvamp

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

bag

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن, خورجین.

bagage

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر, توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

bagagek rra

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

bagagelucka

: پوتین یاچکمه, اخراج, چاره یافایده, لگدزدن, باسرچکمه وپوتین زدن.

bagare

: نانوا, خباز.

bagatell

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

bagatellartad

: جزءی, خرد, کوچک, غیر قابل ملا حظه, فرعی.

bagatellisera

: بی اهمیت شدن, بی اهمیت دانستن, مبتذل کردن.

bageri

: دکان نانوایی یا شیرینی پزی.

bageriarbetare

: نانوا, خباز.

bagge

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل, قوچ, قوچ اخته, گوسفند اخته, خواجه.

bagge/ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

bahytt

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

baisse

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

bajonett

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bajonettfattning

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bajonettkoppling

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bak-

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bak

: کفل, پشت, عقب هر چیزی, خصوصی, محرمانه, ته دار کردن, ته تفنگ, ته توپ, کفل.

bak tlutad

: پشت دستی یا ضربه با پشت راکت(دربازی تنیس و غیره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راکت ضربت وارد کردن.

baka

: پختن, طبخ کردن.

bakbinda

: قسمت دوراز مرکز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحی, پر و بال پرنده را کندن, دست کسی رابستن, کفتربند کردن.

bakbord

: نمونه, نمونه تابلویی.

bakbrda

: تخته عقب گاری وکامیون برای تخلیه بار.

bakd rr

: درب عقبی, راه فرار, واقع در عقب, خلفی.

bakdel

: نیم شقه, نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند, ران گاو, پای گاو, کپل ها, کفل ها, هرچیزی شبیه کفل, پروردن, تربیت کردن, بلند کردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

bakdel/kvarleva

: سرین, کفل, صاغری, کفل انسان, دنبه گوسفند.

bakdrren

: درعقب, وسیله نهایی یا زیر جلی, پنهان.

bakefter

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakelse

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

bakelser

: کماج وکلوچه ومانند انها, شیرینی پزی, شیرینی.

bakerst

: عقب ترین, پسین, دورترین.

bakfull

: خمار, پاتیل شده, ناراحت از اعتیاد.

bakgata

: کوچه پرت, خیابان کناری, خیابان فرعی.

bakgrund

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر, زمینه, نهانگاه, سابقه.

bakh ll

: کمین, کینگاه, دام, سربازانی که درکمین نشسته اند, پناه گاه, مخفی گاه سربازان برای حمله, کمین کردن, در کمین نشستن.

bakhal

: لیز, لغزنده, بی ثبات, دشوار, لغزان.

bakhuvud

: استخوان قمحدوه, استخوان پس سر.

bakkappa

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

bakkropp

: شکم, بطن.

bakl s/stopp

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

bakladdare

: تفنگ ته پر.

bakland

: زمین پشت ساحل, مناطق داخلی کشور.

bakls

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

baklykta

: چراغ عقب اتومبیل.

bakom

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakom kulisserna

: در پس پرده, محرمانه, خصوصی, مربوط به پشت پرده ء نمایش (مخصوصااطاق رخت کن).

bakomliggande

: در زیر قرار گرفته, اصولی یا اساسی, متضمن.

bakp

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakpulver

: پودر خمیرمایه.

bakre

: گوزن ماده, عقبی, پشت پای گاو.

baksida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

bakslag

: بازداشت, عقب زنی, معکوس, وارونه.

bakslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زیرکاه, موذی, محیل, شیطنت امیز, کنایه دار.

bakstr vare

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

bakstrveri

: واکنش, انفعال.

bakstycke

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

bakt

: قهقرایی, به عقب, غافلگیر, ناگهان, منزوی, پرت, به عقب, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, کودن.

baktala

: غیبت کردن, پشت سرکسی سخن گفتن.

baktalare

: مفتری, شخص بدگو, تهمت زن, مفتری, بهتان زن.

baktericid

: باکتری کش.

bakterie

: میکرب های تک یاخته, باکتری, ترکیزه.

bakterie-

: وابسته به باکتری, میکربی.

bakteried dande

: نابود کننده ء باکتری, ضد باکتری, نطفه کش, میکرب کش, ضد باکتری.

bakteriekultur

: کشت میکرب در ازمایشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

bakterier

: میکرب های تک یاخته, باکتری, ترکیزه.

bakteriestam

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

bakteriolog

: میکرب شناس, متخصص شناسایی انواع باکتریها.

bakteriologi

: علم میکرب شناسی, باکتری شناسی.

bakteriolys

: انهدام باکتری, فساد و تحلیل میکرب.

baktill

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

baktndning

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتیجه معکوس گرفتن.

baktrappa

: نهانی, غیرمستقیم, رمزی, از راه پله کان عقبی, پله کان پشت.

baktstr vande

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

bakugn

: تنور, اجاق, کوره.

bakut

: عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, کودن.

bakvatten

: مرداب, باریکه اب, جای دورافتاده.

bakverk

: کماج وکلوچه ومانند انها, شیرینی پزی, شیرینی.

bal

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصیبت, بلا, رنج, محنت, رقصیدن.

bal/packe

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصیبت, بلا, رنج, محنت, رقصیدن.

balalajka

: بالا لا یکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار, یکنوع رقص.

balans

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن.

balans/balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداری, اونگ یا وزنه ساعت, وزنه متحرک, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداری, اونگ یا وزنه ساعت, وزنه متحرک, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balanserad

: متعادل, متوازن.

balanshjul

: چرخ لنگر, چرخ طیار.

balansrkning

: ترازنامه.

balansrubbning

: عدم تعادل.

balansv g

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن.

balett

: بالت, رقص ورزشی و هنری.

balja

: غلا ف, پوست برونی, تخمدان, نیام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشکیل نیام دادن, پا.

balja/badkar

: تغار چوبی, تغار رخت شویی, طشت, وان, حمام فرنگی, هرچیزی بشکل تغاهر, شستشوکردن, شسته شدن.

baljfrukt

: بنشن, سبزی, گیاه خوردنی, بقولا ت, نیام.

baljvxter

: وابسته به خانواده پروانه اسایان, وابسته به حبوبات وگیاهان خوردنی.

balk

: تیر اهن, شاه تیر, شاهین ترازو.

balkong

: ایوان, بالا خانه, بالکن, لژ بالا.

ballad

: قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه و یک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد, قصیده, مسمط مستزاد.

balladdiktning

: شعر, قصیده, تصنیف سازی.

ballerina

: رقاصه, رقاصه بالت.

ballistik

: پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.

ballistiken

: پرتابه شناسی, علم حرکت اجسام پرتاب شونده, مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده.

ballistisk

: پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.

ballong

: بالون, بادکنک, با بالون پروازکردن, مثل بالون.

ballotera

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

balsal

: سالن رقص.

balsam

: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.

balsamera

: مومیایی کردن, با عطر و روغن تدهین کردن.

balsamering

: مومیایی کردن.

balsamin

: بلسان, درخت گل حنا.

balsamisk

: وابسته به بلسان.

baltisk

: دریای بالتیک در شمال اروپا, وابسته به بالتیک.

balustrad

: طارمی, نرده.

bambu

: خیزران, نی هندی, چوب خیزران, عصای خیزران, ساخته شده از نی.

bambur r

: خیزران, نی هندی, چوب خیزران, عصای خیزران, ساخته شده از نی.

bana

: دوره, مسیر, روش, جهت, جریان, درطی, درضمن, بخشی از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال کردن, بسرعت حرکت دادن, چهار نعل رفتن, خط سیر, گذرگاه.

banal

: پیش پا افتاده, مبتذل, معمولی, همه جایی, غله ای, شاخی, چرند.

banalitet

: ابتذال, پیش پا افتادگی, بیمزگی, بیاتی, پیش پاافتادگی, ابتذال.

banan

: موز, بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

banantrd

: موز.

banbrytare

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

band

: نوار, بانوار بستن.

band/f rbindelse/obligation

: قید.

banda

: نوار, بانوار بستن.

bandage

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

bandbredd

: پهنای باند.

banderoll

: باندرول, نوار چسب, برچسب.

bandhund

: سگ زنجیری, سگ بزرگ.

bandit

: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطریق, ادم کش, بی شرف, قاتل, گردن کلفت.

banditvsen

: راهزنی, سرقت مسلح.

bandmedlem

: عضو دسته ء موسیقی.

bandolin

: روغن مو.

bandspelare

: صدانگار, ضبط کننده, دستگاه ضبط صوت, بایگان.

bandt ng

: علف مارماهی که گیاهی است دریایی.

bandtraktor

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

bandy

: رد و بدل کردن, اینسو و انسو پرت کردن, بحث کردن, چوگان سر کج, چوگان بازی, کچ, چنبری.

bandyklubba

: رد و بدل کردن, اینسو و انسو پرت کردن, بحث کردن, چوگان سر کج, چوگان بازی, کچ, چنبری.

baneman

: قاتل.

baner

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bang

: صدای برخورد هوا با جلو هواپیمای دارای سرعت مافوق صوت, انفجار صوتی.

bang rd

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

banjo

: بانجو, نوعی تار.

bank

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

bank/strand

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

banka

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

bankbok

: کتابچه بانک, دفترحساب بانک, دفترچه بانکی, دفتر حساب جاری, دفترچه حساب پس انداز.

bankett

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم.

bankfilial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

bankir

: بانک دار, صراف.

bankkassr

: گوینده, قاءل, رای شمار, تحویل دار.

bankman

: بانک دار, صراف.

bankrnta

: مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود.

bankrutt

: ورشکسته, ورشکست کردن و شدن.

bankrutt r

: ورشکسته, ورشکست کردن و شدن.

bankv sen

: بانکداری.

bann

: قدغن کردن, تحریم کردن, لعن کردن, لعن, حکم تحریم یا تکفیر, اعلا ن ازدواج در کلیسا.

banna

: سرزنش کردن, گله کردن از, غرغرکردن.

bannlysa

: تکفیر کردن, طرد کردن.

bannlysning

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون, طرد, تکفیر.

bannor

: چوبکاری, سرزنش.

bannstrle

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون.

banr

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bantamvikt

: مقیاس وزنی درحدود 811 پوند(رطل), خروس وزن.

bantl r

: جای فشنگ, حمایل, قطارفشنگ.

banvakt

: سیم کش هوایی, بازرس خط اهن, بازیکن خط جلو.

banvall

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

banverg ng

: محل تقاطع دو خط راه اهن.

baptist

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

baptistisk

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

bar

: لخت, عریان, ساده, اشکار, عاری, برهنه کردن, اشکارکردن, محل پیاله فروشی, بار مشروب فروشی, , پوشید, بتن کرد.

bar gare

: مشروب فروش, باده فروش, صاحب میکده.

bara

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بی طرف, منصفانه, مقتضی, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عینا, الساعه, اندکی پیش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

barack

: ساختمان خوابگاه.

barbacka

: بی زین, سواراسب برهنه.

barbar

: بیگانه, اجنبی, ادم وحشی یا بربری.

barbari/grymhet

: بیرحمی, وحشیگری, دد ودام.

barbarisk

: وحشی, بربری, بی ادب, وحشیانه, وحشی, بی تربیت, بیگانه, غیر مصطلح.

barbariskhet

: وحشیگری, بی رحمی, قساوت قلب.

barbarism

: سخن غیرمصطلح, وحشیگری, بربریت.

barbarismen

: سخن غیرمصطلح, وحشیگری, بربریت.

barberare

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

barbiturat

: نمک اسید باربیتوریک, مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود.

bard

: زره اسب, شاعر(باستانی), رامشگر, شاعر و اوازخوان, والا نه, استخوان ارواره نهنگ, عاج تمساح.

bardisan

: شمشیر پهن ودسته بلند, طرفدار, حامی, پیرو متعصب, پارتیزان.

bardisk

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

barett

: یکجور کلا ه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر می گذارند.

barflicka

: خادمه ء میخانه, پیشخدمت میخانه, گارسون.

barfota

: پابرهنه.

barhuvad

: سربرهنه, بدون کلا ه.

barium

: فلز دو ظرفیتی, فلز باریم.

bark

: پوست درخت, بارکاس, کرجی, پوست, قشر, لا یه رویی, روپوش, پوسته.

bark-

: پوستی, بیرونی, غشایی, قشری.

barkass

: به اب انداختن کشتی, انداختن, پرت کردن, روانه کردن, مامور کردن, شروع کردن, اقدام کردن, بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی.

barlast

: ماسه, هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند, بالا ست, سنگینی, شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود, کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند, سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن, سنگین کردن.

barlasta

: ماسه, هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند, بالا ست, سنگینی, شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود, کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند, سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن, سنگین کردن.

barmh rtighet

: رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

barmhrtig

: دستگیر, سخی, مهربان, خیریه, بخشایشگر, رحیم, کریم, رحمت امیز, بخشنده, مهربان.

barmstare

: کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد, متصدی بار.

barn-

: بچگانه, ابتدایی, بچگی, مربوط بدوران کودکی.

barn

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن, بچه, فرزند, بچه کوچک, کوچولو, کودک, بچه, کودک, طفل, فرزند.

barna

: بچگانه, ساده وبی الا یش, کودک مانند.

barnafader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن.

barnafdelse

: وضع حمل, زایمان.

barnam rdare

: کودک کشی, بچه کش, قاتل بچه جدید الولا ده.

barnamord

: کودک کشی, بچه کش, قاتل بچه جدید الولا ده.

barnar

: بچگی, طفولیت, کودکی, خردی.

barnbarn

: نوه.

barnbdd

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

barnbegr nsning

: جلوگیری از ابستنی, زادایست.

barndaghem

: بچه داری در روز (برای مادرانی که بکار مشغولند), کودکستان.

barndom

: بچگی, بچگی, طفولیت, کودکی, خردی.

barndop

: مراسم تعمید ونامگذاری بچه.

barnf rklde

: پیش بند.

barnf rlamning

: پولیومیلیت, بیماری فلج اطفال

barnflicka

: دایه, دختر پرستار.

barnhem

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

barnhus

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

barnjungfru

: دایه, دختر پرستار.

barnkammare

: محل نگاهداری اطفال شیر خوار, پرورشگاه, شیر خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

barnkammarrim

: اشعار مخصوص کودکان.

barnmorska

: ماما, قابله.

barnrumpa

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن.

barnsbrd

: وضع حمل, زایمان, زایمان, بچه زایی.

barnsk terska

: پرستار بچه.

barnslig

: طفل مانند, کودک مانند, بچگانه, کودکانه, احمقانه.

barnslig/banal

: غله ای, شاخی, چرند.

barnslighet

: بچگی, نادانی.

barnsng

: بستر زایمان, تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

barntr dgrd

: کودکستان, مدرسه بچه های کمتر از پنج سال.

barnunge

: بچه بداخلا ق و لوس, کف شیر.

barnunge/intyg

: بچه, کودک, دخترک, توله حیوانات (مثل خرس), یادداشت.

barnvagn

: درشکه بچگانه, کالسکه بچه, کالسکه بچه.

barock

: غریب, ارایش عجیب وغریب, بی تناسب, وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم, سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.

barockstil

: غریب, ارایش عجیب وغریب, بی تناسب, وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم, سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.

barometer-

: وابسته به سنجش فشار هوا.

barometer

: هواسنج, میزان الهواء, فشار سنج (برای اندازه گیری فشارهوا).

barometerst nd

: فشار هوا, فشار جو.

baron

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.

baronessa

: بانوی بارون, همسر بارون.

baronet

: بارونت (این کلمه درمورد نجیب زادگانی گفته میشد که بطور ارثی بارون نبودند).

baroni

: ملک یا قلمرو بارون, شان بارون.

baronlig

: مربوط به بارون, بارونی.

baronvrdighet

: مقام و مرتبه بارونی.

barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غیره, سوزن دوزی کردن, با سوزن تزریق کردن, طعنه زدن, اذیت کردن, دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک.

barri r

: مانع.

barrikad

: سنگربندی موقتی, مانع, مسدود کردن (بامانع).

barrikadera

: سنگربندی موقتی, مانع, مسدود کردن (بامانع).

barrtr d/tall/tyna/tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

barrtrd

: رسته درختانی (مثل کاج) که میوه مخروطی دارند.

barrvxt

: رسته درختانی (مثل کاج) که میوه مخروطی دارند.

bartender

: مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند.

baryton

: صدای بین بم و زیر(باریتون).

bas-

: اساسی, مربوط به ته یابنیان.

bas

: پایه, مبنا, پایگاه, نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد, پیر مرد روستایی, اقا, منشا, سرچشمه اولیه, پایه, منبع اصلی.

basalt

: نوعی سنگ چخماق یا اتش فشانی سیاه.

basar

: بازار.

basarstnd

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

baseball

: بازی بیس بال.

basenhet

: خدمتگذار, خدمتکار, کمک کننده, نوکر, بازیکنی که توپ را میزند.

basera

: پایه, مبنا, پایگاه.

baserad

: مستقر, مبنی.

bash gtalare

: دارای صدای کوتاه و گرفته.

basilika

: ریحان, شاهسپرم از خانواده نعناعیان, قصرسلطنتی, سالن دراز ومستطیل, کلیساهایی که سالن دراز دارند.

basilisk

: اژدهای افسانه ای بالدار, سوسمارامریکایی, نوعی منجنیق نظامی.

basis

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد.

basisk

: پایه ای, اساسی.

basist

: کسی که ویلون سل میزند.

basker

: کلا ه گرد ونرم پشمی, کلا ه بره.

basket

: بازی بسکتبال.

basketboll

: بازی بسکتبال.

basklav

: کلیدی که زیر ف ومیان ث قرار میگیرد.

basrst

: نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد.

bass ngare

: نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد.

basse

: ادم کودن, ادم بی دست وپا, ملوان تازه کار, خام دستی کردن.

bassng

: لگن, تشتک, حوزه رودخانه, ابگیر, دستشویی.

bast

: لیف درخت, پوست لیفی درختان.

bastant

: تنومند, ستبر, کلفت, زبر وخشن, گره دار.

bastard

: حرامزاده, جازده.

bastion

: باستیون, سنگر و استحکامات.

bastonad

: فلک, چوب وفلک, چوب زدن.

bastrumma

: طبل بزرگ, کوس.

bastu

: حمام بخار فنلا ندی.

basun

: ترومبون, شیپور دارای قسمت میانی متحرک.

basunist

: شیپور زن, ترومبون نواز.

batalj

: رزم, پیکار, جدال, مبارزه, ستیز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ کردن.

bataljon

: گردان, نیروهای ارتشی.

batat

: سیب زمینی شیرین.

batik

: طراحی روی پارچه.

batist

: باتیست (نوعی پارچه لطیف), پاتیس, نوعی پارچه کتانی ظریف, قمیص.

batong

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران, چماق یا شلا ق چرمی, باچماق یاشلا ق زدن, بزور و با تهدید(بشلا ق زدن) مجبوربانجام کاری کردن, شنگول, گرم ونرم وراحت, دوستانه, چوب پاسبان, چوب قانون, باتون, عصا, چماق, باچماق یاباتون زدن.

batong/taktpinne

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران.

batteri

: باطری.

batteriladdare

: اسب جنگی, دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ).

baud

: علا مت در ثانیه.

bauxit

: هیدروکسید الومینیم اهن دار.

bck

: جویبار, جوی کوچک, شیارهای ساحلی دریا, جاری شدن.

bdadera

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

bdd

: بستر, کف.

be

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن, درخواست کردن, التماس کردن, استدعا کردن.

be om urs kt

: اقامه کردن, دلیل اوردن, اراءه دادن, پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهی کردن.

be om/lngta efter

: ارزو کردن, طلبیدن, اشتیاق داشتن.

beaktande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

bearbeta

: لا, تاه, یک لا ی طناب, تخته چندلا, لا یه کاغذ, تاه کردن, چند لا کردن, دولا کردن, رفت وامدکردن, تردد کردن.

bearbetare

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعدیل کننده.

bearbetning

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

beatifikation

: سعادت جاودانی, اموزش, عمل تبرک کردن.

beatnik

: ادم ژولیده وشوریده, متظاهر به هنروری.

beb da

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

beb delsen

: اگهی, اعلا م, بشارت, عید تبشیر (عید 52 مارس مسیحیان).

bebdelsedag

: عید مخصوص مریم باکره.

beblanda

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

beblandelse

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

bebo

: ساکن شدن(در), مسکن گزیدن, سکنی گرفتن در, بودباش گزیدن در, اباد کردن.

beboelig

: قابل سکنی, قابل زیستن, قابل معاشرت, قابل زندگی.

beck

: قیر, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازیری, جای شیب, پلکان, دانگ صدا, زیروبمی صدا, استوارکردن, خیمه زدن, برپاکردن, نصب کردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن, توپ را زدن.

beckasin

: نوک دراز, پاشله, از کمینگاه تیر به اردوی دشمن زدن, از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن (با ات), پاشله شکار کردن.

beckbyxa

: ملوان, ملا ح.

beckig

: زفت اندود, قیراندود, قیرگون, سیاه و تاریک.

bed rad

: مسحور, مبهوت.

bed va

: گیج کردن, خیرگی,, سراسیمه کردن, گیج کردن, بی حس کردن, حیرت زده کردن, گیجی, بهت زده کردن, گیج کردن, بیهوش کردن, تخدیر کردن, کودن کردن, خرف کردن, متحیرکردن یا شدن.

bed vningsmedel

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

bedja

: درجستجوی چیزی بودن, التماس کردن, تقاضا کردن, استدعا کردن, دعا کردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه کردن, خواستارشدن, درخواست کردن.

bedja/besvrja

: درخواست کردن (از) التماس کردن, لا به کردن, استدعاکردن.

bedjande

: استدعا کننده, مستدعی, ملتمس, متقاضی, ملتمس, درخواست کننده تضرع کننده.

bedmare

: قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

bedr geri

: فریب, حیله, خدعه, گول زنی, حماقت, دورویی, غصب, طراری, فریب, مکر, حیله.

bedr geri/villfarelse

: نیرنگ, فریب, گول, حیله, فریب خوردگی, اغفال.

bedr glig/gckande/o tkomlig

: گریزان, فراری, کسی که از دیگران دوری میکند, طفره زن.

bedr glighet

: سفسطه, دلیل سفسطه امیز, استدلا ل غلط, کلا ه برداری.

bedr vad

: افسرده, گرفتار غم, غرق دراندوه, درهم و برهم, اسفناک, اندوهناک, غمگین, محنت زده, بدبخت.

bedr vlig

: مایه دلسوزی, رقت انگیز, اسفناک, زار, سوگناک, اسفناک, رقت اور, زار.

bedra

: فریفتن, فریب دادن, گول زدن, اغفال کردن, مغبون کردن, فریب, گول زدن, کلا هبرداری کردن.

bedra

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

bedra/svindel

: گوش بری کردن, گول زدن, مغبون کردن, فریب, کلا ه برداری.

bedragare

: گول زدن, فریبکار, دغل باز, وانمود کننده, طرار, غاصب.

bedragerska

: دغل باز, وانمود کننده, طرار, غاصب.

bedrgeri/bedragare

: فریب, حیله, کلا ه برداری, تقلب, فن, گوش بر, شیاد.

bedrglig

: فریب امیز, پرنیرنگ, فریبنده, فریبا, گول زننده, فریب امیز, فریبنده, گمراه کننده, موهوم, واهی, بی اساس, وهمی یا خیالی, فریبنده, گمراه کننده, گمراه کننده, مشتبه سازنده, وهمی, غیر واقعی.

bedrgliga

: کلا ه بردار, گول زن, حیله گر, فریب امیز.

bedrift

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bedrift/utnyttja

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bedriva

: ادامه دادن.

bedriva otukt

: فاحشه بازی کردن, زنا کردن, بشکل طاق, قوسی شکل, طاقی شکل, بجلو خم شده.

bedrva

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

bedrvelse

: پریشانی, اندوه, محنت, تنگدستی, درد, مضطرب کردن, محنت زده کردن.

beduin

: عرب بیابانی, بادیه نشین, بدوی.

bedvning

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

bedyra

: بطور جدی اظهار کردن, تصریح کردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن.

bef l

: فرمان.

bef lhavare

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

bef ngd

: نامعقول, غیر طبیعی, مهمل, مضحک.

bef sta

: دارای استحکامات کردن, تقویت کردن, نیرومند کردن.

bef stning

: سنگربندی, استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befalla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

befallande

: امرانه, تحکم امیز, مبرم, امر, متکبر.

befallning

: قول, وعده, موعود, امر, دستور, دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

befallning/diktera/freskriva

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

befara

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت.

befaren

: ورزیده, با تجربه.

befatta

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

befatta sig

: میان, وسط, مرکز, کمر, میانی, وسطی, در وسط قرار دادن.

befatta sig med

: میان, وسط, مرکز, کمر, میانی, وسطی, در وسط قرار دادن.

befattning

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن.

befattningshavare

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

befinna

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش.

befinnande

: تندرستی, بهبودی, سلا مت, مزاج, حال.

befinnas

: ثابت کردن, در امدن.

befintlighet

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش.

befl cka

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

beflhavande

: افسر فرمانده.

beflhavare/kommend rkapten

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

beflspost

: فرمان.

befngdhet

: دیوانگی.

befogenhet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

befolka

: دارای جمعیت کردن, ساکن شدن, مسکون کردن.

befolkning

: توده مردم, عوام الناس, سکنه, جمهور, جمعیت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سکنه.

befolkningslra

: امارگیری نفوس بشر, امار مردم گیتی, امار نگاری.

befolkningsstatistik

: امار زاد و ولد و مرگ و میر, امار حیاتی.

befordra

: رساندن, بردن, حمل کردن, نقل کردن.

befordran

: پیشرفت, ترقی, ترفیع, سهم الا رثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند, پیش قسط, ترفیع, ارتقاء, حق تقدم, از پیش, مقام افتخاری, ترفیع, ترقی, پیشرفت, جلو اندازی, ترویج.

befordran/fordon

: حمل, واگذاری, انتقال, سند انتقال, وسیله نقلیه.

befordrande

: ترویجی.

befr mja

: منتهی شدن به, راهنمایی کردن, رهبری کردن.

befr mjare

: پیش برنده, ترقی دهنده, ترویج کننده.

befrakta

: فرمان, امتیاز, منشور, اجازه نامه, دربست کرایه دادن, پروانه دادن, امتیازنامه صادر کردن.

befria

: رها کردن, خلا صی بخشیدن, ازاد کردن.

befria fr n brda

: بار از دوش برداشتن, اسوده کردن, سبکبال کردن.

befria fr n kroppen

: از جسم جدا کردن, تجزیه کردن.

befriare

: رهایی دهنده, ازاد کننده, ازادی بخش, ازاد کننده.

befrielse

: رهایی, رستگاری, ازاد کردن, نجات, رهایی, خلا صی.

befrielse/verl mnande

: رهایی, رستگاری.

befrmjande

: موجب شونده, سودمند, مساعد, منجر شونده.

befrmjande av

: مدافعه, دفاع, وکالت.

befrukta

: بارور کردن, حاصلخیز کردن, لقاح کردن, کود دادن.

befruktning

: لقاح, گشنگیری, لقاح, عمل کود دادن.

befrynda

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

befryndad

: مربوط, وابسته.

befstande

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befstningskonst

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befullm ktigad

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده, تام الا ختیار, دارای اختیار مطلق.

befullmktiga

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختیار دادن, اطمینان کردن(به), مورد اطمینان بودن یا شدن, برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی), معتبر شناختن

befullmktigad/ombud

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

befullmktigande

: اجازه, اختیار.

beg /fr va

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن.

beg

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن.

beg mened

: عهد شکستن, سوگند دروغ خوردن, گواهی دروغ دادن.

beg ra

: پرسیدن, جویا شدن, خواهش کردن, برای چیزی بی تاب شدن, طلبیدن, خواستن, دعوت کردن.

beg ran/efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

beg relse

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

beg vad

: بافکر, خوش فکر.

begabba

: تمسخر, طنز, طعنه, ریشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر کردن.

begagna

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

begagna knep

: مغلطه کردن, سفسطه کردن, مغلطه.

begagna sig av

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

begagnande

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

bege

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزیمت کردن, گذشتن, عبور کردن, کارکردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روی دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهی شدن.

bege sig

: پیمودن, منتقل کردن.

bege sig till

: بخشیدن, عطاء کردن, صرفنظر کردن, توصیح کردن, واگذاردن, ربودن, رفتن.

begeistrad

: مشتاق, علا قه مند.

begeistring

: هواخواهی با حرارت, شوروذوق, غیرت, جدیت, الهام, وجدوسرور, اشتیاق.

begiven

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

begiven p lsning

: کتابی, غیر متداول, لفظ قلم.

begiven p sprit

: جاذب, میگسار, باده دوست, باده نوش.

begivenhet

: اعتیاد.

begonia

: بگونیا, بغونیا.

begr nsa

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

begr nsande

: محدود, مقید, معین, منحصر کننده.

begran

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

begrava

: بخاک سپردن, دفن کردن, از نظر پوشاندن, زیرخاک کردن, دفن کردن, مقبره ساختن, در خاک نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زیر خاک پوشاندن.

begravning

: دفن, بخاک سپاری, تدفدین, مراسم دفن, مراسم تشییع جنازه, وابسته به ایین تشییع جنازه, دفنی, مجلس ترحیم وتذکر.

begravningsentreprenr

: مقاطعه کار کفن ودفن, متصدی کفن ودفن, کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد, مقاطعه کارکفن ودفن, متعهد, کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد, جواب گو, مسلول, کارگیر.

begravningsmarsch

: اهنگ عزا.

begrepp

: فکر, عقیده, تصور کلی, مفهوم.

begrepp/id

: تصور, اندیشه, فکر, نظریه, خیال, ادراک, فکری.

begreppsmssig

: تصوری, ادراکی.

begripa

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

begriplig

: فهمیدنی, مفهوم, روشن, قابل فهم, معلوم.

begriplighet

: قابلیت درک, قابلیت فهم.

begrnsa/inskr nka

: محدود کردن, منحصرکردن به.

begrnsad

: محدود, منحصر, مشروط, مقید, محصور, در مضیقه.

begrnsning

: تعریف, محدودیت, انحصار, فضایامحیط محدود ومشخص شده, محدودیت, تحدید, محدودسازی, شرط, محدودیت, تحدید.

begrta

: سوگواری کردن (برای), گریه کردن (برای), افسوس خوردن (برای).

begrunda

: تفکر کردن, درنظر داشتن, اندیشیدن.

begrunda/ha f r avsikt

: تفکر کردن, درنظر داشتن, اندیشیدن.

begrundan

: عبادت, تفکر, اندیشه, تعمق.

begrundan/meditation

: عبادت, تفکر, اندیشه, تعمق.

begrundande

: اندیشه وتفکر, تفکری, وابسته به غور وتعمق.

begrundande/reflexion

: اندیشه وتفکر.

begva

: بخشیدن (به), اعطا کردن(به), دارا, چیزی راوقف کردن, وقف کردن, موهبت بخشیدن به.

begvning

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

begynna

: اغاز کردن, اغاز نهادن, شروع کردن, اغاز شدن.

begynnande

: اغاز کردن, بنیاد نهادن, تازه بوجود امده, نیمه تمام

begynnelse

: اغاز, ابتدا, شروع.

begynnelse-

: نخستین, بدوی, اولیه, مرحله ابتدایی.

begynnelsebokstav

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف.

beh

: پستان بند.

beh lla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن, ابقا کردن, نگهداشتن.

beh llare

: ظرف, محتوی, کانتنینر, مخزن, اب انبار, ذخیره, مخزن اب.

beh ndig

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

beh righet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

beh rskning

: جلوگیری, منع, نگهداری, خودداری.

beh vande

: بایسته, لا زم, واجب, نیازمند.

beh ver inte

: لا زم نیست.

behag/nd/v lvilja

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

behaga

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

behagfull

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

behagfull/behaglig

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

behaglig

: خوبرو, خوش ایند, خوش منظر, خوش سیما, جذاب, با شخصیت, شخصی.

behaglighet

: سازگاری, مطبوعیت, نرمی, ملا یمت.

behagsjuk

: عشوه گر, لا سی.

behandla

: رفتار کردن, تلقی کردن, مورد عمل قرار دادن.

behandla illa

: بدرفتاری کردن, بدکار کردن, بدرفتاری کردن, دشنام دادن.

behandla med kolsyra

: کربنات, بصورت کربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

behandla/processen

: مراحل مختلف چیزی, پیشرفت تدریجی ومداوم, جریان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهیه کردن, مراحلی را طی کردن, بانجام رساندن, تمام کردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرایند.

behandlare

: عمل کننده, تکمیل کننده, تمام کننده.

behandling

: رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان.

behj rtad

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن.

behjlplig

: مفید, کمک کننده.

behlla/forts tta

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

behllande

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق, ابقا, نگهداری.

behllning

: مانده, باقیمانده.

behornad

: شاخی شکل, شاخدار, نوک تیز.

behov

: لزوما, بر حسب لزوم, ناگزیر, نیازها.

behrig

: شایسته, چنانکه شاید وباید, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

behrska/dominera

: چیره شدن, حکمفرما بودن, تسلط داشتن, تفوق یافتن, سلطه جویی کردن, تحکم کردن, مستبدانه حکومت کردن.

behva

: نیاز, لزوم, احتیاج, نیازمندی, در احتیاج داشتن, نیازمند بودن, نیازداشتن.

behver

: بایستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نیاز داشتن

behvlig

: لا زم, ضروری, نیازمند, ناگزیر, مایحتاج.

beige

: رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری, پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود.

beivra

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

beivran

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

bek mpa

: پیکار, نبرد, زد وخورد, ستیز, حرب, مبارزه کردن, رزم, جنگیدن با.

bek nna

: اقرارکردن, اعتراف کردن.

bek nnelse

: اعتراف, اظهار اشکار, اظهار و اقرار علنی, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bekajad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

bekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی, برجسته, مورد ملا حظه.

bekanta

: اشنایی, سابقه, اگاهی, اشنا, اشنایان, اشنا کردن, اشنا ساختن, خو دادن, عادت دادن, معلوم کردن, خودمانی کردن.

bekantg ra

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

bekantskap

: اشنایی, سابقه, اگاهی, اشنا, اشنایان.

bekl da

: پوشاندن, اراستن.

bekl mning

: ستم, بیداد, جور, تعدی, فشار, افسردگی.

beklaga

: دلسوزی کردن بر, رقت اوردن بر.

beklagande

: همدردی, تسلیت, اظهار تاسف, پر تاسف, پشیمان, متاثر, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصیبت, غمگین کردن, غصه دار کردن, تاسف خودن.

beklagansvrd

: مایه دلسوزی, رقت انگیز, اسفناک, زار, قابل تاسف.

beklaglig

: قابل تاسف.

beklagligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

bekldnad

: پوشاک, لباس.

bekmpningsmedel

: عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکار میرود, علف کش.

beknnare

: معترف, کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند, اقرار اورنده.

beknnelse/yrke

: پیشه, حرفه, شغل, اقرار, اعتراف, حرفه یی, پیشگانی, پیشه کار.

bekomma

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

bekostnad

: برامد, هزینه, خرج, مصرف, فدیه.

bekr ftande

: تقویتی, تاییدی, رسیدگی, تحقیق, ممیزی, تصدیق, تایید.

bekransa

: گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن, پیچ خوردن, گل ها را دسته کردن, حلقه شدن یا کردن.

bekrfta

: تایید کردن, تصدیق کردن, تثبیت کردن, تایید کردن, تقویت کردن, اثبات کردن, پشت نویس کردن, ظهرنویسی کردن, درپشت سندنوشتن, امضا کردن, صحه گذاردن, ماهیت جسمانی دادن به, شکل مادی بخشیدن به, با دلیل ومدرک اثبات کردن.

bekrftelse

: اظهار قطعی, تصریح, تصدیق, اثبات, تاکید, تایید, تصدیق, ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

bekv mlighet

: اسودگی, راحتی, تسهیلا ت.

bekvm

: راحت.

bekvmt

: راحت, مناسب, راه دست.

bekymmersam

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, اندیشناک, بیم ناک.

bekymra

: ازار, ازار دادن, رنجه کردن, زحمت دادن, دچار کردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

bekymra sig om

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسایش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوری کردن, رنجش, پریشانی, مایه زحمت, پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعایت, مراعات, اعتناکردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه کردن.

bekymrad

: پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

bel

: یگان سنجش صوت.

bel genhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاری, مخمص?ه.

bel gga

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bel ggning

: روکش, پوشش, سنگفرش, اجر فرش, مصالح سنگفرش.

bel gring

: محاصره, احاطه, محاصره کردن.

bel tenhet

: رضایت, قناعت, خرسندی.

belacka

: سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن.

belackare

: مفتری.

belamra

: سنگین کردن, اسباب زحمت شدن, دست و پای(کسی را) گرفتن, باز داشتن.

belasta

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

belastning

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

beledsagande

: همراه, ملا زم, پیوسته.

beledsagare

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

beledsagning

: همراهی, مشایعت, ضمیمه, ساز یا اواز همراهی کننده.

belevad

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد, مودب, خلیق, مقرون به ادب, مودبانه.

belevad/ lskvrd

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد.

belevenhet

: شهر نشینی, شهر سازی, اعتیاد بزندگی شهری

belgare

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgen

: واقع شده در, واقع در, جایگزین.

belgg

: دلیل, گواه, نشانه, مدرک, اثبات, مقیاس خلوص الکل, محک, چرکنویس.

belgga med straff

: جریمه کردن, تاوان دادن, تنبیه کردن.

belgier

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgisk

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgra

: محاصره کردن, احاطه کردن.

beljuga

: افترا زدن (به), بد وانمود کردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خیانت کردن به, عوضی نشان دادن.

beljuga/mots ga

: افترا زدن (به), بد وانمود کردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خیانت کردن به, عوضی نشان دادن.

bellis

: گل مروارید, گل افتاب گردان.

belna

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

belopp

: شکل, رقم, پیکر.

belte

: مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

belysa

: روشن کردن, توضیح دادن, شفاف, روشن.

belysande

: روشنگر, گویا, توضیح دهنده.

belysning

: روشنایی, احتراق, اشتعال, نورافکنی, سایه روشن.

bem dande

: تقلا, تلا ش, کوشش, سعی.

bem rkelse

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معنی, مفاد, حس تشخیص, مفهوم, احساس کردن, پی بردن.

bem rkthet

: برجستگی, امتیاز, پیشامدگی, برتری.

bem ta

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوکر, مستخدم, اداره کردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردی.

bemanning

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

bemrka

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

bemrkt

: برجسته, مورد ملا حظه.

bemstra

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

bemtande

: پاسخ, پاسخ دادن.

bemyndiga

: صاحب اختیار و قدرت کردن, قدرت دادن, اختیار دادن, وکالت دادن.

bemyndigande

: اجازه, اختیار.

ben-

: استخوانی.

ben

: ساق پا, پایه, ساقه, ران, پا, پاچه, پاچه شلوار, بخش, قسمت, پا زدن, دوندگی کردن.

ben dning

: عفو عمومی, گذشت, عفو عمومی کردن.

ben gen/framstupa

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

ben genhet/tendens

: گرایش, تمایل, میل, توجه, استعداد, زمینه, علا قه مختصر.

ben mning

: نام, اسم, لقب, نامگذاری, وجه تسمیه, نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول.

ben/knota

: استخوان, استخوان بندی, گرفتن یا برداشتن, خواستن, درخواست کردن, تقاضاکردن.

benbrott

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

benbyggnad

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

benda

: پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حکم, بخشش, فرمان عفو, بخشیدن, معذرت خواستن.

benediktin

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

benediktin/munklikr

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

benediktiner

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

bengen

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

bengenhet

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف, تمایل (بارتکاب بدی), تمایل طبیعی بچیز بد.

benhinna

: پوشش استخوان, ضریع استخوان.

benig

: استخوانی, استخوان دار.

benign

: مهربان, ملا یم, لطیف, خوش خیم, بی خطر.

benknota

: استخوان, استخوان بندی, گرفتن یا برداشتن, خواستن, درخواست کردن, تقاضاکردن.

benlinda

: پاپیچ, مچ پیچ.

benmna

: فرا خواندن, فرا خوان, نامیدن, معین کردن, تخصیص دادن به.

benmning/sekt

: نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول.

benpipa

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

benr ta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

benrangel

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

bensen

: هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول 6ح6ص که از تقطیر قطران بدست میامد, بنزین.

bensin

: بنزین, انواع مواد نفتی قابل اشتعال, گازولین, بنزین, بنزین, نفت خام, نفت, مواد نفتی.

bensinstation

: پمپ بنزین.

bensoe

: بچه ته تغاری, درخت حسن لبه, عسلبند.

benstomme

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

beordra

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

beostare

: سار سیاه وبزرگ اسیایی.

bepansra

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش کردن, زرهی کردن.

bepr vad

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

beprisa

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

bepryda

: زیبا کردن, قشنگ کردن, ارایش دادن, زینت دادن, با زر و زیور اراستن.

bepudra

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

ber d

: تامل, درنگ, دودلی.

ber kna/tror

: شمردن, حساب پس دادن, روی چیزی حساب کردن, محسوب داشتن, گمان کردن.

ber knelig

: حساب کردنی, براورد کردنی, قابل اعتماد, شمردنی.

ber kning/konto

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب.

ber m/bermma

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

ber md person

: شهرت, شخص نامدار.

ber mdhet

: شهرت, شخص نامدار.

ber mma

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

ber mmelse

: ستارگی, ستاره شدن سینما وغیره.

ber mvrd

: قابل ستایش, ستودنی, هژیر.

ber ra

: دست زدن به, لمس کردن, پرماسیدن, زدن, رسیدن به, متاثر کردن, متاثر شدن, لمس دست زنی, پرماس, حس لا مسه.

ber tta

: داستانی را تعریف کردن, داستان سرایی کردن, نقالی کردن, شرح دادن, گفتن, بیان کردن, نقل کردن, فاش کردن, تشخیص دادن, فرق گذاردن, فهمیدن.

ber ttade/berttat

: , گفته شده.

ber ttande

: گویندگی, داستان, داستانسرایی, توصیف.

ber ttat

: , گفته شده.

ber ttelse/saga

: افسانه, داستان, قصه, حکایت, شرح, چغلی, خبرکشی, جمع, حساب.

ber ttigande

: توجیه, دلیل اوری.

ber va rstr tt

: از حق رای یا انتخاب محروم کردن.

berama

: برنامه, طرح, نقشه, تدبیر, اندیشه, خیال, نقشه کشیدن

bereda

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

beredning

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

beredskap

: امادگی, پستابودن, روبراهی, سازمندی.

beredvillig

: اماده کردن, مهیا کردن, حاضر کردن, اماده.

beredvillighet

: چابکی, نشاط.

berg

: کوه, کوهستان, کوهستانی, سر بیرون کردن, رخ دادن, نمودارشدن, برون زد.

bergamott

: ترنج, اترج, نوعی میوه از خانواده نارنج.

bergart

: تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان.

bergbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

bergborr

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

berggrund

: سنگی که در زیر طبقه سطحی زمین واقع است, پایه, اساس

bergig

: کوهستانی, کوه مانند.

berg-och-dalbana

: پرپیچ وخم.

bergolja

: نفت.

bergsbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

bergsbo

: اهل کوهستان, پشت کوهی.

bergsbruk

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergshantering

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergskam

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

bergskam/topp

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

bergskreva

: درز, شکاف.

bergsrygg

: برامدگی, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوک, مرز بندی کردن, شیار دار کردن.

bergverk

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergvg

: جاده ای که بر لبه پرتگاهی ساخته شده باشد.

beriberi

: بیماری کمبود ویتامن B, بری بری.

beriden

: سوار شده, نصب شده.

berika

: غنی کردن, پرمایه کردن, توانگرکردن.

berika/g ra fruktbar

: غنی کردن, پرمایه کردن, توانگرکردن.

beriktiga

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

beriktigande

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

berkna

: حساب کردن.

berknande

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :زیرک, حیله گر, طراحی.

berkning

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب, محاسبه, محاسبات.

berlinerbltt

: نیل فرنگی, رنگدانه ابی رنگ اهن دار.

berlock

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

berm

: جلا ل, تجلیل, ستایش کردن.

bermda

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

bermlig

: ستودنی, قابل ستایش, ستودنی, هژیر.

bermmande

: مربوط به تحسین وتمجید.

bermt

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

bero

: وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن.

beroende

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل, وابسته, موکول, تابع, نامستقل, مقتضی, حق, ناشی از, بدهی, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختنی, اعتماد, توکل, تکیه, اتکا, دل گرمی, موثق, متکی.

beroende av varandra

: وابسته (به یکدیگر), متکی یا موکول بیکدیگر.

beroendeframkallande

: معتاد کننده.

beroendestllning

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل.

berring

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, نزدیکی, مجاورت, برخورد, تماس, وابستگی, ربط.

berttade

: , گفته شده.

berttare

: گوینده, راوی, گوینده داستان.

berttelse

: روایت, شرح, حکایت, داستان, نقل, روایت, گزارش, شرح, طبقه, اشکوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

berttiga

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, نامیدن.

berusa

: مست کردن, کیف دادن, سرخوش کردن.

berusad

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی, لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

berusade

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی.

berusning

: مستی, مستی, کیف.

berusningsmedel

: مستی اور, مسکر, مکیف.

berva

: محروم کردن, داغدیده کردن, بی بهره کردن, محروم کردن, معزول کردن.

beryktad

: بدنام رسوا.

beryll

: یاقوت کبود, بزادی, سیلیکات بریلیوم و الومینیوم, رنگ ابی متمایل به سبز.

beryllium

: فلز بریلیوم بعلا مت Be برنگ خاکستری فولا دی.

bes

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

bes ka p nytt

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

bes kande

: دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

bes tta

: احاطه کردن, مزین کردن, حمله کردن بر, بستوه اوردن, عاجز کردن, اشغال کردن, تصرف کرد.

bes ttning

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

besanna

: بازبینی کردن, تحقیق کردن.

besats

: چیزهایی که از قیطان یا نوار درست می شود, قیطان, نواریاتوری قیطانی.

besatthet

: عقده روحی, فکر داءم, وسواس.

bese

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

besegla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

besegra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن, درهم شکستن, پیروز شدن بر, شکست دادن, مغلوب ساختن.

besegra p po ng

: سبقت گرفتن, پوان یا نمره بیشتر اوردن از

besegrare

: فاتح, غالب, پیروز, کشورگشا.

besiffra

: شکل, رقم, پیکر.

besiffring

: شکل, رقم, پیکر.

besiktiga

: سرکشی کردن, بازرسی کردن, تفتیش کردن, رسیدگی کردن.

besiktning

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

besiktningsman

: زمین پیما, مساح, نقشه بردار, بازبین, مبصر کلا س, پیمایشگر.

besinna

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

besinnande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

besinning

: هوشیاری, اگاهی, خبر, حس اگاهی.

besinningsfull

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

besinningsls

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

besitta

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

besittning

: وابستگی, تبعیت, تصرف, دارایی, مالکیت, ثروت, ید تسلط.

besittning fr ev rdlig tid

: انتقال ناپذیری, وقف, وقف کردن.

besittningshavare

: متصرف, مالک, دارا.

besittningsrtt

: تصرف, دارایی, مالکیت, ثروت, ید تسلط.

besittningstagande

: اشغال, تصرف, سکنی, سکونت, اشغال مال.

besittningstagare

: متصرف, مالک, دارا.

besj la

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

besjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

besk

: تلخ, تند, تیز, جگرسوز, طعنه امیز.

besk ftig

: فضول, مداخله گر.

besk llare

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

besk ra trd

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

besk rma

: تاسف خوردن, زاریدن, سوگواری کردن, سوگواری, ضجه و زاری کردن.

besk/bitter

: تلخ, تند, تیز, جگرسوز, طعنه امیز.

beska

: دیدن کردن از, ملا قات کردن, زیارت کردن, عیادت کردن, سرکشی کردن, دید و بازدید کردن, ملا قات, عیادت, بازدید, دیدار.

beskaffenhet

: طبیعت, ذات, گوهر, ماهیت, خوی, افرینش, گونه, نوع, خاصیت, سرشت, خمیره.

beskare

: ساکن موقتی, ادم سیار, دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

beskatta

: مالیات, باج, خراج, تحمیل, تقاضای سنگین, ملا مت, تهمت, سخت گیری, مالیات بستن, مالیات گرفتن از, متهم کردن, فشاراوردن بر.

beskattning

: تشخیص, تعیین مالیات, وضع مالیات, ارزیابی, تقویم, براورد, تخمین, اظهارنظر, وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات.

beskattningsbar

: مالیات بردار, مشمول مالیات.

beskdande

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

besked

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

beskftig person

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پرکاری, اشتغال.

beskickning

: سفارت کبری, ایلچی گری, سفارت خانه.

besknkt

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

beskriva

: شرح دادن, وصف کردن.

beskrivande

: توصیفی, تشریحی, وصفی, وصف کننده.

beskrivning

: زاب, شرح, وصف, توصیف, تشریح, تعریف.

beskrning

: هرس.

beskugga

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

beskydd

: تطیر, تفال از روی پرواز مرغان, فال, شگون, سایه, حمایت, حسن توجه, توجهات, حمایت, پشتیبانی, سرپرستی, قیمومت.

beskydda

: رءیس وار رفتار کردن, تشویق کردن, نگهداری کردن, مشتری شدن, حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

beskyddande

: حراست, حمایت, حفظ, نیکداشت, تامین نامه.

beskyddare

: نگهدار, پشتیبان, حامی, سرپرست, قیم, نیکدار.

beskylla

: نسبت دادن, بستن, اسناد کردن, دادن, تقسیم کردن, متهم کردن.

beskyllning

: تهمت, اتهام.

besl ja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

besl t

: مصمم, قطعی.

beslag

: مصادره یا ضبط, ممنوعیت, تحریم, مانع, محظور.

beslagta

: ضبط کردن, توقیف کردن, مصادره کردن, توقیف کردن, ضبط کردن, نگه داشتن.

beslagtaga

: ضبط کردن, توقیف کردن, مصادره کردن.

beslktad

: وابسته, یکسان, همخو, هم مشرب, دارای تجانس روحی, هم سلیقه, مربوط, وابسته.

beslktad

: هم ریشه, همجنس, واژه هم ریشه.

beslut

: تصمیم.

beslut/beslutsamhet

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

besluta

: تصمیم گرفتن.

beslutade

: مصمم, قطعی.

beslutat

: مصمم, قطعی.

beslutsam

: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصویب کردن.

beslutsamhet

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

beslutsmssigt antal

: حد نصاب, اکثریت لا زم برای مذاکرات.

besman

: قپان, هرچیزی شبیه قپان.

besmitta

: الودن, ملوث کردن, سرایت دادن.

besmittelse

: عفونت, سرایت مرض, گند.

bespara

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

bespara/skona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

besparing

: نجارت دهنده, رستگار کننده, پس انداز.

bespisa

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

bespisning

: خورش, تغذیه.

bespotta

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

bespruta

: ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

besprutningsmedel

: شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

best

: چهارپا, حیوان, جانور.

best lla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

best llare

: خریدار.

best ller

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

best llsam

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

best md

: اظهار کننده, ادعا کننده, مدعی, مختصر, موجز, کوتاه, لب گو, فشرده ومختصر, معین, قطعی, تصریح شده, صریح, روشن, معلوم, معلوم, معین, مصمم.

best mde

: مصمم, قطعی.

best mma p f rhand

: قبلا مقرر داشتن, قبلا وقوع امری را ترتیب دادن.

best mmelse

: تهیه, قید.

best mmelseort/ml

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

best mning

: توصیف کننده.

best nd

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش.

best ndighet

: پایداری, ثبات, استواری, وفاداری, تثبیت, ثبوت, ثبات, قرار, پایداری, استواری, دوام, بقا, جاودانی, پایایی, ابد.

best ndsdel/vljare

: جزء اصلی, انتخاب کننده, موکل, سازنده.

best r

: مرکب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.

best rt

: مبهوت (از شدت ترس), وحشت زده, مات.

bestende/varaktig

: پایدار, پایا, ساکن, وفا کننده, تاب اور, تحمل کننده

bestialisk

: دامی, حیوانی, شبیه حیوان, جانور خوی.

bestialitet

: جانورخویی, حیوانیت, وحشی گری, حیوان صفتی.

besticka

: رشوه دادن, تطمیع کردن, رشوه, بدکند.

bestickande

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه.

bestickande/skenfager

: خوش منظروبدنهاد, دارای ظاهر زیبا وفریبنده, ظاهرا صحیح, بطورسطحی درست, ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان.

bestickning

: رشاء, ارتشاء, رشوه خواری, پاره ستانی, رشوه.

bestiga

: فرازیدن, بالا رفتن, صعود کردن, بلند شدن, جلوس کردن بر.

bestigning

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی.

bestigning/uppfart

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی.

bestll

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

bestlla/best llning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

bestlla/omvittna

: قبلا درباره چیزی صحبت کردن, ازپیش سفارش دادن, حاکی بودن از.

bestlld

: سفارشی, قراردادی, نامزدی, نامزد شده, فرموده, منظم, مرتب, دارای نظم و ترتیب.

bestllning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله, ترتیب, مرتب سازی, سفارش دهی, دستور خرید, سفارش خرید.

bestmbar

: قابل تعیین, معلوم کردنی, انقضاء پذیر.

bestmd/diktatorisk

: قطعی, بی چون وچرا, امرانه, خود رای, شتاب امیز.

bestmma

: تعیین کردن, برقرار کردن, منصوب کردن, گماشتن, واداشتن, تصمیم گرفتن.

bestmma v rdet av

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, تخمین زدن, ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

bestmma/ mna

: قبلا انتخاب کردن, مقدر کردن, سرنوشت معین کردن.

bestmma/utn mna

: نامزد کردن, گماشتن, معین کردن, تخصیص دادن, برگزیدن

bestmmande

: تعیین کننده, محدود کننده, صفت, اسم اشاره ء صفت یا ضمیر اشاره, ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

bestmmelseort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

bestmning

: تعدیل کننده.

bestmningsord

: توصیف کننده.

bestndsdel

: جزء اصلی, انتخاب کننده, موکل, سازنده, جزء, جزء ترکیبی, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

bestnka

: پاشیدن, ریختن, افشاندن, ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

bestr

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

bestr la

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

bestraffa

: ادب کردن, تنبیه کردن, گوشمال دادن, مجازات کردن, کیفر دادن.

bestraffning

: مجازات, تنبیه, گوشمالی, سزا.

bestrida

: مخالفت کردن با, مورد بحث قراردادن, مبارزه کردن با, دعوا کردن, بمبارزه طلبیدن.

bestrida/mots ga

: مخالفت, انکار, انکار کردن, رد کردن, نقض کردن.

bestrida/tcka

: پرداختن, متحمل شدن, تسویه کردن.

bestrlning

: تابش, پرتو افشانی, تشعشع, برق, جلا.

bestrtning

: بهت, اشفتگی, حیرت, بهت وحیرت.

bestryka

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن.

bestseller

: پرفروش ترین مال التجاره, پرتیراژترین کتاب.

besttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

besttning/lag

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

bestycka

: بازو, مسلح کردن.

bestyckning

: سلا ح, تسلیحات, جنگ افزار.

bestyr

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

bestyra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

bestyrelse

: هیلت یا کمیته, کمیسیون, مجلس مشاوره.

bestyrka

: تایید کردن, تصدیق کردن, تثبیت کردن.

besudla

: خاک, کثیف کردن, لکه دار کردن, چرک شدن, خاک, زمین, کشور, سرزمین, مملکت پوشاندن باخاک, خاکی کردن.

besutten

: سهام دار, ملا ک, متمکن, دارای خواص معین.

besv ra

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسایش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوری کردن, رنجش, پریشانی, مایه زحمت, مصرانه خواستن, اصرار کردن به, عاجز کردن, سماجت کردن, ابرام کردن, مصرانه.

besv rande

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besv rjelse

: تحلیف, سوگند, قسم, لا به, التماس, افسون, جادو, طلسم, افسون گری, افسون خوانی, جادوگری, سحر, تبلیغات.

besv rlig

: پر دردسر, پرزحمت, مزاحم, طاعونی, طاعون وار, ازاررسان, تصدیع اور, پی مانند, سفت, محکم, شق, با اسطقس, خشن, شدید, زمخت, بادوام, سخت, دشوار, پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besvara

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

besvikelse

: یاس, ناامیدی, نومیدی, دلشکستگی, تحقیر, یاس, نومیدی شکست.

besviken

: ناامید, ناکام, مایوس.

besvr

: زحمت, ناراحتی, دردسر, ناسازگاری, ناجوری, نامناسبی, اسیب, اذیت, اسباب زحمت.

besvra/hindra

: سنگین کردن, اسباب زحمت شدن, دست و پای(کسی را) گرفتن, باز داشتن.

besvrja

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به کردن, تقاضا کردن, به اصرار تقاضا کردن(از), درخواست کردن (از) التماس کردن, لا به کردن, استدعاکردن.

besvrjelseformel

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

besvrsskrift

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

besynnerlig

: سوگند ملا یم, بخدا, : طاق, تک, فرد, عجیب و غریب, ادم عجیب, نخاله.

besynnerlighet

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

bet

: ذره, رقم دودویی.

bet cka

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bet nka

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

bet nklig

: مشکوک.

bet nksam

: تعمد کردن, عمدا انجام دادن, عمدی, تعمدا, تعمق کردن, سنجیدن, اندیشه کردن, کنکاش کردن.

beta

: چغندر, بتا, دومین حرف الفبای یونانی.

beta/snudda

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

betacka

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

betaga

: بی بهره کردن, محروم کردن, معزول کردن.

betagande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

betagen

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

betala

: تسویه کردن, حساب را واریز کردن, برچیدن, از بین بردن, مایع کردن, بصورت نقدینه دراوردن, سهام, پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

betala i f rskott

: پیش دادن, قبلا پرداختن, جلو دادن.

betala sig

: پس دادن, بر گرداندن, تلا فی, پس دادن به.

betala ut

: پرداختن, خرج کردن, پرداخت, خرج, پرداخت کردن.

betalare

: پرداخت کننده.

betalbar

: پرداختنی, قابل پرداخت.

betalning

: مفاصا, براءت, رهایی, بخشودگی, ترک دعوی, سند ترک دعوی, تسویه, از بین رفتن, واریز حساب, نابودی, پرداخت, وجه.

betalningsanstnd

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

betalningsbar

: پرداختنی, قابل پرداخت.

betalningsberedskap

: قابلیت تبدیل به پول, تسویه پذیری, ابگون پذیری.

betalningsf rmga

: حل شدنی, حل کردنی, تحلیل بردنی, پرداختنی, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دین.

betalningsmottagare

: وظیفه خوار, بهره بردار, ذیحق, ذینفع, استفاده, گیرنده, دریافت کننده وجه.

betalningssv righeter

: درماندگی, اعسار, عجز از پرداخت دیون.

betckning

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد, پوشش, حفاظ, پناه, سقف, مستمسک.

bete/elefantbete

: دندان دراز وتیز, دندان نیش اسب, عاج, دندان عاج فیل, دندان گراز حیوانات, سوراخ کردن یا کندن.

beteckna

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن, دلا لت کردن بر, حاکی بودن از, باشاره فهماندن, معنی دادن, معنی بخشیدن.

beteckna/utmrka

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن.

betecknande

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

beteckning

: نقش.

beteckningss tt

: نشان گذاری.

beteende

: رفتار, حرکت, وضع, سلوک, اخلا ق.

beteendevetenskap

: علم الا جتماع, جامعه شناسی (جمع) علوم اجتماعی.

betelnt

: فوفل.

betelpalm

: درخت فوفل.

beter

: رفتارکردن, سلوک کردن, حرکت کردن, درست رفتار کردن, ادب نگاهداشتن.

betesmark

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

betesr tt

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

betesvall

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

beting

: کار از روی مقاطعه.

betinga

: فرمان.

betingelse

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

betingning

: شایسته سازی.

betj ning

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

betj nt

: نوکر, فراش, پادو, جلودار, شاطر, نوکر, پیشخدمت مخصوص, ملا زم, پیشخدمتی کردن.

betjna

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

betjningsavgift

: پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

betjnt/hovm stare

: ناظر, پیشخدمت سفره, ابدارباشی.

betnkande

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

betnklighet

: بیم, شبهه, عدم اطمینان, ترس, بدگمانی.

betnksamhet

: از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

betona

: با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن, برجسته نمودن.

betong

: سفت کردن, باشفته اندودن یا ساختن, بهم پیوستن, ساروج کردن, :واقعی, بهم چسبیده, سفت, بتون, ساروج شنی, اسم ذات.

betr ffar

: عطف به, راجع به, در موضوع.

betraktande

: تفکر, تامل, غور, تعمق.

betraktare

: مشاهده کننده, مراقب, پیرو رسوم خاص.

betraktelse

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

betraktelsestt

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظریه.

betryck

: خجالت.

betryckt

: پریشان, غمگین, ملول, دل ازرده, دل شکسته, نزار.

betryggad

: ایمن, بی خطر, مطملن, استوار, محکم, درامان, تامین, حفظ کردن, محفوظ داشتن تامین کردن, امن.

bets

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

betsa

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

betsel

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن.

betsla

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن.

bett

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش.

bettla

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن.

bettlare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدایی انداختن, بیچاره کردن, گدا

betunga

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

betungande

: گرانبار, سنگین, ناگوار, شاق, غم انگیز, ظالمانه, سنگین, گران, شاق, دشوار, طاقت فرسا.

betvinga

: مطیع کردن, مقهور ساختن, رام کردن.

betvingare

: مطیع سازنده.

betvivla

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

betyda

: میانه, متوسط, وسطی, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, میانه روی, اعتدال, منابع درامد, عایدی, پست فطرت, بدجنس, اب زیرکاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معنی ومفهوم خاصی داشتن, معنی دادن, میانگین.

betydande

: مهم.

betydelse

: تشخیص, تفکیک, علا مت تفکیک, معنی و مفهوم, اهمیت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام, معنی, مقصود, مفاد, مفهوم, اهمیت, قدر, معنی, مفهوم, مفاد, تعیین, اظهار, ابلا غ.

betydelsefull

: مهم, خطیر, واجب, با اهمیت, مهم, معنی دار.

betydelsel s

: بی معنی.

betydelselra

: معنی, معنی شناسی.

betydenhet

: اهمیت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام.

betyder

: ارش, معنی, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور.

betydlig

: شایان, قابل توجه, مهم.

betyg

: گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن, گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

betyga

: تصدیق کردن, صحت وسقم چیزی را معلوم کردن, شهادت کتبی دادن, مطملن کردن, تضمین کردن, گواهی کردن.

betygstta

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

beundra

: پسند کردن, تحسین کردن, حظ کردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب کردن, متحیر کردن, متعجب ساختن.

beundran

: تعجب, حیرت, شگفت, پسند, تحسین.

beundransvrd

: پسندیده, قابل پسند, قابل تحسین, ستودنی, شایان ستایش, قابل پرستش.

beundrare

: تحسین کننده, ستاینده.

beundrarinna

: تحسین کننده, ستاینده.

bev genhet

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

bev pnad

: مسلح, مجهز, جنگ اماد.

bev rdiga

: تمکین کردن, فروتنی کردن, خود را پست کردن, تواضع کردن.

bev ring

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

bevaka

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevakare

: کسیکه پاسداری و نظارت میکند, مراقب.

bevakning

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevakningsmanskap

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevara

: نگهداشتن, برقرار داشتن, قرق شکارگاه, شکارگاه, مربا, کنسرومیوه, نگاهداشتن, حفظ کردن, باقی نگهداشتن.

bevara i ett skrin

: درزیارتگاه گذاشتن, تقدیس کردن, ضریح ساختن (مج) مقدس وگرامی داشتن.

bevarad

: موجود, دارای هستی, پدیدار, باقی مانده, نسخه ء موجود و باقی(ازکتاب وغیره).

bevarande

: نگهداری, حفاظت, حفظ منابع طبیعی, نگهداری, حفظ, محافظت, جلوگیری, حراست, نگاهدارنده, محافظ, کاپوت.

bevattna

: ابیاری کردن, اب دادن (به).

bevattning

: ابیاری.

beveka

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

bevekelsegrund

: انگیزه, موجب, وسیله, مسبب, کشش, انگیزه, محرک, داعی, سبب, علت, انگیختن.

bevg

: مسلولیت, عهده, ضمانت, جوابگویی.

bevilja/medge

: جورکردن, وفق دادن, اشتی دادن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, موافقت کردن(با), قبول کردن, :سازگاری, موافقت, توافق, هم اهنگی, دلخواه, طیب خاطر, مصالحه, پیمان, قرار, پیمان غیر رسمی بین المللی.

bevillning

: تخصیص, منظورکردن (بودجه).

bevingad drake

: اژدهای افسانه ای بالدار دوپا.

bevis

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن, تحقق, اثبات, تجسم.

bevis-

: مدرکی, شهادتی.

bevis/prov

: دلیل, گواه, نشانه, مدرک, اثبات, مقیاس خلوص الکل, محک, چرکنویس.

bevisa

: ثابت کردن, در امدن.

bevisande

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

bevisbara

: قابل رسیدگی, قابل تصدیق و تایید.

beviset

: تصدیق, گواهی, شهادت.

bevisf ring

: نشانوند, استدلا ل.

bevislig

: قابل شرح یا اثبات, قابل اثبات.

bevisligt

: قابل اثبات.

bevismaterial

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن.

bevismedel

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن.

bevista

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

bevittna

: گواهی, شهادت, گواه, شاهد, مدرک, شهادت دادن, دیدن, گواه بودن بر.

bevpna

: بازو, مسلح کردن.

bevpnad gangster

: تفنگدار, توپچی, تفنگساز, دزد مسلح.

bevrdigas

: لطفا پذیرفتن, تمکین کردن, تفویض کردن, لطفا حاضر شدن, پذیرفتن, تسلیم شدن, عطاکردن, بخشیدن, اعطا کردن.

bg

: جانورانی که انسان وانواع میمون ها نیز جزو ان بشمار میروند, ادم, انسان.

bg

: شوخی فریب امیز, گول زدن, دست انداختن.

bge

: کمان, قوس.

bgge

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

bglinje

: خط منحنی, چیز کج, خط خمیده انحناء, پیچ.

bgna

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اویزان شدن, صعیف شدن, شکم دادن.

bgsekund

: دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

bgskytte

: تیراندازی, کمانداری.

bi

: زنبورعسل, مگس انگبین, زنبور, زنبور عسل.

bibana

: خط فرعی, شاخه.

bibeh llande

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

bibehlla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

bibel

: کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است, بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.

bibel-

: مطابق متن کتاب مقدس.

bibeln

: کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است, بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.

bibeltolkning

: تفسیر, تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی.

bibliofil

: دوستدار کتاب, کتاب جمع کن, عاشق شکل وظاهر کتب.

bibliograf

: منقد ومحقق کتاب, کتاب شناس.

bibliografi

: تاریخچه یاتوضیح کتب, فهرست کتب, کتاب شناسی.

bibliografisk

: مربوط به فهرست کتب.

bibliotek

: کتابخانه.

bibliotekarie

: کتابدار.

biblisk

: مطابق کتاب مقدس, وابسته به کتاب مقدس.

biceps

: عضله دوسر, دوسر بازویی.

bida

: در انتظار ماندن, درجایی باقی ماندن, بکاری ادامه دادن, تحمل کردن, بخود هموارکردن.

bida sin tid

: در انتظار ماندن, درجایی باقی ماندن, بکاری ادامه دادن, تحمل کردن, بخود هموارکردن.

bidra

: اعانه دادن, شرکت کردن در, همکاری وکمک کردن, هم بخشی کردن.

bidrag

: سهم, اعانه, هم بخشی, همکاری وکمک.

bidraga

: اعانه دادن, شرکت کردن در, همکاری وکمک کردن, هم بخشی کردن.

bidragande

: سودمند, وسیله ساز, مفید, قابل استفاده, الت, وسیله, حالت بایی.

bidragande/skattskyldig/biflod

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

bidragsgivande

: کمک کننده, موجب, خراج گذار.

bidragsgivare

: شرکت کننده, اعانه دهنده, هم بخشگر.

bienn

: دوساله, درخت دوساله.

biennal

: دوساله, درخت دوساله.

bifall

: موافقت کردن, رضایت دادن, موافقت, پذیرش.

bifalla

: تصویب کردن, موافقت کردن (با), ازمایش کردن, پسند کردن, رواداشتن.

bifallsrop

: افرین, تحسین, احسنت, تحسین و شادی, اخذ رای زبانی.

bifallsyttring

: کف زدن, هلهله کردن, تشویق و تمجید, تحسین.

biff

: بیفتک گاو, گوشت ران گاو.

biffkor

: گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد, گاو پرواری.

biflod

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

bifoga

: درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور.

bifokal

: دارای دو کانون, دوکانونی (درمورد عدسی), دو دید, عینک دو کانونی.

bifurkation

: تقسیم بدو شاخه, شکاف گاه, شاخه.

biga

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

bigami

: دو زن داری, دو شوهری.

bigamist

: مرد دو زنه, زنی که دو شوهر دارد.

bigning

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

bigott

: متعصب و سرسخت.

bigotteri

: تعصب, سرسختی درعقیده, عمل تعصب امیز.

bigrd

: کندو, کندوی عسل.

bih la

: درون حفره های پیشانی وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, کیسه, حفره, مغ, جیب.

bihandling

: حادثه ضمنی, حادثه معترضه, داستان فرعی, فقره.

bihang

: ضمیمه, پیوست, دستگاه فرعی.

bihleinflammation

: ورم سینوس ها, ورم درون حفره های سر یا جیب های هوایی.

bihustru

: صیغه, متعه, رفیقه, همخوابه.

biintresse

: خطوط طرفین میدان بازی, از بازی یا معرکه خارج کردن, کار یا چیز فرعی.

bikarbonat

: بی کربنات دو سود, جوش شیرین.

bikini

: لباس شنای زنانه دوتکه, مایوی دوتکه.

bikonkav

: مقعرالطرفین, دوسو گود.

bikonvex

: محدب الطرفین, از دو سو بر امده.

bikt

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bikta

: اقرارکردن, اعتراف کردن.

biktfader

: معترف, کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند, اقرار اورنده.

biktstol

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافی, اقراری.

bikupa

: کندو, کندوی عسل, کندو, کندوی عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در کندو), جای شلوغ و پرفعالیت, کندو, جای کار وپر قیل وقال, مرکز تجمع, در کندو جمع کردن, اندوختن, سبدگرد دهاتی, بقدر یک سبد.

bil

: پیوندیست بمعنی' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودکار'.(.n): خودرو, ماشین سواری, خودرو, اتومبیل, ماشین متحرک خودکار, ماشین خودرو, اتومبیل راندن, اتومبیل سوار شدن, اتومبیل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اکبر, اطاق اسانسور, خودرو سواری.

bil-

: خودرو, مربوط به وسایل نقلیه خودرو.

bil gga

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bil/hyrbil/taxi

: تاکسی.

bilabial

: دولبه.

bilaga

: ضمیمه, پیوست.

bilaga/fasts ttning

: وابستگی, تعلق, ضمیمه, دنبال, ضبط, حکم, دلبستگی.

biland

: وابستگی, تبعیت.

bilateral

: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفین, دوکناری.

bilblte

: کمربند صندلی هواپیما.

bilchassi

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

bild

: تمثال, صورت, پیکر, تمثال تهیه کردن, پیکرک, مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عکس, تصویر, مجسم کردن.

bild ck

: لا ستیک اتومبیل.

bilda

: تشکیل دادن, تاسیس کردن, ترکیب کردن.

bilda fackf rening

: متحد کردن بشکل اتحادیه در اوردن.

bildad

: باسواد, ادیب.

bildande

: تربیت امیز, معارفی, فرهنگ بخش, تربیتی.

bildbar

: قالب پذیر, نرم, تغییر پذیر, قابل تحول و تغییر, پلا ستیک, مجسمه سازی, ماده پلا ستیکی.

bilder

: طول چیزی برحسب فوت, مقدار فیلم بفوت.

bildgalleri

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

bildhuggar-

: مجسمه سای, مجسمه ساز, هیکل تراشی, تندیسی.

bildhuggare

: مجسمه ساز, حجار, پیکر تراش, تندیس گر.

bildhuggarkonst

: مجسمه سازی, پیکر تراشی, سنگتراشی کردن.

bildillustrerad

: تصویری, مصور, تصویر نما, مجسم سازنده.

bildlig

: تلویحی.

bildning

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

bildning/gruppering

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

bildnings-

: تربیت امیز, معارفی, فرهنگ بخش, تربیتی.

bildrik

: شایان تصویر, زیبا, بدیع, خوش منظره.

bildrulle

: راننده متجاوز بحقوق سایر رانندگان درجاده.

bildruta

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

bildserie

: کارتون, فیلم های نقاشی شده.

bildsk rmen

: پرده, روی پرده افکندن, غربال, غربال کردن.

bildskrift

: تصویر نگاری, خط تصویری.

bildskrm

: پرده, روی پرده افکندن, غربال, غربال کردن.

bildskrpa

: تعریف, معنی.

bildstod

: تندیس, پیکره, مجسمه, هیکل, پیکر, تمثال, پیکر سازی.

bildstormare

: بت شکن.

bildtext

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

bildtidning

: تصویری, مصور, تصویر نما, مجسم سازنده.

bildverk

: صنایع بدیعی, تشبیه ادبی, شکل و مجسمه, مجسمه سازی, شبیه سازی, تصورات.

bildverk/bildsprk

: صنایع بدیعی, تشبیه ادبی, شکل و مجسمه, مجسمه سازی, شبیه سازی, تصورات.

bilersttning

: سنجش برحسب میل (چند میل در ساعت یا در روز).

bilf rare

: محرک, راننده.

bilggande

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه.

bilist

: ماشین سوار.

biljardhall

: اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی, اطاق مخصوص بیلیاردانگلیسی.

biljardk /vink

: سخن رهنما, ایماء, اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر, چوب بیلیارد, صف, ردیف, : اشاره کردن, راهنمایی کردن, باچوب بیلیارد زدن, صف بستن.

biljardk

: سخن رهنما, ایماء, اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر, چوب بیلیارد, صف, ردیف, : اشاره کردن, راهنمایی کردن, باچوب بیلیارد زدن, صف بستن.

biljett

: بلیط.

biljett/lottsedel

: بلیط.

biljettpris

: کرایه, کرایه مسافر, مسافر کرایه ای, خوراک, گذراندن, گذران کردن.

biljon

: بیلیون (در انگلیس معادل یک ملیون میلیون ودر امریکا هزار میلیون است), تریلیون, عدد یک با 21 صفر, عدد یک با 81 صفر.

bilkortege

: کاروان موتوری.

bill

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

billig

: ارزان, جنس پست, کم ارزش, پست, ارزان, کم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.

billig bil/flygmaskin

: اتومبیل ارزان, ناکامل وشکست, ناتوانی.

billig lngsmal cigarr

: سیگار برگ باریک وگران قیمت, کفش زمخت.

billig och grann

: چیز قشنگ و کم بها, بازیچه, ارزان, قشنگ و بی مصرف, عروسک, تصور واهی, نخودهراش.

billig prydnadssak

: خرت وپرت, چیزقشنگ وکم بها, بازیچه کوچک.

billighet

: داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

billighetsbuss

: اتومبیل کرایه ای, ارزان.

bilm rke

: ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

bilsjuk

: مبتلا به بهم خوردگی حال در اتومبیل.

biltur

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

biltvling

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

bimetall-

: دو فلزی, دارای دو نوع پول رایج.

bimetall

: دوفلزی.

bin r

: دودویی, دوتایی.

binda

: مقید کردن, جلد کردن, دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

binda om

: دوباره صحافی کردن, دوباره ملزم ساختن.

binda/slips

: دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

bindande

: انقیاد, جلد, رابط, متصل کننده, سخت, دقیق, غیر قابل کشش, کاسد, تند وتیز, سختگیر, خسیس, محکم بسته شده.

bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

bindemedel

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

bindeord

: عطف, ترکیب عطفی.

bindestreck

: خط پیوند, خط ربط, نشان اتصال, ایست در سخن, بریدگی.

bindgarn

: ریسمان چند لا, نخ قند, پیچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

bindhinneinflammation

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindhinneinflammation/konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindning

: انقیاد, جلد.

bindsena

: پیوند, رباط, بند, وتر عضلا نی, بندیزه.

bindsena/ligament

: پیوند, رباط, بند, وتر عضلا نی, بندیزه.

bindsle

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در.

bindsula

: کف, کفی کفش.

binge

: صندوقچه.

bingo

: یکنوع بازی شبیه لوتو.

binjure

: مشتق از غده یا ترشح غدد فوق کلیه, مربوط بغده فوق کلیوی, غده ء فوق کلیوی.

binom

: دوجمله ای (در جبر و مقابله).

bio/film

: سینما.

biodlare

: پرورش دهنده ء زنبور عسل.

biodling

: پرورش زنبور عسل.

bioekologi

: رشته ای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات را با محیط اطراف خود مورد بحث قرار میدهد.

biogen

: زیست زادی, مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده.

biogenes

: زیست زاد, تکامل حیات, پیدایش حیات, سیر تکامل زندگی

biogeografi

: زیست جغرافی, جغرافیای حیاتی, رشته ای از زیست شناسی که درباره طرز انتشار و پخش حیوانات و نباتات بحث میکند.

biograf

: سینما.

biografi

: زیستنامه, بیوگرافی, تاریخچه زندگی, تذکره, زندگینامه.

biografisk

: زیستنامه ای, وابسته بشرح زندگی.

biokemi

: زیست شیمی.

biokemisk

: مربوط به شیمی حیاتی یا زیست شیمی.

biokemist

: متخصص شیمی حیاتی والی, ویژه گر زیست شیمی.

biolog

: زیست شناس, عالم علم الحیات.

biologi

: زیست شناسی.

biologisk

: وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی, زیست شناسی, معرفت الحیات, بدست امده از زیست شناسی عملی, ماده دارویی وحیاتی, زیستی.

biologiskt

: زیستی.

bionik

: علم فرایندای زیستی.

biopsi

: زنده بینی, ازمایش میکروسکپی بافت زنده, بافت برداری

biosfr

: زیست کره, قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جو و اب و خاک کره زمین.

biosyntes

: تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده.

bioteknik

: ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الا ت است.

biotisk

: حیاتی, مربوط به حیات وزندگی.

biotyp

: زیست گروه, همنوع, ژنوتیپ, همجنس, موجود همزیست.

biplan

: هواپیمای دوباله.

bipol r

: دوقطبی, دوانتهایی.

birmingham

: بی ارزش, کم ارزش, پست, ارزان, مسکوک فلزی.

bisamrtta

: موش ابی, کر موش, خز این موش.

bisarr

: بیگانه وار, عجیب و غریب.

bisarra

: غریب وعجیب, غیر مانوس, ناشی از هوس, خیالی, وهمی.

bisats

: بند, ماده.

bisektris

: دونیم کننده, نیمساز.

bisexuell

: دارای خصوصیات جنس نر و ماده, دارای علا قه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisittare

: ارزیاب, خراج گذار.

biskop

: اسقف, پیل.

biskoplig

: مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.

biskopsd me

: اسقفی, مقام اسقفی, طبقه و سلک اسقفان.

biskopsmbete

: اسقفی, مقام اسقفی, طبقه و سلک اسقفان.

biskopsmssa

: تاج, تاج اسقف.

biskopss te

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

biskopsstift

: قلمرو اسقف, اسقف نشین.

biskopsstol

: تخت, سریر, اورنگ, برتخت نشستن.

biskvi

: نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامی, ماکارونی, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

bison

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

bisonoxe

: گاومیش کوهان دار امریکایی.

bispringa

: کمک کردن, مساعدت کردن.

bissering

: دوباره بنوازید.

bist

: کمک کردن, مساعدت کردن.

bister

: سخت, خیره سر, سرسخت, لجوج, ترسناک, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

bistert

: شدید, بی اعتدال.

bistnd

: کمک, مساعدت.

bisyssla

: کار فرعی, کار جزیی, مشغولیت, سرگرمی, کار, حرفه, کسب.

bit

: گوشه, تکه, قاش, برامدگی, قلنبه, تکه, تکه, دانه, مهره, وصله کردن.

bit/bet

: ذره, رقم دودویی.

bit/sk rva

: تکه.

bit/smula

: لقمه, تکه, یک لقمه غذا, مقدار کم, لقمه کردن.

bit/sockerbit/klump

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

bit/urklipp/skrot/skrota ned

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

bita

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش, گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bita/bitande

: گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bitande

: گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bitande kall

: زننده, طعنه امیز, سوزش دار, تند و تیز, چالا ک.

bitas

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش.

bitestikel

: زاءده طویل و باریک عقب بیضه که شامل مجاری خروجی منی است.

bitr dande

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده, تابع, تابع منطقه یاقسمت دیگری, دستیار.

bitrda

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

bitrde

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده, فروشنده مغازه, بانوی فروشنده.

bitring

: حلقه لا ستیکی مخصوص گاز گرفتن کودک تا دندان در اورد.

bitsk

: گاز گیر, کج خلق, خشمگین, دارای مزه بد, گاز گیر, سرزنده, باروح, جرقه دار, شیک, تند.

bitter

: دبش, گس, تند, سوزاننده, زننده, تند خو, تند, زننده, سوزان.

bitterhet

: تندی, شدت, رنجش, تیزی, زنندگی, تلخی, ناگواری, حادی.

bitterljuv

: تلخ وشیرین, شیرین وتلخ, نوعی تاجریزی, نوعی سیب تلخ.

bitti

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

bittida

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

bitumen

: قیر معدنی, قیرنفتی, قیر طبیعی.

bitvarg

: ادم خسیس, للیم, بخیل, ادم جوکی.

biv g

: جاده فرعی, پس کوچه, جاده کم امد وشد.

bivack

: اردوی موقتی, شب را بیتوته کردن.

bivackera

: اردوی موقتی, شب را بیتوته کردن.

bivax

: موم.

biverkan

: اثرجانبی, نتیجه جانبی.

biverkning

: اثرجانبی, نتیجه جانبی.

bj d

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bj lke

: شاهین ترازو, میله, شاهپر, تیرعمارت, نورافکندن, پرتوافکندن, پرتو, شعاع.

bj rk

: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.

bj rn

: رنگ قهوه ای کمرنگ, سمند, خاکی, اسب کهر, سماجت کردن, ازار دادن.

bj rnskinnsmssa

: پوست خرس, کلا هی از پوست خرس, یکجور کلا ه پوستی.

bj rntjnst

: ازار, زیان, بدی, صدمه, بدخدمتی.

bj rnunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

bja sig

: دولا شدن, خم شدن, سرفرود اوردن, خمیدگی, تمکین, خشوع کردن.

bjbba

: واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

bjelse/lust

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف.

bjfs

: زیور, ارایش, زر و زیور, جامه پر زرق و برق, کارخانه تصفیه فلزات, خرده ریز, خرت وپرت, چیز کم بها, خودنمایی, خودفروشی

bjlig/smidig

: خم پذیر, خم شو, انحناء پذیر, نرم شدنی, قابل انعطاف

bjllra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اویختن به, دارای زنگ کردن, کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

bjning

: انکسار, شکست, خمیدگی, کجی, خم سازی, انحناء, تصریف, خمیدگی, انحناء, خمیدگی, خم, انحناء, چین.

bjrktrast

: باسترک اروپایی.

bjrnb r

: توت سیاه, شاه توت.

bjrnb rsbuske

: بوته, خار, خاربن, تمشک جنگلی.

bjrnskinn

: پوست خرس, کلا هی از پوست خرس.

bjrt

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

bjuda

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjuda under

: از همه کمتر قیمت دادن.

bjuda ver

: بیشتر پیشنهاد دادن از, روی دست کسی رفتن, بیشتر توپ زدن از, پیشنهاد زیادتر, زیادتر پیشنهاد کردن (درمناقصه و مزایده).

bjuda/bj d/bjudit

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjudande person

: پیشنهاد(خرید) کننده.

bjudit

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

bka

: ریشه, بن, اصل, اصول, بنیاد, بنیان, پایه, اساس, سرچشمه, زمینه, ریشه کن کردن, داد زدن, غریدن, از عددی ریشه گرفتن, ریشه دار کردن.

bl

: ابی, نیلی, مستعد افسردگی, دارای خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نیلگون.

bl

: توده, توده هیزم مخصوص اتش زدن جسد مرده, شاه سیم.

bl

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

bl aktig

: مایل به ابی, ابی فام.

bl br

: ایدا اریزا, قره قاط, زغال اخته, درخت زغال اخته, زغال اخته.

bl ck

: مرکب, جوهر, مرکب زدن.

bl ckhorn

: دوات شاخی قدیمی, دارای اصطلا حات قلنبه, دوات, مرکبدان.

bl ckpenna

: قلم, کلک, شیوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حیوانات اغل, خانه ییلا قی, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

bl da

: خون امدن از, خون جاری شدن از, خون گرفتن از, خون ریختن, اخاذی کردن.

bl ddra

: جسته گریخته عباراتی از کتاب خواندن, چریدن, خمیدگی, کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد, اب جاری در قسمت کم عمق رود, بر زدن, طومار, پیچک, نوشته یا فهرست طولا نی, طومار نوشتن, کتیبه نوشتن, ثبت کردن.

bl dig

: نرم, لطیف, ملا یم, مهربان, نازک, عسلی, نیم بند, سبک, شیرین, گوارا, لطیف.

bl dre

: مرد دیوانه.

bl else

: نیل, پودر ابی رنگ رختشویی.

bl ja/haklapp

: پارچه ء قنداق, گل و بوته دارکردن, گل و بوته کشیدن, کهنه ء بچه را عوض کردن.

bl kopia

: نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است, چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکار میرود, برنامه کار.

bl mrke

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

bl mrke/bula/m rbulta

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

bl nda/frblinda

: خیره کردن, تابش یا روشنی خیره کننده.

bl ndare

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن.

bl nga

: تیره شدن, اخم, تغییر, اخم کردن, گرفته شدن.

bl nka

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

bl nor

: باطناب بدنبال کشیدن, پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه, طناب, زنجیر, یدک کش, یدک کشی.

bl s

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

bl sa upp

: باد کردن, پر از باد کردن, پر از گاز کردن زیاد بالا بردن, مغرورکردن, متورم شدن.

bl sare/sckpipsbl sare

: فلوت زن, جوجه کبوتر, لوله کش.

bl sinstrument

: الا ت موسیقی بادی (مثل شیپور).

bl slagen

: کبود و سیاه (در اثر ضربت وغیره).

bl sljud

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

bl ster

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

bl stra

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

bl strumpa

: منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم, زن فاضله, دارای ذوق ادبی.

bl ta

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

bl tdjur

: جانور نرم تن, حلزون.

bl tt

: ابی, نیلی, مستعد افسردگی, دارای خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نیلگون.

bla/vr la

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

blad-

: برگ مانند.

blad/lakan/skot

: ورق.

bladad

: برگ دار, شبیه برگ, پر برگ.

bladgr nt

: ماده سبز گیاهی, سبزینه, کلروفیل.

bladguld

: ورقه طلا ی نازک, زرورق نازک.

bladknopp

: جوانه, دکمه, غنچه, جرثومه, نرم تن یا صدف گرد کوچک خوراکی, الفکه.

bladlik

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

bladlus

: شته, شپشه, .= دءهپا

bladmossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

bladveck

: گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود.

blanchera

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

bland

: میان, درمیان, درزمره ء, ازجمله.

blanda

: با هم امیختن, با هم مخلوط کردن, ممزوج کردن, بهم امیختن, در هم امیختن, با هم مخلوط کردن, درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

blanda sig

: ممزوج شدن, امیختن, بخاطر اوردن, ذکر کردن, مخلوط کردن.

blanda/g slpigt

: برزدن, بهم امیختن, بهم مخلوط کردن, این سو وان سو حرکت کردن, بیقرار بودن.

blanda/mix

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

blandad

: امیخته, بیقاعده, بیقید در امور جنسی.

blandad inlvsmat

: روده کوچک خوک,, چین, حاشیه چین دار.

blandare

: امیزنده, مخلوط کن, لرزاننده, تکان دهنده, ماشین تکان دهنده, ادم مزور ولا ف زدن, ادم ولگرد واواره.

blandas

: بهم امیختن, بهم مخلوط کردن.

blandat

: امیخته.

blandbar

: مخلوط شدنی, قابل اختلا ط, حل پذیر.

blandning

: مخلوط, ترکیب, هم امیزه, امیختگی, امیزش, امتزاج, ملقمه, ترتیب, مجموعه, دسته, دسته بندی, طبقه بندی, امیزش, توده درهم وبرهم, اختلا ط, امتزاج, اشوره, مخلوط, ترکیب, امیزش, اختلا ط, امیزه.

blandning/blanda sig

: مخلوطی (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهیه کردن (مثل چای), ترکیب, مخلوط, امیختگی, امیزه.

blandning/brokig

: امیخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسیقی مختلط.

blandspr k

: انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلا حات چینی.

blank

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanka

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blankett

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

blanklax

: ماهی ازاد, قزل الا.

blankntt

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanko verltelse

: حواله سفید مهر که مقدار وجه ان قیدنشده وقابل پرداخت به دارنده است, برات سفید مهر.

blankpolera

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blankslipa

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blanksliten

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanksv rta

: واکس سیاه, رنگ سیاه.

blankvers

: شعرسپید, شعر بی قافیه, شعر منثور, شعر بی قافیه پنج وزنی.

blaserad

: خسته, بی اشتها.

blasfemi

: کفر, ناسزا (گویی), توهین به مقدسات.

blasfemisk

: کفرامیز, کفرگوینده, نوشته وگفته کفر امیز.

blask

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

blaskig

: ابی, ابدار, اشکبار, پر اب, ابکی, رقیق.

blast

: پوشال, کزل , ساقه, ساقه وپوشال حبوبات وغیره که باانهاسقف رامیپوشانند.

blazer

: ژاکت, نیمتنه, پوشه, جلد, کتاب, جلد کردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

blbyxor

: شلوار کار ابی رنگ, شلوار کاوبوی.

blckfisk

: ده پا, سپیداچ, چرتنه, روده پای, هشت پا, هشت پایک, اختپوس.

blckig

: مرکبی, جوهری.

blckplump

: لکه دار کردن یا شدن, لک, لکه, بدنامی, عیب, پاک شدگی

bld

: ورم چرکی, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

bldare

: کسی که خونش میرود, مبتلا به خون روش.

blddrare

: کسیکه جسته وگریخته میخواند.

bldpest

: خیارکی, غده خیارکی, طاعون.

bleck

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

bleckburk

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

bleckdosa

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

bleckplt

: فلز ورق, ورق فلز.

bleckslagare

: حلبی ساز, اهن کوب, ابکار فلزات, سفیدگر, رویگر, سفیدگری یا رویگری کردن

blek

: کمرنگ, رنگ پریده, رنگ رفته, بی نور, رنگ پریده شدن,رنگ رفتن, در میان نرده محصور کردن, احاطه کردن, میله دار کردن, نرده, حصار دفاعی, دفاع, ناحیه محصور, قلمروحدود, رنگ رفته, کم رنگ, رنگ پریده, محو.

bleka

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن, بی رنگ کردن.

bleka/blekna

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

bleka/vitna

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

blekansikte

: نژاد سفید پوست, نژاداریایی قفقازی(به تحقیر).

bleke

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

blekfet

: چسب مانند, خمیر مانند, کلوچه قیمه دار, شیرینی میوه دار, خمیری.

blekhet

: کمرنگی, زرد رنگی.

blekmedel

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود, سفیدگر, شییی یا کسیکه چیزی راسفید میکند.

blekna

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

blekselleri

: کرفس.

blemma

: کورک, دمل, زخم اماسدار, تاول, کورک دراوردن, تاول زدن, دمل, لکه, خال, جوش چرک دار, کورک, دارای رنگ غیر واضح, رنگ محو.

blessera

: پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

blessyr

: پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

blgr n

: دارای رنگ سبز مایل به زرد.

bli

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

bli efter/s la

: پس افت, تاخیر.

bli entusiastisk

: احساسات رابرانگیختن, غیرت کسی رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن.

bli fljden

: منجر شدن, منتج شدن, نتیجه دادن, درامدن.

bli fuktig

: خفه کردن, خفه شدن, تعدیل کردن.

bli r d/rodna

: قرمز کردن, قرمز شدن.

bli s rig

: زخم شدن, تولید قرحه کردن, ریش شدن.

bli segare

: سفت شدن, مثل پی شدن, سفت کردن.

bli skev

: تار (در مقابل پود), ریسمان, پیچ و تاب, تاب دار کردن, منحرف کردن, تاب برداشتن.

bli smrt

: لا غر کردن, لا غر اندام شدن, باریک کردن.

bli stel/frysa till is

: ماسیدن, یخ بستن, بستن, منجمد شدن, سفت کردن.

blick

: برانداز, برانداز کردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالی, مرور, نگاه مختصرکردن, نظر اجمالی کردن, اشاره کردن ورد شدن برق زدن, خراشیدن, به یک نظر دیدن.

blick/kasta en blick

: برانداز, برانداز کردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالی, مرور, نگاه مختصرکردن, نظر اجمالی کردن, اشاره کردن ورد شدن برق زدن, خراشیدن, به یک نظر دیدن.

blicka

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن.

blickpunkt

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

blickstilla

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

blid/frbindlig

: ملا یم, شیرین و مطلوب, نجیب, ارام, بی مزه.

blid/lugn

: ارام, راحت, متین.

blidka

: ارام کردن, تسکین دادن, اشتی کردن, خشم را فرو نشاندن, استمالت کردن, تسکین دادن.

blidka/f rsona

: ارام کردن, تسکین دادن, اشتی کردن.

blidkande

: دلجویی, فرونشاندن خشم وغضب, استمالت, وابسته به تسکین یا دلجویی.

bliga

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

blimp

: نوعی بالون هوایی کوچک.

blind

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blind fr lskelse

: شیفتگی, شیدایی.

blind/rullgardin

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blindg ngare/odugling

: نوعی پارچه پشمی, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچیز خراب.

blindgngare

: نوعی پارچه پشمی, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچیز خراب.

blindhet

: کوری, بی بصیرتی.

blindo

: کوکورانه, مانند کورها.

blindskrift

: خط برجسته مخصوص کوران, الفباء نابینایان.

blindtarmsinflammation

: اماس ضمیمه روده, اماس اپاندیس.

blindtarmsoperation

: برداشتن زاءده اپاندیس یا اویزه.

blink

: چشمک زدن, سوسو زدن, تجاهل کردن, نادیده گرفته, نگاه مختصر, چشمک.

blink/blinka/glimta

: چشمک زدن, سوسو زدن, تجاهل کردن, نادیده گرفته, نگاه مختصر, چشمک.

blinka

: چشمک زدن, با چشم اشاره کردن, برق زدن, باز و بسته شدن, چشمک, اغماض کردن.

blinker

: چشمک زن, چشم بند اسب, چراغ راهنمای اتومبیل.

blint

: کوکورانه, مانند کورها.

blint/blindo

: کوکورانه, مانند کورها.

blip

: تصویری بر روی صفحه رادار.

blir

: مناسب, زیبنده, شایسته, درخور, زمان حال فعل be to, هستی, وجود, افریده, مخلوق, موجود زنده, شخصیت, جوهر, فرتاش.

blivande

: زمان حال فعل be to, هستی, وجود, افریده, مخلوق, موجود زنده, شخصیت, جوهر, فرتاش, پیدایش یافته, درحال تولد, مربوط به اینده, موثر دراینده.

blivit

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

blixt

: اذرخش, برق (در رعد وبرق), اذرخش زدن, برق زدن, اذرخش, صاعقه, صاعقه زدن.

blixt/glans/blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blixtkrig

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

blixtls

: زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود), زیب دار.

blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blja

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز, کلفت و پرزدار, خواب دار, قدری مست, لول, چموش, ابجوی قوی.

blja

: موج بزرگ اب, خیزاب, موج زدن (از اب یا جمعیت یا ابر), بصورت موج درامدن, موج دار کردن, تموج داشتن, موجدار بودن, نوسان داشتن

blklocka

: انواع گل استکانی ابی رنگ, گل استکانی گرد.

bllusern

: یونجه.

blnad

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

blnda

: مسحورکردن, مات و مبهوت کردن, بکلی خیره کردن, خیره کردن, تابش یا روشنی خیره کننده.

blndar ppning

: روزنه.

blndverk

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

blnga argt

: خیره نگاه کردن, اخم کردن, نگاه خیره, اخم, تروشرویی

blnk

: تلا لو, تاباندن.

blnke

: وسیله تطمیع, طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود, گول زنک, فریب, تطمیع, بوسیله تطمیع بدام انداختن, بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن, فریفتن, اغوا کردن.

block

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, تخته سنگ, سنگ, گرداله.

blockad

: راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره کردن, راه بندکردن, سد راه, سدراه کردن.

blockadbrytare

: شخصی یا ناوی که از محاصره دشمن میگذرد.

blockera

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, بستن, مسدود کردن, خوردن.

blockering

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه.

blockfl jt

: صدانگار, ضبط کننده, دستگاه ضبط صوت, بایگان.

blod-

: خون مانند, قرمز, خونی, دموی, امیدوار.

blod

: خون, خوی, مزاج, نسبت, خویشاوندی, نژاد, نیرو,خون الودکردن, خون جاری کردن, خون کسی را بجوش اوردن, عصبانی کردن.

blod verfring

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

blodbad

: دکان قصابی, کشتارگاه, ادم کشی, لا شه ها, کشتار, قتل عام, خونریزی, قصابی.

blodbad/rra

: کشتارگاه, قتلگاه, صحنه کشتار.

blodbana

: رگ, عروق خونی.

blodbank

: بانک جمع اوری خون (برای تزریق به بیماران ومجروحین)

blodbrist

: کم خونی.

blodder

: رگ, عروق خونی.

bloddrypande

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodf rgiftning

: مسمومیت خون, عفونت خون, مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریها ومواد فاسد بخون, گندیدگی, گند خونی, عفونت خون بوسیله ارگانیسم های چرکی.

blodgrupp

: گروه خونی (کسی را) تعیین کردن, گروه خون.

blodhund

: نوعی سگ شکاری که شامه بسیارتیزی دارد, کاراگاه, بااشتیاق و تیزهوشی تعقیب کردن.

blodig

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار, خونی, لخته شده, جنایت امیز, خونخوار.

blodig/blodtrstig

: خونی, دموی, امیدوار.

blodig/f rbannad

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodigel

: زالو, هرجانوری که خون می مکد, کسی که از دیگری پول بیرون میکشد, زالو, حجامت, اسباب خون گیری, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشکی کردن, زالو انداختن, طبیب.

blodkrl

: رگ, عروق خونی.

blodkropp

: تنیزه, ذره, جسمک, گویچه(سفید یاسرخ خون وبافت های غضروفی وغیره), گلبول.

blodl s

: بی خون, بدون خونریزی.

blodpltt

: صفحه کوچک, جسم مسطح و کوچک بویژه پلا کتهای خونی, گرده خون.

blodpropp

: انسداد جریان خون, بستگی راه رگ.

blods nka

: رسوب سازی, لا ی گیری, ته نشینی, درزگیری, لا یه گذاری.

blodsband

: خویشی صلبی, قوم وخویشی.

blodsfr nde

: خویش وقوم, منسوب, منسوب نسبی, برادر یا خواهر.

blodsfrvant

: خویشاوند(ازجنس مذکر).

blodsh mnd

: کینه وعداوت خانوادگی, دشمنی دیرین.

blodskam

: زنای با محارم و نزدیکان.

blodspr ngda

: قرمز, سرخ وورم کرده, خون گرفته, برافروخته.

blodsprngd

: قرمز, سرخ وورم کرده, خون گرفته, برافروخته.

blodstockning

: تراکم, جمع شدن خون یا اخلا ط, گرفتگی.

blodstrm

: رگ گردش خون.

blodsutgjutelse

: خونریزی, سفک دماء.

blodtransfusion

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

blodtrstig

: تشنه بخون, خونریز, سفاک, بیرحم.

blodtryck

: فشار خون.

blodv rde

: شمارش تعداد گویچه های خون در حجم معینی.

blodvallning

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

blom

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blom/blomster

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blomaxel

: نهنج, ظرف, جا, حاوی, حفره درون سلولی گیاه.

blomblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

blombukett

: دسته گل.

blomfoder

: کاسه گل, غلا ف گل, حقه گل.

blomk l

: گل کلم.

blomknopp

: جوانه, غنچه, شکوفه, تکمه, شکوفه کردن, جوانه زدن.

blomkrona

: جام گلبرگ, جام گل, کاسه گل.

blomkruka

: گلدان کوزه ای.

blomma

: گل, شکوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل کردن, شکوفه دادن, گلکاری کردن.

blomma/blomstring

: شکوفه, گل, میوه, گل دادن, دارای طراوت جوانی شدن.

blommande

: گلدار, شکوفه دهنده, پیشرفت کننده.

blommans stndare

: پرچم, جرثومه نر گیاه, پود.

blommig

: پرگل, پرزینت.

blomning

: شکوفایی, شکفتگی, شوره زنی, فصل شکوفه اوری, حد اعلا ی تمدن یک قوم.

blomrik

: پرگل, پرزینت.

blomst llning

: ارایش, وضع گل, گل اذین, شکوفایی.

blomster

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blomster-

: گلدار.

blomsterhandlare

: گفلروش, گلکار.

blomsterkrans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلکان مارپیچی.

blomsterl k

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

blomsterodlare

: گلکار, گل پرور.

blomsterodling

: گلکاری, گل پروری, پرورش گل.

blomsterprakt

: نمایش گل وشکوفه.

blomstra/briljera/svnga/fanfar

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن.

blomstrande

: پوشیده از گل, پرگل, سلیس وشیوا, گلگون.

blomstrande/gynnsam

: کامیاب, موفق, کامکار.

blomstring

: شکوفه, گل, میوه, گل دادن, دارای طراوت جوانی شدن.

blond/ljus/blondin

: بور, سفیدرو, بوری (برای مرد بور وبرای زن بلوند گفته میشود).

blondera

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

blondin

: بور, سفیدرو, بوری (برای مرد بور وبرای زن بلوند گفته میشود).

bloss

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

blossa

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

blota

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

blott och bar/ren

: دریا, اب راکد, مرداب, محض, خالی, تنها, انحصاری, فقط.

blottad p

: تهی, عاری, خالی از (معمولا با of).

blottst lla

: بی پناه گذاشتن, بی حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمایش دادن, افشاء کردن.

blr d

: رنگ ارغوانی, زرشکی, جامه ارغوانی, جاه وجلا ل, ارغوانی کردن یا شدن.

blsa

: کیسه, ابدان, مثانه, بادکنک, پیشابدان, کمیزدان, تاول, ابله, تاول زدن, دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن, کیسه کوچک, ابدانک, تاولچه, گودال.

blsand

: انواع اردک های ابی, غاز.

blsare

: دمنده, وزنده, کسی یا چیزی که بدمد یابوزد, ماشین مخصوص دمیدن.

blsb lg

: دم (در اهنگری), ریه.

blshalsk rtel

: غده پروستات

blsig

: بادی, باددار, بسهولت باطراف منتشر شونده, نسیم دار, خوش هوا, خنک, تازه, ملا یم, شادی بخش, باد خیز, پر باد, باد خور, طوفانی, چرند, درازگو.

blsippa

: غافث معمولی , دوای جگر.

blslampa

: چراغ جوشکاری.

blsr r

: تفنگ بادی, پفک.

blst

: ورم کرده, دمیده شده, خسته.

blsterugn

: کوره قالبگیری اهن, کوره ذوب اهن.

blt

: خیس, مرطوب, خیلی خیس ولغزنده, ابی, ابدار, اشکبار, پر اب, ابکی, رقیق, تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

blta

: نوعی حیوان گورکن.

blta upp

: خیساندن, خیس خوردن, رسوخ کردن, بوسیله مایع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خیساندن, خیس خوری, غوطه, غوطه وری, غسل.

bltd ck

: شعاعی.

blte

: کمربند, تسمه, بندچرمی, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حرکت یا عمل کردن.

bltira

: درخشان, تابان, ادم باهوش, ادم زرنگ, واکسی, واکس کفش, چیز درخشنده, ستاره, کلا ه ابریشمی, کفش چرمی برقی, پول زر یا نقره, لیره طلا, پول, سکه, چشم, چشم کبودشده(در اثر ضربت وغیره), انواع ماهیان کوچک ونقره فام امریکایی.

bluff

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

bluffa

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

blunder

: شلوار گشاد و زنانه ورزشی, گیاه شکوفه کرده, شخص بالغ, اشتباه احمقانه, لغزش, اشتباه در گفتار یا کردار.

blus

: پیراهن یاجامه گشاد, بلوز.

blusliv

: پستان بند, سینه بند (زنانه).

blusskyddare

: نوعی ژاکت استین دار, زیر پوش زنانه.

blverk

: خاکریز, بارو, دیوار(ساحلی), دیواره سد, موج شکن, پناه, سنگربندی, حامی.

blvinge

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

bly

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

blyaktig

: سربی, مانند سرب, سربی رنگ, کند.

blydagg

: گلوله سربی, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پیما, سرازیرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

blyerts

: سرب سیاه, مغز مداد, گرافیت.

blyertsstift

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

blyfri

: بی سرب, بدون سرب (دربین حروف چاپ).

blyg

: کم رو, خجول, ترسو, محجوب.

blyg/pryd

: خجالتی, کمرو,, نازکن.

blyg/skygg/skygga/kasta

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

blygd

: موی زهار, موی شرمگاه, ناحیه زهار یا عانه, شرمگاه, کرک, پوشیدگی از کرک.

blygdben

: استخوان شرمگاه, عظم عانه.

blyghet

: عدم اعتماد به نفس, کم رویی, ترس بیم از خود.

blyglans

: گالن, سرب معدنی, سرب طبیعی.

blygr

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

blygsam

: باحیا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا کم, نامتظاهر, فروتن, محقر, خالی از جلا ل و ابهت, بی تکلف

blygsamhet

: ازرم, شکسته نفسی, عفت, فروتنی, حجب, کمرویی, ترسویی, بزدلی, جبن.

blylod

: ژرف پیما, شاقول عمودی, گلوله سربی, : راست, بطور عمودی, عمودا, درست,عینا, لوله کشی کردن, ژرف یابی کردن, عمق پیمودن, عمودی قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم کردن, شاقولی افتادن, عمود بودن, سرب.

blyvitt

: سفیداب سرب, اسفداج.

bna

: باقلا, لوبیا, دانه, حبه, چیزکم ارزش وجزءی.

bndsel

: شلا ق زنی.

bne-

: التماس امیز.

bneman

: فاتحه خوان مزدور, دعاخوان, گدا, مستمند.

bnfalla

: درخواست کردن از, عجز و لا به کردن به, التماس کردن به, استغاثه کردن از.

bnfallande

: دفاع, برهان نمایی, شفاعت, دادخواهی.

bngstyrig

: کله شق, رام نشو, بیقرار, سرکش, چموش.

bnk/domstol

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن.

bnkrad

: سطر, ردیف.

bnsyrsa

: اخوندک.

bo

: جزیره نشین.

bo

: جزیره نشین.

bo

: ساکن بودن, اقامت گزیدن, اشیانه, لا نه, اشیانه ای کردن.

bo p landet

: ساکن ده شدن, با اخراج تنبیه کردن.

bo tillsammans

: باهم زندگی کردن (زن ومرد), رابطه جنسی داشتن.

boa

: اژدرمار, مار بوا.

boasera

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

bobb

: نوعی سورتمه کوچک.

bobin

: قرقره, ماسوره.

bock

: جنس نر اهو وحیوانات دیگر, قوچ, دلا ر, بالا پریدن وقوز کردن(چون اسب), ازروی خرک پریدن, مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره), جفتک, جفتک انداختن.

bock/hanne

: جنس نر اهو وحیوانات دیگر, قوچ, دلا ر, بالا پریدن وقوز کردن(چون اسب), ازروی خرک پریدن, مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره), جفتک, جفتک انداختن.

bocka

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

bocka/b ge

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

bockhoppning

: بازی جفتک چارکش, باجست وخیز حرکت کردن, جفتک چارکش کردن, از یکدیگر بنوبت جلو زدن, گریز زدن, گره گره حرکت کردن.

bocksprng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

bod

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

boende

: زندگی, معاش, وسیله گذران, معیشت, زنده, حی, درقیدحیات, جاندار, جاودانی.

boett

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

bofast

: مقیم, مستقر.

bog

: شانه, دوش, کتف, هرچیزی شبیه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن.

bogankare

: باغ, الا چیق, سایبان.

boggi

: دیو, جن, شیطان.

bogsera

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

bogsera/bogsering

: باطناب بدنبال کشیدن, پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه, طناب, زنجیر, یدک کش, یدک کشی.

bogsera/ryck/rycka

: بزحمت کشیدن, بازورکشیدن, تقلا کردن, کوشیدن, کشش, کوشش, زحمت, تقلا, یدک کش.

bogserb t

: کشتی یدک کش, بزحمت کشیدن, بازورکشیدن, تقلا کردن, کوشیدن, کشش, کوشش, زحمت, تقلا, یدک کش.

bogserlina

: طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند, طناب بوکسل, طناب مخصوص صید بالن, طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی.

bogsertross

: طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی.

boj

: نوعی فلا نل رومیزی, رهنمای شناور, کویچه, روابی, جسم شناور, روی اب نگاهداشتن, شناور ساختن.

boja

: پابند, دستبند, قید, مانع, پابند زدن.

boja/fotboja

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

bojkott

: تحریم کردن, تحریم, بایکوت.

bojkotta

: تحریم کردن, تحریم, بایکوت.

bojor

: غل و زنجیر پا, پا بند.

bok

: زان, ممرز, الش, راش, فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن, چهار ورق کاغذ که تا شده و هشت ورق شده باشد, ورق هشت برگی, کاغذ را دسته کردن.

bokanmlan

: انتقاد از کتاب, مقاله درباره کتاب.

bokband

: حجم, جلد.

bokbindare

: اهرم جعبه ماکو, الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد, شکم بند زنان (پس از وضع حمل), رسید بیعانه, صاحف, بند.

bokf ra

: فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن.

bokf ring

: حسابداری, حسابداری, اصول حسابداری, برسی اصل و فرع, دفتر داری, ساماندهی.

bokf rlggare

: ناشر.

bokfrare

: ذی حساب, حسابدار.

bokfringsmaskin

: ماشین حسابداری.

bokgarm rke

: برچسب کتاب.

bokhandel

: کتابفروشی.

bokhllare

: ذی حساب, حسابدار.

boklig

: ادبی, کتابی, ادیبانه, ادیب, وابسته به ادبیات, ادبیاتی.

bokm rke

: نشان لا ی کتاب, چوب الف.

bokmal

: کسیکه علا قه مفرطی به مطالعه کتب دارد.

bokomslag

: کاغذی که با ان کتاب را جلد میکنند, جلد کاغذی روی کتاب.

bokrygg

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

bokskp

: قفسه کتاب.

bokst ver

: حروف گذاری, علا مت گذاری باحروف.

bokstav

: حرف, نویسه.

bokstavera

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

bokstaverande

: املا ء, هجی.

bokstavlig

: تحت اللفظی, حرفی, لفظی, واقعی, دقیق, معنی اصلی.

bokstavlig/ordagrann

: تحت اللفظی, حرفی, لفظی, واقعی, دقیق, معنی اصلی.

bokstavsg ta

: قلب, تحریف, مقلوب, تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر.

bokstnd

: بساط کتابفروشی.

boktryck

: منگنه مسوده کاغذهای کپیه, پرس نامه, چاپی, وابسته بحروف چاپی.

boktryckare

: چاپگر.

boktryckarkonst

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زنی.

bokverk

: فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن.

bolag

: بنگاه, شرکت.

bolagsman

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

boll

: گلوله, گوی, توپ بازی, مجلس رقص, رقص, ایام خوش, گلوله کردن, گرهک.

boll av idisslad fda

: نشخوار, تنباکوی جویدنی, تفکر, تعمق.

boll/kula

: گلوله, گوی, توپ بازی, مجلس رقص, رقص, ایام خوش, گلوله کردن, گرهک.

bolltr

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bolmrt

: سیکران, بذر البنج, بنگ دانه.

bolstervar

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

bom/mast

: تیردکل, تیر اهن یا الوار, مشت بازی کردن, مشاجره کردن, نزاع.

bomb

: بمب, نارنجک, بمباران کردن, مخزن.

bomba

: بمب, نارنجک, بمباران کردن, مخزن, با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن, بباد انتقاد گرفتن, سرگردان.

bombardemang

: بمباران.

bombardera

: بمباران کردن, بتوپ بستن, پرتاب کردن, شتاب کردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست کندن, پوستک, پی درپی زدن, پی در پی ضربت خوردن.

bombardera/skinn

: پرتاب کردن, شتاب کردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست کندن, پوستک, پی درپی زدن, پی در پی ضربت خوردن.

bombardering

: بمباران.

bombasm

: کتان, جنس پنبه ای (مج.) گزافه گویی, سخن بزرگ یا قلنبه, مبالغه.

bombastisk

: گزاف, قلنبه, مطنطن, قلنبه نویس, گزاف گوی, دهان دار, پرحرف.

bombflygplan

: هواپیمای بمب افکن, بمب انداز.

bombplan

: هواپیمای بمب افکن, بمب انداز.

bomrke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

bomull

: پنبه, نخ, پارچه نخی, باپنبه پوشاندن.

bomullsfabrik

: کارخانه نخ ریسی.

bomullsflanell

: پارچه پنبه ای شبیه فلا نل, فلا نل نما, کرکی.

bomullsfr

: تخم پنبه, پنبه دانه.

bomullskrut

: باروت پنبه.

bomullsspinneri

: کارخانه نخ ریسی.

bomullstr d

: نخ تابیده (که ابتداء در شهر لیل تهیه میشده).

bomullstrik

: یکنوع پارچه ء نخی که برای زیرپوش بکار میرود.

bomullstyg

: فاستونی نخی, سخن گزاف, بی ارزش, لفاظی.

bona

: موم, مومی شکل, شمع مومی, رشد کردن, زیاد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله یافتن.

bondb na

: باقلا.

bonde

: کشاورز, سرپرست خانه, مرد زن دار, روستایی, دهاتی, دهقانی, کشاورز, رعیت.

bondestnd

: رعایا, جماعت دهقانان, بی تربیتی.

bondf rnuft

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام.

bondfrst nd

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام.

bondgrann

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

bondgrd

: ابنیه و ساختمانهای مجاورمزرعه, مزرعه وابنیه ان, مزرعه و حوالی ان, علا قجات رعیتی.

bondhund

: دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

bondkomik

: مسخره امیز, مضحک, تقلید, رقص لخت, تقلید و هجو کردن

bondkvinna

: هم میهن.

bondlurk

: روستایی نادان یا کودن, ادم بی دست وپا, دهاتی جاهل, احمق, نفهم.

bondpermission

: مرخصی بدون اطلا ع قبلی, جیم شدن.

bondpojke

: نوکر, خادم شوالیه, جوان روستایی, عاشق.

bondslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زیرکاه, موذی, محیل, شیطنت امیز, کنایه دار.

bondstuga

: خانه رعیتی.

bong

: سند, مدرک, دستاویز, ضامن, گواه, شاهد, تضمین کننده, شهادت دادن.

bonga

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

bongotrumma

: یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود, بانگو.

boning

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

boning/boningsplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

boning/vistelse

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

boningsplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

boningsrum

: اتاق نشیمن, سالن نشیمن.

bonjour

: نیم تنه دامن بلند مردانه, فراک.

bonnett

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

bonus

: انعام, جایزه, حق الا متیاز, سودقرضه, پرداخت اضافی.

bookmaker

: کتاب نویس, صحاف, ناشرکتاب, دلا ل شرط بندی.

boplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

bor

: زندگی کردن, زیستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, دایر.

bord

: جدول, میز, مطرح کردن.

borda

: تخته, تابلو.

bordduk

: سفره, رومیزی.

borde

: باید, بایست, بایستی, باید و شاید, زمان ماضی واسم مفعول فعل معین.للاهس

borde inte

: نبایستی.

bordell

: فاحشه خانه.

bordlggning/l nggrund

: موادیکه از ان تاقچه میسازند, شیب, درجه شیب, تاقچه یا قفسه بندی.

bordlpare

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

bordsb n

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

bordsduk

: سفره, رومیزی.

bordslda

: کشو, برات کش, ساقی, طراح, نقاش, زیر شلواری.

bordssamtal

: صحبتهای خصوصی و غیر رسمی در سر میز غذا, مفاوضه.

bordsservis

: لوازم میز یا سفره, ظروف سفره, کارد و چنگال.

bordsvatten

: اب معدنی.

bordtennis

: بازی پینگ پنگ, تنیس روی میز.

bordtennisracket

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bore

: بادشمال.

boren

: زاییده شده, متولد.

borg

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borg/slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borgare i stad

: شهرنشین, شهری, حاکم یا قاضی شهر.

borgen

: توقیف, حبس, واگذاری, انتقال, ضمانت, کفالت, بامانت سپردن, کفیل گرفتن, تسمه, حلقه دور چلیک, سطل, بقید کفیل ازاد کردن.

borgen r/fordringsgare

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

borgenr

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

borgensf rbindelse

: ضمانت, تضمین, وثیقه.

borgensman

: برده, غلا م, ضامن, کفیل.

borgerlig

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه کاسب ودکاندار, غیرنظامی, مدنی.

borgerlighet

: احترام.

borgis

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه کاسب ودکاندار.

borgm stare

: شهردار.

borgmstarinna

: زن شهردار.

boricka

: الا غ, خر, ادم نادان وکودن.

bornera

: جوش زدن, گازدار کردن (مشروبات وغیره).

bornyr

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

borr

: مته, هرچیزیکه وسیله سوراخ کردن باشد, سنبه, ملول کننده, خستگی اور.

borra

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

borra/tr ka ut

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

borrande

: تمرین, تمرین نظامی, حفر, مته زنی.

borrare

: مته, هرچیزیکه وسیله سوراخ کردن باشد, سنبه, ملول کننده, خستگی اور.

borrfluga

: کرم میوه.

borrsvng

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

borrtorn

: جرثقیل, دکل کشتی, برج چاه کنی, با جرثقیل حمل کردن.

borst

: موی زبر, موی سیخ, موی خوک, سیخ شدن, رویه تجاوزکارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borst/vara full av

: موی زبر, موی سیخ, موی خوک, سیخ شدن, رویه تجاوزکارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borsta

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borste

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borsteig

: زبر, دارای موی زبر, جنگی.

borstig

: زبر, دارای موی زبر, جنگی.

borstnejlika

: گل میخک شاعر, حسن یوسف.

bort

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, پاک کردن از, رهانیدن از, خلا ص کردن.

borta

: در دشت, در صحرا, .

bortarbeta

: زدودن, رفع کردن.

bortbyting

: بچه ای که پریان بجای بچه ای که دزدیده اند میگذارند, ادم دمدمی.

bortefter

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول.

borterst

: دورترین, اقصی نقطه, بعیدترین, ابعد, دورترین, اقصی نقطه.

bortersta del av plan

: مزرعه دور افتاده, بیرون از محیط, قسمت خارجی میدان.

bortf rklaring

: دروغگویی, حرف دو پهلو.

bortfalla

: بخواب رفتن, مردن.

bortflyttning

: رفع, ازاله.

bortfra

: ربودن, دزدیدن (شخص), دور کردن, ادم دزدیدن, از مرکز بدن دور کردن (طب).

bortfrakta

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

bortfraktning

: رفع, ازاله.

bortg ngne

: مرده, مرحوم.

bortgng

: مرگ, مردن, درگذشتن.

bortifrn

: از, بواسطه, درنتیجه, از روی, مطابق, از پیش.

bortkommen

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortom

: انسوی, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

bortoperera

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

bortovaro

: نبودن, غیبت, غیاب, حالت غیاب, فقدان.

bortr va

: بچه دزدی کردن, ادم سرقت کردن, ادم دزدی کردن.

bortre

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به.

bortrvande

: عمل ربودن (زن و بچه و غیره), ربایش, دورشدگی, دوری از مرکز بدن, قیاسی, قیاس.

bortse

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

bortslarvad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortslumpa

: یکجا فروختن, ارزان فروختن, فروش یکجا وارزان.

borttagande

: ریشه کنی, ساییدگی, قطع, قطع عضوی از بدن, فرساب.

borttagning/bortflyttning

: رفع, ازاله.

borttagningsbar

: برداشتنی, رفع شدنی.

borttr ngning

: سرکوبی.

bos tta

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bosatt

: مقیم, مستقر.

bosch

: حرف توخالی, مهمل, حقه بازی, چرند.

boskap

: احشام واغنام, گله گاو, چارپایان اهلی, مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود, احشام.

boskapsdrivare

: چوبدار, گله فروش, دلا ل گاو و گوسفند.

boskapstjuv

: دارای صدای خش خش.

boskapsuppfdare

: گاودار, گاو فروش, گاو چران, گله چران, چوپان, گله بان, محافظ, رمه دار, گاودار, چوپان, گله دار, رمه دار, کشیش, روحانی.

boss

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

bossa

: ستاره ای که نور ان چند روزی زیاد شده و دوباره کم شود, فانی ستاره, نو اختر.

bostad

: مسکن, تهیه جا, خانه ها (بطور کلی), مسکن, خانه سازی.

bostad/lya

: حفاری, محل حفر.

bostads-

: مسکونی, وابسته به اقامت, قابل سکنی, محلی.

bostadsl genhet

: تخت, پهن, مسطح.

bostadsls

: دربدر, بی خانمان, اواره.

bostadsomr de utanfr f rorterna

: ناحیه یا منطقه ء خارج شهری.

bostadsregion utanfr f rorterna

: منطقه وسیعی ازنواحی خارج شهر, حومه شهر.

bostlle

: محل اقامت, اقامتگاه.

bostta sig

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bot

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

bot-

: وابسته به طلب مغفرت وندامت.

bota

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

botande

: دارای خاصیت درمانی, علا ج بخش, شفا بخش.

botanik

: گیاه شناسی, کتاب گیاه شناسی, گیاهان یک ناحیه, زندگی گیاهی یک ناحیه.

botaniker

: گیاه شناس, متخصص گیاه شناسی.

botanisera

: گیاه جمع کردن (برای مقاصد گیاه شناسی), تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن.

botaniska

: وابسته به گیاه شناسی, ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی.

botanist

: گیاه شناس, متخصص گیاه شناسی.

botare

: شفا دهنده, التیام دهنده.

botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

botf rdig

: توبه کار, پشیمان, تاءب, اندوهناک, نادم.

botfrdighet

: پشیمانی, توبه, ندامت.

botg rare

: توبه کار, پشیمان, تاءب, اندوهناک, نادم.

botgring

: توبه وطلب بخشایش, پشیمانی, ریاضت, وادار به توبه کردن.

botlig

: علا ج پذیر.

botten

: ته, پایین, تحتانی.

bottenf rg

: زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

bottenfisk

: گیاه زمینی, ماهی ته دریا, خواننده یاتماشاچی بی ذوق, عامی, شخص فرومایه و پست.

bottenl ge

: نظیرالسمت, حضیض, ذلت, سمت القدم.

bottenls

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی, بدون ته, غیر محدود.

bottenls

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

bottensats

: درد , باقی مانده, چیز پست وبی ارزش, ته نشین, ته نشست, لا ی, رسوب, درده, رسوب کردن.

bottenv ning

: طبقه همکف ساختمان.

bottnande

: لگنی, واقع درنزدیک لگن خاصره, وابسته به لگن خاصره.

botulism

: مسمومیت غذایی حاد.

botvning

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

boulevard

: خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد, بزرگراه, باغراه.

bouppteckningsman

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

bouquet

: دسته گل.

bourgeoisie

: طبقه سوداگر, سرمایه داری, حکومت طبقه دوم, بورژوازی.

boutique

: دکان, بوتیک.

boutredningsman

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

bovaktig

: پست, نالا یق, فاسد, شریر, بدذات, خیلی بد.

bovaktighet

: پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

bovstreck

: پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

bowla

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

bowlare

: قدح ساز, نوعی کلا ه لبه دار, کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند, مشروب خوارافراطی, داءم الخمر.

bowling

: بازی بولینگ.

bowlk gla

: سنجاق, پایه سنجاقی.

bowlklot

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

box

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

boxa

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

boxare

: مشت زن, بوکس باز.

boxas

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

boxer

: مشت زن, بوکس باز.

boxhandske

: دستکش بوکس.

boxning

: مشت زنی, بوکس.

boxningssporten

: مشت زنی, بوکس.

br ck

: فتق, مرض فتق, غری.

br cka

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی, سفرس, گیاه سنگروی.

br ckjrn

: اهرم, دیلم.

br cklig

: شکستنی, نازک, سست, نحیف, شکننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شیطانی, گول خور, بی مایه.

br ckt

: شورمزه, بدمزه.

br d

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

br dbutik

: دکان نانوایی یا شیرینی پزی.

br ddfull

: لبریز.

br dfda

: نان, قوت, نان زدن به.

br dfodring

: مهمانخانه شبانه روزی, پانسیون, تخته کوبی.

br dfrukttrd

: میوه نان.

br dgrd

: محوطه یاحیاط تیر فروشی که الوار در ان انباشته شده.

br dkant

: کبره, کبره بستن, قسمت خشک و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چیزی, ادم جسور و بی ادب.

br dkorg

: سبدنان, شکم, معده, ناحیه حاصلخیز.

br dmogen

: زود رس, پیش رس, نابهنگام, باهوش.

br drost

: نوشنده بسلا متی کسی, نان برشته کن, سرخ کننده, برشته کننده.

br dska

: شلوغی, هایهو, جنبش, تقلا, کوشش, شلوغ کردن, تقلا یاکشمکش کردن, عجله, شتاب, سرعت, عجله کردن, شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی, شتابزدگی, عمل یا فعالیت رسوبی, تعجیل بسیار.

br dskande

: مبرم.

br dspade

: پوست انداختن, پوست کندن, کندن, پوست, خلا ل, نرده چوبی, محجر.

br k

: همهمه, سر و صدا, قیل و قال, داد, غوغا, هنگامه.

br k/brka

: هایهوی, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هایهو کردن, ایراد گرفتن, خرده گیری کردن, اعتراض کردن.

br k/upplopp

: هنگامه, همهمه, غوغا, شلوغ, جنجال, اشوب, التهاب, اغتشاش کردن, جنجال راه انداختن.

br ka

: بع بع کردن, صدای بزغاله کردن, ناله کردن, بع بع.

br ken

: سرخس, جماز, بسفایج.

br kenvxt

: سرخس, جماز, بسفایج.

br kig

: بی نظم, بی ترتیب, نامنظم, مختل, شلوغ, ناامن.

br kig/slagskmpe

: پر سر و صدا, خشن, داد و بیداد کن, سرکش, سر و صدا و اشوب کردن.

br kstake

: از روی بیمیلی جدا شدن از, مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

br llops-

: وابلسته بعروسی, نکاحی, عروسی, زفافی.

br nd mandel

: نقل وشیرینی, بادام سوخته, اجیل سوخته.

br nna till aska

: خاکستر کردن, سوزاندن, با اتش سوختن.

br nnande/skarp

: نیشدار, تند, تیز, هجو امیز, سوزش اور.

br nnas

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

br nnblsa

: تاول, ابله, تاول زدن.

br nneri

: کارخانه یا محل تقطیر, رسومات.

br nning/brnningar

: خیزاب دریاکنار.

br nningar

: خیزاب دریاکنار.

br nnpunkt

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

br nnpunkts-

: کانونی, مرکزی, وابسته بکانون, موضعی.

br nnsr

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

br nnugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

br nnvin

: مشروب جین قوی هلندی.

br nnvinsbrnneri

: کارخانه یا محل تقطیر, رسومات.

br nsle

: سوخت, غذا, اغذیه, تقویت, سوخت گیری کردن, سوخت دادن (به), تحریک کردن, تجدید نیرو کردن.

br sch

: نقض عهد, رخنه, نقض کردن, نقض عهد کردن, ایجاد شکاف کردن, رخنه کردن در.

br ss

: تیموس حیوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده, غده تیموس.

br st-

: سینه ای, صدری, درونی, باطنی.

br sta

: اماده کردن, مهیا شدن.

br sthllare

: پستان بند.

br stkorg

: صندوق, یخدان, جعبه, تابوت, خزانه داری, قفسه سینه, سینه, صدر, قفسه سینه.

br stsim

: شنای پروانه.

br stvrn

: بارو, برج و بارو, استحکام یاسنگر موقتی, نرده بندی عرشه جلو کشتی.

br stvrta

: نوک پستان, نوک غده, پستانک مخصوص شیربچه, ازنوک پستان خوردن.

br te

: صداهای ناهنجار دراوردن, درهم ریختن, درهم ریختگی, درهم وبرهمی.

br tte

: لبه, کنار, حاشیه, پرکردن.

br/sjukb r

: تخت روان, برانکار, بسط یابنده.

bra

: خرس, سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی, لقب روسیه ودولت شوروی, :بردن, حمل کردن, دربرداشتن, داشتن, زاییدن, میوه دادن, تاب اوردن, تحمل کردن, مربوط بودن, پوشیدن, در بر کردن, بر سر گذاشتن, پاکردن (کفش و غیره), عینک یا کراوات زدن, فرسودن, دوام کردن, پوشاک.

bra

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

bra/stor

: بزرگ, عظیم, کبیر, مهم, هنگفت, زیاد, تومند, متعدد, ماهر, بصیر, ابستن, طولا نی.

brackig

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

bragd

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

bragd/kraftprov

: کار برجسته, شاهکار, کار بزرگ, فتح نمایان.

brailleskrift

: خط برجسته مخصوص کوران, الفباء نابینایان.

brak/klockringning

: صدای پیوسته, صدای مسلسل, غوغا, طنین متناوب, ناقوس یا زنگ, صدای ناقوس, غریدن, ترق وتروق کردن, هیاهو وغوغا کردن, صدای گوشخراش دادن.

brakfest

: مجلس انس ورقص, بزم.

brakskit

: گوز, گوزیدن.

bramst ng

: سکوب بالا ی دکل کشتی, بالا ترین شکوب دکل کشتی, وسایل بی مصرف کشتی.

brand

: ماشرا, خوره, اکله, یکجور افت درختان میوه, نوعی شته یاکرم, فاسدکردن, فاسدشدن.

brand/rost/mgel

: پرمک, کپک, بادزدگی, زنگ گیاهی, کپک زدن.

brandbil

: ماشین اتش نشانی, تلمبه اتش خاموش کن.

brandfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

brandgul

: پرتقال, نارنج, مرکبات, نارنجی, پرتقالی.

brandman

: مامور اتش نشانی, سوخت انداز, سوخت گیر.

brandr d

: رنگ پریده, ترسناک, تیره, مستهجن, بطورترسناک یاغم انگیز, موحش, شعله تیره, شعله دودنما, رنگ زرد مایل به قرمز, کم رنگ وپریده, زننده.

brandsoldat

: مامور اتش نشانی, سوخت انداز, سوخت گیر.

brandspruta

: ماشین اتش نشانی, تلمبه اتش خاموش کن.

brandstation

: ایستگاه اتش نشانی.

brandvning

: تمرین اطفاء حریق.

brant

: سرازیر, تند, سراشیب, گزاف, فرو کردن (در مایع), خیساندن, اشباع کردن, شیب دادن, مایع (جهت خیساندن).

brant klippa/klippspets

: پرتگاه, کمر, تخته سنگ.

brant/brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشیبی تند.

brant/sluttning

: پرتگاه مصنوعی, سینه کش, سرازیری خندق.

brant/stup

: دیوار درونی خندق, سراشیبی خندق, سراشیب کردن, بریدن, عمودی بریدن.

brare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

brasa

: اتش بزرگ, اتش بازی, اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

braskande

: خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

brasredskap

: سیخ و سه پایه وسایر اسبابهای جلو بخاری.

brass

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

brassa

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

brassk rm

: سپر جلو بخاری, مامور اتش نشانی.

brast

: قطاری, پشت سر هم.

brasved

: هیزم.

bravad

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bravo

: مریزاد, افرین, براوو, هورا.

bravorop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

bravur

: اظهار شجاعت و دلا وری, روحیه مطملن وامرانه, بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

bravurnummer

: ستاره یا شخصیت برجسته جماعت, موضوع مهم وقابل توجه.

brb rare

: ادم نعش کش, تابوت بر.

brbar radiotelefon

: دستگاه مخابره یا رادیوی ترانزیستوری کوچک.

brckage

: شکستنی, شکست.

brckband

: چوب بست زدن, پایه زدن, بستن, بسیخ کشیدن, بدار اویختن, جفت کردن, گره زدن, دسته کردن, متمسک شدن, کوک زن, بهم بستن, بادبان را جمع کردن, بار سفر بستن, بدار اویخته شدن, خرپا, شکم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

brcklighet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

brd

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

brd

: نان, قوت, نان زدن به.

brda

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن, بار, تعهد, مسلولیت.

brdd

: لبه, کنار, حاشیه, پرکردن.

brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشیبی تند.

brde

: تخته, تابلو.

brdfrukt

: میوه نان.

brdighet

: حاصلخیزی, باروری.

brdkavel

: وردنه, تیرک.

brdmogenhet

: زودرسی.

brdraskap

: برادری, انجمن برادری واخوت, انجمن اخوت, دسته.

brdska/skynda

: شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

brdskande karakt r

: فوریت, ضرورت, نیازشدید.

brdsmula

: خرده نان, خرده, هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم)

brdspel

: نرد, تخته نرد.

brdst rtad

: بشدت پرتاپ کردن, شتاباندن, بسرعت عمل کردن, تسریع کردن, سر اشیب تند داشتن, ناگهان سقوط کردن, غیر محلول وته نشین شونده, جسم تعلیق شونده یا متراسب, خیلی سریع, بسیار عجول, ناگهانی, رسوب شیمیایی.

brdst rtad/pskynda

: بشدت پرتاپ کردن, شتاباندن, بسرعت عمل کردن, تسریع کردن, سر اشیب تند داشتن, ناگهان سقوط کردن, غیر محلول وته نشین شونده, جسم تعلیق شونده یا متراسب, خیلی سریع, بسیار عجول, ناگهانی, رسوب شیمیایی.

bred

: پهن, عریض, گشاد, فراخ, وسیع, پهناور, زیاد, پرت, کاملا باز, عمومی, نامحدود, وسیع.

breda

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

breda ut

: منبت کاری کردن, باز کردن, گسترده.

breda ut sig

: اطناب کردن, به تفصیل شرح دادن.

bredd

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چیز پهن.

bredda

: پهن کردن, وسیع کردن, منتشر کردن.

breddgrad

: عرض جغرافیایی, ازادی عمل, وسعت, عمل, بی قیدی.

bredhvdad

: کله شق, سرسخت, ادم کودن وسرسخت.

bredsida

: توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده, سطح پهن هرچیزی, بایک شلیک.

bredvid

: درکنار, نزدیک, دریک طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف دیگر, وانگهی.

breitschwanz

: گوسفنددنبه دار, پوست بره.

brett

: دندانه دار, دارای دندان مضرس, حریص, دندان نما.

brev

: حرف, نویسه.

brev-

: رساله ای, نامه ای.

brevb rare

: نامه رسان.

brevduva

: کبوتر خانگی, کبوتر جلد.

brevhuvud

: سرنامه, عنوان چاپی بالا ی کاغذ.

breviarium

: کتاب تلخیص شده, کتاب نماز وادعیه روزانه.

brevkopia

: رونوشت کاربنی.

brevkort

: کارت پستال, بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن.

brevlda

: صندوق پست.

brevp rm

: پرونده, بایگانی کردن.

brevporto

: حمل بوسیله پست, ارسال پست, مخارج پستی, حق پستی, تمبر پستی.

brevskrivare

: خبرنگار, مخبر, مکاتبه کننده, طرف معامله, مطابق.

brevskrivare/motsvarande

: خبرنگار, مخبر, مکاتبه کننده, طرف معامله, مطابق.

brevv xling

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brevvxla

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند یا مشابه بودن, مکاتبه کردن, رابطه داشتن.

brevvxling/ verensstmmelse

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brgarl n

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

brgning

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

bricka

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن, سینی, طبق, جعبه دو خانه, شستشو کننده, رختشوی, واشر.

bridge

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

brigad

: تیپ, دسته, تشکیلا ت.

brigadgeneral

: سرتیپ, فرمانده تیپ.

brigg

: نوعی کشتی دو دگلی سبک و سریع السیر.

brikett

: بریکت, خاک زغال قالبی.

briljans

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد.

briljant

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

briljera

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

briljera med

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

briljera/briljera med

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

brillor

: مشخصات, عینک.

bringa

: گوشت سینه, سینه انسان.

bringa i dagen

: از زیرخاک در اوردن, افتابی کردن, از لا نه بیرون کردن, از زیردراوردن, حفاری کردن.

bringa i j mvikt

: موازنه کردن, بحال تعادل دراوردن, متعادل کردن, متعادل شدن.

bringa i oordning

: به هم زدن, بی ترتیب کردن, مختل کردن, بر هم زدن.

bringa i trngm l

: تنگ کردن, باریک کردن, درتنگی ومضیقه گذاردن, زور اوردن, محدود کردن.

bringa ur balans

: غیر متعادل کردن, تعادل (چیزی را) بر هم زدن, اختلا ل مشاعر پیدا کردن, عدم توازن, اختلا ل مشاعر, برهم زدن, ناراحت کردن, مغشوش کردن.

bringa ur fattningen

: کسی را از رو بدر کردن, پر رویی کردن.

bringa ur jmvikt

: برهم زدن, مضطرب ساختن, پریشان کردن.

brink

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن.

brinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brinna/br nna/brnns r

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brinnande

: باحرارت, باحمیت, پرشور وشعف, ملتهب.

brinnande/innerlig

: باحرارت, باحمیت, پرشور وشعف, ملتهب.

brio

: روح, زندگانی, حیات.

bris

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم).

bris/flkt

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم).

brisad

: قطاری, پشت سر هم.

brisera

: قطاری, پشت سر هم.

brist

: کمیابی و گرانی, قحط و غلا, کمبود, نقص, کمی, کمبود, کسر, ناکارایی, ارزوی اساسی و ضروری, چیز مطلوب, خواست, عدد کم, معدود, اندک, قلت, کمی, کمیابی, ندرت, کسری, کمبود.

brist p disciplin

: بی انضباطی, بی انتظامی, سرکشی.

brist p noggrannhet

: عدم دقت.

brist p sjlvtillit/blyghet

: عدم اعتماد به نفس, کم رویی, ترس بیم از خود.

brist p uppriktighet

: عدم صمیمیت.

brist p verensstmmelse

: ناپیروی, عدم رعایت, عدم تشابه, عدم موافقت, معاندت, ناهمنوایی.

brist p elegans

: نا زیبایی, بی ظرافتی, زشتی, ناهنجاری.

brist p sammanhang

: ناپیوستگی, عدم پیوستگی, انفصال, عدم اتصال, انقطاع, عدم ربط, عدم چسبندگی, ناجوری, عدم تطابق, ناسازگاری, تناقض.

brist/misslyckande

: قصور, کاستی, نکته ضعف, کمبود

brista

: قطاری, پشت سر هم.

brista/brast/brustit

: قطاری, پشت سر هم.

brista/bristning

: گسیختگی, قطع, سکستگی, جدایی, گسیختن, جدا کردن, ترکیدن, قطع کردن, پارگی, گسستن, گسستگی.

bristande verensstmmelse

: عدم تجانس, ناسازگاری.

bristande noggrannhet

: نادرستی, عدم صحت, اشتباه, غلط, چیز ناصحیح و غلط, عدم دقت.

bristf llig

: دارای کمبود, ناکارا.

bristning

: گسیختگی, قطع, سکستگی, جدایی, گسیختن, جدا کردن, ترکیدن, قطع کردن, پارگی, گسستن, گسستگی.

bristsituation

: کسری, کمبود.

britannien

: بریتانیا, انگلیس.

britannisk

: بریتانیایی, مربوط به بریتانیا.

brits

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

brits/hrd b dd

: ماله چوبی(معماری وغیره), ماله مخصوص کوزه گران, ماله ء صافکاری, تخته پهن, تشک کاهی.

britt

: انگلیسی, اهل بریتانیا, تبعه انگلیس, خاک انگلیس, انگلیسی, اهل بریتانیا.

britt/brittisk sjman

: سرباز یا ملوان انگلیسی, انگلیسی.

brittisk

: بریتانیایی, مربوط به بریتانیا, بریتانیایی, انگلیسی, اهل انگلیس, زبان انگلیسی.

brittisk soldat

: سرباز انگلیسی (بویژه در جنگ استقلا ل امریکا).

brittsommar

: هوای ارام و خشک و صافی که در اواخر پاییز در شمال ایالا ت متحده امریکامشاهده میشود.

brja

: اغاز کردن, شروع کردن, اغاز, ابتدا.

brjan

: اغاز, ابتدا, شروع, وضع مقدماتی ابتدایی, حالت نخستین.

brk-

: کسری, کوچک.

brkande

: بع بع (گوسفند), بع بع کردن, مثل گوسفند صدا کردن.

brkdel

: شکستن, شکستگی, ترک خوردگی, شکاف, برخه, کسر (کسور),بخش قسمت, تبدیل بکسر متعارفی کردن, بقسمتهای کوچک تقسیم کردن.

brken/ormbunke

: سرخس, جماز, بسفایج.

brkig/kinkig

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

brm

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

brnad

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

brnna

: داغ کردن, داغ زدن, سوزاندن, سوزانیدن وخاکستر کردن.

brnnande hetta

: سوزانی, داغی.

brnnare

: چراغ خوراکپزی یاگرم کن, اتشخان.

brnnbar

: سوزا, احتراق پذیر, قابل تحریک وبرانگیختنی, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگیر.

brnnglas

: ذره بین, عدسی محدب یاایینه مقعر, عینک جوشکاری.

brnnm rka

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن.

brnnm rke

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن.

brnnolja

: نفت کوره, نفت سیاه.

brnnpunkt/centrum

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

brnnskada

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brnnvidd

: فاصله کانونی.

brnnvinsadvokat

: کسیکه در قانون وسیاست فاقد اصول اخلا قی است, بی همه چیز, بی مرام, دغل کاری کردن.

brnsten

: کهربا, عنبر, رنگ کهربایی, کهربایی.

brnt socker

: قند سوخته, یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه, تافی, رنگ زرد, مایل به قرمز.

bro

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

bro/sl bro ver

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

broccoli

: نوعی گل کلم.

brockf gel

: مرغ باران, ابچلیک, ساده لوح.

brodda

: بتونه کاری کردن, زیرپوش سازی کردن, مسدود کردن, نعل زدن, :سرخوردن روی یخ, بانعل یالگد اسب مجروح شدن, کپیه کردن, محاسبه کردن, چرت زدن.

broddad

: دارای نعل پاشنه دار, دارای میخ مخصوص.

brodera

: قلا ب دوزی کردن, گلدوزی کردن, برودره دوزی, اراستن.

broderi

: قلا بدوزی.

broderlig

: دوستانه, برادرانه, برادر وار, اءتلا فی, اتحادی.

broderligt

: برادرانه, از روی مهربانی, از روی دوستی.

brodermord

: برادرکشی, برادر کش, خواهر کش.

brodermrdare

: برادرکشی, برادر کش, خواهر کش.

broderskap

: برادری, انجمن برادری واخوت, برادری, اخوت, انجمن اخوت, صنف, اتحادیه.

broderskap/br draskap

: برادری, انجمن برادری واخوت.

brofste

: کنار, طرف, مرز, حد, نیم پایه, پایه جناحی, پشت بند دیوار, بست دیوار, نزدیکی, مجاورت, اتصال.

brohuvud

: پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل.

broiler

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی.

brokad

: زری, زربفت, پارچه ابریشمی گل برجسته.

brokig

: رنگ راه راه, پارچه راه راه, خط دار, راه راه, خال دار, شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت, رنگارنگ, امیخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقک ها, لباس چهل تکه.

brokighet

: گوناگونی, اختلا ف رنگ, چند رنگ, متنوع.

bromid

: برمور, نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک, اظهار یا بیان مبتذل.

broms

: بیشه, درختستان, ترمز, عایق, مانع, ترمز کردن, خر مگس, ادم مردم ازار, مزاحم, مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

bromsa

: تیر حاءل, تیر پایه, لغزیدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشین, تخته پل, راه شکست, مسیر سقوط, ترمز کردن, سریدن, سرانیدن.

bromsare

: متصدی ترمز ماشین وترن وغیره, ترمزبان ترن.

bromsskiva

: صفحه, دیسک, صفحه ساختن, قرص.

bromssko

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

bronkerit

: برنشیت, اماس نایژه.

bronkit

: برنشیت, اماس نایژه.

brons

: مفرغ, مسبار, برنزی, برنگ برنز, گستاخی.

bronsera

: مفرغ, مسبار, برنزی, برنگ برنز, گستاخی.

bropelare

: ستون, جرز, اسکله, موج شکن, پایه پل, لنگرگاه.

bror

: برادر, همقطار.

bror-

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brors sondotter

: نوه برادر یا خواهر (که دختر باشد).

brors sonson

: نوه برادر یا خواهر (که پسر باشد).

brorsa

: برادر, همقطار.

brorsdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

brorsdotter/systerdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

brorson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brorson/systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brosch

: سنجاق سینه, گل سینه, باسنجاق سینه مزین کردن, باسنجاق اراستن.

broschyr

: کتاب کوچک, کتابچه, دفترچه, رساله, جزوه, جزوه, رساله, کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلد کاغذی دارد, بروشور, برگچه, ورقه, جزوه, رساله چاپی.

brosk

: نرمه استخوان, غضروف, کرجن, غضروف, نرمه استخوان.

broskartad

: غضروفی.

brotsch

: برقو, قلا ویز, برقوزن, مته زدن.

brotscha

: یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی, 005 ورق کاغذ, گشاد کردن.

brott

: جنایت, گناه, جرم, تقصیر, تبه کاری, بزه.

brott/bryta/krossa

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brottare

: کشتی گیر.

brottas

: کشتی گرفتن, گلا ویز شدن, دست به گریبان شدن, سر و کله زدن, تقلا کردن, کشتی, کشمکش, تقلا.

brottning

: کشتی گیری, کشمکش.

brottsj

: موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند.

brottslig

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار, بزهکارانه, تبه کارانه.

brottslig/brottsling

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

brottslighet

: جنایتکاری, قابلیت مجازات, متخلف, مرتکب جنایت یا جنحه, غفلت کار.

brottsling

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار, بزهکار, گناهکار, جانی, جنایت کار.

brottst lle

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brottstycke

: تکه.

brottyta

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brplansb t

: سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست.

brs

: بورس سهام.

brs

: کیسه, جیب, کیسه پول, کیف پول, پول, دارایی, وجوهات خزانه, غنچه کردن, جمع کردن, پول دزدیدن, جیب بری کردن.

brsera

: با اتش ملا یم پختن, گرم کردن.

brsm klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگانی, دلا ل سهام شرکتها.

brsm kleri

: دلا لی بورس واوراق بهادار.

brst

: سینه, پستان, اغوش, افکار, وجدان, نوک پستان, هرچیزی شبیه پستان, سینه بسینه شدن, برابر, باسینه دفاع کردن, تلا فی, ضربه, یابو, دختریازن, نوک پستان, ممه.

brst/barm/famn

: اغوش, سینه, بغل, بر, پیش سینه, بااغوش باز پذیرفتن,دراغوش حمل کردن, رازی رادرسینه نهفتن, دارای پستان شدن (درمورد دختران)

brstharnesk

: زره, زره سینه, کرست.

brstning

: سینه, پستان, اغوش, افکار, وجدان, نوک پستان, هرچیزی شبیه پستان, سینه بسینه شدن, برابر, باسینه دفاع کردن.

brstol

: کجاوه, تخت روان, پالکی.

brstsjuk

: دچار مرض سل, تحلیل رفته.

brstv rn

: جان پناه, سنگر, سپر, محجر, دیواره, نرده.

brt

: ورشکسته, ورشکست, بی پول.

brt cke

: پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر, تابوت محتوی مرده, حاءل, پرده, با پرده یا روپوش پوشاندن, بیزارشدن, بیذوق شدن, ضعیف شدن, ضعیف کردن.

brt cke/cklas

: پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر, تابوت محتوی مرده, حاءل, پرده, با پرده یا روپوش پوشاندن, بیزارشدن, بیذوق شدن, ضعیف شدن, ضعیف کردن.

brte/ov sen/skrpa ner

: صداهای ناهنجار دراوردن, درهم ریختن, درهم ریختگی, درهم وبرهمی.

brud

: عروس, تازه عروس, جوجه, بچه, نوزاد.

brud-

: عروسی, جشن عروسی, متعلق بعروس.

brudnbb

: ندیمه عروس, ساقدوش عروس.

brudt rna

: ندیمه عروس, ساقدوش عروس.

brudutstyrsel

: جهاز عروس, جامه یا رخت عروس.

bruk

: اعتیاد, رسم وروش, عادت, استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

bruka

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

brukar

: معمولا.

brukbar

: سودمند, مفید, بافایده.

bruklig

: عادی, مرسوم.

brukning

: کشت, زراعت, تربیت, تهذیب, ترویج, کشت, کشاورزی, کشت وزرع.

brumbjrn

: غرغر کننده.

brumma

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

brumning

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

brun

: قهوه ای, خرمایی, سرخ کردن, برشته کردن, قهوه ای کردن.

brunaktig

: مایل به قهوه ای یاخرمایی.

brunalg

: کتانجک, کتنجک, اشنه دریایی.

brunett

: سبزه, دارای موی مشکی یاخرمایی.

brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تیره, زرد مایل بقهوه ای.

brunhyllt

: سیاه چره, سبزه تند, تیره روی.

brunkol

: ذغال قهوه ای, نوعی ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

brunn

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

brunnskur

: اب درمان, علا ج بااب, معالجه بااب.

brunst

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

brunstig

: شهوانی, وحشی, پوسیده.

brunt

: قهوه ای, خرمایی, سرخ کردن, برشته کردن, قهوه ای کردن.

brus

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

brusa

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

brushane

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

brushuvud

: ادم شتابکار, ادم عجول, ادم بی پروا, بی باک.

brustit

: قطاری, پشت سر هم.

brutal

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

brutala

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

brutalisera

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن.

brutalitet

: جانور خویی, وحشیگری, بیرحمی, سبعیت.

brutalt

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

bruten

: شکسته, شکسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گیری.

brutto

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

bryderi

: حیرت, سرگشتگی, بغرنجی.

brydsam

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

brydsamma

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

brygd

: بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن, دم کردن, سرشتن, امیختن, اختلا ط.

brygga/brygd

: بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن, دم کردن, سرشتن, امیختن, اختلا ط.

bryggare

: ابجوساز.

bryggeri

: ابجوسازی, کارخانه ابجو سازی.

bryggerijst

: مخمرابجو, مایه ابجو.

bryn

: لبه.

bryne

: سنگ چاقو تیز کن, تیز کننده, تند کننده.

brynja

: زره زانوپوش, زره, جوشن, زره دار کردن, پست, نامه رسان, پستی, با پست فرستادن, چاپار.

brynsten

: سنگ چاقو تیز کن, تیز کننده, تند کننده.

bryologi

: علم خزه شناسی.

brysk

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

bryta

: منکسر کردن, بر گرداندن, شکستن, انکسار.

bryta sigillet p

: مهر چیزی را گشودن, مهر چیزی را شکستن.

bryta upp

: خیمه بر بستن, رخت بر بستن, کوچ کردن, هزیمت کردن.

bryta ut igen

: برگشتن, عود کردن.

bryta/gra intr ng

: تخلف کردن از, تجاوز کردن از, تعدی.

brytande

: نقض عهد, رخنه, نقض کردن, نقض عهد کردن, ایجاد شکاف کردن, رخنه کردن در.

brytbar

: شکننده, ترد.

brytning

: فرار, استعفاء, جدایی, هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو, رم, غربت, بیگانه کردن, بیگانگی.

brytningstid

: انتقال, عبور, تغییر از یک حالت بحالت دیگر, مرحله تغییر, برزخ, انتقالی.

brytningsvinkel

: شکست, انکسار, تجزیه, انحراف, تخفیف.

brytrt

: نخودفرنگی

bsskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

bssmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

bstis

: هم اطاق, دوست, صمیمی, رفیق بودن, باهم زندگی کردن.

bt

: کشتی کوچک, قایق, کرجی, هرچیزی شبیه قایق, قایق رانی کردن.

btesstraff

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

btkarl

: کرجی بان, قایقران.

btsman

: افسری که مسلول افراشتن بادبان ولنگر طناب های کشتی است.

bttre

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

bu

: صدای گاو یا جغد کردن, اظهار تنفر, هو کردن.

bua

: سربازخانه, منزل کارگران, کلبه یا اطاقک موقتی, انبارکاه, درسربازخانه جادادن, صدای گاو یا جغد کردن, اظهار تنفر, هو کردن.

bubbla

: جوشیدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشیدن, جوشاندن, گفتن, بیان کردن, حباب, ابسوار, اندیشه پوچ.

bubbla/porla

: جوشیدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشیدن, جوشاندن, گفتن, بیان کردن, حباب, ابسوار, اندیشه پوچ.

bubbla/skumma

: جوش زدن, گازدار کردن (مشروبات وغیره).

bubblande

: جوش, گاز (نوشیدنیها), طراوت و شادی.

bubblig

: جوش زننده, پرحباب, شامپانی.

buckanjr

: دزد دریایی.

bucklig

: قوزدار, دارای بر امدگی, اخمو, ترشرو.

bud

: فرمان, حکم, دستور خدا.

buda

: فراخوانی, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانونی کردن.

budb rare

: پیغام اور, پیک, فرستاده, رسول.

buddism

: مذهب بودا.

budget

: بودجه.

budget-

: مربوط به بودجه.

budgetera

: بودجه.

budgetfrslag

: بودجه.

budgetproposition

: بودجه.

budoar

: اطاق کوچک مخصوص زن (که خواص خود را در انجا میپذیرد), خلوتگاه.

budskap

: پیام, پیغام دادن, رسالت کردن, پیغام.

buff

: میز دم دستی, میز پادیواری, میز کناری.

buffel

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

buffel/bison

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

buffelaktig

: خشن, بی نزاکت, دهاتی.

buffert

: میانگیر, استفاده از میانگیر.

buffring

: میانگیری.

buga

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

buggig

: نوعی درشکه سبک یک اسبه, حشره دار.

bugning

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

buk-

: شکمی, بطنی, وریدهای شکمی, ماهیان بطنی.

buk

: فشار با سر, زدن توپ, ناخوشی قارچی گندم, غربال, زدن, فشاردادن, توپ زدن, الک کردن, اصلا ح کردن, شکم, محتویات شکم, امعاء, درشکم ریختن.

bukett

: دسته گل, دسته گل, گلدسته, دسته گل یا یک دسته علف, کلمات حک شده بر انگشتری, دسته گل.

bukett/bouquet

: دسته گل.

bukhinna

: صفاق, برون شامه روده ها.

bukhinneinflammation

: پریتونیت, التهاب صفاق.

bukolisk

: روستایی, دهقانی, اشعار روستایی.

bukspott

: عصیر لوزالمعده.

bukspottkrtel

: لوزالمعده, خوش گوشت.

bukt

: حلقه طناب, پیچ وخم, پیچ رودخانه, خلیج کوچک, باطناب بستن, خلیج کوچک, خور, پناهگاه ساحلی دامنه کوه, :(ز.ع.) یارو, شخص, ادم, خلیج, گرداب, هر چیز بلعنده و فرو برنده, جدایی, فاصله ز دوری, مفارقت.

bukta

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن.

buktalare

: کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند.

buktaleri

: تکلم بطنی, سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا از کجابیرون امده.

buktning

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن.

bula

: برامدگی, شکم, تحدب, ورم, بالا رفتگی, صعود, متورم شدن, باد کردن.

bulb

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

bulb r

: پیازی, پیازدار.

buljong

: غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته, ابگوشت.

buljong/kttsoppa

: غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته, ابگوشت.

bulk

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع کردن, انباشتن, توده, اکثریت.

bulla

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

bulldogg

: نوعی سگ بزرگ, بول داگ, برزمین افکندن.

bulle

: یکجور کلوچه یاکماج (انگلیسی - ایرلند), دم خرگوش.

buller

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

bullerniv

: میزان خش.

bulletin

: تابلو اعلا نات, اگهی نامه رسمی, ابلا غیه رسمی, بیانیه, اگاهینامه, پژوهشنامه, پژوهنامه.

bullrande

: غوغایی, پرهیاهو, پر سر و صدا, لجوج, دعوایی.

bullrig

: پر سر وصدا.

bulna

: چرک, فساد, چرک کردن, گندیدن.

bult

: پیچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها کردن, :راست, بطورعمودی, مستقیما, ناگهان.

bult/tagg

: میخ, میله, تیر, میخ بزرگ, میخ طویله, میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاو ورزشکاران میخ دار کردن, میخکوب کردن.

bulta

: اغل حیوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران, استخر یا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد), لیره, واحد مسکوک طلا ی انگلیسی, ضربت, کوبیدن, اردکردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulta/dunka

: تپش, زدن, تپیدن, لرزیدن, تپش داشتن, ضربان.

bultning

: اغل حیوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران, استخر یا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد), لیره, واحد مسکوک طلا ی انگلیسی, ضربت, کوبیدن, اردکردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulvan

: طعمه یا دام یا توری برای گرفتن اردک و مرغان دیگر, تله, دام, وسیله تطمیع, بدام انداختن, فریفتن.

bulvan/trkarl/falsk

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

bumerang

: چوب خمیده ای که پس از پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد, وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا(مخصوصا) عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.

bunden/begr nsad

: کران.

bundenhet

: تحدید, زندان بودن, زایمان, بستری.

bundsfrvant

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

bunke

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

bunker

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunkra

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunt

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunt/bunta ihop/packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunta ihop

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

buntmakare

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

bur

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افکندن.

bur f r hns/st nga in

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس کردن, درقید گذاشتن.

burdus

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

burdus/brysk

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

burgenhet

: فراوانی, وفور.

burk

: قادربودن, قدرت داشتن, امکان داشتن (مای), :حلبی, قوطی, قوطی کنسرو, درقوطی ریختن, زندان کردن, اخراج کردن, ظرف.

burk/grla/gnissla

: بلونی, کوزه دهن گشاد, سبو, خم, شیشه دهن گشاد, تکان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزیدن صدای ناهنجار, دعوا و نزاع, طنین انداختن, اثر نامطلوب باقی گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف کردن, ناجور بودن, مغایر بودن, نزاع کردن, تکان دادن, لرزاندن.

burlesk

: مسخره امیز, مضحک, تقلید, رقص لخت, تقلید و هجو کردن

burman

: برمه ای, اهل برمه.

burmansk

: برمه ای, اهل برمه.

burmanska

: برمه ای, اهل برمه.

burmanska/burman

: برمه ای, اهل برمه.

burnus

: برنوس, ردا.

burr

: فر, جعدوشکن گیسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ کردن غذا).

burrig

: فر, جعدوشکن گیسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ کردن غذا).

bus

: ازار, مایه تصدیع خاطر, مایه رنجش, اذیت.

busaktig

: پر سر و صدا, خشن, داد و بیداد کن, سرکش, سر و صدا و اشوب کردن.

buse

: لولو, مایه ترس ووحشت, غول, لولو, ادم بی شرف, ادم رذل, پست, بی شرف, رذل.

buse/sp ke

: لولو, با لولو ترساندن.

busfr

: ژولیده, ادم کثیف و بی سر و پا, ژنده پوش.

buskablyg

: کم رو, خجول, ترسو, محجوب.

buskage

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگین, مشت, انبوه کردن, بوته زار, درختچه زار.

buske

: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگی, درختچه, بوته دار کردن.

buskh ck

: ردیف بوته های پرچین, سیاج بند, ردیف خاربن.

buskig

: انبوه, پرپشت, گمنام, تمیز, پاک شده, پربوته, پوشیده از بوته, بوته زار, مانند گلچین, شبیه بوته.

busksnr

: بیشه, درختزار انبوه.

busliv

: چموشی, بدقلقی, ایجاد سر و صدا و اشوب.

buss

: گذرگاه, مسیر عمومی.

buss p

: صید روباه, علا مت تعجب در هیجان و خشم و خوشی و وجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص

bussarong

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

busschauffr

: محرک گذرگاه.

bussig

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی, همدستی, خودمانی, شریکی.

busskondukt r

: هادی, رسانا.

bussning

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

butelj

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن.

buteljera

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن.

butik

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

butiksinnehavare

: دکاندار, مغازه دار.

butikskedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

butiksskadad

: کهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه.

butiksskylt

: بند, نوار, هزاره برجسته, گچبری سر ستون, خط, دایره زنگی, حلقه, کمربند, لا یه پوششی فیبری.

butikssnatteri

: بلند کردن جنس از مغازه.

butiksstld

: بلند کردن جنس از مغازه.

butter

: عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

buxbom

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

bva

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

bvel

: دوکور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شیطان, جن, بد شانسی.

by

: دهکده, روستا, ده, قریه.

bybo

: روستایی, دهاتی, اهل ده.

bygd

: ییلا قات, حومه شهر.

bygd/landsbygd

: ییلا قات, حومه شهر.

bygdem l

: لهجه.

bygel

: حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

bygg

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

bygga

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

bygga om

: تغییر وضع دادن, عوض کردن, تعمیر کردن.

byggande

: ساختمان, بنا.

bygge

: ساختمان, بنا.

byggkloss

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

byggm stare/byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggmstare

: سازنده, خانه ساز.

byggnad

: ساختمان, بنا, عمارت, ساختمان بزرگ مانند کلیسا.

byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggnadskomplex

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه.

byggnadsst llning/schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن.

byggnadsstllning

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن, سکوب بندی, چوب بست سازی, داربست.

byggnadsverk

: ساخت.

byggnadsverksamhet

: ساختمان, عمارت.

byig

: پر باد, توفانی.

byig/stormig

: پر باد, توفانی.

byk

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

byka

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

byke

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله کردن به.

bykkar

: طشت لباسشویی.

byling

: پلیس, پاسبان.

bylte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

byr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دایره, میز کشودار یا خانه دار, گنجه جالباسی, دیوان.

byr krat

: مامور اداری, مامور دولتی, مقرراتی واهل کاغذ بازی, دیوان سالا ر.

byr kratisk

: وابسته به امور اداری, وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی, وابسته به دیوان سالا ری.

byracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

byrackig

: فرومایه, پست, ستیزه جو, غرغر کننده, پست.

byrett

: لوله شیشه مدرج, بورت, تنگ مخصوص شراب مقدس (درکلیسا)

byrkrati

: رعایت تشریفات اداری بحد افراط, تاسیسات اداری, حکومت اداری, مجموع گماشتگان دولتی, کاغذ پرانی, دیوان سالا ری, قاطبه مامورین, سیستم اداری.

byrl da

: کشو, برات کش, ساقی, طراح, نقاش, زیر شلواری.

bysantin

: وابسته بروم شرقی.

bysantinsk

: وابسته بروم شرقی.

byst

: مجسمه نیم تنه, بالا تنه, سینه, انفجار, ترکیدگی, ترکیدن (با up), خرد گشتن, ورشکست شدن, ورشکست کردن, بیچاره کردن.

byst/barm

: مجسمه نیم تنه, بالا تنه, سینه, انفجار, ترکیدگی, ترکیدن (با up), خرد گشتن, ورشکست شدن, ورشکست کردن, بیچاره کردن.

bysthllare

: پستان بند.

byt ut

: معاوضه, ردو بدل کننده, یدکی, تعویض, دوباره پر کردن.

byta

: معاوضه, عوض کردن, مبادله کردن, بیرون کردن, جانشین کردن, اخراج کردن.

byta ut

: معاوضه, ردو بدل کننده.

byte

: غنیمت جنگی, غارت, تاراج, یغما.

byte/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, استفاده نامشروع, غارت کردن (شهری که اشغال شده), چاپیدن.

byte/plundring/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, یغما, غنیمت, غارت کردن, چاپیدن

byte/stenbrott

: لا شه شکار, شکار, صید, توده انباشته, شیشه الماسی چهارگوش, اشکار کردن, معدن سنگ.

byteshandel

: تهاترکردن, پایاپای معامله کردن (با for), دادوستد کالا.

byting

: جن, پری.

bytta

: چلیک (مطابق یک چهارم بشکه), بشکه چوبی.

byxa

: جوراب, لوله لا ستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری, لوله اب اتش نشانی, شلنگ.

byxor

: شلوار, زیر شلواری, تنکه, شلوار.

C

cabotage

: کشتی رانی ساحلی, تجارت ساحلی, کابوتاژ.

cafeteria

: رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند.

calvados

: نوعی عرق.

camouflage

: استتار, پوشش, پنهان کردن وسایل جنگی, مخفی کردن, پوشاندن.

camouflera

: استتار, پوشش, پنهان کردن وسایل جنگی, مخفی کردن, پوشاندن.

campa

: اردو, اردوگاه, لشکرگاه, منزل کردن, اردو زدن, چادر زدن.

canada

: کشور کانادا.

canadahjort

: گوزن سفید و شاخ بلند و بزرگ.

canasta

: نوعی بازی رامی.

cancan

: یک نوع رقص نشاط اور.

cancer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

cancerframkallande

: سرطان زا.

cannabis

: شاهدانه, انواع شاهدانه.

cape

: دماغه, شنل.

capita

: شخص, نفر, ادم, کس, وجود, ذات, هیکل.

capitolium

: عمارت کنگره درشهر واشینگتن, عمارت پارلمان ایالتی.

carcinogen

: سرطان زا.

carcinogent mne

: ماده مولد یا مشدد سرطان, سرطانزا.

cardigan

: ژاکت کش باف پشمی, پارچه ژاکت.

carport

: گاراژ بدون سقف.

casework

: مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان.

ceder

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مایل به زرد.

cedera

: واگذار کردن, تسلیم کردن, صرفنظرکردن از.

cedertr

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مایل به زرد.

celeber

: متمایز, برجسته.

celebrera

: جشن گرفتن, عیدگرفتن, ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن, تقدیس کردن, تجلیل کردن.

celebritet

: شهرت, شخص نامدار.

celest

: الهی, علوی, اسمانی, سماوی.

celesta

: نوعی الت موسیقی شبیه پیانو.

celibat

: تجرد, بی زنی, بی شوهری, امتناع از ازدواج.

cell-

: بافت سلولی, سلول دار, خانه خانه.

cell

: پیل, زندان تکی, سلول یکنفری, حفره, سلول, یاخته.

cellfnge

: زندانی, اسیر.

cellist

: نوازنده ویولن سل.

cellk rna

: هسته, مغز, اساس.

cello

: ویولون سل.

cellskrck

: تنگناترس, مرض ترس از فضای تنگ ومحصور.

cellular

: بافت سلولی, سلول دار, خانه خانه.

celluloid

: مانند سلول, سلولوید.

cembalo

: نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است.

cement

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cement/cementera/sammanfoga

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cementera

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cementering

: سمنت کاری.

censor

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمایشها.

censur

: سانسور عقاید, سانسور.

censurera

: تزکیه یاتصفیه کردن, قسمت های خارج از اخلا ق را حذف کردن از (کتاب وغیره), مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمایشها.

census

: سرشماری, امار, احصاءیه, ممیزی مالیاتی.

cent

: درصد, یک صدم, سنت که معادل یک صدم دلا ر امریکایی است

centaur

: حیوان افسانه ای با بالا تنه انسان وپایین تنه اسب, قنطورس.

center

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

centigram

: یک صدم گرم.

centner

: وزنه ای که در انگلیس با 211 رطل (پوند) یا 08/05 کیلوگرم است ودر امریکابرابر 001 رطل یا 63/54 کیلوگرم میباشد.

centra

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

central

: مرکزی, وسطی, میانی, واقع درمرکز, محوری, اساسی, موثر.

central/mellerst

: مرکزی.

centralenhet

: واحد پردازش مرکزی.

centralisera

: متمرکز کردن.

centralisering

: تمرکز.

centre

: مرکز بدن مهره داران, جسم مرکزی, جسم مهره.

centrera

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

centrifug

: ماشین کره گیری, تفکیک کردن.

centrifugal

: گریزنده از مرکز, فرار از مرکز.

centrifugera

: ماشین کره گیری, تفکیک کردن.

centripetal

: مایل به مرکز.

centripetalkraft

: قوه مرکز جویی, قوه جاذبه مرکز.

centrisk

: وسطی, میانی, واقع درمرکز.

centrum

: مرکز, مرکز تجارت شهر, قسمت مرکزی شهر.

centurion

: رءیس دسته صد نفر, یوزباشی.

cerat

: مرهم, دارای غشاء یاشامه مومی.

cerebral

: مخی, دماغی, مغزی, فکری.

cerebrospinal

: مربوط به نخاع ومغز, مغزی نخاعی.

ceremoni

: تشریفات, جشن, مراسم.

ceremoni s

: پای بند تشریفات وتعارف, رسمی.

ceremoni/h gtidlighet

: تشریفات, جشن, مراسم.

ceremoniel

: مربوط به جشن, تشریفاتی, تشریفات, اداب.

ceremoniell

: مربوط به جشن, تشریفاتی, تشریفات, اداب.

ceremonimstare

: رءیس تشریفات, متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه.

cermonimstare

: رءیس تشریفات کردن, بعنوان رءیس تشریفات عمل کردن, رءیس تشریفات شدن, رءیس تشریفات.

cernera

: گذاردن, نهادن, منصوب کردن, اعطاء کردن سرمایه گذاردن.

cernering

: سرمایه گذاری, مبلغ سرمایه گذاری شده.

certifikat

: گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن.

cervelatkorv

: سوسیگ خشک کردن.

cervix

: پشت گردن, قفا, گردنه.

cession

: واگذاری, نقل وانتقال, انتقال قرض یا دین.

cesur

: وقفه یاسکوت شعردرانتهای کلمه یا وتد, سکته, وقفه, ایست.

chagrin

: ساغری, کمیت, چرم دان دان, نوعی پارچه ابریشمی دان دان, شبیه چرم دان دان.

chagrng

: ساغری, کمیت, چرم دان دان, نوعی پارچه ابریشمی دان دان, شبیه چرم دان دان.

chalet

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

champagne

: شامپانی, نام مشروبی که در شامپانی فرانسه تهیه میشود

champinjon

: قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

chans

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

chansa

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

chansartad

: پرخطر.

chansning

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماری, اقدام بکار مخاطره امیز, مبادرت, ریسک, اقدام یا مبادرت کردن به

charabang

: گردونه چهار چرخه یک یا چند اسبه, واگن کوچک.

charad

: نوعی معما, جدول کلمات متقاطع, نوعی بازی.

chargera

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن.

charkuteri

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charkuteriaff r

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charkuterist

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charlatan

: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز.

charm

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charma

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charmant

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

charmera

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charmerande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmfull

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmig

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmr

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده, ادم مبادی اداب, چرب زبان.

charner

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

chartra

: فرمان, امتیاز, منشور, اجازه نامه, دربست کرایه دادن, پروانه دادن, امتیازنامه صادر کردن.

chassi

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

chauff r

: راننده تاکسی, راننده ماشین, شوفر, رانندگی کردن, محرک, راننده.

chauvinism

: تعصب در وطن پرستی, میهن پرستی از روی تعصب, وطن پرستی با تعصب.

chauvinist

: نوعی بالون هوایی کوچک, میهن پرست متعصب.

check

: حواله, برات, چک.

checka

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

checkblankett

: حواله, برات, چک.

checkbok

: دفترچه چک (بانک).

checkhfte

: دفترچه چک.

checklista

: سیاهه مقابله.

chef

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

chef/f rman

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

chefen

: فرماندار, حاکم, حکمران, فرمانده.

chefskap

: ریاست, پیشوایی, بزرگی, برتری, تفوق, رهبری.

chevaleresk

: دلیرانه, جوانمرد, بلند همت.

chevreau

: بزغاله, چرم بزغاله, کودک, بچه, کوچولو, دست انداختن, مسخره کردن.

chianti

: نوعی شراب قرمز.

chic

: شیک, مد, باب روز, زیبا.

chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

chifferskrift

: رمز, رمزی کردن, برنامه, دستورالعملها.

chiffong

: تورنازک, نوعی پارچه ابریشمی, نوعی کیک.

chiffonj

: قفسه کوچک کشودار, اشکاف کوچک.

chiffr r

: رمز گذار.

chiffrera

: برمز نوشتن, رمز نوشتن, با رمز درامیختن, رمزی کردن.

chiffrering

: رمز گذاری.

chikan

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

chikanera

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

chile

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراک لوبیای پر ادویه.

chili

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراک لوبیای پر ادویه.

chimr

: جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است, خیال واهی.

chinjong

: گیس (جمع شده) پشت سر, گیسو.

chintz

: چیت گلدار.

chips

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته.

chock

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

chocka

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

chockera

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

choka

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

choke

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

choklad

: شوکولا ت, شوکولا تی, کاکاءو.

chokladbrun

: شوکولا ت, شوکولا تی, کاکاءو.

chosa

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

chosefri

: بی پیرایه, ساده, بی تکلیف, صمیمی, بیریا.

choser

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازی, ناز, تکبر.

chosig

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

chow-chow

: غذا, خوراکی, سگ خپله.

chuck

: گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد, مرغک, عزیزم,جانم, جوجه مرغ تکان, صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود.

chutney

: یک نوع ترشی با ادویه, یکنوع چاشنی غذا.

ciceron

: راهنما, بلد.

cider

: شراب سیب, شربت سیب, اب سیب.

cider/ppelvin

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

cigarett

: سیگارت, سیگار.

cigarett ndare

: فندک, کبریت, گیرانه, قایق باری, با قایق باری کالا حمل کردن.

cigarettfimp

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

cigarill

: نوعی سیگار برگ.

cigarr

: سیگار, سیگار برگ.

cigarraffr

: تنباکو فروش, توتون فروش, توتونچی.

cigarrett

: خرحمالی کردن, سخت کار کردن, جان کندن, خسته کردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتکار, سیگار.

cikada

: خزوک, زنجره وجیرجیرک دشتی, ملخ, زنجره.

cikoria

: کاسنی دشتی, کاسنی تلخ, کاسنی, کاسنی تلخ, کاسنی وحشی.

cilie

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

cinnober

: شنگرف, شنجرف, سولفور سیماب, شنگرف, شنجرف, قرمز.

cirka

: درباره, گرداگرد, پیرامون, دور تا دور, در اطراف, نزدیک, قریب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقریبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, درحدود, دراطراف, تقریبا.

cirkel

: دایره, محیط دایره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چیزی را)گرفتن, احاطه کردن.

cirkelb ge

: کمان, قوس.

cirkelformig

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkelrund

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkelsegment

: قطعه, قطعه قطعه کردن.

cirkelsektor

: قطاع دایره, قسمتی از جبهه, خط کش ریاضی, ناحیه, محله, بخش, جزء, تقسیم کردن.

cirkelyta

: مساحت, فضا, ناحیه.

cirkla

: دایره, محیط دایره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چیزی را)گرفتن, احاطه کردن.

cirklad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

cirkul rskrivelse

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkulation

: گردش, دوران, انتشار, جریان, دوران خون, رواج, پول رایج, تیراژ(روزنامه یامجله).

cirkulr

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkus

: سیرک, چالگاه.

cirkusarena

: حلقه, زنگ زدن, احاطه کردن.

cirkusdirektr

: رءیس سیرک, رءیس گود, پیش کسوت.

cirkusf restllning

: سیرک, چالگاه.

cirrocumulusmoln

: قطعات ابرهای کوچک وسفیدی که در ارتفاعات زیاد قرار دارد.

cirrostratusmoln

: یک طبقه سفید رنگ ویکنواخت از ابر طره ای.

cirrusmoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

cisel r

: دنبال کننده, مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد, تعاقب کننده.

ciselera

: تعقیب کردن, دنبال کردن, شکار کردن, واداربه فرار کردن, راندن واخراج کردن, تعقیب, مسابقه, شکار.

cistern

: اب انبار, مخزن اب, قدح بزرگ مسی, منبع, مخزن, حوض.

citadell

: ارک, دژ, قلعه نظامی, سنگر.

citat

: نقل قول, بیان, ایراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

citera

: ذکر کردن, اتخاذ سند کردن, گفتن.

citrat

: سیترات, نمک اسید سیتریک.

citron

: لیمو, لیمو, لیموترش, رنگ لیمویی.

citronfjril

: گوگرد.

citrongul

: لیمو, لیموترش, رنگ لیمویی.

citronsaft

: ابلیمو.

citronsyra

: اسیدسیتریک, جوهرلیموترش.

citrontr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

citrontrd/apelsintr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

cittra

: گیتار, سه تار, سه تار, گیتار, نوعی سنتور یا قانون.

civil

: غیرنظامی, مدنی.

civilbeflhavare

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

civilf rvaltning

: خدمات کشوری (غیر نظامی), خدمات اجتماعی.

civilisation

: تمدن, مدنیت, انسانیت.

civilisera

: متمدن کردن, متمدن شدن.

civilist

: شخص غیر نظامی, غیر نظامی.

civilperson

: شخص غیر نظامی, غیر نظامی.

civiluppb d/vpnad grupp

: نیروی اجتماعی, قدرت قانونی, دسته افراد پلیس, جماعت, قدرت, امکان.

civiluppbd

: نیروی اجتماعی, قدرت قانونی, دسته افراد پلیس, جماعت, قدرت, امکان.

ckel

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckel

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckel/illam ende

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

ckla

: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجرکردن.

ckla

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckla

: مریض کردن یا شدن, بیمار کردن, ناخوش کردن.

c-klav

: کید.ص

cklig

: فراوان, مفصل, فربه, شهوانی, تهوع اور, زننده, اغراق امیز, غلیظ, زیاد, زشت, پلید, متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

ckligt

: منزجر کننده.

ckligt

: منزجر کننده.

cleara

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

clearing

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

clown

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگی کردن, دلقک شدن.

clownaktig

: لوده وار, دارای رفتار زمخت وبدون اداب.

coca-cola

: زغال کوک, زغال سنگ سوخته, تبدیل به زغال کردن.

cockney

: اهل لندن, لهجه لندنی.

cocktail

: نوشابه ای مرکب از چند نوشابه دیگر, مهمانی.

coda

: قطعه اخریک اهنگ.

coitus

: جماع, مقاربت, امیزشی, اتصال, مقاربت جنسی, جماع.

collage

: اختلا ط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی, هنر اختلا ط رنگها.

college-

: دانشکده ای, دانشگاهی.

collegeg rd/fyrhrning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

collegegrd

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

collie

: سگ گله اسکاتلندی.

collier

: گردن بند.

combo

: دسته کوچک موسیقی جاز.

commandotrupp

: تکاور.

container

: ظرف, محتوی, کانتنینر.

copyright

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

corps-de-logi

: ملک اربابی, ملک تیولی, منزل, خانه بزرگ.

cosinus

: جیب تمام, کسینوس.

coupe

: کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره, دلیجان کالسکه.

courtage

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

cowboy

: گاوچران.

cowboyflicka

: دختر گاوچران.

cr pe

: کرپ.

crawl

: عمل خزیدن, خزیدن, سینه مال رفتن, شنال کرال.

crawla

: عمل خزیدن, خزیدن, سینه مال رفتن, شنال کرال.

crescendo

: قوی شدن صدا بطور تدریجی, اوج.

cribbage

: یکجور بازی ورق شبیه رامی.

cricket

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

cricket/syrsa

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

croquis

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

cumulusmoln

: توده, ابر متراکم و روی هم انباشته.

cup

: ناو.

cupido

: کوپید, خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده.

curling

: فر زنی بگیسو, پیچش یا حلقه زنی.

cyanos

: یرقان ازرق, رنج کبود.

cybernetik

: مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی, فرمانشناسی.

cykel

: دوچرخه پایی, دوچرخه سواری کردن, کندوی زنبو عسل, انبوه, جمعیت, مخفف بءثیثلع, دوچرخه

cykelkare

: دوچرخه سوار.

cykelkorg

: سبد صندوقی, لول, ژوپن زیر دامن.

cykelriksha

: سه چرخه پایی.

cykla

: دوچرخه پایی, دوچرخه سواری کردن.

cyklande

: چرخه زنی.

cykling

: چرخه زنی.

cyklisk

: دوره ای یا دایره ای.

cyklist

: دوچرخه سوار, سوار کار, الحاقیه.

cykloid

: سیکلوءید, شبیه دایره, منحنی.

cyklon

: طوفان موسمی, بادتند وشدید, گردباد.

cyklop

: غول یا پهلوان یک چشم.

cylinder

: استوانه.

cylinderdiameter

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

cylinderfoder

: کشتی یا هواپیمای مسافری, استردوز, استری, کسی که خط میکشد, خط کش.

cylinderformig

: استوانه ای, دارای شکل استوانه, لوله ای.

cylinderhatt

: کلا ه مردانه استوانه ای.

cylindrisk

: استوانه ای, دارای شکل استوانه, لوله ای.

cymbal

: سنج, باسنج نواختن.

cyniker

: بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون.

cynisk

: بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر, غرغرو, عیبجو, کلبی.

cynism

: مکتب کلبیون.

cypress

: درخت سرو.

cysta

: کیسه, مثانه, تخم دان.

D

d dremot

: از انجاییکه, بادر نظر گرفتن اینکه, نظر به اینکه, چون, در حالیکه, درحقیقت.

d dremot/emedan

: از انجاییکه, بادر نظر گرفتن اینکه, نظر به اینکه, چون, در حالیکه, درحقیقت.

d utan att ha efterlmnat testamente

: فاقد وصیت نامه.

d /sedan

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتی, متعلق بان زمان.

d

: جفت طاس.

d

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتی, متعلق بان زمان.

d battang

: درتاه شو.

d ck/pryda/smycka

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

d ckel

: طبل, جبهه کلیسا, پرده, غشاء.

d cksstol

: صندلی حصیری تاشو.

d da

: کشتن, بقتل رساندن, ذبح کردن, ضایع کردن.

d dande med elektrisk strm

: کشتن یا مرگ دراثر برق.

d ddansare

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

d dfdd

: زایمان بچه مرده, جنین مرده بدنیا امده

d dfdsel

: زایمان بچه مرده, جنین مرده بدنیا امده.

d dgng

: واکنش شدید.

d dgrvare

: قبر کن.

d dkraftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

d dlig

: مهلک, فانی, مرگ وار, وابسته به مرگ کشنده, مهلک, مرگ اور.

d dligt

: مهلک, کشنده, قاتل.

d dsannons

: اگهی در گذشت, وابسته به وفات.

d dsbdd

: بستر مرگ.

d dsbo

: ملک, املا ک, دارایی, دسته, طبقه, حالت, وضعیت.

d dsfall

: مرگ, درگذشت, فوت.

d dslista

: امار متوفیات, ثبت اموات, اگهی فوت.

d dsmrkt

: محکوم, مقدر, دارای روحیه خراب واشفته, در سکرات موت, دیوانه, هذیانی.

d dsmssa

: نماز وحشت, نماز میت, فاتحه.

d dsoffer

: قربانی, طعمه, دستخوش, شکار, هدف, تلفات.

d dssjuk

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ.

d dvikt

: سنگینی وزن, جسم بی حرکت.

d f re ngon

: قبل از دیگری مردن, پیش از واقعه معینی مردن.

d gga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

d ld

: دره کوچک وتنگ, زن جوان.

d lig andedrkt

: تنفس بدبو, گند دهان.

d lig matsmltning

: بد گواری, سوء هاضمه, رودل, دیر هضمی, هضم نشدنی.

d lig stil

: خط بد, املا ء غلط.

d ligt

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

d ligt uppfrande

: بدرفتاری, سوء رفتار, جفا.

d ligt uppfrande/vansk tsel

: خلا ف کاری, سوء رفتار, بد اخلا قی, بدرفتاری.

d ljande

: پنهان بودن.

d ma

: تقدیر, محکومیت قبلی, ازپیش مقدر یا محکوم کردن.

d ma/frd ma

: محکوم کردن, محکوم شدن.

d mma upp

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

d mpa

: خرف کردن, بی حس و بی روح کردن, بی جان شدن.

d mpat

: ته رنگ, رنگ کمرنگ, ته صدا, موجود در زمینه.

d n

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

d n/dna

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

d n/dna/uppsving

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

d n/mullra

: صدای ریز و سنگین دراوردن, غریدن, چیز پرسر و صدا, شکایت, چغلی, غرولند.

d nga

: شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن).

d pa

: تعمید دادن, بوسیله تعمید نامگذاری کردن, نام گذاری کردن (هنگام تعمید), تعمید دادن, نام.

d paren

: دهنده ء غسل تعمید.

d pt

: فرا خوانده.

d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

d ra

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

d raktighet

: کند ذهنی, خرفتی.

d re/galning

: مرد دیوانه.

d remot

: برعکس, بطور وارونه ومعکوس.

d rfr

: زیرا, زیرا که, چونکه, برای اینکه, برای ان (منظور), از اینرو, بنابر این, بدلیل ان, سپس, بدین گونه, بدینسان, از این قرار, اینطور, چنین, مثلا, بدین معنی که, پس, بنابر این.

d rhus

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه, تیمارستان.

d ri

: دران, درانجا, از ان بابت, از ان حیث.

d rjmte

: گذشته از این, وانگهی, بعلا وه, نزدیک, کنار, درکنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, با این, با ان, ضمنا, بعلا وه.

d rmed

: بدان وسیله, از ان راه, بموجب ان در نتیجه.

d rp

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها, درنتیجه, بنابراین, بیدرنگ, پس از ان.

d rr

: درب, در, راهرو.

d rrklapp

: زننده, کوبنده, ادم خرده گیر, مزاحم.

d rrls

: طره گیسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرک, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی, قفل کردن, بغل گرفتن, راکد گذاردن, قفل شدن, بوسیله قفل بسته ومحکم شدن, محبوس شدن.

d rrmatta

: حصیر یا فرش جلو در, کفش پاک کن.

d rrpost

: چهارچوب, در, باهو, .

d rrppning

: راهرو, جای در, درگاه.

d rrsmyg

: دراغوش گیری, منفذ پنجره یادر, مزغل یا شکافی که از انجا توپ و تفنگ رااتش میکنند, دارای منفذ کردن.

d rskap/blind fr lskelse

: شیفتگی, شیدایی.

d rstdes

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان.

d rtill

: بان, بدان, بعلا وه, باان (نامه یا قرارداد), به پیوست, دران هنگام, بدانوسیله, بیدرنگ, فورا, درنتیجه ان, از ان بابت, علا وه بر این, بعلا وه.

d s

: ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است.

d sa/tupplur

: چرت, چرت زدن (با off).

d st

: فربه, گوشتالو, چاق.

d tt lopp

: مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند.

d v

: کر, فاقد قوه شنوایی.

da capo

: دوباره بنوازید.

dadda

: پرستار بچه.

dadel

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dag

: روز, یوم.

daga

: مرگ, درگذشت, فوت.

dagas

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagbok

: دفتر خاطرات روزانه.

dagbok/tidning

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقایع روزانه.

dagdr m

: خیال باطل, افکار پوچ, خیال باطل کردن, خیال واهی, خیال خام.

dagdrivare

: ادم بیکار و تنبل, چرخ دلا له, بیکاره, ادم عاطل وباطل, ولگرد, کسیکه در رفتن تعلل کند, پرسه زن.

dagdriveri

: بیکاری تنبلی, بطالت, بیهودگی, گیجی, کند ذهنی.

dagdrmmare

: خیال باف.

dager

: فروغ, روشنایی, نور, اتش, کبریت, لحاظ, جنبه, اشکار کردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعیف, خفیف, اهسته,اندک,اسان,کم قیمت,قلیل,مختصر,فرار,هوس امیز,وارسته,بی عفت,هوس باز,خل,سرگرم کننده,غیرجدی,باررا سبک کردن,تخفیف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع یافتن,سر رسیدن,رخ دادن.

dagfj ril

: پروانه, بشکل پروانه.

dagg

: شبنم, ژاله, شبنم زدن, شبنم باریدن.

daggdroppe

: چکه ء شبنم, قطره ء ژاله.

daggig

: شبنم دار, ژاله دار, تر, ترکرده, مرطوب, تازه.

daggryning

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

daghem

: بچه داری در روز (برای مادرانی که بکار مشغولند), کودکستان.

dagj mnings-

: وابسته باعتدال شب و روز, واقع درنزدیکی خط اعتدال روزوشب, واقع درنزدیکی خط استوا.

dagjmning

: اعتدال شب وروز, نقطه اعتدالین.

daglig

: روزانه, روزبروز, روزنامه یومیه, بطور یومیه, روزانه, مربوط به روز, جانورانی که درروزفعالیت دارند, روزانه, یومیه, روزمره, پیش پا افتاده.

dagning

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagort

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

dagsedel

: ضربت.

dagsljus

: روشنی روز, روز روشن, روشن کردن.

dagstidning

: روزانه, روزبروز, روزنامه یومیه, بطور یومیه.

dagteckna

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dagtid

: روز, هنگام روز, مدت روز.

dagtinga

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

dagtingan

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

dahlia

: گل کوکب.

daidalos

: نام معماری که ساختمان پرپیچ و خم جزیره کرت را ساخت.

daktyl

: انگشت, کلمه ای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی ان کوتاه باشد.

dal

: دره کوچک, حفره, خلیج و غیره, ماهور, دره, مجرای کوچک (درشعرو مذهب) جهان, دنیا, زمین, جهان خاکی, خدانگهدار.

dala

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

dalbo

: دره نشین.

dalg ng/dld

: دره کوچک وتنگ, زن جوان.

dalgng

: دره, وادی, میانکوه, گودی, شیار.

dallra

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dallring

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dalmas

: دره نشین.

dalmatiner

: اهل دالماسی (ج.ش.) نوعی سگ بزرگ.

dalmatisk

: اهل دالماسی (ج.ش.) نوعی سگ بزرگ.

dals nka

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

dam

: بانو, خانم, زوجه, رءیسه خانه.

dam/kvinna

: بانو, خانم, زوجه, رءیسه خانه.

damask

: حریر گلدار ومشجر, گلدار کردن, پوشش روی کفش, پاتابه, گتر.

damask/spottade/spottat

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

damaskera

: دمشقی, شامی, مرصع کردن, زرنشان کردن.

damaskus

: دمشق.

damast

: حریر گلدار ومشجر, گلدار کردن.

dambyxor

: شلوارگشاد کوتاهی که نزدیک زانو جمع شده باشد.

damejeanne

: قرابه, کپ.

damfris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

damfrisr

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

damig

: بانووار, باوقار, زن صفت.

damkappa med kapuschong

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

damlinne

: لباس خواب یا زیر پیراهن زنانه.

damm

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب, تالا ب, دریاچه, حوض درست کردن.

damm/dmma upp/djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

damm/pott

: استخر, ابگیر, حوض, برکه, چاله اب, کولا ب, اءتلا ف چند شرکت با یک دیگر, اءتلا ف, عده کارمند اماده برای انجام امری, دسته زبده وکار ازموده, اءتلا ف کردن, سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن, شریک شدن, باهم اتحادکردن.

damma

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

damma till

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

dammanl ggning

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

dammig

: گردوخاکی.

dammkorn

: دره, خس, ریزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammkorn/skrva

: دره, خس, ریزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammlucka

: سیل گیر, دریچه سد.

dammsuga

: خلا ء.

dammtorka

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

dammtrasa

: گردگیر, وسیله گردگیری, روپوش.

dammtrasa/dammvippa

: گردگیر, وسیله گردگیری, روپوش.

dammvippa/viftning

: حرکت سریع و جزیی, کلا له یا دسته مو, گرد گیری, مگس گیر, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب کردن, ماهوت پاک کن زدن, گردگیر.

damsadel

: زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

damsadel/b npall

: زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

damspel

: بازی چکرز, جنگ نادر, نوعی بازی چکرز (ثهعثکعرس).

damunderklder

: ملبوس کتانی, زیر پوش زنانه.

dana

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن.

danaarv

: حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد, مصادره کردن.

dandy

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی.

danmark

: دانمارک.

dans

: رقصیدن, رقص.

dans r

: رقاص.

dansa

: رقصیدن, رقص.

danserska

: رقاص.

dansk

: دانمارکی, اهل دانمارک, یک نوع سگ, دانمارکی.

danska

: دانمارکی.

dansr/dans s

: رقاص.

danss

: رقاص.

danssjuka

: داء الرقص, تشنج مخصوص.

danstillstllning

: رقصیدن, رقص.

darr

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

darr l

: یکنوع ماهی بزرگ شبیه مارماهی.

darra

: لرزش و تحریر صدا در اواز, ارتعاش, ارتعاش داشتن, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزیدن, از سرما لرزیدن, ریزه, تکه, خرد کردن.

darra/klappa

: تپیدن, تپش کردن, تند زدن(نبض), لرزیدن.

darra/koger

: ترکش, تیردان, بهدف خوردن, درتیر دان قرار گرفتن, لرزیدن, ارتعاش.

darrande

: لرزنده, تحریر دار, لرزش دار, مرتعش, بیمناک.

darrig

: پیر, علیل, کودن, لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف, لرزه, لرزان, مرتعش, شکننده.

daska

: باکف دست زدن, سیلی, تودهنی, ضربت, ضربت سریع, صدای چلب چلوپ, سیلی زدن, تپانچه زدن, زدن.

daska till

: باکف دست زدن, سیلی, تودهنی, ضربت, ضربت سریع, صدای چلب چلوپ, سیلی زدن, تپانچه زدن, زدن, با دست بکفل زدن, درکونی زدن, با سرعت حرکت کردن.

data

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.

databank

: بانک داده ها.

databehandla

: محاسبه کردن, کامپیوتری کردن.

databehandling

: خودکاری براساس داده ها.

databrare

: داده بر, حامل داده ها.

datafil

: پرونده, بایگانی کردن.

datak rd

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datalogi

: علم کامپیوتر, علوم کامپیوتر.

datamedium

: داده رسان, رسانه داده ها.

dataprogram

: نرم افزار.

datasystem

: سیستم کامپیوتری.

datera

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

daterad

: مورخ, تاریخ دار.

daterbar

: تاریخ گذاردنی, قابل تعیین تاریخ.

dativ

: حالت مفعولی غیرصریح حقیقی, حالت مفعولی, اعطایی, انتصابی, حالت برایی.

dativobjekt

: مفعول غیر مستقیم.

dato

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dator

: شمارنده, ماشین حساب.

datorisera

: کامپیوتری کردن.

datoriserad

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datoriserade

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datoriserat

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datorisering

: کامپیوتری کردن, کامپیوتری شدن.

datorsprk

: زبان کامپیوتری.

datorsystem

: سیستم کامپیوتری.

datov xel

: سفته مدت دار, برنامه حرکت قطار.

datum

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

datum/trff

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

davidsstj rna

: ستاره داود, نشان یهود و فلسطین اشغالی.

dck

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

dcka

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

dckshus

: اتاق روی عرشه کشتی.

dd

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

dd

: مرده, بی حس, منسوخ, کهنه, مهجور, مرگ, درگذشت, فوت, شخص متوفی, مرحوم.

ddande

: قتل, توفیق ناگهانی, کشنده (مج.) دلربا.

ddfull

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

ddl ge

: کوچه بن بست, حالتی که از ان رهایی نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گیر, تنگنا.

ddl ge/patt

: بن بست, پات, پات کردن یا شدن.

ddl s

: ناکنش ور, بی کاره, غیر فعال, سست, بی حال, بی اثر, تنبل, بی جنبش, خنثی, کساد.

ddlig/m nniska

: فانی, فناپذیر, از بین رونده, مردنی, مرگ اور, مهلک, مرگبار, کشنده, خونین, مخرب, انسان.

ddlighet

: میرش, مرگ ومیر, متوفیات, بشریت.

dds-

: وابسته برقص مرگ, مهیب, ترسناک, خوفناک.

dds ngest

: درد, رنج, تقلا, سکرات مرگ, جانکندن.

ddsblek

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

ddsbringande

: مهلک, کشنده, قاتل.

ddsf raktande

: با جرات, دلیر, شجاع, بی باک, بی ترس, متهور.

ddshj lp

: مرگ اسان, مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لا علا جند(برای تخفیف درد انها).

ddslik

: مرگبار.

ddsmask

: قیافه مرده, ماسک صورت مرده.

ddsruna

: اگهی در گذشت, وابسته به وفات.

ddsst t

: ضربت مهلک, رهایی, خلا صی, تبرءه, پاکی, براءت, مفاصا.

ddstr tt

: زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل, دارای سکون.

ddvatten

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

de

: انها, ایشان, انان.

de

: بیابان, دشت, صحرا, شایستگی, استحقاق, سزاواری, :ول کردن, ترک کردن, گریختن.

de

: سرنوشت, ابشخور, تقدیر, نصیب و قسمت.

de dr

: انها, انان.

de elyseiska flten

: بهشتی, وابسته به , اهل بهشت, علوی.

de fem mosebckerna

: اسفارپنجگانه, کتب پنجگانه عهد عتیق.

de flesta

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

de g r ut

: صحنه را ترک گفتن.

de har

: .

de hr

: اینها, اینان.

de r

: .

de tre vice m nnen

: مجوسیان.

de/ensam

: ویران کردن, از ابادی انداختن, مخروبه کردن, ویران, بی جمعیت, متروک, حزین.

de/ken/ verge/frtj nst

: کنیه, نام خودمانی, کنیه دادن, ملقب کردن.

deaktivera

: نا کنشگر کردن, ناکنش ور کردن, بی اثر کردن, بی خاصیت کردن, از اثر انداختن.

debacle

: افتضاح, سقوط ناگهانی حکومت و غیره, سرنگونی.

debarkera

: پیاده کردن, از کشتی در اوردن, پیاده شدن, تخلیه کردن (بار و مسافر).

debarkering

: پیاده شدن, تخلیه.

debatt

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debatt/debattera

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debattera

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debenture

: سهم قرضه, گواهینامه گمرکی, حواله دولتی.

debet

: بدهی, حساب بدهی, در ستون بدهی گذاشتن, پای کسی نوشتن.

debetsedel

: مطالبه نامه, سفته, چک, تمسک.

debitera

: بدهی, حساب بدهی, در ستون بدهی گذاشتن, پای کسی نوشتن.

debitering

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

debitor

: مدیون, بدهکار, ستون بدهکار.

decagramme

: ده گرم.

deceleration

: کاهش سرعت.

decelerera

: کاستن سرعت, کندکردن.

december

: دسامبر.

decennium

: دهساله.

decentralisera

: عدم تمرکز دادن, حکومت محلی دادن به.

decentralisering

: عدم تمرکز, غیر متمرکز سازی.

dechiffrera

: گشودن سر, فاش کردن سر.

dechiffrering

: سرگشایی, افشای سر.

dechiffrerr

: سرگشا, افشاگر سر.

decibel

: , دسیبل.

decigram

: یکدهم گرم.

deciliter

: یکدهم لیتر.

decimal

: دهدهی, رقم دهدهی, اعشاری.

decimal-

: دهدهی, رقم دهدهی, اعشاری.

decimalisera

: به اعشاردراوردن, تبدیل به اعشارکردن.

decimalkomma

: ممیز اعشاری.

decimera

: از هرده نفر یکی را کشتن, تلفات زیاد وارد کردن.

deckare

: داستان پلیسی, فیلم پلیسی, رمان پلیسی.

dedicera

: اهدا کردن, اختصاص دادن, وقف کردن, پیشکش.

dedikation

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

dedikering

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

deducera

: استنباط کردن, دریافتن, نتیجه گرفتن, کم کردن, تفریق کردن.

deduktion

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

deduktiv

: استقرایی یا قیاسی.

defaitism

: اعتراف به شکست, یاس و بدبینی, شکست گرایی.

defekt

: کاستی, اهو, عیب, نقص, ترک کردن, مرتدشدن, معیوب ساختن.

defensiv

: پدافندی, دفاعی, تدافی, حالت تدافع, مقام تدافع.

deficit

: کمبود, کسر, کسرعمل, کسر درامد.

defilera

: الوده کردن, بی حرمت کردن, بی عفت کردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

definiera

: معین کردن, تعریف کردن, معنی کردن.

definierbar

: تعریف پذیر.

definierbara

: تعریف پذیر.

definition

: تعریف, معنی.

definition/frklaring

: تعریف, معنی.

definitiv

: معین, قطعی, تصریح شده, صریح, روشن, معلوم, قطعی, قاطع, صریح, معین کننده, نهایی.

deflation

: فروکش, تقلیل قیمتها.

defloration

: ازاله بکارت.

deflorera

: ازاله بکارت کردن از, ملوث کردن.

defoliant

: گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند.

deformation

: دگردیسی.

deformera

: زشت کردن, کج و معوج کردن, بدشکل کردن, از شکل انداختن, دشدیسه کردن.

deformerad

: بدشکل, ناقص شده.

deformering

: دگردیسی.

deformitet

: بدشکلی, دشدیسگی, نقص خلقت.

deg

: خمیر, پول.

degel

: بوته اهنگری, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

degeneration

: فساد, انحطاط, فساد, انحطاط, تباهی.

degenerativ

: وابسته به انحطاط, فاسد کننده.

degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

degenerering

: فساد, انحطاط, تباهی.

degig

: خمیری.

degradera

: تنزل رتبه دادن, کسر مقام یافتن, کم ارزش کردن, دست کم گرفتن.

degradering

: تنزل, تنزل رتبه.

dehumanisera

: نا انسانی کردن, از خصاءص انسانی محروم شدن, فاقد احساسات انسانی کردن, فاقد صفات انسانی شدن.

dehydration

: پسابش, کم شدن اب بدن, وابشت.

dehydrera

: اب چیزی را گرفتن, بی اب کردن, پسابش داشتن, وابشت کردن.

deism

: خداپرستی(بدون اعتقاد به پیامبران و مساءل دیگر مذهبی), خداگرایی.

deist

: خداپرست, خداگرای.

deist/deistisk

: خداپرست, خداگرای.

deistisk

: خداپرست, خداگرای.

dejlig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

dekad

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

dekadans

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ویرانی.

dekadansperiod

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ویرانی.

dekadent

: روبانحطاط, منحط, روبفساد رونده.

dekalkomani

: عکس برگردان.

dekan

: رءیس, رءیس کلیسا یا دانشکده, ریش سفید.

dekantera

: ریختن شراب (از تنگ و غیره), اهسته خالی کردن, سرازیر کردن.

deklamat r

: خواننده, تک نواز.

deklamation

: از بر خوانی, از حفظ خوانی, بازگو نمودن درس حفظی, شرح, ذکر, بیان, تعریف موضوع.

deklamatorisk

: وابسته به دکلمه, مربوط به قراءت مطلبی باصدای بلند و غرا.

deklamera

: از برخواندن, با صدایی موزون خواندن.

deklaration

: بیان, اظهارنامه, اعلا میه, اعلا م.

deklarera

: اعلا ن کردن, اظهار کردن, شناساندن.

deklarerat

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسایی شده.

deklassering

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

deklination

: صرف کلمات, عدم قبول چیزی بطورمودبانه, میل, تمایل, دوری از محوراصلی.

deklinera

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

dekokt

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

dekoration

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

dekorativ

: اذینی, زینتی.

dekoratr

: اذینگر, متخصص ارایش داخلی ساختمانها.

dekorera

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

dekorera/pryda

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

dekorum

: ادب, اداب دانی, مناسبت, رفتاربجا.

dekret

: حکم کردن, حکم, فرمان, حکم, امر, اجازه, رخصت, حکمی, امری.

dekretera

: حکم کردن, حکم, فرمان.

dekryptering

: اشکار سازی.

del

: ازاده, اصیل, شریف, نجیب, باشکوه.

del

: جزء, قطعه, پاره, جدا کردن, جداشدن.

del gga

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

del/dela/portion

: بخش, سهم.

dela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان, جدا کردن, بریدن.

dela i tv delar

: دو بخش کردن, دو نیم کردن.

dela i tv grenar

: دوشاخه شدن, دوشاخه کردن, بدوشاخه منشعب کردن, دوشاخه ای.

dela in i underavdelningar

: بقسمت های جزء تقسیم کردن, باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن, بخشیزه کردن.

delad

: ترک, انشعاب, دوبخشی, شکافتن.

delagd

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

delaktig

: سهیم, سهم دار, شریک.

delaktighet

: مشارکت, مداخله, شرکت کردن.

delande

: اشتراک, تسهیم.

delare

: تقسیم کننده بخش کننده, مقسم, پرگار تقسیم.

delat

: تقسیم شده.

delbar

: قابل قسمت, بخش پذیر.

deleatur

: حذف شود, پاک کنید, بزدایید, حذف کردن.

delegat

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

delegation

: نمایندگی, وکالت, هیات نمایندگان.

delegera

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

delegerande

: واگذاری, انتقال(پشت در پشت), نزول, فسادتدریجی, انحطاط, تفویض اختیارات.

delegering

: نمایندگی, وکالت, هیات نمایندگان.

delen

: بخش, سهم.

delfin

: ماهی یونس, گراز دریایی.

delge

: اگاهی دادن, مستحضر داشتن, اگاه کردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلی کردن.

delgga

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

delggelse

: خرابی, انهدام, ویرانی, خرابی, تباهی.

delgivning

: ارتباط, مکاتبه.

delikat

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

delikatess

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

delikatessaffr

: اغذیه حاضر, مغازه اغذیه فروشی.

delinkvent

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

deliri s

: هذیانی, پرت گو.

delirium

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

delmngd

: زیرمجموعه.

delning

: تقسیم, بخش, قسمت.

dels

: چندی, یک چند, تاحدی, نسبتا, دریک جزء, تایک اندازه.

delstr cka

: مقطع, بخش.

delsumma

: زیرکل, جمع جزء.

delta

: حرف چهارم زبان یونانی, شرکت کردن, شریک شدن, بهره داشتن, قسمت بردن, خوردن, سهیم بودن در, شریک شدن, شرکت کردن, سهیم شدن.

deltagande

: شرکت کننده, شریک, انباز, سهیم, همراه, مشارکت, مداخله, شرکت کردن.

deltagare

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته, شرکت کننده, شریک, انباز, سهیم, همراه.

deltagare i rd

: مهاجم, یورش برنده.

deltamuskel

: مانند دال, سه گوش, دلتا مانند.

delvis

: چندی, یک چند, تاحدی, نسبتا, دریک جزء, تایک اندازه.

delvis t cka

: رویهم افتادن (دولبه چیزی), اصطکاک داشتن.

dem

: ایشان را, بایشان, بانها.

dem

: زمین بایر, لم یزرع.

dem

: ورم, اماس, خیز.

demagog

: ادم عوام فریب, هوچی.

demagogi

: عوم فریبی.

demagogisk

: عوام فریب.

demark

: زمین بایر, لم یزرع.

demark

: زمین بایر, لم یزرع.

demaskera

: نقاب برداشتن از, چیزی را اشکار کردن.

demens

: دیوانگی, جنون, سفه.

dementera

: رد کردن, انکار کردن.

dementi

: رد, انکار, تکذیب.

demilitarisera

: از حالت نظامی درامدن, غیرنظامی کردن.

demilitarisering

: غیرنظامی شدن.

demimond

: جهان زنان هرجایی, زنان هرزه, عقب افتاده.

demission

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

demissionera

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

demobilisera

: ازحالت بسیج بیرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبیلیزه کردن.

demobilisering

: رفع بسیج عمومی.

demodulation

: کشف رمز, کشف, تحمیل زدایی.

demodulator

: تفکیک کننده, پیاده کننده.

demodulera

: از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن.

demograf

: متخصص امار گیری مردم.

demografi

: امارگیری نفوس بشر, امار مردم گیتی, امار نگاری.

demografisk

: وابسته به امارگیری نفوس.

demokrat

: طرفداراصول حکومت ملی, عضو حزب دموکرات.

demokrati

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

demokratisera

: بصورت دموکراسی دراوردن.

demokratisering

: بصورت دموکراسی درامدن.

demokratisk

: دموکراتیک.

demolera

: ویران کردن, خراب کردن.

demolering

: ویرانی, خرابی, ویران سازی, انهدام, تخریب.

demon

: توده مردم, جمهور, قاطبه.

demonisk

: دیوانه وار, دیوسان, شیطانی, دیوی.

demonstrant

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrat r

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstration

: نمایش, اثبات.

demonstration/bevisande

: نمایش, اثبات.

demonstrationstg

: نمایش, اثبات.

demonstrativ

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

demonstrativ/bevisande

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

demonstratris

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrera

: اثبات کردن(با دلیل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات کردن.

demontera

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

demoralisera

: تضعیف روحیه کردن, از روحیه انداختن.

demoralisering

: تضعیف روحیه.

den d r

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

den dr

: شخص ان طرفی, ان یکی دیگر, ان.

den dr/d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

den hr

: این, .

den/det

: ان, ان چیز, ان جانور, ان کودک, او (ضمیر سوم شخص مرد).

den/det/de

: حرف تعریف برای چیز یا شخص معینی.

denationalisera

: از حقوق ملی محروم کردن, صنایع را از صورت ملی خارج کردن.

denaturalisera

: از تابعیت در اوردن, غیر طبیعی کردن.

denaturera

: طبیعت یا ماهیت چیزی را عوض کردن.

dende

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ, درحال نزع, در سکرات موت, روبه مرگ.

dendrokronologi

: دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقه های متشکله در چوب درختان.

dendrolog

: درخت شناس.

dendrologi

: درخت شناسی, شجرشناسی.

denier

: انکار کننده, منکر, نوعی مسکوک در فرانسه و اروپای غربی.

denim

: پارچه کتانی راه راه و زبر, فاستونی نخی, شلوار فاستونی نخی مخصوص کار.

denna

: این, .

denna/detta

: این, .

denne

: این, .

dennes

: مال او, مال ان.

denotation

: تشخیص, تفکیک, علا مت تفکیک, معنی و مفهوم.

denotera

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن.

densitet

: تراکم, چگالی.

dental

: وابسته به دندانسازی.

deodorant

: بوزدا, برطرف کننده بوی بد, ماده دافع بوی بد.

dep

: بازخانه, انبارگاه, انبار, ایستگاه راه اهن, مخزن مهمات.

departement

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

departement/prst mbete

: وزارت, وزیری, دستوری, وزارتخانه (باتهع).

depensera

: پرداختن, خرج کردن, پرداخت, خرج, پرداخت کردن.

depesch

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

depilera

: ازاله مو نمودن از, بی مو کردن, واجبی کشیدن.

deplacement

: جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان.

deponera

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deponering

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deportation

: تبعید, نفی بلد, اخراج, جلا ی وطن.

deportera

: تبعید کردن, حمل, اخراج.

deporterad

: محکوم به تبعید یا اخراج, تبعید شده, اخراج شده.

depositarie

: تحویل گیرنده, ضامن و متعهد, امانت دار, سپرده, نگهدار, ضامن.

deposition

: سپرده, ته نشست, سپردن, سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد, موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد.

deposition av egendom

: امانت گیری, امانت داری, سمساری, کفالت.

depravation

: تباهی, فساد, هرزگی, بدکرداری, شرارت.

depravera

: تباه کردن, فاسد کردن.

depreciera

: کم بها کردن, مستهلک کردن.

depreciering

: کاهش بها, تنزل, استهلا ک, ناچیزشماری.

depression

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

depressiv

: غم افزا, افسرده کننده, دژمگر.

deprimera

: فرو بردن.

deputation

: هیلت نمایندگی, نماینده, نمایندگی, وکالت.

deputerad

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

der

: ورید, سیاهرگ, رگه, حالت, تمایل, روش, رگ دار کردن, رگه دار شدن.

der/hum r

: ورید, سیاهرگ, رگه, حالت, تمایل, روش, رگ دار کردن, رگه دار شدن.

derangera

: برهم زدن, بی ترتیب کردن, دیوانه کردن.

deras

: شان, خودشان, مال ایشان, مال انها.

derbr ck

: مبتلا به واریس, ورید گشادشده, متسع.

derby

: نام شهری در انگلیس, مسابقه اسب دوانی, نوعی کلا ه نمدی لبه دار.

derby/plommonstop

: نام شهری در انگلیس, مسابقه اسب دوانی, نوعی کلا ه نمدی لبه دار.

derivat

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

derivata

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

derivera

: منتج کردن, مشتق کردن, مشتق شدن.

deriverade/avledd

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

dermatit

: اماس پوست.

dermatolog

: متخصص امراض پوست.

dermatologi

: مبحث امراض پوستی.

dervisch

: درویش.

desarmera

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

desavouera

: رد کردن, انکار کردن, منکر شدن.

desavouering

: انکار, ردی.

desdiger

: مصیبت امیز, پربلا, خطرناک, فجیع, منحوس, مهم, شوم.

desdigert

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desdigert/ddlig

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desdigra

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desensibilisera

: بی حس کردن.

desert r

: فراری, ناسپاس.

desertera

: بیابان, دشت, صحرا, شایستگی, استحقاق, سزاواری, :ول کردن, ترک کردن, گریختن.

desertering

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

desertr

: فراری, ناسپاس.

design

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

designer

: طراح.

designera

: نامزد کردن, گماشتن, معین کردن, تخصیص دادن, برگزیدن

desillusion

: رهایی از طلسم, رفع توهم, رهایی از شیفتگی, وارستگی از اغفال, بیداری از خواب و خیال, رفع اوهام.

desillusionera

: رفع طلسم کردن, از شیفتگی در اوردن, رهایی از شیفتگی, وارستگی از اغفال, بیداری از خواب و خیال, رفع اوهام.

desinfektera

: ضد عفونی کردن, گندزدایی کردن.

desinfektionsmedel

: ضد عفونی, داروی ضد عفونی, ماده گندزدا.

desinficera

: ضد عفونی کردن, گندزدایی کردن.

desinficera/rka

: بخاردادن, دود دادن, ضد عفونی کردن.

desinficering

: گندزدایی, ضد عفونی.

desintegrering

: از هم باشیدگی, تجزیه.

deskriptiv

: توصیفی, تشریحی, وصفی, وصف کننده.

desolat

: ویران کردن, از ابادی انداختن, مخروبه کردن, ویران, بی جمعیت, متروک, حزین.

desorganisation

: بهم ریختگی.

desorganisera

: درهم وبرهم کردن, مختل کردن, بی نظم کردن, تشکیلا ت چیزی رابرهم زدن.

desorientera

: بهم خوردن, ناجورشدن, غیرمتجانس شدن.

desperado

: جنایت کار, از جان گذشته.

desperation

: نومیدی, بیچارگی, نومیدی زیاد, لا علا جی.

despot

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, ستمگر, ظالم.

despoti

: استبداد, حکومت مطلقه.

despotisk

: مستبدانه.

despotism

: استبداد, حکومت مطلقه.

dess

: مال او, مال ان.

dessa

: اینها, اینان.

dessert

: دندان مز, دسر, غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی.

dessert/efterrtt

: دندان مز, دسر.

desslikes

: بهمچنین, چنین, نیز, هم, بعلا وه, همچنان.

dessng

: برنامه, طرح, نقشه, تدبیر, اندیشه, خیال, نقشه کشیدن

dessutom

: بعلا وه, از این گذشته, گذشته از این, وانگهی, علا وه بر این, بعلا وه.

dessutom/f rutom

: گذشته از این, وانگهی, بعلا وه, نزدیک, کنار, درکنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار.

destillat

: عرق, عصاره.

destillation

: تقطیر, عرق کشی, شیره کشی, عصاره گیری.

destillationsapparat

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

destillator

: عرق کش, تقطیرکننده, دستگاه تقطیر.

destillering

: تقطیر, عرق کشی, شیره کشی, عصاره گیری.

destination

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

destinationsort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

destinerad

: کران.

destruera

: خرابی عمدی موشک قبل از پرتاب ان (برای ازمایش), ویرانی.

destruktion

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی.

destruktiv

: مخرب.

det r

: .=

det

: سرنوشت, تقدیر, قضاوقدر, نصیبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار کردن.

det

: سرنوشت, تقدیر, قضاوقدر, نصیبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار کردن.

det allm nna bsta

: خیر ورفاه عمومی, مشترک المنافع, اجتماع.

det d r

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

det hr

: این, .

detacheera

: جدا کردن.

detachement

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

detalj

: جزء, تفصیل, جزءیات, تفاصیل, اقلا م ریز, حساب ریز, شرح دادن, بتفصیل گفتن, بکار ویژه ای گماردن, ماموریت دادن.

detaljerad

: پر جزءیات, بتفصیل.

detaljhandels

: خرده فروشی, جزءی, خرد, جز, خرده فروشی کردن.

detaljhandlare

: خرده فروش.

detaljist

: خرده فروش.

detektera

: یافتن, کشف کردن.

detektion

: ردیابی, کشف, بازیابی, بازرسی, تفتیش, اکتشاف.

detektiv

: کارگاه, کاراگاه, رد پای کسی را گرفتن.

detektor

: ردیاب, یابنده, کشف کننده, موج یاب, اشکارگر.

detergent

: زدایا, زداگر, پاک کننده, داروی پاک کننده, گرد صابون قوی.

determinant

: تعیین کننده, تصمیم گیرنده, عاجز, جازم.

determinativ

: تعیین کننده, محدود کننده, صفت, اسم اشاره ء صفت یا ضمیر اشاره.

determinera

: تصمیم گرفتن, مصمم شدن, حکم دادن, تعیین کردن.

determinism

: فلسفه جبری, فلسفه تقدیری, جبر گرایی.

detonation

: انفجار.

detonator

: چاشنی, منفجر کننده.

detonera

: با صدا ترکیدن, منفجر شدن, ترکانیدن.

detronisera

: خلع کردن, عزل کردن.

detta

: این, .

devalvera

: تنزل قیمت دادن, از ارزش و شخصیت کسی کاستن.

devalvering

: کاهش, تنزل قیمت پول.

deviation

: انحراف.

deviera

: منحرف شدن.

devis

: دستگاه, اسباب.

devot

: دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد.

dextros

: دکستروز, گلوکز راست گرد.

dggdjur

: پستاندار.

dia

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

dia/amma

: پستاندار شیرخوار, کودک شیرخوار, طفل رضیع.

diabetes

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

diabetiker

: مبتلا یا وابسته بمرض قند, دولا بی.

diabetisk

: مبتلا یا وابسته بمرض قند, دولا بی.

diabild

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

diabolisk

: شیطانی, اهریمنی.

diadem

: دیهیم, تارک, نیم تاج, سربند یا پیشانی بند پادشاهان

diafragma

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن.

diagnos

: تشخیص, تشخیص ناخوشی.

diagnostik

: امکانات عیب شناسی.

diagnostisera

: تشخیص دادن, برشناخت کردن.

diagnostisk

: تشخیصی, وابسته به تشخیص ناخوشی, برشناختی.

diagonal

: مورب, اریب, دوگوشه, قاطع دو زاویه, قطر.

diagram

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافیگ, ترسیم اماری, بر روی نقشه نشان دادن, کشیدن, طرح کردن, نگاره, نمودار, الگو, مدل.

diakon

: شماس, خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند, سرود مذهبی قراءت کردن.

diakritisk

: نشان تشخیص, تفکیک کننده.

diakronisk

: تحمولا ت زبانی یک ملت در ادوار مختلف تاریخ.

diaktritiskt tecken

: نشان تشخیص, تفکیک کننده.

dialekt

: لهجه.

dialekt/landsml

: لهجه.

dialektisk

: منطقی, مناظره ای, جدلی, لهجه ای, گویشی.

dialog

: گفتگو, محاوره, مکالمه ء دو نفری, مکالمات ادبی و دراماتیک, گفتگو, صحبت, گفت و شنود, هم سخنی.

dialys

: تجزیه, تفرق اتصال, تراکافت.

diamant

: الماس, لوزی, خال خشتی, زمین بیس بال.

diamant-

: محکم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).

diameter

: قطر دایره, ضخامت, کلفتی.

diametral

: قطری, شدید.

diametrisk

: وابسته بقطر, قطری, شدید.

diarium

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

diarr

: اسهال.

diatermi

: معالجه بوسیله حرارت.

diatonisk

: وابسته به مقیاس کلید هشت اهنگی در هر اکتاو.

diatrib

: سخن سخت, انتقاد تلخ, زخم زبان.

dibarn

: بچه شیر خوار, بچه ای که مورد مواظبت قرار میگیرد, کودک شیر خوار, طفل رضیع.

dibbla

: بیلچه, نشاء کاشتن, گود کردن زمین.

didaktik

: فن تعلیم, نواموزی, تعلیم.

didaktisk

: اموزشی, تعلیمی, یاد دهنده, ادبی.

diet

: پرهیز, رژیم گرفتن, شورا.

dietetik

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

dietetisk

: وابسته به رژیم غذایی.

dietisk

: مربوط به رژیم غذایی, وابسته به رژیم غذایی.

differens

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

differential

: تفاضلی, افتراقی, تشخیص دهنده, دیفرانسیل, مشتقه, دارای ضریب متغیر.

differentialkalkyl

: حساب فاضله.

differentialv xel

: دنده عقب اتومبیل.

differentiera

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, دیفرانسیل تشکیل دادن.

differentiering

: مشتق گیری, فرق گذاری.

differera

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

diffraktera

: باجزاء تقسیم شدن, انکسار نور, پراشیدن.

diffraktion

: پراش, انکسار.

diffundera

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffus

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffus/omstndlig/svamlig

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffusera

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffusion

: ریزش, افاضه, انتشار, پخش.

diffusor

: منتشر کننده, پخشگر.

difteri

: دیفتری, گلو درد به اغشاء کاذب.

diftong

: ادغام, اتحاد دو صوت, صدای ترکیبی, مصوت مرکب.

diftongera

: تلفظ کردن دو صدای جداگانه در یک وهله, ادغام کردن اصوات.

diftongering

: ادغام اصوات.

dig

: نوک پستان, تورا, ترا, بتو, خودت, خودتو, شما, شمارا.

dig sj lv

: خود شما, شخص شما.

digel

: اهن فشار, صفحه پهن فلز, قالب ریزی و ریخته گری, نورد ماشین تحریر و غیره.

diger

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

digestion

: هضم, گوارش.

digga

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

digital

: انگشتی, پنجه ای, رقمی, وابسته به شماره.

digitalis

: گل انگشتانه, دیژیتال, رقمی.

digitalisera

: رقمی کردن.

digitaliserade

: رقمی شده.

digitalmaskin

: کامپیوتر رقمی.

digivning

: کودک شیر خوار, طفل رضیع.

dignitet

: بزرگی, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار.

dignitr

: شخص بزرگ, عالی مقام.

digression

: انحراف, گریز, پرت شدگی از موضوع.

dika

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال کندن.

dike

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال کندن.

dike/skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحکامات خندقی, شیار طولا نی, کندن, خندق زدن.

dikotomi

: دورستگی, دوگانگی.

dikt

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه, چامه, شعر, منظومه, چکامه, نظم.

dikt/sk nlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

dikta

: شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن, بتونه گیری کردن, درز گرفتن, اب بندی کردن.

diktafon

: دیکتافون, دستگاه ضبط صوت.

diktamen

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktamen/diktat/maktbud

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktare

: شاعر, چکامه سرا, شاعره.

diktat

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktator

: دیکتاتور, فرمانروای مطلق, خودکامه.

diktatorisk

: مربوط به دیکتاتور, قطعی, بی چون وچرا, امرانه, خود رای, شتاب امیز.

diktatur

: حکومت استبدادی, دیکتاتوری.

dikter

: چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

diktera

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

diktion

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب.

diktkonst

: چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

diktning

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

diktverk

: چامه, شعر, منظومه, چکامه, نظم.

dilemma

: مسلله غامض, معمای غیر قابل حل, وضع دشوار, سرگردانی, گیجی, تحیر, حیرت, معما.

dilettant

: ناشی, دوستدار تفننی صنایع زیبا, غیر حرفه.

dilettantism

: اقدام به کاری از روی تفنن و بطورغیر حرفه ای.

dilettantmssig

: سرسری, غیرحرفه ای.

diligens

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

dill

: شود, شوید, عطرملا یم.

dilla

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

dille

: جنون خمری, هذیان الکلی.

diluvial

: وابسته به طوفان نوح, طوفانی.

dimension

: بعد.

dimensionera

: تار, تاریک, تیره کردن, :کم نور, تاریک, تار, مبهم.

dimfigur

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

diminuendo

: تدریجا ضعیف شونده.

diminutiv

: مصغر, خرد, کوچک, حقیر.

dimma

: مه, تیرگی, ابهام, تیره کردن, مه گرفتن, مه الود بودن.

dimma/tjocka

: مه, غبار, تاری چشم, ابهام, مه گرفتن.

dimmig

: مه دار, مبهم.

dimmig/disig

: مه دار, مبهم.

dimmigt

: مانند مه, مه الود, تیره وتار.

dimpa

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو کردن, چاق شدن, صدای تلپ تلپ, محکم افتادن یا افکندن.

dimrid

: پرده دود, موجب تاریکی وابهام.

din

: از ان تو, مال تو, مال تو, ات, ت (مثل لباست وخانه ات), مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

din

: ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب می خورند), شام, مهمانی.

din/er

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dina

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dinera

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

dinge

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

dingla

: اویزان بودن, اویزان کردن, اویختن, اویزان.

dinosaurie

: دسته ای از سوسماران دوره تریاسیک.

diod

: دیود.

diorama

: تصاویر متغیر, شهر فرنگ.

dioxid

: دارای دو اکسید.

diplom

: دانشنامه, دیپلم, گواهینامه.

diplomat

: سیاستمدار, رجل سیاسی, دیپلمات.

diplomati

: دیپلماسی, سیاست, سیاستمداری.

diplomatisk

: وابسته به ماموران سیاسی خارجه, دیپلماتیک.

dipolantenn

: دوقطبی.

dippa

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

dipsomani

: میل مفرط به نوشابه های الکلی, جنون الکلی.

direkt

: مستقیم, هدایت کردن, مستقیما, سر راست, یکراست, بی درنگ, مربوط به خط, عمودی, اجدادی, خطی.

direkt r/regissr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

direkt rsbefattning

: مقام مدیریت, مقام ریاست, هیلت مدیره.

direktion

: تخته, تابلو.

direktr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

direktris

: مدیره, هادی, خط راهنما.

dirigent

: هادی, رسانا.

dirigera

: هدایت کردن, رفتار.

dirigering

: کنترل.

dis

: مه کم, بخار, ناصافی یاتیرگی هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعی (برای شخص), متوحش کردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش کردن.

discipel

: شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

disciplin

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplin/kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplinera

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplinkarl

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطی.

disciplinr

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطی, انتظامی, تادیبی, وابسته به تربیت.

disel

: دیزل, موتور دیزل.

disharmoni

: عدم هم اهنگی, عدم توافق.

disharmoniera

: ناسازگاری, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

disharmoniisk

: ناهماهنگ, غیرمتجانس.

disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغایر, ناهماهنگ, غیرمتجانس, ناجور, بداهنگ, ناموزون, ناهنجار.

disig

: مه دار, مبهم, نامعلوم, گیج.

disjunktiv

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفی که بظاهر پیوند می دهد و در معنی جدا میسازد , دارای دو شق مختلف.

disk

: صفحه, دیسک, صفحه ساختن, قرص, ظرف, بشقاب, دوری, سینی, خوراک, غذا, در بشقاب ریختن, مقعر کردن.

diska

: دست و رو شستن, از پاافتادن.

diskant

: سه لا کردن, سه برابر کردن, صدای زیر در اوردن, سه برابر, صدای زیر.

diskanth gtalare

: بلندگوی دارای صدای ناهنجاروگوشخراش.

diskantklav

: علا مت کلید چ (سل) موسیقی.

diskare

: ظرفشو, کارگر طرفشو, ماشین طرفشویی.

diskett

: گرده کوچک, نرم, مسخره وار, سست, گرده لرزان.

diskjockey

: کسیکه در رادیو یا تلویزیون و سالن رقص صفحات موسیقی میگذارد.

diskmaskin

: ظرفشو, کارگر طرفشو, ماشین طرفشویی.

diskofil

: علا قمند به صفحات گرامافون.

diskontera

: تخفیف, نزول, کاستن, تخفیف دادن, برات را نزول کردن.

diskontinuerlig

: منقطع, غیر مداوم, منفصل.

diskontrnta

: نرخ نزول, نرخ ثابت نزول بانکی.

diskpojke

: شاگر اشپز, پست, دون, پادو.

diskreditera

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

diskrepans

: اختلا ف.

diskretion

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

diskrimination

: تمیز, فرق گذاری, تبعیض.

diskriminera

: تبعیض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز کردن.

diskriminerande

: تبعیض امیز.

diskriminering

: تمیز, فرق گذاری, تبعیض, الت ملعبه سازی.

diskrum

: جای شستن ظروف کثیف اشپزخانه, اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف وکارد وچنگال, شربت خانه.

disktrasa

: کهنه ظرف شویی, کیسه حمام, لیف حمام.

diskurs

: سخن گفتن, سخنرانی کردن, ادا کردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

diskus

: صفحه مدور, دیسک.

diskussion

: بحث, مذاکره.

diskussionslysten

: استدلا لی, منطقی, جدلی.

diskutabel

: قابل بحث, مستدل, قابل بحث, قابل مناظره, مورد دعوا, قابل گفتگو.

diskutera

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

diskvalificera

: سلب صلا حیت کردن از, شایسته ندانستن, مردود کردن(درامتحان وغیره).

diskvalificering

: سلب صلا حیت, عدم صلا حیت, فاقد صلا حیت قضایی.

diskvalifikation

: سلب صلا حیت, عدم صلا حیت, فاقد صلا حیت قضایی.

diskvatten

: اب ظرف شویی.

disparat

: ناجور, مختلف, نابرابر, نامساوی, غیرمتجانس.

dispens

: معافیت.

dispensera

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

dispensklausul

: ابطال, لغو, فسخ, صرفنظر, چشم پوشی.

dispersion

: پراکندگی, تفرق.

disponent

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

disponera

: مرتب کردن, مستعد کردن, ترتیب کارها را معین کردن.

disponibel

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود, ازدست دادنی, درمعرض, قابل عرضه.

disponibilitet

: قابلیت استفاده, چیز مفید و سودمند, شخص مفید, دسترسی, فراهمی.

disposition

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

dispositiv

: اختیاری, انتخابی.

disproportion

: بی تناسب, بی قوارگی, عدم تجانس.

disputation

: مباحثه, ستیزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل.

disputera

: ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

dispyt

: مباحثه, ستیزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل, ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

dispytlysten

: مباحثه ای, بحث و جدلی, اهل مباحثه.

dissekera

: کالبد شناسی کردن, تشریح کردن, قطعه قطعه کردن, تجزیه کردن.

dissektion

: تشریح, کالبدشکافی, قطع, برش, تجزیه.

dissenter

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی).

dissimilation

: بی شباهتی, عدم تشابه, کاتابولیسم.

dissimilera

: ناجور و بی شباهت کردن, سبب اختلا ف شدن.

dissociation

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

dissociera

: جداکردن, رسواکردن, قطع همکاری وشرکت.

dissonans

: اختلا ط اصوات و اهنگ های ناموزون, ناجوری, ناهنجاری.

distans

: فاصله.

distansera

: خیلی جلوتر از دیگری افتادن (درمسابقه), سبقت گرفتن بر, پیش افتادن از, عقب گذاشتن, پیشی جستن از.

distansminut

: میل دریایی انگلیس معادل 0806 فوت, میل دریایی امریکامعادل 02/0806 فوت.

distingerad

: متمایز, برجسته.

distinktion

: تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

distorsion

: اعوجاج.

distrahera

: حواس(کسیرا) پرت کردن, گیج کردن, پریشان کردن, دیوانه کردن.

distraherad

: پریشان حواس, شوریده, ناراحت.

distraktion

: گیجی, حواس پرتی, دیوانگی.

distribuera

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

distribuerade

: توزیع شده.

distribuering

: توزیع, پخش.

distribution

: توزیع, پخش.

distributionsekonomi

: بازار یابی.

distributiv

: توزیعی.

distributr

: توزیع کننده.

distrikt

: تقسیم, بخش, قسمت.

dit

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان, انجا, به انجا, بدانسو, به انطرف, انطرف تر, دورتر, بکجا, کجا, جاییکه, بکدام نقطه, بکدام درجه.

dith rande

: مربوط, مناسب, وابسته, مطابق, وارد.

dito

: ایضا, بشرح فوق, علا مت (//).

ditt

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dittills

: تا ان زمان, تا ان موقع, تاقبل از ان.

diva

: سردسته زنان خواننده اپرا.

divan

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن, دوظرفیتی, دارای دوظرفیت, دوبنیانی.

divergens

: تباین, انشعاب.

divergera

: انشعاب یافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پیداکردن, واگراییدن.

divergerande

: متباعد, انشعاب پذیر, منشعب, مختلف.

diverse

: گوناگون, متفرقه, مجموعه ای از مطالب گوناگون, متنوعات, متفرقه, گوناگون, گوناگون, متفرقه, مخلفات.

diversifiera

: گوناگون ساختن, متنوع کردن.

diversifiering

: گوناکونی.

dividend

: سودسهام, سود.

dividera

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

divis

: خط پیوند, خط ربط, نشان اتصال, ایست در سخن, بریدگی.

division

: تقسیم, بخش, قسمت.

divisor

: مقسوم علیه, بخشی.

dj rv

: بی پروا, بی باک, متهور, بی باکانه, بیشرم.

dj rvhet

: بی باکی, بی پروایی, جسارت, گستاخی, جسارت, بی باکی, سرسختی, نیرومندی.

dj vul

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

dj vul/tusan

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

dj vulsk/diabolisk

: شیطانی, اهریمنی.

dj vulskap

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

dj vulstyg

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

djonk

: جگن, نی, جنس اوراق و شکسته, اشغال, کهنه و کم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قایق ته پهن چینی.

djrv/fr ck

: بی باک, دلیر, خشن وبی احتیاط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

djrvas

: یارا بودن, جرات کردن, مبادرت بکار دلیرانه کردن, بمبارزه طلبیدن, شهامت, یارایی.

djungel

: جنگل.

djup

: گود, ژرف, عمیق, گودی, ژرفا, عمق, عمق, ژرفا.

djup bergsklyfta

: دره گود و باریک, ابگذر.

djup bugning/vrdnad

: کرنش, احترام, تواضع, تعظیم.

djup/djupsinnig

: عمیق, ژرف.

djupa

: گود, ژرف, عمیق.

djupg ende

: گود, ژرف, عمیق.

djuphav

: اقیانوس.

djuphavsforskning

: شرح اقیانوس ها, شرح دریاها, اقیانس شناسی.

djupna

: گود کردن, گودشدن.

djuppsykologi

: تجزیه و تحلیل روانی, روانکاوی.

djupsinne

: عمق, ژرفا.

djupsinnig

: عمیق, ژرف.

djupt sr/fl ka upp

: زخم, بریدگی, جای زخم در صورت, الت تناسلی زن, مقاربت جنسی, توخالی, لا ف, بد منظر, زشت, زیرک, خوش لباس, زخم زدن, بریدن, شکافدارکردن, پرحرفی کردن.

djuptryck

: گراور سازی از روی شیشه عکاسی.

djur

: جانور, حیوان, حیوانی, جانوری, مربوط به روح و جان یا اراده, حس و حرکت.

djur- och vxtliv

: حیوانات وحشی, پرنده, غیر اهلی.

djur/odjur

: چهارپا, حیوان, جانور.

djur/odjur/r

: جانورخوی, حیوان صفت, بی خرد, سبع, بی رحم, جانور, حیوان, ادم بی شعوروکودن یاشهوانی.

djurart

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

djurbeskrivning

: جانور شناسی تطبیقی, علم توصیف جانوران وخوی انان.

djurbesttning

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

djurdyrkan

: پرستش حیوانات, حیوان پرستی.

djurfabel

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

djurisk

: حیوان صفت, جانوروار, حیوانی, پست, بی شعور, درشت, خشن, ددمنش.

djurisk/r

: دامی, حیوانی, شبیه حیوان, جانور خوی.

djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

djurpark

: باغ وحش.

djursktare

: گاودار, گاو فروش.

djurunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

djurunge/vargunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

djuruppf dning

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

djurvrdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

djvla

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

djvul/odjur/fantast/slav

: دیو, شیطان, روح پلید, ادم بسیار شریر.

djvulsk

: شیطان صفت, بسیار بد, اهریمنی, شیطانی, اهریمنی, دوزخی, دیو صفت, شیطان صفت, شریر.

djvulska

: دیوسان, شیطانی.

djvulsrocka

: پتو یا جل اسب وقاطر, نوعی ردا, پارچه.

dla

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dla

: مارمولک, سوسمار, بزمجه.

dlig

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

dliga

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

dligt l

: ابجو بد وکم مایه, ضعیف.

dligt skick

: خرابی, احتیاج به تعمیر, نیازمند تعمیر.

dlja

: پنهان کردن, نهان کردن, نهفتن, پنهان کردن, برروی خود نیاوردن, دورویی کردن, فریب دادن.

dm

: قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

dma p frhand

: از پیش قضاوت کردن, تبعیض قاءل شدن, تصدیق بلا تصور کردن, بدون رسیدگی قضاوت کردن, پیش داوری کردن.

dmjuk

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dmjuk

: فروتن, افتاده, بردبار, حلیم, باحوصله, ملا یم, بیروح, خونسرد, مهربان, نجیب, رام.

dmjuk bn

: التماس, تضرع, استدعا.

dmjuk/ringa

: خوار, دون, پست, صغیر, افتاده, فروتن, بی ادب, بطورپست.

dmjuk/ringa/fr dmjuka

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmjuka

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dmjukhet

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmjukhet

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

dmmare

: خفه کن, تعدیل کننده.

dmpare

: خفه کن, تعدیل کننده.

dmpning

: میانه روی, اعتدال.

dn

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

dnande

: پیچنده و پر ارتعاش, پر صدا.

dng

: بزرگ, عظیم, قوی, دارای صدای ضربت.

dobbla

: قمار کردن, شرط بندی کردن, قمار.

docent

: خواننده.

docentur

: خوانندگی, قراءت.

docera

: اراءه دادن, پیشنهاد کردن, انتظار داشتن.

docerande

: اموزشی, تعلیمی, یاد دهنده, ادبی.

dock

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

docka

: عروسک, زن زیبای نادان, دخترک, عروسک (بزبان بچگانه), کوبیدن پارچه با چوب رختشویی, چرخ کوچکی شبیه قرقره.

dockningsavgift

: لنگراندازی, لنگرگاه.

doft

: بوی خوش, عطر, رایحه وعطر, چیز معطر, بو, رایحه, عطر, عطر و بوی, طعم, شهرت, بو, عطر, ردشکار, سراغ, سررشته, پی, رایحه, خوشبویی, ادراک, بوکشیدن.

dofta

: بویایی, شامه, بو, رایحه, عطر, استشمام, بوکشی, بوییدن, بوکردن, بودادن, رایحه داشتن, حاکی بودن از.

doftande

: معطر, بودار, حاکی, عطر زده, معطر, خوشبو.

dogg

: نوعی سگ بزرگ, بول داگ, برزمین افکندن.

dogm

: عقیده دینی, اصول عقاید, عقاید تعصب امیز.

dogmatik

: علم الهیات نظری, مبحث شعاءر مذهبی.

dogmatiker

: متعصب, کوتاه فکر.

dogmatisera

: امرانه اظهار عقیده کردن, مقتدرانه سخن گفتن, تعصب مذهبی نشان دادن.

dogmatisk

: جزمی, متعصب, کوته فکر.

dogmatism

: اظهار عقیده بدون دلیل, تعصب مذهبی.

dok

: روسری زنان قرون وسطی, چرخ, پیچ, خم, چین و شکن, با چارقد پوشاندن, حجاب زدن, موج دار کردن.

doktor

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

doktorinna

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

doktorsgrad

: درجه دکتری, عنوان دکتری.

doktorsv rdighet

: درجه دکتری, عنوان دکتری.

doktrin

: افراس, افراه, عقیده, اصول, حکمت, تعلیم, گفته.

doktrinr

: کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند, اصولی.

dokument

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

dokument r

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentarisk

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentation

: اراءه اسناد یا مدارک, توسل بمدارک واسناد, اثبات با مدرک.

dokumentera

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

dokumentf rstrare

: پاره پاره کننده.

dokumentrfilm

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentsamling

: پرونده, بایگانی کردن.

dold

: راکد, نهفته.

dolk

: جنجر, دشنه, خنجر زدن, دشنه زدن, خنجر, دشنه, قمه, خنجر زدن.

dolkst t

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dolkstt/st ta/sticka

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dolkstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dollar

: دلا ر, .

dolma

: طولا مه, طولمه, جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد, لباده.

dolmen

: ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است.

dolsk

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه.

dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمی.

dom n

: تملک زمین, کلیه زمین مایملک یک شخص, ناحیه, قلمرو.

domar mbete

: منصب قضا, قضاوت.

domare

: حکم, داوری کردن, قاضی, داور, قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

domare i idrott

: داور مسابقات, داور, داوری کردن, داور مسابقات شدن.

domarkr

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه.

domarna

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه.

domdera

: باسختی وشدت وسروصدا وزیدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهیب وسهمگین.

domedag

: روز رستاخیر, روز قیامت, روز داوری, روز حساب, محشر.

domesticera

: اهلی کردن, رام کردن.

domherre

: سهره.

domicil

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

dominans

: تسلط, نفوذ, غلبه, سلطه, تسلط, غلبه, استیلا, تفوق, تحکم, چیرگی.

dominant

: چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

dominera

: سلطه جویی کردن, تحکم کردن, مستبدانه حکومت کردن, دارای نفوذ نجومی, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربیدن.

dominerande

: دارای برجستگی, متمایل به ریاست مابی, ارباب منش, چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر, غالب, مسلط, حکمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

domino

: یکی از مهره های بازی دومینو.

dominobricka

: یکی از مهره های بازی دومینو.

domkapitel

: فصل (کتاب), شعبه, قسمت, باب.

domkraft

: خرک(برای بالا بردن چرخ) جک اتومبیل, سرباز, جک زدن, جک پیچی.

domkyrka

: کلیسای جامع.

domnad

: خوابیده, سست, بیحال, بی حس.

domnad/stel

: خوابیده, سست, بیحال, بی حس.

domprost

: رءیس, رءیس کلیسا یا دانشکده, ریش سفید.

domptera

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

domstol

: بارگاه, حیاط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاری, تخلف, قصور, کوتاهی, تقصیر, دادگاه محکمه, دیوان محاکمات.

domstolsbyggnad

: دادگاه, کاخ دادگستری.

domvrjo

: حوزه ء قضایی, قلمروقدرت.

don

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, دارای ابزار کردن, بصورت ابزار دراوردن.

donation

: نیکی, احسان, بخشش, کرم.

donator

: دهنده, بخشنده.

donera

: بخشیدن, هبه کردن, هدیه دادن, اهداء کردن.

donera/frl na

: بخشیدن (به), اعطا کردن(به), دارا, چیزی راوقف کردن, وقف کردن, موهبت بخشیدن به.

donna

: بانو, خانم, بی بی, کدبانو, مدیره.

donquijotisk

: خیالپرست, ارمان گرای, وابسته به دان کیشوت.

dop

: تعمید, غسل تعمید, ایین غسل تعمید و نامگذاری, مراسم تعمید ونامگذاری بچه.

dopa

: پیش بینی کردن, اگاهی, داروی مخدر, دارو دادن, تخدیر کردن.

dopkapell

: تعمیدگاه, جای تعمید, تعمید.

doplngd

: وابسته به غسل تعمید.

dopnamn

: نام اول شخص.

dopning

: تغلیظ, ناخالص سازی.

dopp

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

doppa

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل, در مایع فرو کردن (هنگام خوردن), غوطه دادن.

doppad br dbit/trst/m h

: غذای مایع, ابگوشت, ترید, شیر, خیس, خیساندن, جذب کردن.

dopping

: اسفرود بی دم, مرغابی شابه بسر, رنگ سربی.

doppning

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

doppsko

: حلقه یا بست فلزی ته عصا, حلقه, بست فلزی زدن.

dorisk

: وابسته بمردم دوریس یونان قدیم, دهاتی, بسبک معماری قدیم یونان.

dormitorium

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

dorn

: چمن, علفزار, باغ میوه, تاکستان, میله, سنبه, قالب, مرغک, محور.

dos

: خوراک دوا یا شربت, مقدار دوا, دوا دادن.

dosa

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

dosering

: مقدار تجویز شده دارو, یک خوراک دارو, مقدار استعمال دارو.

dossi

: پرونده, سوابق, دوسیه.

dossier

: پرونده, سوابق, دوسیه.

dotter

: دختر.

dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

dottern

: دختر.

dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

dottersvulst

: دگردیسی, جابجا شدن, ناخوشی, هجوم مرض, گسترش میکرب مرض.

dottersvulst/metastas

: دگردیسی, جابجا شدن, ناخوشی, هجوم مرض, گسترش میکرب مرض.

douglasgran

: یک نوع گیاه همیشه بهار بلندی که در غرب امریکا می روید.

dovhjort

: گوزن زرد, گوزن یااهوی کوچک.

dovhjortsskinn

: پوست گوزن ماده.

doyen

: بزرگتر, ریش سفید, شیخ السفراء.

dp

: نام.

dpare

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

dpelse

: تعمید, غسل تعمید, ایین غسل تعمید و نامگذاری.

dr

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ, انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان, که از ان بابت, که بدان جهت, که در انجا.

dr gg

: ته نشین, درده.

dr glig

: تحمل پذیر, قابل تحمل.

dr ja/leva/fortleva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیر رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

dr jsml

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

dr kt

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به, جامه, پوشاک, پوشاندن, لباس رسمی پوشیدن.

dr ll

: پارچه ء قنداق, گل و بوته دارکردن, گل و بوته کشیدن, کهنه ء بچه را عوض کردن.

dr mbild

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

dr mma

: خواب, خواب دیدن, رویا دیدن, ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

dr mmare

: ادم خیال باف.

dr na

: خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

dr nera

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

dr p

: ادم کشی, قتل, ادمکشی, قتل نفس.

dr pa

: باخشونت کشتن, بقتل رساندن, کشتارکردن, ذبح کردن.

dra

: کشیدن, بطرف خود کشیدن, کشش, کشیدن دندان, کندن, پشم کندن از, چیدن.

dra av

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

dra bort/distrahera

: حواس(کسیرا) پرت کردن, گیج کردن, پریشان کردن, دیوانه کردن.

dra ifr n

: کاستن, کاهیدن, کم کردن, کسر کردن, گرفتن.

dra ifrn/f rringa

: کاستن, کاهیدن, کم کردن, کسر کردن, گرفتن.

dra olycka

: ادم بد شانس, ادم که بدشانسی میاورد, شانس نیاوردن.

dra sig

: موجب (خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره) شدن, متحمل شدن, وارد امدن, دیدن.

dra sig tillbaka

: کناره گیری کردن, استراحتگاه, استراحت کردن, بازنشسته کردن یا شدن, پس رفتن.

dra till/spnna

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

dra tillbaka

: منقبض کردن, تو رفتن, جمع شدن, پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

dra upp

: پایان یافتن, منتج به نتیجه شدن, پایان دادن.

dra upp med r tterna

: قلع کردن, از ریشه در اوردن.

dra ur skidan

: اختن, از غلا ف در اوردن, از غلا ف بیرون کشیدن.

dra ut

: استنباط کردن, گرفتن, استخراج کردن.

dra ver kredit

: بیش از اعتبار حواله یا چک دادن.

dra/rita

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

dra/sl pa

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

dra/utvandring

: سفر, کوچ مسافرت باگاری, بازحمت حرکت کردن, باسختی واهستگی مسافرت کردن.

drabant

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

drabba

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

drabba ihop

: برخورد, تصادم, تصادم شدید کردن.

drabba ihop/st i strid

: برخورد, تصادم, تصادم شدید کردن.

drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصیبت زده, اندوهگین.

drag

: کشیدن, بطرف خود کشیدن, کشش, کشیدن دندان, کندن, پشم کندن از, چیدن, ویژگی, نشان ویژه, نشان اختصاصی, خصیصه.

drag/utkast

: .

dragant

: کتیرا.

dragband

: نخ کشی, طناب کشی (برای پرده وغیره).

dragen

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

dragg

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

dragharmonika

: ارغنون دستی.

dragk rra

: ارابه دستی, چرخ دستی.

dragnagel

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

dragning

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

dragning/dragningskraft

: کشش, انقباض.

dragningskraft

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

dragnt

: تور یا دام (مثل تور ماهیگیری).

dragoman

: مترجم, دیلماج, ترجمان.

dragon

: سواره نظام, سواره نظام را هدایت کردن, بزور شکنجه بکاری واداشتن, ترخون (سبزی خوراکی).

dragpl ster

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

dragspel

: اکوردءون, ارغنون دستی.

dragspnning

: کشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتی, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

drake

: اژدها, منظومه دراکو.

drakma

: درهم, پول نقره یونان باستان.

drakonisk

: مربوط به دراکو مقنن سختگیر اتن, قوانین حقوقی سخت وبی رحمانه, اژدهایی.

draktig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

drama

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه.

drama/sk despel

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه.

dramatik

: کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده, روش نمایش, هنر تاتر, فن نمایش.

dramatiker

: نمایشنامه نویس.

dramatisera

: بشکل درام یا نمایش دراوردن.

dramatisering

: بصورت نمایش در اوردن.

dramatisk

: نمایشی, مهیج.

dramatisk frfattare

: پیس نویس, نمایشنامه نویس.

drank

: هر نوع لباس گشاد رویی, روپوش کتانی پزشکان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقیق وبی مزه, غذای رقیق وبی مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بی بند وبار, ادم کثیف, لبریز شدن, اشغال خوری.

drapa

: قطعه شعر بزمی, غزل, چکامه, قصیده.

drapera

: باپارچه پوشانیدن, باپارچه مزین کردن.

drapera/klda

: باپارچه پوشانیدن, باپارچه مزین کردن.

draperi

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

drastisk

: موثر, قوی, جدی, عنیف, کاری, شدید.

drastisk/kraftig

: موثر, قوی, جدی, عنیف, کاری, شدید.

dravel

: حریره ارد ذرت, خمیر نرم, صدای مزاحم, پارازیت, خش خش, حریره اردذرت تهیه کردن, سفر پیاده در برف, پیاده در برف سفرکردن, احساسات بیش از حد.

dre

: مرد دیوانه.

drefter

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

dregel

: گلیز, اب دهان جاری ساختن, از دهن یا بینی جاری شدن, دری وری سخن گفتن.

dregla

: گلیز, اب از دهان تراوش شدن, اظهارخوشحالی کردن, یاوه سرایی کردن, ادم احمق, گل, لجن, اب دهان, بزاق, گلیز, گریه بچگانه, تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان, اب دهان روان ساختن, بزاق زدن به, دهان را اب انداختن, دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن.

dregla/dregel/dravel

: گلیز, اب دهان جاری ساختن, از دهن یا بینی جاری شدن, دری وری سخن گفتن.

dreglande

: لجن مالی, تف کاری.

dreja

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

drejskiva

: چرخ کوزه گری.

dress

: لباس پوشیدن, جامه بتن کردن, مزین کردن, لباس, درست کردن موی سر, پانسمان کردن, پیراستن.

dress r

: فرهیختار.

dressera

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

dressin

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

dressing

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

drest

: اگر, چنانچه, ایا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, ای کاش,کاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

drev

: الیاف قیراندود کنف مخصوص درزگیری.

dreva

: شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن, بتونه گیری کردن, درز گرفتن, اب بندی کردن.

drevkarl

: کتک زننده, زننده, طبال.

drfink

: مهره.

drglapp

: غبغب گاو, چین های زیر گردن گاو, غبغب انسان.

drhus/v ldsamt tumult

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه.

dribbla

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

dricka

: اشامیدن, نوشانیدن, اشامیدنی, نوشابه, مشروب.

dricka sig full

: باندازه یک خیک پر, شکم پر.

dricka/pimpla

: داءم الخمر بودن, میگساری کردن, همیشه نوشیدن, مست کردن, مشروب, نوشابه.

drickbar

: قابل اشامیدن.

dricks

: بخشش, انعام, رشوه, پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

dricksglas

: شیشه, ابگینه, لیوان, گیلا س, جام, استکان, ایینه, شیشه دوربین, شیشه ذره بین, عدسی, شیشه الا ت, الت شیشه ای, عینک, شیشه گرفتن, عینک دار کردن, شیشه ای کردن, صیقلی کردن, لیوان, معلق زن, بازیگر شیرین کار.

drifr n

: از انجا, از ان زمان, پس از ان, از ان جهت, دیگر.

driftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

driftighet

: انرژی.

driftkapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

driftkapital/rrelsekapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

driftkucku

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

drifts ker

: قابل اعتماد, توکل پذیر.

driftsduglig

: قابل استفاده, موثر, دایر.

driftsinst llelse

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

driftskerhet

: قابلیت اطمینان, اعتبار.

driftstrning

: تفکیک, از کار افتادگی.

drigenom

: بدان وسیله, از ان راه, بموجب ان در نتیجه.

drill

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

drill/drilla/borra

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

drilla

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن, نی یا فلوت ملا یم زدن, دراز نوشتن, چرند گفتن, صدای سوت یا فلوت, با تحریر خواندن, چرخیدن, روان شدن, جاری شدن (مثل نهر), پیچانیدن, لرزیدن, حرف عله, علت, لرزش صدا.

drilla/kvitter

: سراییدن, چهچهه زدن, سرود, چهچه.

drillborr

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

dring

: رگه بندی, ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی.

drink

: اشامیدن, نوشانیدن, اشامیدنی, نوشابه, مشروب, انواع مشروبات الکلی محتوی یخ وشکر, مشروب مست کننده, اشامیدن, بلعیدن.

drinkare

: ادم مست, میخواره, خمار.

dristig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

drittel

: بشکه, خمره چوبی, چلیک.

driva

: بکارانداختن, تحریک کردن, برانگیختن, سوق دادن, نشان دادن.

driva bort

: ازتصرف محروم کردن, بی بهره کردن, محروم کردن, دورکردن, بیرون کردن, رهاکردن.

driva ut onda andar

: اخراج کردن (ارواح پلید), تطهیر کردن, دفع کردن.

driva/tvinga

: وادار کردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن.

drivande

: عامل, انگیزه, محرک, نیروی محرکه.

drivande kraft

: پیشنهاد دهنده, پیشنهاد کننده, تکان دهنده, انگیزه.

drivankare

: لنگر کشتی.

drivaxel

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

drivb nk

: سرچشمه, منبع, بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویا بوسیله دیگری گرم شده باشد, محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد, جای تخم ریزی, محل رشد ونمو.

driven

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک.

drivfjder

: شاه فنر, انگیزه اصلی, سبب عمده, دلیل اصلی.

drivhus

: زندان, گلخانه, گرمخانه, عشرتکده.

drivmedel

: سوخت, غذا, اغذیه, تقویت, سوخت گیری کردن, سوخت دادن (به), تحریک کردن, تجدید نیرو کردن.

drivraket

: تشدید کننده, تقویت کننده, حامی, ترقی دهنده.

drivrutin

: محرک, راننده.

drivved

: چوب اب اورده, تخته پاره روی اب.

drja

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, تاخیرکردن, تسلیم شدن, احترام گذاردن.

drjande

: سکنی, ایستادگی, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.

drktighet

: ابستنی, بارداری, حاملگی, وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه.

drkttyg

: پارچه لباسی (زنانه ومردانه).

drm

: خواب, خواب دیدن, رویا دیدن.

drmlik

: خواب مانند.

drmmande

: خواب مانند, خواب الود, رویایی, خیالی.

drmsk

: خواب مانند, خواب الود, رویایی, خیالی.

drmv rld

: عالم رویا.

drn

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

drn st

: بعد, دیگر, اینده, پهلویی, جنبی, مجاور, نزدیک ترین, پس ازان, سپس, بعد, جنب, کنار.

drnare

: زنبور عسل نر, وزوز, سخن یکنواخت, وزوز کردن, یکنواخت سخن گفتن.

drneringsr r

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

drnka

: غرق کردن, غرق شدن, خیس کردن.

drog

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدیر کردن.

droga

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدیر کردن.

droghandel

: داروخانه, دوا فروشی.

droghandlare

: دوا فروش, داروگر.

dromedar

: شتر جماز, ادم احمق.

dromkring

: دران حدود, درهمان نزدیکی, تقریبا.

dropp

: چکیدن, چکه کردن, چکانیدن, چکه.

droppa

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

droppa/dribbla

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

droppe

: قطره (چسبناک), لکه, گلوله, حباب, مالیدن, لک انداختن, چکیدن, چکه کردن, چکانیدن, چکه, قطره کوچک.

droppnsa

: ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرا بصورت سر و تن انسان یاجانوری در می اورند, راه اب, هر نوع تصویر عجیب.

droppsk l

: قطره چکان.

droska

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران, درشکه.

droska/frarhytt

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران.

droskbil

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران.

drossel

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

drott

: پادشاه, شاه, شهریار, سلطان.

drottning

: شهبانو, ملکه, زن پادشاه, بی بی, وزیر, ملکه شدن.

drottningen

: شهبانو, ملکه, زن پادشاه, بی بی, وزیر, ملکه شدن.

drottninglik

: ملکه وار.

drpande

: سوزان, داغدار.

drpare

: ادم کشی, قتل.

drrhandtag

: دستگیره در, چفت.

drrklinka

: قفل کردن, چفت کردن, محکم نگاهداشتن, بوسیله کلون محکم کردن, چفت.

drrklinka/s kerhetsl s

: قفل کردن, چفت کردن, محکم نگاهداشتن, بوسیله کلون محکم کردن, چفت.

drrnyckel

: کلید درخانه, کلید کلون در.

drrskylt

: پلا ک روی در, پلا ک محتوی نام شخص که روی درنصب می شود.

drrvakt

: دربان, دربازکن

drskap

: نابخردی, ابلهی, حماقت, نادانی, بیخردی, قباحت.

drucken

: مست.

drucken/ostadig

: مست, تلو تلو خورنده, سست.

drulla

: پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روییدن, بی پروا دراز کشیدن یا نشستن, بطور غیرمنظم پخش شدن, پراکندگی.

drulle

: بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

drullig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drumlig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drummel

: دهاتی, ادم خشن و زمخت, بی تربیت, روستایی, کله خر, ادم کودن, کره اسبی که تازه بالغ شده, ادم تازه بالغ.

drunkna

: غرق کردن, غرق شدن, خیس کردن.

drut ver

: در بالا, بالا ی, بالا ی سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذکر, مذکوردرفوق.

druva

: انگور, مو.

druvsocker

: گلوکز راست بر.

drvarande

: محلی, موضعی.

dryad

: حوری جنگلی, عروس جنگل.

dryck

: مشروب, اشامیدنی, نوشابه, شربت, جرعه, دارو یا زهر ابکی, شربت عشق, شربت عشق دادن به

dryckenskap

: مستی.

dryckeskanna

: تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

dryckeslag

: کشمکش, تقلا, یک دور مسابقه یا بازی.

dryckesoffer

: ساغر ریزی, نوشابه پاشی, نوشیدن شراب, تقدیم شراب به حضور خدایان.

dryfta

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

dryg

: خودبین, از خود راضی, جسور.

dryg/viktig

: خودبین, از خود راضی, جسور.

drypa

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

dsa

: چرت, چرت زدن (با off), خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

dsig

: خواب الود, چرت زن, کسل کننده.

dslighet

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی.

dslighet/enslighet/ del ggelse

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی.

dsnack

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

dsthet

: مرض چاقی, فربهی.

dtt lopp/oavgjort

: مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند.

du

: تو, توبکسی خطاب کردن, یک هزار دلا ر, شما, شمارا.

du har

: شما دارید.

du r

: شما هستید.

du skall

: shall you,.= you will

du/ni

: شما, شمارا.

dualism

: دوتایی, دویی, دوتاپرستی, دوخدا گرایی.

dubb

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

dubb/knapp/stuteri

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

dubba

: باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن, تفویض مقام کردن, چرب کردن, فیلم را دوبله کردن.

dubba till/dubba film

: باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن, تفویض مقام کردن, چرب کردن, فیلم را دوبله کردن.

dubbel

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubbelg ngare

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubbelhet

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelmoral

: قواعد تبعیض امیز وسخت گیر مخصوصا نسبت بجنس زن.

dubbelnatur

: تعدد شخصیت, شخصیت دو نیم.

dubbelsmrg s

: ساندویچ درست کردن, ساندویچ, در تنگنا قرار دادن.

dubbelspel

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelspel/dubbelhet

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelt

: دوبار, دوفعه, دومرتبه, دوبرابر.

dubbla

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubblera

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubblett

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

dubbning till riddare

: سر بالا یی, فراز, سختی, مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یا شهسواری, خطاتصال, اکولا د, خط ابرو(به این شکل{}).

dubis

: مورد شک, مشکوک.

ducka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

duell

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duell/duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duellant

: دوءل کننده.

duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duenna

: زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است, گیس سفید.

duett

: قطعه موسیقی یا اواز دونفری, دونفری خواندن, دونفری نواختن.

duffel

: لوازم واثاثه قابل حمل, نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن.

duffelknapp

: میخ یا پیچ اتصالی حلقه زنجیر, میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان.

duga

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

dugande

: بهره ور, موثر, کارامد.

dugg

: نم نم باران, ریز باریدن, ذره, خرده, نقطه, همزه, ذره, خرده, تکه, هیچ, ابدا, اندک.

dugga

: نم نم باران, ریز باریدن.

duggregn

: نم نم باران, ریز باریدن.

duglig

: توانا بودن, شایستگی داشتن, لایق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارایش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوی کردن.

duglighet

: صلا حیت, شایستگی, کفایت, سررشته.

duk

: پارچه, قماش.

duka under

: از پای در امدن, تسلیم شدن, سرفرود اوردن.

dukat

: مسکوک طلا ی قدیمی.

dukt

: کنار دریا, کنار رود, کرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا یه,رودخانه, مجرا, مسیر, رسیدن, بصخره خوردن کشتی, تنها گذاشتن, گیر افتادن, متروک ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

duktig

: دلیر (بیشتر بصورت مزاح بکار میرود), بیباک.

duktigt

: با توانایی, از روی لیاقت.

dum

: احمقانه, کله خر, گیج شده (بوسیله الکل یا ماده مخدر), احمق, زبان بسته, لا ل, گنگ, بی صدا, کند ذهن, بی معنی, لا ل کردن, خاموش کردن, مزخرف, چرند, کند ذهن, نفهم, گیج, احمق, خنگ, دبنگ, بیهوش, نفهم, بی شعور, بی معنی, نادان, کودن, دیر فهم, بی خبر.

dum/d raktig/ljlig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

dumbom

: ادم کله خر, ادم احمق وکودن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن, ساده لوح, ادمشکش, تروریست بی عرضه و نالا یق, ادم کودن, ادم زشت ونتراشیده نخراشیده, احمق, کودن, ادم پریشان حواس, ادم کله خشک و احمق, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, میمون صفت, ادم انگل.

dumdristig

: بی پروا, دارای تهور بی مورد.

dumdristighet

: بی پروایی, تهور, بیباکی, جسارت.

dumdryg

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

dumhet

: بیشعوری, حماقت, بی خردی, نفهمی, ابلهی, خریت, بیهوشی, حماقت, کند ذهنی, بی علا قگی.

dumheter

: یاوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بیمعنی, خارج از منطق.

dumhgf rdig

: پر افاده, مغرور.

dumhgf rdig/snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

dumhuvud

: استدلا ل کننده موشکاف, کودن, بیشعور, کودن, بیشعور, کله خر, کله خشک, بی مخ, بیشعور.

dumma

: کند ذهن, نفهم, گیج, احمق, خنگ, دبنگ.

dummy

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

dumpa

: رو گرفت, روبرداری کردن.

dumpa/soptipp

: رو گرفت, روبرداری کردن.

dumpar

: افسردگی, پکری.

dumpning

: روبرداری.

dumskalle

: ادم خرف وبی هوش, بی کله, ادم کودن و احمق, کند ذهن, ادم خرفت وکودن, انتهای نقب نظامی, عالی, خوب.

dumt

: نادان, ابله, سبک مغز, چرند, احمقانه.

dun

: کرک, خواب پارچه, موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه, کرکدار شدن, نرم کردن, اشتباه کردن, خبط کردن, پف, بادکردگی.

dunder

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

dundra

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

dundrande

: غرش, فحاشی, تهدید, رعد زن, صاعقه انداز, غریب, رعد اسا.

dunge

: درختستان, بیشه.

dunig

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم, شبیه ابریشم خام, براق (مثل ابریشم).

dunk

: صدای تصادم, صدای بهم خوردن اجسام جامد, با تصادم ایجاد صدا کردن.

dunka

: صدای خفه واهسته ایجاد کردن, ضربه, ضربه های متوالی, تپ تپ, هف هف.

dunka/slag/stt

: ضربت, با چیز پهن وسنگین (مثل چماق) زدن, صدای تلپ, با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن.

dunkel

: پنهان, پیچیده, غامض.

dunkel/m rk

: تاریک, مبهم.

dunkelhet

: تیرگی, تاری, ابهام, گمنامی.

dunkning

: ضربت, با چیز پهن وسنگین (مثل چماق) زدن, صدای تلپ, با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن.

duns

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

duns/dunsa

: صدای خفه واهسته ایجاد کردن, ضربه, ضربه های متوالی, تپ تپ, هف هف.

dunsta

: تبخیر کردن, تبدیل به بخارکردن, تبخیرشدن, بخارشدن, خشک کردن, بربادرفتن, بحال گردش راه رفتن.

dununge

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

duo

: قطعه موسیقی یا اواز دونفری, دونفری خواندن, دونفری نواختن, اواز یا موسیقی دو نفری.

dupera

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

duplicera

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

dupliceringsmaskin

: ماشین نسخه برداری, ماشین تهیه رونوشت.

duplikat

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

duplikation

: دونسخه نویسی, تکرار.

duplikator

: ماشین نسخه برداری, ماشین تهیه رونوشت.

dur

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

durabel

: باودام, پایا, دیرپای.

duration

: مدت, طی, سختی, بقاء.

durk

: کف, اشکوب, طبقه.

durka

: پیچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها کردن, :راست, بطورعمودی, مستقیما, ناگهان.

durkdriven

: بدترین, بدنام ترین, ولگرد, اواره.

durkslag

: کفگیر, صافی, صافی, پالا یش کننده, اب میوه گیر, بغاز.

durra

: ذرت خوشه ای.

dusk

: نم نم باران, ریز باریدن.

duska

: نم نم باران, ریز باریدن.

dusr

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

dussin

: دوجین, دوازده عدد.

dussinroman

: هنرمند یا کار هنری مبتذل.

dussintal

: دوجین, دوازده عدد.

dust

: تق?لا, مسابقه جسمانی, کشمکش, مجادله, نزاع کردن, بحث کردن, تق?لا کردن.

duva

: فاخته, قمری, کبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

duven

: تخت, پهن, مسطح.

duvh k

: باز, قوش قزل, الا طوفان.

duvslag

: دخمه مردگان, جای نگهداری خاکستر مردگان, سوراخ (شبیه لا نه کبوتر), کبوترخانه, خانه کبوتران.

dv rg

: کوتوله, قدکوتاه, کوتوله شدن, کوتاه جلوه دادن.

dv rghns

: خروس جنگی, کوچک.

dv rgpapegoja

: طوطی سبز وکوچک, مرغ عشق.

dva

: کر کردن, کر شدن.

dvala

: رکود, کمون, نهفتگی, سبات, مرگ کاذب, خواب مرگ, بی علا قگی, بیحالی, سنگینی, رخوت, موت کاذب, تهاون, حالت بیحالی, حالت سستی, ایست, کرختی.

dvala/apati

: خرفتی, بی حسی, کند ذهنی, گیجی, بلا هت, بهت.

dvallik

: بیحال, سست.

dvalliknande

: بیحال, سست.

dvert

: لنگرکش, کرجی بلندکن.

dvljas

: ساکن بودن, اقامت گزیدن.

dvrg/miniatyr-/liten sportbil

: ادم بسیار قد کوتاه, ریز اندام, ریزه.

dy

: گل وشل, باتلا ق, کثافت, لجن, گرفتاری, درمنجلا ب فرو بردن, در گل فرو بردن یارفتن, گل, لجن, گل الود کردن, تیره کردن, افترا.

dyckert

: نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد, میخ زیرپهن, میخ کوب کردن, بامیخ کوبیدن.

dygd

: تقوا, پرهیزکاری, پاکدامنی, عفت, خاصیت.

dygdig

: فرهومند, پرهیزکار, باتقوا, پاکدامن, عفیف, بافضیلت.

dygdig/kraftig

: فرهومند, پرهیزکار, باتقوا, پاکدامن, عفیف, بافضیلت.

dygn

: روز, یوم.

dyig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

dyig/virrig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

dyka

: شیرجه رفتن, غواصی کردن, فرو رفتن, تفحص کردن, شیرجه, غور, غوطه, شیرجه, گودال عمیق, سرازیری تند, سقوط سنگین, فرو بردن, غوطه ورساختن, شیب تند پیدا کردن, شیرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

dyka upp

: پدیدار شدن, بیرون امدن.

dyka upp/framkomma

: پدیدار شدن, بیرون امدن.

dykapparat

: دستگاه تنفس اکسیژن.

dykare

: اب باز, غواص.

dykdalb

: ماهی یونس, گراز دریایی.

dyker

: مرد دولتمند دنیادار.

dylik

: از این گونه, این قبیل, مانند ان, امثال ان.

dylikt

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

dymling

: میخ پرچی که دو چیز را روی هم نگاه میدارد (پءن.د نیز خوانده میشود), قطعه چوبی که در دیوار می گذارند تا میخ روی ان بکوبند, بامیخ پرچ بهم متصل کردن.

dyn

: ریگ روان, خاکریز یاتپه شنی ساحل که بادانها را جابجا میکند, توده شن ساحلی, تل شنی.

dyna

: متکا, نازبالش, کوسن, مخده, زیرسازی, وسیله ای که شبیه تشک باشد, با کوسن وبالش نرم مزین کردن, لا یه گذاشتن, چنبره.

dynamik

: پویایی شناسی, مبحث حرکت اجسام, مکانیک حرکت.

dynamisk

: وابسته به نیروی محرکه, جنباننده, حرکتی, شخص پرانرژی, پویا.

dynamism

: قدرت تحرک, پویایی.

dynamit

: دینامیت, با دینامیت ترکاندن, منفجر کردن.

dynamo

: دینام, دینامو.

dynasti

: سلسله, دودمان, خاندان پادشاهان, ال.

dynga

: کود, مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب), پشکل, کود دادن, سرگین, نحاست, براز, زباله.

dynggrep

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

dynggrepe

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

dynghg

: توده مزبله, توده فضولا ت.

dyning

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

dyp l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط کردن, گل گرفتن, گل الود کردن.

dyr

: گران, پرخرج.

dyra

: گران, پرخرج.

dyrbar

: گران, گزاف, فاخر, گرانبها, نفیس, پر ارزش, تصنعی گرامی, : قیمتی, بسیار, فوق العاده.

dyrgrip

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

dyrk

: قفل گشا, دزد, قفل شکن, قفل بازکن.

dyrka

: پرستش, ستودن, عشق ورزیدن (به), عاشق شدن (به), مورد توجه زیاد قرار گرفتن, شیر کردن.

dyrkan

: ایین دینی, مکتب تفکر, هوس وجنون برای تقلید از رسم یا طرز فکری.

dyrkansvrd

: شایان ستایش, قابل پرستش.

dyrkare

: مرید, جانسپار, فدایی, مخلص, پارسا, زاهد, هواخواه, مجاهد.

dyrt

: بطور عزیز, گران.

dyscha

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن.

dyschatell

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن.

dysenteri

: اسهال خونی, دیسانتری, ذوسنطاریا.

dysfunktion

: عمل یا کار معلول وغیر عادی, عدم کار, معلولی.

dyspepsi

: عدم هضم, اختلا ل هضم, بدی گوارش, سوء هاضمه, بدگواری.

dyster

: مغموم, محزون, تاریک, تیره, افسرده, غم افزا, سایه دار, تاریک, غم انگیز, محزون.

dyster/sorglig

: دلتنگ کننده, پریشان کننده, ملا لت انگیز.

dyster/vresig

: ترشرو, کج خلق, عبوس, وسواسی.

dyvelstr ck

: انق,وزه.

dyvika

: دو شاخه.

E

eau-de-vie

: کنیاک, با کنیاک مخلوط کردن.

ebb

: جزر, فروکش, فرونشینی, زوال, فروکش کردن, افول کردن.

ebb/avta

: جزر, فروکش, فرونشینی, زوال, فروکش کردن, افول کردن.

ebenholts

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtssvart

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtstr

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebonit

: کاءوچو یا لا ستیک سیاه و سخت, لا ستیک سخت و جوش خورده ولکانیت.

echaufferad

: گرم, حاد, تند, تیز, تابان, اتشین, تند مزاج, برانگیخته, بگرمی, داغ, داغ کردن یا شدن.

echelong

: ستون پله, بصورت پلکان در اوردن, پله, رده.

ed

: پیمان, سوگند, قسم خوردن.

ed/svordom

: پیمان, سوگند, قسم خوردن.

edelweiss

: امارنطون یا ابزازالعذرا یا گل قدیفه.

eden

: عدن, باغ عدن, بهشت.

eder

: شکل قدیمی کلمه طهع, شماها.

edera

: ویراستن.

edikt

: فرمان, حکم, قانون.

edition

: چاپ, ویرایش.

edlig skriftlig frs kran

: سوگندنامه, گواهینامه, شهادت نامه, استشهاد.

edsfrbund

: اتفاق, اتحاد, هم پیمانی, هم عهدی, معاهده.

edsvuren person

: گواهی امضاء و هویت امضاء کننده, رءیس شهرداری.

efem r

: زود گذر.

effekt

: اثر, نتیجه, اجراکردن.

effektfull

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

effektiv

: موثر, قابل اجرا.

effektiva

: بهره ور, موثر, کارامد.

effektivitet

: بازده, بهره وری, راندمان.

effektivt

: بهره ور, موثر, کارامد.

effektuera

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

efter

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

efter att

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

efter dden

: پس از واقع, پس از مرگ.

efter f delsen

: وابسته به بعد از تولد.

efter middagen

: بعد از نهار, بعد از ضیافت, بعد از صرف شام.

efter t

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

efterapa

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterapning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterb rd

: جفت, مشیمه, جنین.

efterbestllning

: دوباره مرتب کردن, دوباره سفارش دادن.

efterbild

: پس دید, تصویر بعدی چیزی (روی سلولهای چشم).

efterbilda

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterbildning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterbliven

: به عقب.

efterblivenhet

: عقب افتادگی.

efterdyningar

: عواقب بعدی, پس ایند.

efterforskning

: جستجو, جستجو کردن.

efterfr gan

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

eftergift

: اعطاء, امتیاز, امتیاز انحصاری.

eftergiven

: خشنود, راضی, ساکت, راضی شونده.

eftergivenhet

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط, نرمی, ملا یمت, اسان گیری, ارفاق.

efterglans

: پس فروزش, پس تاب.

efterh ngsen/entrgen

: سمج, مبرم, عاجز کننده, سماجت امیز, مزاحم.

efterh rma

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterhngsen

: سمج, مبرم, عاجز کننده, سماجت امیز, مزاحم.

efterhrmning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterk lke

: مادون, کهنه, بی خبر از رسوم, دغل.

efterklokhet

: ادراک, درک یا فهم امری که واقع شده.

efterknning

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

efterkontroll

: کنترل نظارتی.

efterkrigs-

: بعد از جنگ.

efterl mna

: اجازه, اذن, مرخصی, رخصت, باقی گذاردن, رها کردن, ول کردن, گذاشتن, دست کشیدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترک کردن, : (لعاف) برگ دادن.

efterl ten

: بخشنده, زیاده رو.

efterleva

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

efterlevnad

: رعایت.

efterlikna

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterliknande

: تقلید, تقلیدی, بدلی.

efterlmnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نویسنده.

efterltenhet

: چشم پوشی, اغماض, اجازه ضمنی.

eftermiddag

: بعدازظهر, عصر.

eftermiddags-

: بعد از ظهر, وابسته به بعد از نصف النهار.

efternamn

: نام خانوادگی, کنیه, لقب, عنوان, لقب دادن.

efterr ttelse

: رعایت.

efters gare

: تکرار کننده, ساعت زنگی, بازگو کننده.

efters ttsblad

: صفحه سفید اول واخر کتاب.

eftersinna

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

eftersinnande

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

eftersk nkning

: بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفیف, بهبودی بیماری.

eftersknka

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

efterskrd

: عواقب بعدی, پس ایند, خوشه چینی کردن, ریزه, فراری, ته مانده درو, ریزه, باقی.

efterskrift

: ذیل نامه, یادداشت الحاقی اخر نامه یا کتاب, ضمیمه کتاب.

eftersl ntrare

: ادم کند دست, ادم دست سنگین, عقب مانده.

efterslntare

: سرگردان, اواره, ولگرد.

efterslpning

: پس افت, تاخیر.

eftersmak

: اثر و طعم غذا در دهان, لذت بعدی, لذت ثانوی.

eftersnack

: پس از واقع, پس از مرگ.

eftersom

: بدرجه ای که, از انجاییکه, تا انجاییکه, بعد از, پس از, از وقتی که, چون که, نظر باینکه, ازاینرو, چون, از انجایی که.

efterspaning

: جستجو, جستجو کردن.

efterspel

: قطعه موسیقی پایان, اخر.

efterstta

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

efterstygn

: کوک زیگزاگ, کوک چپ و راست.

eftersynkronisering

: بازنواختن, بازنواخت.

eftertanke

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

eftertaxera

: تشخیص دادن, تعیین کردن, بستن, مالیات بستن بر, خراج گذاردن بر, جریمه کردن, ارزیابی, تقویم کردن.

eftertnksam

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

eftertr dare

: خلف, مابعد, جانشین.

eftertrakta

: میل به تملک چیزی کردن, طمع به چیزی داشتن.

eftertrda

: کامیاب شدن, موفق شدن, نتیجه بخشیدن, بدنبال امدن, بطور توالی قرار گرفتن.

eftertryck

: تاکید, اهمیت, قوت, تکیه.

eftertrycklig

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

efterv rd

: توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت.

efterv rld/efterkommande

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

efterverkan

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

efterverkning

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

eftervrld

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

eftervrlden

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

egeiska

: مربوط بدریای اژه, اژه.

egen

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

egenartad

: عجیب وغریب, دارای اخلا ق غریب, ویژه.

egendom

: خاصیت, ویژگی, ولک, دارایی.

egendomlig

: عجیب وغریب, دارای اخلا ق غریب, ویژه.

egendomlighet

: چیز عجیب و غریب, غرابت, صفت عجیب وغریب, حالت ویژگی, غرابت.

egenhet

: حال مخصوص, طبیعت ویژه, طرز فکر ویژه, شیوه ویژه هرنویسنده, خصوصیات اخلا قی, بستگی بعقاید خاصی, دارای خصوصیات معینی, خصوصیات برجسته, دقت زیاد, جزءیات, صفت عجیب وغریب, حالت ویژگی, غرابت.

egenk rlek

: خودبینی, غرور, استعاره.

egenkr

: خودپسندی, خودبینی, غرور, استعاره.

egennamn

: اسم خاص.

egennyttig

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

egensinnig

: خودسر, خود رای, نافرمان, متمرد, خودسر, مشتاق, مایل.

egenskap

: خاصیت, ویژگی, ولک, دارایی.

egenskap av son

: اباء واجدادی, نسب, نسل, رابطه پدر و فرزندی.

egentlig

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

egentligen

: واقعا, راستی.

eget

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

egg

: لبه.

egga

: براشفتن, برانگیختن, تحریک کردن, القاء کردن.

egga upp

: مخالف کردن, دشمن کردن.

egga/sporra

: سیخک, سیخ, خار, مهمیز, انگیزه, تحریک کردن, ازردن, سک, سک زدن, انگیختن, باصرار وادار کردن, تحریک کردن.

eggelse

: تحریک, تهییج, انگیزش.

eggjrn

: کارد وچنگال, کارد وچنگال فروشی.

egid

: سپر, پرتو, ظل.

egna

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

ego

: ضمیر, نفس, خود.

egocentriker

: خودپسندی, خود بین, خودمدار, خودپرست.

egocentrisk

: خودپسندی, خود بین, خودمدار.

egoism

: خودپرستی, خودخواهی.

egoist

: خودپرست.

egotism

: خودپرستی, منت, خودستانی, خود بینی, خودپسندی.

egypten

: کشور مصر.

egypter

: مصری.

egyptier

: مصری.

egyptisk

: مصری.

egyptiska

: مصری.

egyptologi

: مصرشناسی.

egyptologiska

: مصرشناسی.

eho

: هر کسی که, هر کس که, هر شخصی که باشد.

ehuru

: اگرچه, ولواینکه.

eiderdun

: پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید, پرقو, لحاف.

ej nskvrd

: نامطلوب, ناخوش ایند, ناخواسته.

ej erk nna/frneka

: مالکیت چیزی را انکارکردن, ردکردن, از خود ندانستن, نشناختن, عاق کردن.

ej i funktion

: غیر عملی, غیر موثر, باطل, نامعتبر, پوچ.

ej uppriktig

: دو رو, ریاکار, غیر صمیمی, بی صداقت.

ejakulat

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی.

ejakulation

: بیرون دادن, انزال.

ejakulera

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی.

ejder

: مرغابی شمالی, قوی شمالی.

ejderdun

: پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید, پرقو, لحاف.

ek

: بلوط, چوب بلوط.

eka/staka sig fram

: زدن توپ, توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن.

eker

: پره چرخ, میله چرخ, اسپوک, میله دار کردن, محکم کردن

ekipage

: نورد.

ekipera

: اراستن, سازمندکردن, مجهز کردن, مسلح کردن, سازوبرگ دادن.

ekipering

: تجهیزات.

ekivok

: بی نزاکت, خشن.

eklatant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

eklatera

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

eklatt

: صاحب منصب, عالیرتبه, رسمی, موثق و رسمی.

eklekticism

: گلچینی.

eklektiker

: گلچین کننده, از هر جا گزیننده, منتخبات.

eklektisk

: گلچین کننده, از هر جا گزیننده, منتخبات.

eklips

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

ekliptika

: مربوط به خسوف و کسوف.

ekliptisk

: مربوط به خسوف و کسوف.

eklog

: سرود چوپانی, شعر دشتی, شعر کوتاه.

eklrera

: روشن کردن, درخشان ساختن, زرنما کردن, چراغانی کردن, موضوعی را روشن کردن, روشن (شده), منور, روشن فکر.

eklut

: سنجش, ازمایش, امتحان, عیارگری, طعم و مزه چشی, مزمزه, کوشش, سعی, سنجیدن, عیار گرفتن, محک زدن, کوشش کردن, چشیدن, بازجویی کردن, تحقیق کردن.

eko

: طنین, پژواک, طنین, ولوله.

ekollon

: میوه ء تیره ء درختان بلوط (مازو).

ekolod

: عمق یاب صوتی, انعکاس سنج صدا.

ekologi

: علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط, بوم شناسی.

ekonom

: متخصص اقتصاد.

ekonometri

: استفاده از روش های اماری در بررسی مساءل اقتصادی.

ekonomi

: اقتصاد.

ekonomisera

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

ekonomisk

: اقتصادی.

ekorre

: موش خرما, سنجاب یا خز موش.

ekosystem

: بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله در طبیعت بدهد.

ekotyp

: بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلا ط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند.

eksem

: اگزما, سودا.

ektoplasma

: طبقه خارجی سیتوپلا سم که بدون دانه و نسبتا سفت است, برون مایه.

ekumenisk

: جهانی, مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد کلیساها گفته میشود), عام.

ekvation

: معادله.

ekvator

: خط استوا, دایره استوا, ناحیه استوایی.

ekvatorial

: استوایی.

ekvilibrist

: بندباز, طرفدارسیاست موازنه.

ekvivalens

: تعادل.

ekvivalent

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قیمت, مترادف, هم معنی, همچند, هم ارز.

el nde

: بدبختی, بیچارگی, تهی دستی, نکبت, پستی.

elak

: بد, زیان اور, مضر, شریرانه, بدی, زیان.

elakartad

: بدخیم, بدنهاد, بدخواهی کردن, بدنام کردن.

elakartad/baktala

: بدخیم, بدنهاد, بدخواهی کردن, بدنام کردن.

elakhet

: نا بکاری, شرارت, تباهی, تبهکاری, بدجنسی.

elasticitet

: قابلیت ارتجاعی, جهندگی, حالت ارتجاعی.

elastisk

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

elastisk/res r

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

eld

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

elda

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

elda med kol

: اتش کردن, تابیدن, سوخت ریختن در.

eldare

: تون تاب, متصدی سوخت کوره, سوخت, سیخ بخاری.

eldbegngelse/kremering

: سوزاندن, تبدیل بخاکستر کردن.

elddon

: فنک, قولا ن, جای گیرانه.

eldf ngd

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگیر.

eldfarlig

: اتشگیر, شعله ور, التهاب پذیر, تند.

eldfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldfast/brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldfluga

: حشره شب تاب, کرم شب تاب.

eldgaffel

: سیخ بخاری, سیخ زن, بازی پوکر.

eldgaller

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

eldhandvapen

: اسلحه گرم.

eldhund

: سه پایه, پیش بخاری, سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند.

eldig/hetsig

: اتشین, اتشبار, اتشی مزاج.

eldklot

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

eldkraft

: قدرت شلیک.

eldkula

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

eldledning

: اطفاء حریق, جلوگیری از اتش سوزی.

eldlinje

: خط اتش, خط شلیک.

eldningsolja

: نفت کوره, نفت سیاه.

eldprov

: امتحان سخت برای اثبات بیگناهای, کار شاق.

eldrr

: لا مپ, لوله.

elds ker

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldsken

: نور اتش, رعد وبرق, اذرخش.

eldst l

: فولا د.

eldstad

: اجاق, اتشگاه, کانون, بخاری, منقل, اجاق, اتشدان, کف منقل, منزل, سکوی اجاق, کوره کشتی.

eldstrid

: جنگ با تفنگ یا تپانچه.

eldsvda

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

eldvapen

: اسلحه گرم.

eldvatten

: نوشابه الکلی قوی.

elefant

: پیل, فیل.

elefant-

: پیلی, پیل مانند, پیلسان, کلا ن, ستبر, عظیم الجثه, بد هیکل.

elefantiasis

: داء الفیل, پیلپایی.

elegans

: براز, ظرافت, لطافت, زیبایی, وقار, ریزه کاری, سلیقه.

elegant

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

elegant/artig

: شایسته دربار, مودب, باوقار, بطرز چاپلوسانه.

elegi

: مرثیه, سوگ شعر.

elegisk

: مرثیه ای, قصیده ای.

elektors

: گزینگر.

elektorskr

: گزینگرگان, هیلت انتخاب کنندگان, حوزه انتخابیه.

elektrakomplex

: حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.

elektricitet

: برق, نیروی کهربایی.

elektricitetsl ra

: برق, نیروی کهربایی.

elektricitetsmngd

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

elektrifiera

: تحت تاثیر برق قرار دادن, برق زده کردن, الکتریکی کردن, به هیجان اوردن.

elektrifiering

: برق رسانی.

elektriker

: متخصص برق, مکانیک برق.

elektrisera

: تحت تاثیر برق قرار دادن, برق زده کردن, الکتریکی کردن, به هیجان اوردن.

elektriska

: الکتریکی, برقی, کهربایی, برق دهنده.

elektrod

: قطب مغناطیسی, قطب الکتریکی, الکترود.

elektrodynamik

: شاخه ای از علم فیزیک که در باره اثرات جریان برق بر معناطیس یا روی جریانهای الکتریکی دیگر یا روی خودشان بحث می کند.

elektrodynamisk

: الکترودینامیک.

elektroencefalogram (eeg)

: منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاری مغز.

elektroencefalogram

: منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاری مغز.

elektrofor

: الت تولید الکتریسته ساکن بوسیله القا.

elektrofores

: حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق.

elektrokardiogram

: ثبت ضربان قلب بوسیله برق.

elektrolys

: تجزیه جسمی بوسیله جریان برق.

elektrolytisk

: الکترولیتی.

elektromagnet

: مغناطیس برقی, الکترو مغناطیس.

elektromagnetisk

: وابسته به نیروی مغناطیسی برق.

elektromagnetism

: پدیده ایجاد قوه اهن ربایی بوسیله جریان الکتریسته و همچنین تاثیر قوه اهن ربایی بر جریان برق.

elektrometallurgi

: ذوب فلزات بوسیله برق.

elektromotorisk

: متحرک بوسیله برق.

elektron

: الکترون.

elektronblixt

: بارقه.

elektronik

: شاخه ای از علم فیزیک که درباره صدور وحرکت و تاثیرات الکترون درخلا و گازهاو همچنین استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند.

elektronisk

: الکترونیکی.

elektronmikroskop

: ذره بین الکترونی.

elektronr r

: لا مپ الکترونی.

elektroskop

: برق یاب, برق سنج, تعیین کننده برق, برق نما.

elektrostatik

: بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه و دافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید.

elektrostatisk

: الکترواستاتیکی.

elektroterapi

: معالجه امراض بوسیله حرارت حاصله از الکتریسته, معالجه با برق, برق درمانی.

elementarbok

: کتاب الفباء, مبادی اولیه, بتونه, چاشنی, وابسته بدوران بشر اولیه, باستانی, ابتدایی.

elementr

: ابتدایی, مقدماتی.

elev

: یادگیرنده, کارمند استاژ, کارمند تحت ازمایش, زندانی ازاد شده بقید شرف, عفو مشروط, شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

elevation

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع.

elevator

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

elevhem

: شبانه روزی (دانشکده یا دانشکده), هتل.

elfenben

: عاج, دندان فیل, رنگ عاج.

elfenbenstorn

: برج عاج, محل دنج, محل ارام برای تفکر, گوشه خلوت.

elfenbensvit

: عاج, دندان فیل, رنگ عاج.

elfte

: یازدهم, یازدهمین.

elftedel

: یازدهم, یازدهمین.

elidera

: حذف کردن, ادغام کردن, از اخر برداشتن.

eliminera

: زدودن, رفع کردن.

eliminering

: زدودگی, رفع.

elinstallat r

: متخصص برق, مکانیک برق.

elisabetansk

: مربوط به بدوره ملکه الیزابت.

elision

: حذف, ادغام, باقوه مکانیکی شکستن.

elit

: سرامدن, برگزیدن, نخبه, زبده, گلچین, ممتاز.

elixir

: اکسیر, کیمیا.

elkraftstation

: کارخانه برق.

eller

: نه این و نه ان, هیچ یک , یا, یا اینکه, یا انکه, خواه, چه.

ellips

: بیضی, شلجمی, تخم مرغی, حذف, ادغام, حذف, انداختگی, انداختن لغات, بیضی, شلجمی, تخم مرغی, حذف, ادغام.

ellipsformig

: بیضی, افتاده, محذوف.

elliptisk

: بیضی, افتاده, محذوف.

elmngd

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

eloge

: ستایش, توصیه, سفارش, تقدیر.

elokvens

: شیوایی, فصاحت, سخنوری, علم فصاحت, علم بیان.

eloxera

: بصورت قطب مثبت در اوردن.

elreparat r

: متخصص برق, مکانیک برق.

elritsa

: ماهی گول, کپور, ماهی قنات.

elsladd

: خم کردن, پیچ دادن, سیم نرم خم شو.

elstrm

: جریان, رایج, جاری.

eludera

: اجتناب کردن از, طفره زدن, دوری کردن از.

eluttag

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

elva

: یازده, عدد یازده.

elyseisk

: بهشتی, وابسته به, اهل بهشت, علوی.

emalj

: مینا ساختن, میناکاری کردن, مینایی, لعاب دادن, لعاب, مینا.

emaljera

: مینا ساختن, میناکاری کردن, مینایی, لعاب دادن, لعاب, مینا.

emaljga

: عینک, چشم شیشه ای, چشم مصنوعی.

emanation

: تجلی, نشله.

emancipation

: ازادی, رهایی, رستگاری, رهاسازی, تخلیص.

emancipera

: ازقید رها کردن, از زیر سلطه خارج کردن.

emanera

: ناشی شدن, سرچشمه گرفتن, بیرون امدن, جاری شدن, تجلی کردن.

emballera

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

emballering

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.

embargo

: ممنوعیت, تحریم, مانع, محظور.

embarkera

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

embarkering

: سوارکشتی شدن.

emblem

: نشان, علا مت, امضاء و علا مت برجسته و مشخص.

emboli

: انسداد جریان خون, بستگی راه رگ.

embryo

: جنین, رویان, گیاهک تخم, مرحله بدوی.

embryologi

: رویان شناسی.

embryonal

: رویانی, جنینی, نارس, اولیه.

emedan

: زیرا, زیرا که, چونکه, برای اینکه.

emellan

: میان, درمیان, مابین, دربین, درمقام مقایسه.

emellant

: گهگاه, گاه و بیگاه, بعضی از اوقات.

emellertid

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

emeritus

: شاینده, متقاعد, افتخارا از خدمت معاف شده, بازنشسته

emfas

: تاکید, اهمیت, قوت, تکیه.

emfatisk

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

emfysem

: نفخ, اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا, باد(درعضوی از بدن), امفیزم.

emigrant

: مهاجر, کوچ کننده.

emigration

: مهاجرت, کوچ.

emigrera

: مهاجرت کردن, بکشور دیگر رفتن.

eminent

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هویدا.

emir

: امیر(فارسی و عربی).

emissarie

: مامور سری, فرستاده.

emission

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

emittera

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

emotiv

: وابسته به احساسات.

empati

: یکدلی, انتقال فکر, تلقین.

empiriker

: مبنی بر تجربه, ازمایشی, تجربی, غیرعلمی.

empirisk

: تجربی.

emu

: شترمرغ استرالیایی.

emulera

: هم چشمی کردن با, رقابت کردن با, برابری جستن با, پهلو زدن.

emulgator

: ماده امولسیون کننده.

emulgera

: بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن (جسمی در محلولی), بحالت تعلیق دراوردن.

emulgeringsmedel

: ماده امولسیون کننده.

emulsion

: شیرابه, تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی (مانند ذرات چربی در شیر), ذرات چربی دراب.

en t gngen

: یک یک, یکان یکان, جدا جدا, فردا فرد, به تنهایی, تنها, انفرادا.

en

: یک, تک, واحد, شخص, ادم, کسی, شخصی, یک واحد, یگانه,منحصر, عین همان, یکی, یکی از همان, متحد, عدد یک, یک عدد, شماره یک.

en annan

: دیگر, دیگری, جدا, علیحده, یکی دیگر, شخص دیگر.

en del

: برخی, بعضی, بعض, ب رخی از, اندکی, چندتا, قدری, کمی از, تعدادی, غالبا, تقریبا, کم وبیش, کسی, شخص یا چیز معینی.

en g ng

: یکمرتبه, یکبار دیگر, فقط یکبار, یکوقتی, سابقا.

en gros

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

en sjlvklar sak

: چیز عادی یا طبیعی, بدیهی, نتیجه منطقی.

en stund

: اندکی, مدتی, یک چندی.

en/ett

: یک, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال میشود.

enande

: تکسازی, یکی سازی, یگانگی, یک شکلی, وحدت.

enast ende

: برجسته, قلنبه, واریز نشده.

enbart

: فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

enbrsbr nnvin

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

enbuske

: پیرو, سرو کوهی.

encefalit

: اماس مخ, ورم دماغ, ورم مغز.

encefalogram

: مغزنگاره, عکس برداری از مغز با اشعه مجهول.

encellig

: تک یاخته, یک سلولی.

encyklika

: بدست چند نفر گشته, عمومی, وابسته به بخشنامه پاپ.

encyklopedi

: داءره المعارف, دایره المعارف, دایره العلوم, دانش جنگ.

encyklopedisk

: جامع, دایره المعارفی.

encyklopedist

: دارای معلومات جامع, دایره المعارف نویس.

enda

: کف پا, تخت کفش, تخت, زیر, قسمت ته هر چیز, شالوده, تنها, یگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

enda/ensam

: واحد, منفرد, تک, فرد, تنها, یک نفری, مجرد, جدا کردن, برگزیدن, انتخاب کردن.

endemi

: مختص یک دیار, بومی, بیماری همه گیربومی, مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور.

endemisk

: مختص یک دیار, بومی, بیماری همه گیربومی, مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور.

endiv

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endivesallad

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endivsallad

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endogen

: درون زاد.

endokrin

: غده مترشحه داخلی, غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده, غده درون تراو, درون ریز.

endokrinologi

: درون ریزشناسی, علم شناسایی و مطالعه غدد مترشحه داخلی.

endossement

: ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

endossera

: پشت نویس کردن, ظهرنویسی کردن, درپشت سندنوشتن, امضا کردن, صحه گذاردن.

endossering

: ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

endrkt

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار.

eneggat sv rd

: شمشیر یک لبه ء برنده, شمشیر یکدمه.

energi

: انرژی.

energi/kraft

: نیرو, زور, قدرت, انرژی, توانایی, توان.

energisk

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

enervera

: سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن.

enfaldig

: خرصفت, نادان, خر, ابله, احمق, احمق, بیشعور.

enfamiljshus

: خانه, سرای, منزل, جایگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بیت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزیدن, خانه نشین شدن.

enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازی کردن, یکنواخت وخسته کننده, خاکستری, کسل کننده, یکنواخت, خسته کننده, تکراری, مکرر.

enformig/banal

: ادم کودن, یکنواختی, ملا لت, مبتذل.

enformighet

: بی تنوعی, یک اهنگی, بی زیر وبم, یکنواختی.

engagemang

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

engagera

: بکارگماشتن, گرفتن, استخدام کردن, نامزدکردن, متعهد کردن, از پیش سفارش دادن, مجذوب کردن, درهم انداختن, گیردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن کردن, عهد کردن, قول دادن.

engagerad

: نامزد شده, سفارش شده.

engagerade

: نامزد شده, سفارش شده.

engelsk

: انگلیسی, مربوط به مردم و زبان انگلیسی, بانگلیسی دراوردن.

engelsk-

: پیشوند به معنی (انگلیسی) و (مربوط به انگلیس).

engelsk greve

: کنت, سرباز دلیر.

engelsk soldat

: تامی, اسم خاص مذکر, توماس.

engelska

: انگلیسی, مربوط به مردم و زبان انگلیسی, بانگلیسی دراوردن.

engelska sjukan

: نرمی استخوان, استخوان نرمی.

engelskfientlighet

: بیزاری و ترس از انگلیسها.

engelskhatare

: کسی که از انگلستان بیم و تنفر دارد, بیمناک از انگلستان.

engelsman

: انگلیسی.

engifte

: داشتن یک همسر, یک زنی, یک شوهری, تک گایی.

england

: انگلستان.

englandsvn

: انگلیسی دوست, طرفدار انگلیسها.

engrosfirma

: عمده فروش, بنکدار.

engroshandel

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

enh llig

: هم رای, متفق القول, یکدل و یک زبان, اجماعا.

enh rning

: جانور افسانه ای دارای یک شاخ, تکشاخ.

enhet

: یکتایی, یگانگی, برابری, وحدت, یکی بودن, واحد, یکه.

enhetlig

: یکسان, متحد الشکل, یکنواخت, موحد, پیرو توحید, یکتاپرست, توحید گرای

enhetlighet

: یگانگی, وحدت, واحد.

enhllighet

: اتفاق ارا هم اوازی, هم رایی, یکدلی.

enighet

: یگانگی, وحدت, واحد.

enk t

: تحقیق, خبر گیری, پرسش, بازجویی, رسیدگی, سلوال, استعلا م, جستار.

enkel

: خوش مشرب, دوستانه, خودمانی, ساده.

enkel/lg/tarvlig/simpel

: ناکس, فرومایه, پست, بد گوهر, ناجنس, نا اصل.

enkel/oansenlig/ful

: خودمانی وصمیمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.

enkelhet

: سادگی, بی الا یشی, ساده دلی, بسیطی.

enkelket

: سادگی, بی الا یشی, ساده دلی, بسیطی.

enkelt

: ساده.

enkelt bolag

: انبازی, مشارکت, شرکاء.

enkelt bolag/del garskap

: انبازی, مشارکت, شرکاء.

enkla

: ساده.

enklav

: ناحیه ای که کشور بیگانه دور انرا گرفته باشد, ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه انرا کاملا احاطه کرده باشد, تحت محاصره.

enknad

: یک جنسی (یعنی یانر و یا ماده), یک جنسه.

enkom

: عمدا, از روی قصد.

enlevering

: عمل ربودن (زن و بچه و غیره), ربایش, دورشدگی, دوری از مرکز بدن, قیاسی, قیاس.

enlighet

: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.

enligt

: موافق, مطابق, بروفق, بر طبق, مطابق, بقول, بعقیده ء.

enorm

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

enorm mngd

: عدد بی انتها و معتنی به.

enorma

: بزرگ, عظیم, هنگفت.

enplansvilla

: بنگله, خانه های ییلا قی.

enrollera

: نامنویسی کردن, ثبت نام کردن, عضویت دادن, درفهرست واردکردن.

enrollera/inskriva

: نامنویسی کردن, ثبت نام کردن, عضویت دادن, درفهرست واردکردن.

ens

: زوج.

ensam

: تنها, یکتا, فقط, صرفا, محضا, گمشده, از دست رفته, بربادرفته, نابودشده, متروک, نومید.

ensam/enslig

: تنها, بیکس, غریب, بی یار, متروک, بیغوله, تنها وبیکس, دلتنگ وافسرده, ملول, تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

ensamf rsljningsr tt

: انحصاریت, ویژگی.

ensamstende

: تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

ensamt

: تنها, تک, دلتنگ, مجرد, بیوه, یکه, مجزا ومنفرد, تنها, بیکس, غریب, بی یار, متروک, بیغوله.

ensartad

: همسان, همانند.

ensemble

: یکمرتبه, مجموع, اثرکلی, بطورجمعی, دسته جمعی.

ensemble/kl nning

: یکمرتبه, مجموع, اثرکلی, بطورجمعی, دسته جمعی.

ensidig

: یک ضلعی, یکطرفه, یک جانبه, تک سویه, یک سویه.

ensilage

: عمل انبارکردن (علیق یاغله در سیلو یاگودال بی هوایی که انرا تازه نگاه دارد) علیق یاغله ای که بدین ترتیب نگاهداشته شود.

ensilagering

: عمل انبارکردن (علیق یاغله در سیلو یاگودال بی هوایی که انرا تازه نگاه دارد) علیق یاغله ای که بدین ترتیب نگاهداشته شود.

ensilera

: انبار کردن, سیلوکردن.

enskilda

: شخص, فرد, تک, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

enskildhet

: خلوت, تنهایی, پوشیدگی, پنهانی, اختفاء.

enskilt

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

enslig

: منزوی.

enslighet

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی, تنهایی, انفراد, خلوت, جای خلوت.

ensp nnare

: نوعی درشکه سبک یک اسبه, حشره دار.

ensprig j rnvg

: ترن اویزان, ریل واحد مخصوص حرکت ترن یک چرخه.

enst ring

: تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

enstaka

: وابسته به فرصت یا موقعیت, مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه.

enstavig

: یک هجایی.

enstavigt ord

: یک هجا.

enstmmig

: هم رای, متفق القول, یکدل و یک زبان, اجماعا.

ental

: واحد, یکه.

entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entente

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entente/entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entitet

: نهاد, وجود.

entlediga

: روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن.

entledigande

: اخراج, مرخصی, برکناری.

entomologi

: علم حشره شناسی.

entonig

: یکنواخت, خسته کننده.

entonighet

: یکنواخت, بی تنوعی, یک اهنگی, بی زیر وبم, یکنواختی.

entr

: درون رفت, ورودیه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش کردن, دربیهوشی یاغش انداختن, ازخودبیخودکردن, زیادشیفته کردن.

entr biljett

: بلیط.

entr gen

: مصر, پافشار, پاپی.

entr get be om

: درخواست کردن, التماس کردن, خواستن, تقاضا کردن, جلب کردن, تشجیع کردن, خواستاربودن, بیرون کشیدن, وسوسه کردن.

entreprenad

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

entreprenr

: پیمان کار, مقاطعه کار, کارگشا, مقدم کمپانی, موسس شرکت, پیش قدم درتاسیس.

entresol

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresoll

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresolv ning

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresolvning/entresol

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entrgen b n

: التماس, استدعا, درخواست, تقاضا, التماس, خواستاری, تشجیع.

entrgenhet

: اصرار, ابرام.

entropi

: واحد اندازه گیری ترمودینامیک, درگاشت.

entusiasm

: هواخواهی با حرارت, شوروذوق, غیرت, جدیت, الهام, وجدوسرور, اشتیاق, چاذبه شخصی, دلربایی.

entusiast

: هواخواه, مشتاق, علا قه مند.

entusiastisk

: مشتاق, علا قه مند.

entydig

: روشن, غیر مبهم, صریح, اشتباه نشدنی, بدون ابهام, متحدالکلمه, یک صدا, یکنوا, هم ذوق, همخو.

env lde

: مطلق گرایی, حکومت مطلقه, اعتقاد به قادر علی الا طلا ق (خدا), طریقه مطلقه, سیستم سلطنت استبدادی, کفایت, لیاقت, استبداد, حکومت استبدادی, حاکم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگی, حکومت مطلق, حکومت مستقل.

env ldshrskare

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

envar

: هرکس, هرکسی.

envig

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

environger

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

envis

: سرسخت, یکدنده, لجوج, سخت, ترشرو, کله شق, لجوج, سرسخت, خود رای, خیره سر, ماندگار, مزمن, مصر, لجوج, خودسر, خیره سر, کله شق, سمج, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خیره سر, کله شق.

envishet

: خیره سری, سرسختی, لجاجت, سختی, سفتی, چسبندگی, اصرار, سرسختی.

envldig

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود, مطلق, مستقل, استبدادی.

envoy

: فرستاده, مامور, نماینده, ایلچی, مامور سیاسی, سخن اخر, شعر ختامی.

enzym

: مواد الی پیچیده ای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب می گردد, انزیم, دیاستاز.

eolsharpa

: الت موسیقی بادی شبیه بجعبه.

eon

: اعصار متمادی, قرن بی انتها, قرن ازلی, ابدیت.

ep lett

: اپل, سردوشی, افسری.

epidemi

: همه گیر, مسری, واگیر, بیماری همه گیر, عالمگیر, جهانی.

epidemiologi

: همه گیرشناسی, علم ناخوشی های همه گیر, علم امراض مسری.

epidemisk

: همه گیر, مسری, واگیر, بیماری همه گیر, عالمگیر, جهانی.

epiglottis

: شراع الحنک, اپی گلوت, نای بند, زبانک.

epigram

: لطیفه, هجا, سخن نیشدار, قطعه هجایی.

epigrammatisk

: وابسته به لطیفه و کلمات قصار.

epikur

: عیاش, ابیقوری.

epikureisk

: عیاش, ابیقوری.

epilepsi

: بیماری صرع, غشی, حمله, بیهوشی, غش.

epileptiker

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

epileptisk

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

epileptoid

: مشابه صرع, مانند صرع.

episk

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه.

episk/epos

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه.

episkopal

: مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.

episkopalstyrelse

: قلمرواسقفی, مقام اسقفی, پیروی از کلیسای اسقفی.

episod

: حادثه ضمنی, حادثه معترضه, داستان فرعی, فقره.

epistel

: نامه, رساله, نامه منظوم.

epitaf

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

epitet

: صفت, لقب, عنوان, کنیه, اصطلا ح.

epizooti

: منتشر شونده درمیان جانوران, همه گیر, ناخوشی همه گیرحیوانی, بیماری.

epok

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

epok/tid

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

epokmssigt

: مهم, تاریخی.

eponym

: کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد, عنوان دهنده, عنوان مشخص, سرخاندان.

epos

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه, مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی (مثل شاهنامه), اشعار رزمی پیشینیان.

epsilon

: اپسیلون, پنجمین حرف الفبای یونانی.

er

: مال شما, مال خود شما(ضمیر ملکی).

er vrare/besegrare

: فاتح, غالب, پیروز, کشورگشا.

erat

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

erbarmlig

: رقت بار, رقت انگیز, قابل ترحم.

erbjuda

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

erbjuda/anbud

: پیشنهاد, عرضه, تقدیم, پیشنهاد کردن, تقدیم داشتن, عرضه داشتن.

erbjudan

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

erbjudande

: پیشکش, اراءه.

erbjuder

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

eregerade

: عمودی, قاءم, راست, سیخ, راست کردن, شق شدن, افراشتن, برپاکردن, بناکردن.

erektion

: نصب, ساختمان, نعوظ, شق شدگی.

eremit

: گوشه نشین, زاهد, خلوت نشین, راهب, گوشه نشین, زاهد, گوشه گیر, زاهد گوشه نشین, تارک دنیا, منزوی, دور افتاده, تنها, منزوی, گوشه نشین.

eremitage

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremitboning

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremithydda

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremitkrfta

: خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است.

erfara

: فراگرفتن, اموختن.

erfaren

: ورزیده, با تجربه, باتجربه.

erfaren/upplevde

: ورزیده, با تجربه.

erfarenhet

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

erforderlig

: بایسته, شرط لا زم, لا زمه, احتیاج, چیز ضروری.

erforderlig/f rndenheter

: بایسته, شرط لا زم, لا زمه, احتیاج, چیز ضروری.

erfordra

: بایستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نیاز داشتن

ergometer

: نیروسنج, کارسنج, ارگ سنج.

ergonomi

: ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الا ت است.

erh lla

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

erigera

: عمودی, قاءم, راست, سیخ, راست کردن, شق شدن, افراشتن, برپاکردن, بناکردن.

erinra

: یاداوری کردن, یاداور شدن, بیاد اوردن.

erinra sig

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن.

erinran

: یاداور, یاداوری کننده, یاداوری.

erinring

: تجدید خاطره, تفکر, بخاطر اوردن.

erk nna

: قدردانی کردن, اعتراف کردن, تصدیق کردن, وصول نامه ای را اشعار داشتن, نذر, پیمان, عهد, قول, شرط, تعیین, عزم, تصمیم, نذر کردن, قسم خوردن, وقف کردن, اقرارکردن, اعتراف کردن.

erk nnsam

: قدردان, مبنی بر قدردانی, قدرشناس, حق شناسی.

erk nsla

: نمک شناسی, قدر دانی, سپاسگزاری.

erknd

: تصدیق شده.

erknnande

: سپاسگزاری, تشکر, اقرار, تصدیق, قبول, خبر وصول(نامه), شهادت نامه.

erknnt

: تصدیق شده.

erlgga

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

ern

: دست یافتن, رسیدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام کردن, بدست اوردن, بانتهارسیدن, زدن.

erodera

: فرساییدن, خوردن, ساییدن, فاسدکردن, ساییده شدن.

erodering

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

erogen

: ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی, محرک احساسات جنسی.

erogena

: ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی, محرک احساسات جنسی.

erosion

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

erosions-

: سایش دهنده, فرسایشگر.

erotik

: نوشته ها واصطلا حات عاشقانه, ادبیات عاشقانه, تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری, تحریکات جنسی, تمایلا ت جنسی.

erotisk

: وابسته به عشق شهوانی,

erotiska

: وابسته به عشق شهوانی

erotiskt

: وابسته به عشق شهوانی

ers majestt

: اعلیحضرتا, حضرتا, پدر, نیا, پس انداختن, پدری کردن.

ers tta

: باز پرداخت کردن, باز پرداختن, جبران کردن, هزینه کسی یا چیزی را پرداختن, خرج چیزی را دادن, جایگزین کردن.

ers ttare i roll

: هنرپیشه علی البدل شدن, عضو علی البدل.

ers ttning

: باز پرداخت, اجر, پاداش, جایگزینی, تعویض, جانشینی, علی البدلی, کفالت.

ers ttningsmedel

: عوض, جانشین, تعویض, جانشین کردن, تعویض کردن, جابجاکردن, بدل.

erstt

: جایگزین کردن.

erstta

: جانشین شدن, جایگزین چیز دیگری شدن.

ersttare

: جایگزینی, خرده, زیر, تحت, تابع, مادون, فرع, جای کسی را گرفتن, جایگزین کردن.

ersttare/utfyllnad

: چاره موقت, وسیله موقت, دریچه انسداد.

ersttning/ers tta

: غرامت, خسارت, جبران, عوض, رفع خسارت, عوض دادن, غرامت پرداختن.

ersttningsbelopp

: جبران کردن, خنثی کردن.

ersttningsskyldighet

: مسلولیت, دین, بدهی, فرض, شمول, احتمال, بدهکاری, استعداد, سزاواری.

ertappa

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب کردن, درک کردن, فهمیدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگیره, لغت چشمگیر, شعار.

eruption

: جوش, فوران, انفجار.

eruptiv

: فوران کننده, انفجاری.

ervra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن.

ervra/besegra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن.

ervring

: غلبه, پیروزی, غلبه کردن.

esaias

: اشعیاء نبی اسراءیل.

eskader

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

eskaderchef

: ناخدا, افسر فرمانده دریایی.

eskapad

: فرار و اختقا از ترس توقیف, جفتک زنی, فراراز زندگی دشوار.

eskapism

: انزوای سیاسی, خودداری از شرکت درکارهای سیاسی, فرار از واقعیات.

eskatologi

: اخرت شناسی, مبحث اخرت, گفتاردرمرگ ورستاخیزو دوزخ وبهشت, هدف عالی یانهایی اخرت.

eskim

: اسکیمو.

eskimisk

: اسکیمو.

eskort

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

eskort/eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

esoterisk

: محرمانه, سری, رمزی, درونی, داخلی, مبهم, مشکوک.

espadrill

: کفش صندل, کفش دم پایی.

esparsett

: اسپرس.

esperanto

: اسپرانتور,, زبان بین المللی.

espresso

: نوعی قهوه که بوسیله فشار بخاراماده میشود.

espri

: روح, نشاط, سرزندگی, هوش, ذکاوت.

ess

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

essens

: فروهر, هستی, وجود, ماهیت, گوهر, ذات, اسانس.

essentiell

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن.

essf rfattare

: مقاله نویس.

essist

: مقاله نویس.

esskornett

: نوعی شیپور.

est

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estet

: طرفدار صنایع زیبا, جمال پرست.

esteticism

: زیبایی گرایی, زیبایی پرستی, علا قمندی به هنرهای زیبا

estetik

: زیبایی شناسی, زیبایی گرایی, مبحث (هنرهای زیبا).

estetisk

: وابسته به زیبایی, مربوط به علم (محسنات), ظریف طبع.

estetsnobb

: طرفدار صنایع زیبا, جمال پرست.

estimera

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

estl ndare

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estl ndska

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estlndsk

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estrad

: سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سایبان یا اسمانه بالا ی تخت پادشاه.

estraddebatt

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

estuarium

: دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد, مدخل.

etablera

: تاسیس کردن, دایرکردن, بنانهادن, برپاکردن, ساختن, برقرارکردن, تصدیق کردن, تصفیه کردن, کسی رابه مقامی گماردن, شهرت یامقامی کسب کردن.

etablering

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

etablissemang

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

etagelgenhet

: خانه کوچک.

etanol

: الکل اتیلیک, الکل معمولی.

etcetera

: وغیره, ومانندان, وقس علیهذا, الی اخر.

eten

: بااتیلن, هیدرو کربن اشباع نشده.

eter

: عنصراسمانی, اتر, اثیر, جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشود, مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود.

eterisera

: بااتر مخلوط کردن, بااترترکیب کردن, بااتر بیهوش کردن, کرخت کردن.

eterisk

: اتری, رقیق, نازک, لطف, اسمانی, روحانی, اثیری, سماوی, علوی.

eternell

: گل دگمه, جاویدان, گل پایا.

etik

: غالبا بصورت جمع علم اخلا ق, بجث درامور اخلا قی, اصول اخلا ق, روش اخلا قی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری, ایین, رفتار, کتاب اخلا ق.

etikett

: علم اداب معاشرت, اداب, ایین معاشرت, رسوم, برچسب, اتیکت, متمم سند یا نوشته, تکه باریک, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندی کردن.

etikettera

: برچسب, اتیکت, متمم سند یا نوشته, تکه باریک, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندی کردن.

etikettssak

: نکته دقیق در ایین رفتار, دقت, دقایق.

etiopien

: کشور حبشه یااتیوپی.

etiopier

: حبشی, اهل حبشه, سیاه پوست.

etiopisk

: حبشی, اهل حبشه, سیاه پوست.

etisk

: وابسته به علم اخلا ق.

etnisk

: نژادی, قومی, وابسته به نژادشناسی, کافر.

etnocentrisk

: قوم مدار, نژاد پرست, طرفدار برتری نژادی.

etnocentrism

: نژاد پرستی.

etnografi

: قوم نگاری, تشریح علمی, نژادهای بشراز نظر اداب و رسوم و اختلا فاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند, مطالعه علمی نژادها, نژاد پرستی.

etnologi

: نژاد شناسی, علم مطالعه نژادها و اقوام.

etsa

: سیاه قلم کردن, قلم زدن (بوسیله تیزاب).

etsning

: قلم زنی.

ett ris papper

: یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی, 005 ورق کاغذ, گشاد کردن.

ett slags vinthund

: سگ تازی تیز دو, تانک سبک و تندرو.

etter

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

ettrig

: زهردار, سمی.

etui

: مورد, غلا ف.

etyl

: اتیل.

etylen

: بااتیلن, هیدرو کربن اشباع نشده.

etymologi

: علم اشتقاق لغات, ریشه جویی, صرف.

etymologisk

: مربوط به ریشه لغات, علم اشتقاق لغات, ریشه جویی, صرف.

eufemism

: حسن تعبیر, استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی.

eufemistisk

: دارای حسن تعبیر.

eufoni

: خوش اهنگی کلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صدای دلپذیر

eufonisk

: خوش صدا, دلپذیر.

eufori

: رضامندی, خوشی, خوشحالی, رضایت, مشاط.

eufori/upprymdhet

: رضامندی, خوشی, خوشحالی, رضایت, مشاط.

eufrat

: رودخانه فرات.

eugenik

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادی.

eugenisk

: وابسته به به نژادی, صحیح النسب, از نژاد یانسب خوب, اصلا ح نژادی.

eukalyptus

: اوکالیپتوس, درخت تب نوبه, کافور.

eunuck

: خواجه, خصی, اخته, خواجه حرمسرا, خنثی.

eurasier

: از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی, اروپایی و اسیایی.

europ

: اروپایی, فرنگی.

europa

: قاره اروپا.

europeisk

: اروپایی, فرنگی.

eurydike

: اوریدس, زن اورفوس.

eutanasi

: مرگ اسان, مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لا علا جند(برای تخفیف درد انها).

eva

: شب عید, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

evad

: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

evakuera

: تهی کردن, خالی کردن, تخلیه مزاج کردن, ترک کردن, محروم کردن.

evakuerad

: فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خود راتخلیه میکند, مهاجر, فراری.

evakuering

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

evaluera

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

evalvera

: براورد, دیدزنی, تخمین, تقویم, ارزیابی, قیمت, شهرت, اعتبار, براوردکردن, تخمین زدن.

evalvering

: تخمین, براورد.

evangelisera

: بشارت بدین مسیح دادن.

evangelisk

: انجیلی, پروتستان, پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو, مژده دهنده.

evangeliska

: انجیلی, پروتستان, پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو, مژده دهنده.

evangelium

: انجیل, مژده نیکو, بشارت درباره مسیح, یکی از چهار کتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده.

evar

: هرجاکه, هرکجا که, جایی که, انجا که.

evenemang

: رویداد.

eventualitet

: احتمال, احتمال وقوع, چیزی که دراینده ممکن است رخ دهد, تصافی, محتمل الوقوع, امکان, احتمال.

eventualitet/tillf llighet

: احتمال, احتمال وقوع, چیزی که دراینده ممکن است رخ دهد, تصافی, محتمل الوقوع.

eventuell

: چه, کدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هیچ, هر, ازنوع, هیچ نوع, هیچگونه, هیچ.

eventuellt

: سرانجام, عاقبت.

evertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بی مهره, غیر ذیفقار, نااستوار, بی عزم.

evident

: بدیهی, اشکار, مشهود.

evig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

evighet

: ابدیت, مکرر, بدون سرانجام و سراغاز, بی پایان, ازلیت, جاودانی, بی زمانی.

evinnerlig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

evolution

: فرضیه سیرتکامل, تغییرشکل, تحول, تکامل تدریجی, چرخش, حرکت دورانی, فرگشت.

evolutionist

: فرگشت گرای, معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت.

evolutions-

: تکاملی, فرگشتی, تحولی.

evrdlig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

exakt

: دقیق, درست, عینا, کاملا, بدرستی, بکلی, یکسره, چنین است, دقیق.

exakt kopia

: تکرار کردن.

exakta

: دقیق.

exaltation

: تجلیل, بلندی, سرافرازی, ستایش, تمجید.

examen

: .=noitanimaxe

examensf rrttare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

examensvakt

: وکیل قانونی, بازرس دانشجویان, متولی, ناظر, نایب, ممتحن, نظارت کردن, بازرسی کردن.

examination

: ازمون, ازمایه, امتحان, ازمایش, محک, بازرسی, معاینه, رسیدگی.

examinator

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

examinera

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن.

examinering

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

excellens

: جناب, جناب اقای, عالیجناب(باحرف بزرگ), برتری, خوبی, علو.

excellent

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

excellera

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

excenter

: گریزنده از مرکز, بیرون از مرکز, غیر عادی, غریب, عجیب.

excentricitet

: دوری از مرکز, گریز از مرکز, غرابت, بی قاعدگی.

exceptionell

: استثنایی.

excerpera

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

excerpt

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

excess

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه.

excitera

: براشفتن, برانگیختن, تحریک کردن, القاء کردن.

exeges

: تفسیر, تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی.

exeget

: مفسر, تفسیرکننده تحت الفظی, شارح.

exegetisk

: وابسته به تفسیر.

exekution

: اجرا.

exekutionsbetj nt

: ناظر, ضابط, امین صلح یا قاضی, نگهبان دژ سلطنتی, مامور اخذ مالیات, باج گیر.

exekutionspluton

: جوخه اتش.

exekutiv

: اجرایی, مجری.

exekutor

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

exekutr

: ساز زن, نوازنده, مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

exekvera

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

exempel

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, بعنوان مثال ذکر کردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

exempell s

: بیسابقه, بیمانند, بی نظیر, غیر موازی, بیهمتا, بی سابقه, بی مانند, جدید, بی نظیر.

exemplar

: نمونه.

exemplarisk

: شایان تقلید, ستوده, نمونه وسرمشق.

exemplifiera

: بامثال فهمانیدن, بانمونه نشان دادن.

exemplifiering

: تمثیل, نمونه اوری, مثال اوری, استنساخ.

exemplifikation

: تمثیل, نمونه اوری, مثال اوری, استنساخ.

exercera

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

exercis

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

exhibitionism

: نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند, عریان گراءی.

exil

: تبعید, جلا ی وظن, تبعید کردن.

existens

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش, اعاشه, زیست, گذران, معاش, خرجی, وسیله معیشت, امرار معاش, دوام, نگاهداری.

existentialism

: مکتب اگزیستانسیالیزم, هستی گرایی.

existentiell

: وجودی, مربوط به هستی.

existera

: زیستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

existera samtidigt

: باهم زیستن.

existera/livnra sig

: زیست کردن, ماندن, گذران کردن.

existerande

: موجود, هست.

exklamation

: فریاد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

exkludera

: محروم کردن, راه ندادن به, بیرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثنی کردن.

exklusiv

: انتصاری.

exkommunicera

: تکفیر کردن, طرد کردن.

exkommunikation

: طرد, تکفیر.

exkrement

: نجاست, مدفوع, پس مانده, فضله, زواءد.

exkret

: فضولا ت, مدفوعات.

exkretion

: دفع, مدفوع.

exkurs

: مقاله ء ضمیمه, ضمیمه تشریحی, بحث جزءی.

exkursion

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر.

exlibris

: برچسب کتاب.

exoergisk

: ازاد کننده نیرو.

exogen

: برونی.

exokrin

: بخارج تراوش کننده, غده ء مترشحه ء خارجی, برون تراو.

exorcism

: طرد(روح پلید), جنگیری.

exosf r

: قسمت خارجی جو, جو(جاوو) خارجی.

exoterisk

: خارجی, زود فهم, عمومی, قابل فهم عوام.

exoterm

: حرارت زا, تشکیل شده در اثر حرارت.

exotermisk

: حرارت زا, تشکیل شده در اثر حرارت.

exotisk

: بیگانه, عجیب وغریب, مرموز, خوش رنگ.

exotiska

: بیگانه, عجیب وغریب, مرموز, خوش رنگ.

expander

: بسط دهنده, منبسط کننده.

expandera

: بسط دادن, بسط یافتن, منبسط شدن.

expanderade

: بسط یافته, مبسوط, منبسط شده.

expanderat

: بسط یافته, مبسوط, منبسط شده.

expansion

: بسط, انبساط.

expansionism

: توسعه طلبی.

expansionspolitik

: توسعه طلبی.

expansiv

: متمایل به توسعه.

expatriera

: از کشور خود راندن, تبعید کردن, ترک کردن میهن, تبعیدی.

expatriering

: جلا ی وطن.

expediera

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

expediera/avsnda

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

expediering

: توجه, مواظبت, رسیدگی, تیمار, پرستاری, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمین.

expedit r

: فرستنده.

expedition

: تسریع, سفر, اردوکشی, هیلت اعزامی.

expedition/spedition

: حمل ونقل, ارسال.

expeditions-

: وابسته به قشون کشی یا هیلت اعزامی.

expeditionslucka

: پنجره, روزنه, ویترین, دریچه, پنجره دار کردن.

expeditionstid

: ساعات اداری.

experiment

: ازمایش, تجربه.

experiment/experimentera

: ازمایش, تجربه.

experimentell

: ازمایشی.

experimentera

: ازمایش, تجربه.

experimenterande

: ازمایش.

experimintell

: ازمایشی.

expert

: ویژه گر, ویژه کار, متخصص, کارشناس, ماهر, خبره.

explanativ

: توضیحی, شرحی, بیانگر, روشنگر.

explicit

: صریح, روشن, واضح, اشکار, صاف, ساده.

exploatera

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

exploatering

: بهره برداری, انتفاع, استخراج, استثمار.

exploatr

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

explodera

: محترق شدن, منفجر شدن, ترکیدن, منبسط کردن, گسترده کردن.

explodera/spr nga

: منفجر کردن, ترکاندن, عصبانی کردن, انفجار, عکس بزرگ شده.

exploration

: اکتشاف, استکشاف, سیاحت اکتشافی, شناسایی.

explorera

: سیاحت کردن, اکتشاف کردن, کاوش کردن.

explosion

: انفجار, بیرون ریزی, سروصدا, هیاهو.

explosionsartad

: منفجر شونده.

explosiv

: منفجر شونده, اتشگیر, محترق شونده, غرش کننده.

exponent

: نما, توان, بالا نویس.

exponentiell

: تعریفی, تشریحی.

exponera

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

exponera f r lnge

: بیش از اندازه لا زم در معرض نورو غیره قرار دادن, زیاد نور دادن (به عکس و غیره).

exponera fr l nge

: بیش از اندازه لا زم در معرض نورو غیره قرار دادن, زیاد نور دادن (به عکس و غیره).

exponering

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

exponeringstid

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

export

: صادر کردن, بیرون بردن, کالا ی صادره, صادرات, صدور.

export r

: صادرکننده.

exportera

: صادر کردن, بیرون بردن, کالا ی صادره, صادرات.

expos

: پیمایش, زمینه یابی, بازدید کردن, ممیزی کردن, مساحی کردن, پیمودن, بررسی کردن, بازدید, ممیزی, براورد, نقشه برداری, بررسی, مطالعه مجمل, بردید.

express

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

expressiv

: رسا, پرمعنی, حاکی, اشاره کننده, مشعر.

expropriation

: سلب مالکیت.

expropriera

: سلب مالکیت کردن از, از تملک در اوردن.

expurgera

: تطهیر کردن, حذف کردن, تصفیه ء اخلا قی کردن.

exspiration

: انقضا.

exspirera

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

exsudat

: تراوش, برون نشست.

extas

: وجد, خلسه, حظ یاخوشی زیاد.

extatisk

: نشله شده, بوجد امده, نشله ای, جذبه ای.

extempore

: بطورفی البدیهه.

extemporera

: بالبداهه گفتن, فورا تهیه کردن, بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن.

extensiv

: پهناور, وسیع, بزرگ, بسیط, کشیده.

exteri r

: بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در سطح خارجی.

extra

: اضافی, زیادی, زاءد, فوق العاده, اضافی, بزرگ, یدکی, خارجی, بسیار, خیلی.

extra advokatarvode

: طراوات بخش, تازه کننده.

extra frm n

: چیز اکتسابی, عایدی اکتسابی, حاصل, زحمت وهنرشخصی, عایدی اضافه برحقوق.

extrahera

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

extrakncka

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقی کار کردن.

extrakt

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

extraktion

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

extraktor

: استخراج کننده.

extraordin r

: فوق العاده, غیرعادی, شگفت اور.

extrapolera

: برون یابی کردن.

extrapolering

: برون یابی.

extrasensorisk perception

: ماورای احساس معمولی, خارج از احساس عادی.

extraskatt

: اضافه مالیات, جریمه مالیاتی.

extraterritorial

: واقع درخارج قلمرو داخلی, خارج مملکتی.

extratg

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

extravagans

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی.

extravagant

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط.

extrem

: بینهایت, خیلی زیاد, حداکثر, درمنتهی الیه, دورترین نقطه, فزونی, مفرط.

extremism

: فزونگرایی, افراط کاری, عقیده افراطی, افراط گرایی.

extremitet

: نهایت, حدنهایی, انتها, سر, ته, انتها, مضیقه, شدت.

extremt

: بشدت, بافراط.

extrovert

: دارای رویش برونی, شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است, برون گرای.

F

f ett utbrott

: جوانه زدن, درامدن, دراوردن, منفجرشدن, فوران کردن, جوش دراوردن, فشاندن.

f hra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

f panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهانی, دهشت, هراس, وحشت زده کردن, در بیم و هراس انداختن.

f till stnd

: سبب وقوع امری شدن.

f tnder

: دندان در اوردن.

f verhanden

: چربیدن, غالب امدن, مستولی شدن, شایع شدن.

f /blir

: تحصیل شده, کسب کرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم کردن, حاصل کردن, تحصیل کردن, تهیه کردن, فهمیدن, رسیدن, عادت کردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زایش, تولد.

f

: چهارپا, حیوان, جانور.

f

: معدود, اندک, کم, اندکی از, کمی از (با ا), دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

f bless

: ضعف, سستی, بی بنیه گی, فتور, عیب, نقص.

f da

: خوراک, غذا, قوت, طعام.

f delse

: زایش, تولد, پیدایش, اغاز, زاد, اغاز کردن, زادن, تولد عیسی, پیدایش, ولا دت.

f delseattest

: شناسنامه, زایچه, گواهی تولد.

f delsekontroll

: جلوگیری از ابستنی, زادایست, جلوگیری از ابستنی.

f der levande ungar

: بچه زا, زنده زا, جانور زنده زا, ولود.

f dernesland

: وطن, کشور, میهن, میهن, مادر میهن.

f domnesl ra/dietetik

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

f dslovnda

: مشقت, درد زایمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شکیدن.

f fluga

: مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

f fnga

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

f fnga/f fnglighet

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

f fnga/meningsl shet

: , عبثی, بی فایدگی, بیهوده گی, پوچی.

f ga meddelsam

: بی علا قه به مکالمه و تبادل فکر و خبر, خاموش, کم حرف

f gelfr

: دانه, غذای پرندگان (مثل ارزن وغیره).

f gelhandlare

: دامپرور, پرورش دهنده طور.

f gelhus

: لا نه مرغ, مرغدانی, محل پرندگان.

f gelknnare

: پرنده باز, کفترباز.

f gelnbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

f gelskrmma

: مترسک, لولو, ادمک سرخرمن, موجب ترس.

f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

f gelunge

: جوجه اشیانه, بچه پرندگان, اشیان گیری.

f gring

: زیبایی, خوشگلی, حسن, جمال, زنان زیبا.

f hra/f r h ra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

f hus

: اغل گاو.

f ktare

: شمشیر باز.

f ktning

: ششمشیر بازی, نرده, محجر, حصار, دفاع, فن شمشیر بازی, مبارزه, زور ازمایی.

f kunnighet

: نادانی, جهل, بی خبری, ناشناسی, جهالت.

f l/fla

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

f la

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

f lj

: پیروی کردن از, متابعت کردن, دنبال کردن, تعقیب کردن, فهمیدن, درک کردن, در ذیل امدن, منتج شدن, پیروی, استنباط, متابعت.

f lja/bli fljden

: از پس امدن, ازدنبال امدن, بعدامدن.

f ljande

: تعقیب, پیروی, زیرین, ذیل, شرح ذیل, پیرو, تابع, پی در پی, منتج, ناشی, نتیجه.

f ljdfreteelse

: نتیجه, نتیجه منطقی, اثر, برامد, دست اورد, پی امد.

f ljdriktig

: نتیجه ای, مهم, دارای اهمیت, پربرایند, ترتیبی.

f ljdsjukdom

: پیچیدگی, بغرنجی, عوارض, عواقب.

f ljeslagare

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

f ljning

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

f ll

: انداختن, قطع کردن, بریدن وانداختن, بزمین زدن, مهیب, بیداد گر, سنگدل.

f ll

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن, لبه انتهای تحتانی لباس وپیراهن وکت.

f llbro

: قپان, اهرام یا لنگرپل متحرک.

f lt

: میدان, رشته, پایکار.

f ltgudstjnst

: خدمات پایکار, تعمیر در محل.

f ltherre

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد, جنگ سالا ر, افسر عالی رتبه ارتش, فرمانده ارتشی, فرمانروا.

f ltprst

: پدر روحانی, کشیش, قاضی عسکر.

f ltrop

: اسم شب, شعار حزبی, شعار حزب, کلمه رمزی.

f lttecken

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

f mannavlde

: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.

f mansbolag

: شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود.

f ng

: یک بغل, یک بسته, بار اغوش.

f ngad i sin egen flla

: بمب دروازه ریز, بمب دیوار کن, یکجور ترقه.

f ngar

: نردبان قابل حمل, اسباب, بنه.

f ngelse

: زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس کردن, ندامتگاه, ندامتی, دار التادیب, بازداشتگاه یا زندان مجرمین, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان کردن.

f ngenskap

: اسارت, گرفتاری, گفتاری فکری, حبس, زندانی شدن.

f nghl

: سوراخ جای فتیله در توپهای قدیمی.

f ngkrut

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

f ngsla/tjusa

: شیفتن, فریفتن, اسیر کردن.

f ngst

: واگیر, فریبنده, جاذب.

f ngvaktare

: زندانیان, زندانبان, کلید دار زندان, دستگاه انحراف سنج زاویه, زندانبان, عصا یا گرز, نگهبان دروازه یا قصر, نگهبان و محافظ زن در زندان.

f nkl

: رازیانه.

f nrik

: ستوان دوم.

f nsterbrde

: استانه, پایه, تیر پایه, استانه در, گسله بستری, دارای استانه یاپایه نمودن, قسمت افقی لبه پنجره, طاقچه پنجره.

f nsterlucka

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

f nsterpost

: جرز یا الت عمودی میان قسمت های پنجره, جرز دار کردن

f nstersmyg

: دراغوش گیری, منفذ پنجره یادر, مزغل یا شکافی که از انجا توپ و تفنگ رااتش میکنند, دارای منفذ کردن.

f ordighet

: کم حرفی, خاموشی, سکوت, ارامش.

f r

: برای, بجهت, بواسطه, بجای, از طرف, به بهای, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداری از, مربوط به, مال, برای اینکه, زیرا که, چونکه, زیاد, بیش از حد لزوم, بحد افراط, همچنین, هم, بعلا وه, نیز.

f r-

: گوسفندی, شبیه گوسفند.

f r alltid

: برای همیشه, تا ابد, جاویدان, پیوسته, تا ابدالا باد.

f r en penny's vrde

: بارزش یک پنی.

f r ett ra

: یک صدایی, یک صوتی.

f r evigt

: همیشه, درتمام وقت, برای همیشه.

f r tillfllet

: فعلا, مقصود فعلی, عجالتا.

f r tusan

: عجبا, فحش ملا یمی است.

f ra/rffla

: زمین یامزرعه شخم زده, شیار, خط گود, شیاردار کردن, شیار زدن, شخم زدن.

f rakt/frakta

: اهانت, استغنا, عار (دانی), تحقیر, خوار شمردن, نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

f rakta

: خوار شمردن, حقیر شمردن, خوار شمردن, حقیر شمردن, تحقیر کردن, نفرت داشتن.

f raktfull/hnfull

: اهانت امیز, مغرورانه, قابل تحقیر, تحقیر امیز.

f raktig

: گوسفندوار, ساده دل, ترسو, کمرو.

f raktlig

: پست, فرومایه, سرافکنده, مطرود, روی برتافتن, خوار, پست کردن, کوچک کردن, تحقیرکردن, قابل تحقیر, خوار, پست.

f raning

: تحذیر, اخطار, برحذر داشتن, فکر قبلی.

f rankring

: لنگرگاه, لنگراندازی, باج لنگرگاه.

f ranstaltning

: ترتیب, نظم, قرار, مقدمات, تصفیه.

f rare

: محرک, راننده.

f rarga

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگین کردن.

f rargelse

: دلخوری, ازار, اذیت, ممانعت, ازردگی, رنجش, ازردگی, رنجش, ازار, تغییر, حالت تحریک.

f rargelsevckande

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

f rarplats i flygplan

: صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقک خلبان درهواپیما.

f rbanna

: نفرین, دشنام, لعنت, بلا, مصیبت, نفرین کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, مکروه داشتن, نفرت کردن از, بدخواندن.

f rbannelse

: نفرین, دشنام, لعنت, بلا, مصیبت, نفرین کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, فحش, لعنت, فحش دادن, نفرین کردن, لعن, نفرین, تضرع.

f rbarmande

: دلسوزی, رحم, شفقت, غمخواری.

f rbaskade

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

f rbehll

: شرط, قید, بند, جمله شرطی, ذخیره, رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره, کتمان, تقیه, شرط, قید, استثناء, احتیاط, قطعه زمین اختصاصی (برای سرخ پوستان یامدرسه و غیره)

f rbehll/kvalifikation

: صفت, شرط, قید, وضعیت, شرایط, صلا حیت.

f rbehllsam

: رزرو شده, محتاط, خاموش, کم حرف, اندوخته, ذخیره.

f rbehllsamhet

: پس نهاد, کنار گذاشتن, پس نهاد کردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخیره, احتیاط, یدکی, تودار بودن, مدارا.

f rbehllsl s

: قطعی, مطلق, بدون قید وشرط, بلا شرط.

f rbereda

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

f rberedelse

: پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی.

f rbestmd

: قبلا چیدن و قرار دادن, قبلا مرتب کردن.

f rbi

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

f rbifarande

: گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

f rbig

: عید فصح, عید فطر, غفلت کردن.

f rbikoppla

: گذرگاه, جنبی, کنار گذاشتن.

f rbinda

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

f rbindande

: ربط دهنده, حرف ربط.

f rbindelsegng

: تونل, نقب, سوراخ کوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

f rbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگی, رابطه, ارتباط, رابط.

f rbindlighet

: ادب ومهربانی, تواضع.

f rbise

: مسلط یا مشرف بودن بر, چشم پوشی کردن, چشم انداز.

f rbistring

: اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

f rbittring

: رنجش, خشم, غیض.

f rbjuden

: ممنوع.

f rbjudet

: ممنوع.

f rblanda

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

f rbli

: ماندن, باقیماندن.

f rblindelse

: شیفتگی, شیدایی.

f rbluffa

: مبهوت کردن, گیج کردن, تلوتلو خوردن, یله رفتن, لنگیدن, گیج خوردن, بتناوب کار کردن, متناوب, تردیدداشتن.

f rbomma

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

f rbrdra sig

: دوست بودن, برادری کردن, متفق ساختن, برادری دادن.

f rbrdring

: اخوت, دوستی کردن, برادری.

f rbrinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

f rbrnd

: حاره, زیاد گرم, حاد, سوزاننده, سوزان, محترق, بسیار مشتاق.

f rbrnning

: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.

f rbrnningsanl ggning

: کوره ای که اشغال یا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر میشود.

f rbrukare

: مصرف کننده.

f rbrukningsbara

: قابل خرج, مصرف پذیر.

f rbrylla/mystifiera

: گیچ کردن, رمزی کردن.

f rbrytare/syndare

: متخلف, تخطی کننده, متجاوز.

f rbud/frbjuda

: قدغن کردن, تحریم کردن, لعن کردن, لعن, حکم تحریم یا تکفیر, اعلا ن ازدواج در کلیسا.

f rbudsanhngare

: طرفدار منع مسکرات.

f rbunden

: هم پیمان, متحد, متفق, موتلف, متفق کردن.

f rbundsmedlem

: محاصره کردن, محاصره, عضو اتحادیه, عضو مجمع اتفاق ملل.

f rbytas

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

f rdas

: درنرودیدن, سفر کردن مسافرت کردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حرکت, جنبش, گردش, جهانگردی.

f rdatera

: پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن, پیش بودن (از), منتظربودن, پیش بینی کردن, جلوانداختن, سبقت, قبل از موقع بخصوص واقع شدن.

f rdbroms

: ترمز پایی.

f rdel

: فایده, صرفه, سود, برتری, بهتری, مزیت, تفوق, :مزیت دادن, سودمند بودن, مفید بودن.

f rdela

: سهم دادن, بخش کردن, تقسیم کردن, تخصیص دادن.

f rdelaktig

: سودمند, نافع, باصرفه.

f rdig

: خاکی, خاک مانند, زمینی, دنیوی.

f rdiglagad mat

: اغذیه حاضر, مغازه اغذیه فروشی.

f rdledare

: پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

f rdold/dunkel

: پوشیده, نهان, مرموز, عمیق, پیچیده.

f rdomsfullhet

: تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

f rdra/tla

: تحمل کردن, برخورد هموار کردن, طاقت داشتن, مدارا کردن.

f rdrag

: عهد, میثاق, پیمان, معاهده, پیمان بستن.

f rdragsam

: بامدارا, مدارا امیز, ازادمنش, ازاده, دارای سعه نظر, شکیبا, اغماض کننده, بردبار, شخص متحمل.

f rdragsgardin

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

f rdrja

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

f rdrjning

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

f rdubbla

: دوچندان کردن, افزودن, دوبرابر کردن, دو برابر کردن, تکرار کردن, دوچندان, نسخه دوم, المثنی.

f rdunkla

: تار, تاریک, تیره کردن, :کم نور, تاریک, تار, مبهم.

f re

: پیش, جلو, درامتداد حرکت کسی, روبجلو, سربجلو, پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

f re inbrdeskriget

: قبل از جنگ, قبل از جنگ داخلی امریکا.

f re/innan

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه, قبل از, قبل از اینکه.

f rebildlig

: شایان تقلید, ستوده, نمونه وسرمشق.

f rebr

: سرزنش کردن, نکوهش کردن, ملا مت کردن.

f rebrelse

: عتاب, سرزنش, سرزنش, عیب جویی, توبیخ, رسوایی, ننگ, عیب جویی کردن از, خوار کردن, سرزنش, نکوهش, ملا مت, توبیخ ملا یم.

f rebrelse/f rebr

: سرزنش, عیب جویی, توبیخ, رسوایی, ننگ, عیب جویی کردن از, خوار کردن.

f rebrende

: ملا مت امیز, پرسرزنش.

f rebud

: نشان پیش, مقدمه, پیشگویی کردن, قبلا اگاهانیدن, اعلا م قبلی, پیشرو, منادی, جلودار, قاصد, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتی, بد یمن بودن.

f rebud/freb da

: نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهی دادن بر, خبردادن از, پیشگویی کردن.

f redme

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن.

f redrag

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

f redragning

: گزارش, گزارش دادن.

f redragshllare

: مدرس, تدریس کننده, سخنران.

f refalla

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

f reg

: پیش رفتن, پیش از چیزی واقع شدن, مقدم بودن بر, پیش از کسی رفتن, پیشرو بودن, مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

f regende

: جلو(ی), قدامی.

f regende/prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

f regende/vara

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

f regiva

: وانمود کردن, بخود بستن, دعوی کردن.

f regngare

: پیشرو, طلا یه دار, نیا, جد, پیشرو, منادی, ماده متشکله جسم جدید.

f regngskvinna

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

f regngsman

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

f rekomma/fregripa

: پیش دستی کردن بر, پیش جستن بر, پیش افتادن, ممانعت کردن, کمین, کمینگاه.

f rekomst

: رویداد, خطور.

f rena sig till frbund

: متحد, وابسته, هم پیمان, هم عهد کردن, متعهد کرد, تشکیل کشورهای متحد دادن.

f rena till frbund

: متحدشدن, اءتلا ف کردن, فدرال شدن یا کردن.

f rening

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

f renkla

: ساده کردن.

f renkling

: ساده سازی, ساده گردانی, مختصر سازی.

f renlighet/samtycke

: قبول, اجابت, بر اوردن.

f reskrift

: حکم, امر, فرمان, امریه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قی.

f reskriva

: تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن, قید کردن, قرار گذاشتن, تصریح کردن.

f resl

: مطرح کردن, پیشنهاد کردن, اراءه دادن, تقدیم کردن, رواج دادن, اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

f resl/fria

: پیشنهاد کردن.

f reslr

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

f respegling

: وعده, قول, عهد, پیمان, نوید, انتظار وعده دادن, قول دادن, پیمان بستن.

f restende

: نزدیک, درشرف, اماده اراءه دادن, اینده.

f restlla sig

: خیال بافی کردن, رویایی بودن, دررویا دیدن, تصور کردن, پنداشتن, فرض کردن, انگاشتن, حدس زدن, تفکر کردن.

f restlla sig p frhand

: قبلا تصور کردن, قبلا عقیده پیداکردن, از پیش نشان دادن, از پیش تصور کردن, قبلا اعلا م کردن, قبلا نشان دادن.

f restllning

: حاملگی, لقاح تخم وشروع رشد جنین, ادراک, تصور.

f restllningsv rld

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

f restndare

: مدیر, مباشر, کارفرمان, سرپرست, ولی, رءیس, ناظر, نگهبان, قراول, ناظر, بازرس.

f retag/fretagsamhet

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

f retaga

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

f retagsamhet

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

f retagsledning

: اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

f rete

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

f reteende

: نمایش, جلوه, اراءه, اشکارسازی, اظهار, علا مت, مظهر.

f revarande

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

f revisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

f revndning

: وانمودسازی, تظاهر, بهانه, ادعا

f rfa

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن.

f rfader

: نیا(جمع نیاکان), جد, اجداد, نیا, اجداد, جد اعلی, نیا(نیاکان), جد (اجداد), سلف, .

f rfallen

: ویرانگر, ویران, خراب, خراب کننده, خانمان برانداز.

f rfalska/frfalskning

: جعلی, قلب, بدلی, جعل کردن.

f rfalskare

: جاعل, جعل کننده.

f rfalskning/frfalska

: تقلید, جعل, حلقه کردن, پیچیدن, جا زدن, وانمود کردن

f rfara

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

f rfaren

: ورزیده, با تجربه.

f rfattare

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

f rfattarinna

: نویسنده زن.

f rfattarrtt

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

f rfattarskap

: تالیف و تصنیف, نویسندگی, احداث, ایجاد, ابداع, ابتکار, اصل, اغاز.

f rfattningsenlig

: مطابق قانون اساسی.

f rfattningsstridig

: بر خلا ف قانون اساسی, برخلا ف مشروطیت.

f rfelad

: بی اثر, بیهوده, غیر موثر, بی نتیجه, بیفایده.

f rfinad

: مهذب, پالوده.

f rfiol

: دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند, مثلث شکل.

f rfkta

: دفاع کردن از, حمایت کردن.

f rfktande

: تاکید, اثبات, تایید ادعا, اظهارنامه, اعلا میه, بیانیه, اگهی, اخبار, اعلا ن.

f rflackning

: صوری, سطحی, سرسری, ظاهری.

f rflja

: زیاد رفت وامد کردن در, دیدارمکررکردن, پیوسته امدن به, امد وشد زیاد, خطور, مراجعه مکرر, محل اجتماع تبه کاران, امیزش, دوستی, روحی که زیاد بمحلی امد وشدکند, تردد کردن, پاتوق, ازار کردن, جفا کردن, داءما مزاحم شدن واذیت کردن.

f rflja/ut va

: تعقیب کردن, تعاقب کردن, تحت تعقیب قانونی قرار دادن, دنبال کردن, اتخاذکردن, پیگیری کردن, پیگرد کردن.

f rfluten

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

f rflyta

: گذشتن, منقضی شدن, سپری شدن, سقوط.

f rflyttning

: جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان, حرکت, جنبش, نقل وانقال نیرو بوسیله حرکت, تحرک, نقل وانتقال, مسافرت, ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

f rfng

: گزند, زیان, ضرر, خسارت.

f rfran

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

f rfranska

: فرانسوی ماب شدن, اداب ورسوم فرانسویها را داشتن.

f rfrare

: گمراه کننده.

f rfrdela

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

f rfrdiga

: ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

f rfrelse

: گمراه سازی, گول زنی, فریفتگی, اغوا.

f rfrerska

: زن اغوا کننده, دلفریب.

f rfrga

: پرسش کردن, جویا شدن, باز جویی کردن, رسیدگی کردن, تحقیق کردن, امتحان کردن, استنطاق کردن

f rfrgan

: تحقیق, خبر گیری, پرسش, بازجویی, رسیدگی, سلوال, استعلا م, جستار, جستار, سوال.

f rfrgning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

f rfrisk

: اغوا کننده, گمراه کننده, فریبا.

f rfriskning

: نیرو بخشی, تازه سازی, رفع خستگی, نوشابه.

f rfrlig

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

f rfrst rkare

: پیش تقویت کننده.

f rg-

: رنگی, پر رنگ, تصادفی, اتفاقی.

f rg

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

f rgad

: رنگی, ملون, نژادهای غیر سفید پوست, رنگین.

f rgasa

: تبدیل به گاز کردن, بخارکردن, تبدیل بگاز یا بخار شدن.

f rgasning

: تبدیل کردن بگاز.

f rgframkallande

: رنگ اور, رنگ ده.

f rggrann

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

f rgkarta

: لوحه سوراخ دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی, جعبه رنگ نقاشی.

f rgkrita

: مداد رنگی مومی, مداد ابرو, نقاشی کردن.

f rglgga

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن.

f rglggning

: رنگ امیزی.

f rglmma

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

f rgls

: بی رنگ, کم رنگ, رنگ پریده, غیر جالب, بیمزه.

f rgmne

: مواد رنگی و رنگرزی.

f rgngelse

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

f rgnglig

: نابود شدنی, هلا ک شدنی, زود گذر, کالا ی فاسد شونده.

f rgngliga

: نابود شدنی, هلا ک شدنی, زود گذر, کالا ی فاسد شونده.

f rgnglighet

: نابود شدنی.

f rgning

: رنگ امیزی.

f rgra

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

f rgrena sig

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

f rgrening

: انشعاب, شاخه شاخگی.

f rgripa

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

f rgrova

: خشن شدن, زمخت شدن, زمخت کردن.

f rgs

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

f rgskiftning

: چرده, رنگ, شکل, تصویر, ظاهر, نما, صورت, هیلت, منظر

f rgsttning

: فن رنگرزی, حالت رنگ پذیری, رنگ امیزی.

f rgta

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

f rgton/frga

: رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سایه ء رنگ, دارای ته رنگ یاسایه رنگ نمودن.

f rguda

: بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستیدن, بحد پرستش دوست داشتن.

f rgylla

: زر اندود کردن, مطلا کردن, تذهیب کردن.

f rgyllning/frgylld

: مطلا, زراندود, طلا یی, اب طلا کاری.

f rhala

: بدفع الوقت گذراندن, معوق گذاردن, تار (در مقابل پود), ریسمان, پیچ و تاب, تاب دار کردن, منحرف کردن, تاب برداشتن.

f rhalning

: طفره, تعویق, تمدید, امتداد, نقشه کشی طبق مقیاس معینی.

f rhandla

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

f rhandling

: مذاکره.

f rhandstillverka

: پیس ساختن, پیش ساخته, پیش سازی شده.

f rhandsvisning

: پیش دید, پیش دید کردن, قبلا رویت کردن, اطلا ع قبلی, پیش چشی.

f rhastad/hudutslag

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

f rhatlig/gemen

: کراهت اور, نفرت انگیز.

f rhindrad

: عاجز, ناتوان.

f rhistoria

: پیش تاریخ, ماقبل تاریخ, تاریخ قبلی, سابقه.

f rhistorisk tid

: پیش تاریخ, ماقبل تاریخ, تاریخ قبلی, سابقه.

f rhoppningsfull

: امیدوار.

f rhra

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

f rhrda

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

f rhrdas

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

f rhrdelse

: سخت دلی, لجاجت.

f rhrja

: غارت, یغما, تاخت و تاز, ویرانی, ستمگری, ویران کردن, غارت کردن, تاخت و تاز کردن, بلا زده کردن.

f rhrliga

: جلا ل دادن, تجلیل کردن, تکریم کردن, تعریف کردن(از), ستودن, ستایش کردن.

f rhrligande

: ستایش اغراق امیز, رهایی از زندگی خاکی وعروج باسمانها, تجلیل, تکریم.

f rhrska

: دارای نفوذ نجومی, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربیدن.

f rhrskande

: غالب, مسلط, حکمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

f rhrskande/dominerande

: چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

f rhrsledare

: مستنطق, بازپرس, تحقیق کننده, پرسش کننده, بازجویی کننده.

f rhrsprotokoll

: اظهار, بیان, گفته, تقریر, اعلا میه, شرح, توضیح.

f rhuden

: پوست ختنه گاه.

f rhva

: مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

f rhvelse

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل.

f rhxa

: افسون کردن, فریفتن, مسحور کردن.

f rhxande

: افسون کننده, افسونگری, مسحور کننده.

f rhxning

: فریفتگی, سحر, افسون.

f rhyda

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

f rhyra

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

f rinta

: خاموش کردن, خفه کردن, فرونشاندن, کشتن, منقرض کردن.

f rintelsen

: همه سوزی, کشتار همگانی,, قتل عام, اتش سوزی همگانی.

f rjaga

: برطرف کردن, دفع کردن, طلسم را باطل کردن.

f rjning

: حق عبورباکشتی گذاره, تصدی کشتی گذاره.

f rkasta

: رد کردن, نپذیرفتن, رد کردن, انکار کردن, منکر شدن.

f rkastelse

: رد, عدم پذیرش.

f rkastlig

: ناموجه, ناحق.

f rklara

: توضیح دادن, روشن کردن, باتوضیح روشن کردن, شرح دادن

f rklarad

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسایی شده.

f rklaring

: توضیح, تعریف, بیان, شرح, تعبیر, تفسیر, قابل توضیح, اظهار عقیده رسمی, صدور رای, اعلا میه رسمی.

f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضیح, جوابگو.

f rklda

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklda/f rkldnad

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklde

: پیش دامن, پیش بند, کف, صحن, شخصی که همراه خانم های جوان میرود, نگهبان یاملا زم خانم های جوان, نگهبانی کردن, همراه دختران جوان رفتن (برای حفاظت انها), اسکورت.

f rklde/barnf rklde

: پیش بند.

f rkldnad

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklippning

: پشم چینی.

f rknippa

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

f rkolas

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

f rkommen

: گم, مفقود, ناپیدا.

f rkonstlad/raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

f rkoppra

: مس, بامس اندودن, مس یا ترکیبات مسی بکار بردن.

f rkorta/frkortas

: کوتاه کردن, مختصر کردن, کاستن.

f rkortas

: کوتاه کردن, مختصر کردن, کاستن.

f rkortning/sammandrag

: کوتاهی, اختصار, خلا صه, مجمل.

f rkovran

: بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

f rkroppsliga

: جسم دادن (به), مجسم کردن, دربرداشتن, متضمن بودن, مجسم (بصورت ادمی), دارای شکل جسمانی, برنگ گوشتی, مجسم کردن, صورت خارجی دادن.

f rkrossa

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شکستن, شکست دادن, پیروزشدن بر.

f rkrosselse

: پشیمانی, توبه, ندامت.

f rkunnelse

: اگهی, اعلا ن, خبر.

f rkvva

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

f rkvvas

: خفه کردن, خاموش کردن, فرونشاندن.

f rkylning

: سرما, سرماخوردگی, زکام, سردشدن یا کردن.

f rla

: خط کش پهن برای زدن بچه, چوب خیزران, عصا, گرز, تنبیه باچوب.

f rlaga

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

f rlagsbevis

: سهم قرضه, گواهینامه گمرکی, حواله دولتی.

f rlama/frsvaga

: مرعوب کردن, فاقد عصب کردن, دلسرد کردن, ضعیف کردن.

f rlamning

: فلج, رعشه, سکته ناقص, از کار افتادگی, وقفه, بیحالی, رخوت, عجز.

f rldrarl s

: طفل یتیم, بی پدر و مادر, یتیم کردن.

f rleda/lisma

: ریشخند کردن, گول زدن, خر کردن.

f rlegad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی.

f rlgenhet

: خجالت.

f rlgga

: گم کردن, جا گذاشتن (چیزی).

f rlgga i l ger

: اردو زدن, چادر زدن, خیمه برپا کردن, منزل دادن.

f rlig

: جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو.

f rlikning

: اصلا ح, اشتی, مصالحه, تلفیق.

f rlisning

: باخت, زیان, ضرر, خسارت, گمراهی, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضایعات, خسارات.

f rlitan

: اطمینان.

f rljligande

: استهزاء, تمسخر, مایه خنده و تمسخر.

f rljugen

: دروغگو, کاذب.

f rljuva

: خوشنود کردن, خرسند کردن, خوشحال کردن, شاد شدن.

f rlnga

: کشیده کردن, دراز کردن, امتداد دادن, باریک شدن, طولا نی کردن, امتداد دادن, دراز کردن, امتداد یافتن, بتاخیرانداختن, طفره رفتن, بطول انجامیدن, طول دادن, دراز کردن, امتداد دادن, کش دادن.

f rlnga/f rlngas

: دراز کردن, دراز شدن, تطویل.

f rlngd

: مطول, تمدید شده.

f rlngning

: کشیدگی, دراز شدگی, ممتد کردن, طولا نی کردن, تطویل, تجدید, تکرار, بازنوکنی.

f rlngt

: مطول, تمدید شده.

f rlning

: واگذاری تیول, سند واگذاری تیول, تیول, ملک.

f rlora

: گم کردن, مفقود کردن, تلف کردن, از دست دادن, زیان کردن, منقضی شدن, باختن(در قمار وغیره), شکست خوردن.

f rlorare

: بازنده, ورق بازنده, اسب بازنده, ضرر کننده.

f rlossare

: فدیه دهنده, رهایی بخش, نجات دهنده, باز خریدگر.

f rlossningshjlp

: مامایی, قابلگی.

f rlossningskramp

: تشنج ابستنی, غش ابستنی.

f rlovning

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

f rlpa

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

f rlpning

: بی احتیاطی, بی ملا حظگی, بی خردی, بی عقلی.

f rlsa

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

f rlta/ versnda

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

f rltelse

: بخشش, عفو, گذشت, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حکم, بخشش, فرمان عفو, بخشیدن, معذرت خواستن, بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفیف, بهبودی بیماری.

f rltlig

: قابل بخشایش, بخشیدنی, بخشش پذیر, قابل عفو, قابل بخشیدن, قابل عفو, قابل اغماض, بخشیدنی, گناه صغیر.

f rlusta

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

f rlustig

: گم کردن, مفقود کردن, تلف کردن, از دست دادن, زیان کردن, منقضی شدن, باختن(در قمار وغیره), شکست خوردن.

f rm

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

f rm

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

f rm/medf ra

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

f rman

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن

f rmanande

: نصیحت امیز, توبیخ امیز.

f rmast

: دگل جلو وپایین کشتی, پیش دگل.

f rmedlande

: میانجی, وساطت کننده, مداخله کننده, وساطت, مداخله.

f rmedling

: میانجیگری, وساطت.

f rmera

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

f rmgen

: توانا, قابل, لا یق, با استعداد, صلا حیتدار, مستعد.

f rmgenhet

: بحث واقبال, طالع, خوش بختی, شانس, مال, دارایی, ثروت, اتفاق افتادن, مقدرکردن.

f rmgenhetsskatt

: مالیات برسرمایه.

f rmildra

: رقیق کردن, تخفیف دادن, کاستن از, کم کردن, کوچک کردن, نازک کردن, کم تقصیرقلمدادکردن, کم ارزش قلمداد کردن.

f rminska

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن, رفته رفته کوچک شدن, تدریجا کاهش یافتن, کم شدن, تحلیل رفتن.

f rminskning

: تقلیل, کاهش, ساده سازی.

f rmlning

: ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

f rmnskliga

: انسانی کردن, انسان شدن, واجد صفات انسانی شدن, با مروت کردن, نرم کردن.

f rmnstagare

: وظیفه خوار, بهره بردار, ذیحق, ذینفع, استفاده.

f rmoda/drista sig

: فرض کردن, مسلم دانستن, احتمال کلی دادن, فضولی کردن

f rmodan

: انتظار, چشم داشت, توقع.

f rmr

: قادربودن, قدرت داشتن, امکان داشتن (مای), :حلبی, قوطی, قوطی کنسرو, درقوطی ریختن, زندان کردن, اخراج کردن, ظرف.

f rmrka

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی, گیج کردن, مبهم و تاریک کردن.

f rmrkas

: تاریک شدن, تاریک کردن.

f rmrkelse

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

f rmten

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

f rmtenhet

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت.

f rmultna

: قالب گر, خاک شدن, پوسیدن.

f rmyndare/frtroendeman

: امین, متولی, امانت دار, تولیت کردن.

f rmyndarmentalitet

: پدرگرایی, پدر سروری.

f rmyndarskap

: للگی, قیمومت, سرپرستی, تعلیم سرخانه.

f rna

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

f rnedra

: پست کردن, تحقیرنمودن, کم ارزش کردن, مقام کسی را پایین بردن, پست کردن.

f rnedrande

: تحقیر امیز, پست سازنده, خفیف کننده.

f rneka

: رد کردن, انکار کردن, انکار, رد, نفی, ردکردن, رد کردن, انکار کردن, قبول نکردن, ترک دعوا کردن نسبت به, منکر ادعایی شدن, از خود سلب کردن, نفی کردن, خنثی کردن.

f rnekande/avslag

: رد, انکار, تکذیب.

f rnimbar

: قابل درک, ادراک شدنی.

f rnimmelse

: درک, ادراک, مشاهده قوه ادراک, اگاهی, دریافت.

f rnimmelse/uppstndelse

: احساس, حس, شور, تاثیر, ظاهر.

f rnuft

: دلیل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل کردن, دلیل و برهان اوردن.

f rnuftiga

: معقول, محسوس, مشهود, بارز.

f rnuftsmssig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

f rnumstighet

: عقل, معرفت, دانایی.

f rnyad prvning

: ازمایش مجدد, محاکمه مجدد.

f rnyare

: تجدید کننده.

f rnybar

: تجدید شدنی.

f rnyelsebar

: تجدید شدنی.

f rordna

: ترتیب دادن, مقدر کردن, وضع کردن, امر کردن, فرمان دادن.

f rorena

: نجس کردن, الودن, ملوث کردن.

f rorenande mne

: الوده کننده.

f rorening

: الا یش, الودگی, کثافت, عدم خلوص, ناپاکی.

f rorsakande

: سبب, نسب میان علت ومعلول.

f rorterna

: حومه شهر, حومه نشینی.

f rortsbo

: اهل حومه شهر, برون شهری, ساکن حومه.

f rpackning

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.

f rpanta

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

f rpesta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

f rpik

: مخزن جلو وپایین کشتی.

f rplgnad

: کرایه, کرایه مسافر, مسافر کرایه ای, خوراک, گذراندن, گذران کردن.

f rplgning

: پذیرایی, سرگرمی.

f rplikta/gra en tj nst

: مجبور کردن, وادار کردن, مرهون ساختن, متعهد شدن, لطف کردن.

f rpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی.

f rpricka

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

f rr

: پیشتر, قبلا, زودتر, بومیان (اوکلا هما) در اتازونی, در زمانی بسیاردور, در گذشته, در قدیم.

f rra

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن, خشن شدن, زمخت شدن, زمخت کردن.

f rrd

: اندوخته, ذخیره, احتکار, ذخیره کردن (بیشتر باup), احتکارکردن, انباشتن, گنج, انباشته, ذخیره, انباشته کردن, توده کردن, انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

f rrd/proviant

: تهیه, قید.

f rrda

: تسلیم دشمن کردن, خیانت کردن به, فاش کردن.

f rrdsbod

: انبار غله, انبار, انبار کردن, انباشتن, درویدن.

f rrdsbod/lagra

: انبار غله, انبار, انبار کردن, انباشتن, درویدن.

f rrdsbyggnad

: انبار, مخزن, انبار کالا.

f rrdsf rman

: انبار دار, دکاندار.

f rre

: تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

f rresten

: اتفاقا, تصادفی, ضمنا.

f rringa

: کسی را کوچک کردن, تحقیر نمودن, کم ارزش کردن, باطل کردن, فسخ کردن (قسمتی از چیزی را), کسر کردن, تخفیف دادن, کاستن, عمل موهن انجام دادن.

f rrinna

: گریزان, فراری, گریختن, شخص فراری.

f rruttna

: پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

f rrycka

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

f rryckthet

: دیوانگی.

f rsagd

: دارای عدم اتکاء بنفس, محجوب, ترسو, کمرو, محجوب.

f rsagdhet

: حجب, کمرویی, ترسویی, بزدلی, جبن.

f rsakelse

: محرومیت, محروم سازی, تعلیق مقام, سختی.

f rsamlas

: گرد اوری کردن.

f rsamlingsbo

: اهل بخش.

f rse med inntertak

: سقف (اطاقی را) تخته پوش کردن, استر کردن, باپوشال پوشاندن.

f rsedd

: اماده, مشروط, درصورتیکه.

f rsedd med horn

: شاخی شکل, شاخدار, نوک تیز.

f rsedd med stjrt

: دمی, دم وار, وابسته به دم, واقع درنزدیکی دم.

f rsedd/fylld

: پر, مملو, دارا, همراه, ملا زم, بار شده, :بار, کرایه, بار کردن.

f rseelse/anstt

: گناه, تقصیر, حمله, یورش, هجوم, اهانت, توهین, دلخوری, رنجش, تجاوز, قانون شکنی - بزه.

f rsegla

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

f rsegling

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

f rsenad

: دیرشده, دیرتر از موقع, از موقع گذشته, به تاخیر افتاده, دیر امده, موعد رسیده, سر رسیده.

f rsera

: چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

f rsigkommen

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

f rsiktig

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک, هوشیار, محتاط, مواظب, بااحتیاط, ملا حظه کار, مال اندیش, باتدبیر, بسیار محتاط, با ملا حظه, هشیار.

f rsiktighets-

: پیشگیرانه, احتیاطی.

f rsiktigt

: با ملا یمت, بارامی, بتدریج.

f rsilvra

: نقره, سیم, نقره پوش کردن, نقره فام شدن.

f rsjunka

: چاهک, فرو رفتن, فروبردن.

f rska

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین.

f rskande person

: ازماینده, ازمایش کننده, کوشا.

f rskansa

: استحکامات ساختن, پوشاندن, پناه دادن, پنهان شدن, خودرادرجان پناه جادادن, تجاوز کردن به, خندق کندن, درسنگرقراردادن.

f rskingra

: کسر کردن(ازپول یا حساب), اختلا س کردن, دستبرد زدن(به پول), اختلا س کردن, دستبرد زدن به, حیف و میل کردن, دزدیدن, بالا کشیدن, اختلا س کردن, اختلا س, حیف ومیل, دزدی.

f rskinn

: پشم گوسفند وجانوران دیگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چیدن از, چاپیدن, گوش بریدن, سروکیسه کردن, پوستین, پوست گوسفند.

f rskjuta

: رد کردن, نپذیرفتن.

f rskmd

: ناپاک, پلید, شنیع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفانی, حیله, جرزنی, بازی بیقاعده, ناپاک کردن, لکه دار کردن, گوریده کردن, چرک شدن, بهم خوردن, گیرکردن, نارو زدن (در بازی).

f rskna

: زیباکردن, ارایش دادن, قشنگ شدن, ارایش کردن, ارایش دادن, زینت دادن, زیبا کردن, پیراستن, تاحدی, قشنگ, شکیل, خوش نما, خوب, بطور دلپذیر, قشنگ کردن, اراستن.

f rsknande

: ارایش, تزءین.

f rskning

: ارایش, تزءین.

f rskning

: عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری.

f rskona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

f rskott

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

f rskottslikvid

: پیش پرداخت.

f rskra

: اظهارکردن, بطور قطع گفتن, تصدیق کردن, اثبات کردن, تصریح کردن, شهادت دادن, اطمینان دادن, بیمه کردن, مجاب کردن, از روی یقین گفتن, بطور قطع اظهار داشتن, اثبات کردن, تصدیق کردن, بحق دانستن, اشکارا گفتن, اقرار کردن, اطمینان دادن, تضمین کردن,مستقر ساختن, مقرر داشتن, تصدیق و تایید کردن, تثبیت کردن, بیمه کردن, بیمه بدست اوردن, ضمانت کردن.

f rskrad

: کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد, بیمه شونده.

f rskrade

: خاطرجمع, مطملن, امن, محفوظ, جسور, مغرور, بیمه شده, محرم.

f rskran

: پشتگرمی, اطمینان, دلگرمی, خاطرجمعی, گستاخی, بیمه(مخصوصا بیمه عمر), تعهد, قید, گرفتاری, ضمانت, وثیقه, تضمین, گروی, اعتراض, واخواهی, اظهار جدی, ادعا, تصریح.

f rskrare

: چاقوی حکاکی یا گوشت بری.

f rskrarkniv

: چاقوی حکاکی یا گوشت بری.

f rskrcka

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترسانیدن, بی جرات کردن, ترس, جبن, وحشت زدگی, بی میلی.

f rskrcka/f rfran

: ترسانیدن, بی جرات کردن, ترس, جبن, وحشت زدگی, بی میلی.

f rskrcka/skr mma

: وحشت زده کردن.

f rskring

: پشتگرمی, اطمینان, دلگرمی, خاطرجمعی, گستاخی, بیمه(مخصوصا بیمه عمر), تعهد, قید, گرفتاری, ضمانت, وثیقه, تضمین, گروی, بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

f rskringsbar

: بیمه شدنی, بیمه کردنی, قابل بیمه.

f rskringsgivare

: بیمه کننده ء عمر, اطمینان دهنده, مطملن سازنده, بیمه گر, متعهد, بیمه گر, تقبل کننده.

f rskriva

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

f rsks

: محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

f rsks/r ttegng

: محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

f rskt

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

f rskte

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

f rslag

: پیشنهاد, طرح, طرح پیشنهادی, اظهار, ابراز, اشاره, تلقین, اظهار عقیده, پیشنهاد, الهام.

f rslagsstllare

: پیشنهاد کننده.

f rslappa

: سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

f rslavning

: بنده سازی, غلا می, اسارت, بردگی.

f rslja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن, فروختن, داد و ستد کردن, طوافی کردن.

f rsljare

: فروشنده, دستفروش, فروشنده.

f rsljning

: فروش, حراج.

f rsljnings

: فروشی, برای فروش, حراجی, جنس فروشی, فروش.

f rsljningsfr mjande

: تبلیغ فروش.

f rsluta

: نزدیک, بستن.

f rsm

: اهانت, استغنا, عار (دانی), تحقیر, خوار شمردن, لگد زدن, پشت پا زدن, رد کردن.

f rsmdd

: دلخسته عشق, عاشق دلخسته, غمزده عشق, ماتم زده عشق, شیدا.

f rsmkta

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

f rsnilla

: اختلا س کردن, دستبرد زدن به, حیف و میل کردن, دزدیدن, بالا کشیدن.

f rsockra

: تبدیل به قند کردن.

f rsoffning

: بی حسی, بی عاطفگی, خون سردی, بی علا قگی.

f rsoning

: کفاره دادن, اصلا ح, اشتی, مصالحه, تلفیق.

f rsoningsdag

: یوم کیپور, روز کفاره.

f rsova

: خواب ماندن, دیر از خواب بلند شدن, بیش از حد معمول خوابیدن.

f rspilla

: هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

f rsta

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی.

f rstad

: حومه شهر, برون شهر.

f rstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

f rstagngsf rbrytare

: کسی که برای اولین بار قانونا تخلف کرده است.

f rstatligande

: ملی سازی.

f rste

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی.

f rstena

: سنگ کردن یا شدن, متحجر کردن, گیج کردن, از کارانداختن.

f rstfdda

: نخست زاده, ارشد, فرزند ارشد.

f rstfderska

: دارای یک اولا د, زنی که شکم اولش است.

f rstfdslor tt

: حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد, نخست زادگی, ارشدیت, حق ارشدی.

f rstoppa

: قبض کردن, یبوست دادن, خشکی اوردن.

f rstoppning

: یبوست, خشکی.

f rstoring

: توسعه, بزرگی, بزرگ سازی, درشت نمایی.

f rstoringsglas

: ذره بین.

f rstr

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

f rstrcka

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

f rstrckning

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

f rstrdd

: پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

f rstrddhet

: اشغال قبلی, کار مقدم, تمایل, شیفتگی, اشتغال.

f rstsigp are

: خبره.

f rstuga

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

f rstulen

: دزدکی, زیر جلی, پنهان, نهانی, مخفی, رمزی.

f rstumma

: خموشی, خاموشی, سکوت, ارامش, فروگذاری, ساکت کردن, ارام کردن, خاموش شدن.

f rsumlig

: سر بهوا, مسامحه کار, مسامحه کار, بی دقت, فرو گذار, برناس.

f rsumligs

: مسامحه کار, بی دقت, فرو گذار, برناس.

f rsummelse

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

f rsurning

: اسید سازی, ترشی, اسید شدگی, تحمیض.

f rsvagar

: سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن.

f rsvar

: پدافند, دفاع, دفاع کردن, استحکامات, توجیه, دلیل اوری, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پیشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حمایت, دفاع, اثبات بیگناهی, توجیه, خونخواهی.

f rsvarare

: پدافندگر, مدافع.

f rsvarlig

: قابل توجیه, توجیه پذیر.

f rsvarsgren

: بازو, مسلح کردن.

f rsvinn

: خارج شو, عزیمت کن, دورشو.

f rsvinnande

: ناپدیدی, ناپیدا شدن, نامرءی شدن, محوتدریجی, فقدان تدریجی, ناپایداری, ناپدیدی, غیب زدگی, زوال تدریجی, امحاء, محو شونده, ناپایدار.

f rsvra

: باسوگند انکار کردن, انکار کردن.

f rsvra

: بدتر کردن, اضافه کردن, خشمگین کردن.

f rsyn

: مشیت الهی, صرفه جویی, اینده نگری.

f rsyndelse

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

f rsynt

: باملا حظه, بافکر, محتاط.

f rtal/frtala

: سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن.

f rtala

: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام کردن, بدنام کردن, بدنمایش دادن, بدجلوه دادن, مشتبه کردن, سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن, افترا زدن به, بهتان زدن به, بدنام کردن, رسوا کردن, لکه دار کردن, تعریف کردن, بدنام کردن, بدگویی کردن, بهتان زدن.

f rtappad/frkasta

: مردود, فاسد, بد اخلا ق, هرزه, محرومیت.

f rtecken

: گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود.

f rtegen

: محتاط در سخن, کم گو, بی علا قه به مکالمه و تبادل فکر و خبر, خاموش, کم حرف

f rtenna

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

f rtjna

: سزیدن, سزاوار بودن, شایستگی داشتن, لا یق بودن, استحقاق داشتن, تحصیل کردن, کسب معاش کردن, بدست اوردن, دخل کردن, درامد داشتن.

f rtjnst

: سود, نفع, سود بردن.

f rtjnst/f rtjna

: شایستگی, سزاواری, لیاقت, استحقاق, شایسته بودن, استحقاق داشتن.

f rtjnst/f rtjnster

: درامد, دخل, مداخل, عایدی.

f rtjnstfull

: مستحق, شایسته, مستحق.

f rtjockningsmedel

: ضخیم ساز, غلیظ کننده, پرپشت کننده.

f rtjusande

: فریبا, فریبنده, ملیح, دلربا.

f rtjusning/extas

: از خود بیخودی, شعف وخلسه روحانی, حالت جذب و انجذاب, وجد روحانی, ربایش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بیخود کردن, خلسه.

f rtoning

: نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

f rtorka/vissna

: پژولیدن, پژمرده کردن یا شدن, پلا سیده شدن.

f rtrampad

: زیر پالگد مال شده, منکوب شده.

f rtreta

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن.

f rtretlighet

: ازردگی, رنجش, ازار, تغییر, حالت تحریک.

f rtrfflig

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

f rtrfflighet

: شگرفی, مزیت, برتری, خوبی, تفوق, رجحان, فضیلت.

f rtrnga

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

f rtroende

: اطمینان.

f rtroende/anfrtro

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtroendeman

: امانتی.

f rtrogen/frtrolig

: اگاه, بصیر, وارد, متبحر.

f rtrogenhet

: اشنایی, انس.

f rtrolighet

: صمیمیت, خصوصیت, رابطه نامشروع جنسی.

f rtrolla/fngsla

: بنده کردن, بغلا می دراوردن, شیفته کردن, اسیرکردن, مفتون ساختن.

f rtrollad

: افسون شده, مسحور, مفتون, مجذوب.

f rtrollning

: افسون, جادو, سحر.

f rtrsta

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtrstan

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtrupp

: جلو دار, پیش لشگر, پیشتاز, پیشقرال.

f rtrycka

: ذلیل کردن, ستم کردن بر, کوفتن, تعدی کردن, درمضیقه قرار دادن, پریشان کردن.

f rtryta

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

f rtrytelse/sra

: مشاجره, رنجش, انزجار, تحریک کردن, زخم زبان زدن, پارچه ء راه راه نخی, پیکه, منبت کاری.

f rtrytelse/tjurighet

: غیظ, رنجش, اوقات تلخی, دسته خنجر.

f rtullning

: اختیار, اجازه, زدودگی, ترخیص.

f rtunga

: گاوزبان, دیمهاج.

f rtunning

: میرایی, تضعیف.

f rtvining

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

f rtvivlad

: مایوس شدنی, نومید کننده, بدبخت, تیره روز, تیره بخت.

f rtvivlan

: نومیدی, یاس, مایوس شدن.

f rtydligande

: توضیح, روشنسازی.

f rundra sig

: چیز شگفت, شگفتی, تعجب, اعجاز, حیرت زده شدن, شگفت داشتن.

f rundransvrd

: شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

f rundras

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب.

f rut

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

f rutbestmma

: از پیش مقرر کردن, تقدیر کردن, مقدر شده, قبلا تعیین شده, دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی, مقدر کردن, مقدر شدن یا کردن, قبلا تعیین کردن, قبلا مقدر کردن, قبلا تعیین کردن.

f rutbestmmande

: تقدیر, مقدر سای, ازلی.

f rutbestmmelse

: سرنوشت, تقدیر, جبر وتفویض, فلسفه جبری.

f rutfattad

: قبلی, سابقی, تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

f rutnmnd

: مذبور, فوق الذکر.

f rutsatt

: اماده, مشروط, درصورتیکه.

f rutse

: پیش بینی کردن, انتظار داشتن, پیشدستی کردن, جلوانداختن, پیش گرفتن بر, سبقت جستن بر, قبلا تهیه دیدن, پیش بینی کردن, از پیش دانستن.

f rutskicka

: قضیه ثابت یا اثبات شده, بنیاد واساس بحث, صغری وکبرای قیاس منطقی, فرض قبلی, فرضیه مقدم, فرض منطقی کردن.

f rutsttningsl s

: بی تعصب, منصف, بدون تبعیض یا طرفداری.

f rvalta

: اداره کردن, تقسیم کردن, تهیه کردن, اجرا کردن, توزیع کردن, تصفیه کردن, نظارت کردن, وصایت کردن, انجام دادن, اعدام کردن, کشتن, رهبری کردن(ارکستر).(.n): مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی.

f rvaltarskap

: امانت, امانت داری, تولیت, جزء امنا بودن.

f rvaltnings

: اداری, اجرایی, مجری.

f rvandla

: تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, دگرگون کردن, نسخ کردن, تبدیل کردن.

f rvandla/fr ndra

: تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, دگرگون کردن, نسخ کردن, تبدیل کردن.

f rvandling

: تغییر, تبدیل, تسعیر, تغییر کیش, دگرسازی, تغییر شکل, تبدیل صورت, دگرگونی, وراریخت.

f rvanska

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد.

f rvar

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

f rvaring

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

f rvaringskrl

: نهنج, ظرف, جا, حاوی, حفره درون سلولی گیاه.

f rvaringsplats

: انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

f rvaringsskp

: قفل کننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان (که کتب خود را در انجا گذارد).

f rvarning

: از پیش خبر دادن, از پیش حاکی بودن از, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی, تحذیر, اخطار, برحذر داشتن, فکر قبلی.

f rveckling

: پیچیدگی, بغرنجی, عوارض, عواقب.

f rvekliga

: از مردی انداختن, اخته کردن, سست کردن.

f rverka/frverkad

: جریمه, فقدان, زیان, ضبط شده, خطا کردن, جریمه دادن, هدر کردن.

f rverkande

: از دست دادگی, فقدان, زیان, ضرر, جریمه.

f rverkligad/feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بیرنگ, نامرد.

f rvilda

: با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح امیختن, وحشی کردن, بیگانه یا وحشی شدن.

f rvirra

: گیج کردن, غرق افکار شاعرانه کردن, بفکر انداختن, مغشوش شدن, باهم اشتباه کردن, اسیمه کردن, گیج کردن, دست پاچه کردن, اشفته کردن, مغشوش کردن, گیج کردن, درجواب عاجز کردن, بهت زده کردن, گیج کردن, سردرگم کردن, سرگشته کردن.

f rvirring

: شیطان سازی, خبیث کردن, گیجی, سردرگمی, بهت, حیرت, درهم ریختگی, اغتشاش, بی ترتیبی, اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی, سراسیمگی, تپش, بادناگهانی, سراسیمه کردن, اشفتن, طوفان ناگهانی, باریدن ناگهانی, درهم و برهم, قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب, مسلله غامض, سوء تفاهم, سرگشتگی, حیرانی, حیرت, بهت.

f rvisning

: تبعید, اخراج.

f rvittra

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

f rvrida

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

f rvrida/sno/vrida

: از شکل انداختن, کج کردن, پیچاندن.

f rvridning/frvr ngning

: اعوجاج.

f rvrrande

: بدشدن, تشدید.

f rvrv

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

f rvrva

: بدست اوردن, حاصل کردن, اندوختن, پیداکردن.

f rvrva/inf rskaffa

: بدست اوردن, حاصل کردن, اندوختن, پیداکردن.

f ryngring

: باز جوانی, دوباره جوان سازی.

f sr

: کلنگ, سرفه خشک وکوتاه, چاک, برش, شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود, ضربه, ضربت, بریدن,زخم زدن, خردکردن, بیل زدن, اسب کرایه ای, اسب پیر, درشکه کرایه, نویسنده مزدور, جنده.

f st

: پیوسته, ضمیمه, دلبسته, علا قمند, وابسته, مربوط, متعلق.

f sta/fastna

: بستن, محکم کردن, چسباندن, سفت شدن.

f sting

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

f stning

: استحکامات نظامی, سنگر, قلعه نظامی, دژ.

f stningsanlggning

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

f stningsvall

: بارو, استحکامات, دارای استحکامات کردن, برج و بارو ساختن.

f stryk

: بزرگ, عظیم, قوی, دارای صدای ضربت.

f talig

: معدود, اندک, کم, اندکی از, کمی از (با ا).

f vlde

: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.

fabel

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

fabelaktig

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

fabeldiktare

: افسانه نویس.

fabricera

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrik

: کارخانه.

fabrikat

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrikation

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrikationsfel

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

fabriksidkare

: صاحب کارخانه, تولید کننده, سازنده.

fabriksm ssig

: کارخانه.

fabriksmrke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

fabriksskorsten

: دودکش لکوموتیو, دودکش کشتی, دودکش ساختمان.

fabulera

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

fabuls

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

facil

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

facilitet

: سهولت, امکان, وسیله.

facit

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

fackelb rare

: مشعل دار.

fackf rening

: اتحادیه اصناف, اتحادیه صنفی.

fackf reningsrrelse

: پیروی از اصول وروشهای اتحادیه اصناف.

fackf reningsrrelsen

: اصول تشکیلا ت اتحادیه, اتحادیه گرایی.

fackfrbund

: فدراسیون.

fackfreningsmedlem

: عضو اتحادیه صنفی.

fackkunnig

: ورزیده, با تجربه.

fackla

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

fackla/ficklampa

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

facklig

: اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

fackverk

: استخوان بندی, چارچوب.

fackverksbro

: پل دارای اسکلت اهنی.

fadd

: بی مزه, بی طعم, بیروح, خسته کننده, بیمزه, خنک, مرده, بیروح, بی حس, بی حرکت.

fadd/banal

: بی مزه, بی طعم, بیروح, خسته کننده.

fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

fadderbarn

: طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید, فرزند خوانده, بچه تعمیدی.

fader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن, پدر, پدر روحانی (عنوان کشیشان است).

fader v r

: دعای ربانی یا دعایی که عیسی تعلیم داده.

fadermord

: قاتل والدین, خاءن به میهن, پدر کش, پدرکشی, خاءن به میهن, پدرکش.

fadermrdare

: قاتل والدین, خاءن به میهن, پدر کش.

fadern ok nd

: بی پدر, حرامزاده, تقلبی.

faders-

: پدری, پدرانه, دارای محبت پدری, از پدر.

faders-/faderlig

: پدری, پدرانه, دارای محبت پدری, از پدر.

fadersarv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

faderskap

: پدری, اصلیت, منشاء, اصل, صفات پدری, رفتار پدرانه, اصلیت, اصل, منشاء.

fading

: محو سازی, محو شدگی.

fager

: قشنگ, زیبا, زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

fagocyt

: سلول بیگانه خوار.

fagott

: قره نی بم.

fahrenheit

: درجه حرارت فارنهایت.

fajt

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

fajtas

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

faksimil

: رونوشت عینی, دسته یا مجموعه کوچک الیاف, دسته ای از رشته های عضلا نی که عضله را تشکیل میدهند.

faktig

: اوباش صفت, بی تربیت, پست.

faktisk

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

faktiskt

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقیقت.

faktor

: عامل (عوامل), حق العمل کار, نماینده, فاعل, سازنده, فاکتور, عامل مشترک.

faktori

: کارخانه.

faktotum

: ادم همه کاره, خدمتکار.

faktum

: واقعیت, حقیقت, وجود مسلم.

faktura

: فاکتور, صورت حساب, سیاهه, صورت, صورت کردن, فاکتور نوشتن.

fakturera

: فاکتور, صورت حساب, سیاهه, صورت, صورت کردن, فاکتور نوشتن.

fakultativ

: وابسته به faculty (بمعانی گوناگون ان), اختیاری, انتخابی.

fakultet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

falang

: بندانگشت, دسته بهم فشرده پیاده نظام سنگین اسلحه.

falk

: قوش, شاهین, باز, توپ قدیمی.

falkdressyr

: شکار با شاهین.

falkenerare

: قوش باز, کسیکه با شاهین شکار میکند, بازبان.

fall

: زمین خوردگی, مورد, غلا ف, ریسمان بادبان, طناب پرچم.

falla

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

falla snder

: خرد شدن, فرو ریختن.

falla undan

: چاپلوسی کردن, با چرخ کوچک مخصوص غلتاندن, چرخ.

falla/h st

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

falla/tumla/rra

: رقصیدن, جست وخیز کردن, پریدن, افتادن, لغزیدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگی, بهم ریختگی.

fallandesjuk

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

fallbila

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

fallen

: افتاده.

fallenhet

: استعداد, گنجایش, شایستگی, لیاقت, تمایل طبیعی, میل ذاتی.

fallera

: نبودن, نداشتن, احتیاج, فقدان, کسری, فاقد بودن, ناقص بودن, کم داشتن.

fallf rdig

: مخروبه, ویران, متزلزل, ناپایدار, شل, لکنتی, بدخلق.

fallfrukt

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallfrukt/sk nk frn ovan

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallgrop

: دام, تله, گودال سرپوشیده.

fallhjd

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

fallisk

: وابسته به پرستش الت مردی, وابسته به الت رجولیت, وابسته به قضیب, کیری.

fallissemang

: خرابی, قصور, عدم موفقیت.

fallit

: افتاده.

fallos

: الت ذکور, الت تناسلی مرد, کیر.

fallos-

: وابسته به پرستش الت مردی, وابسته به الت رجولیت, وابسته به قضیب, کیری.

fallsk rm

: چتر نجات, پاراشوت, پاراشوت بکار بردن.

fallsk rmsjgare

: سرباز چترباز.

fallskrmshoppare

: چتر باز, فرواینده با چتر نجات.

fallstudie

: بررسی موردی.

falna

: تحلیل رفتن, روبزوال نهادن, مردن.

fals

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

falsa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

falsarium

: جعل اسناد, امضاء سازی, سند, سند جعلی.

falsett

: صدای تیز, غیر طبیعی.

falsifiera

: تحریف کردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزویر کردن.

falsifikat

: جعلی, قلب, بدلی, جعل کردن.

falsifikation

: تحریف, تزویر.

falsk

: دروغ, کذب, کاذبانه, مصنوعی, دروغگو, ساختگی, نادرست, غلط, قلا بی, بدل, پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ.'

falsk/ej uppriktig

: دو رو, ریاکار, غیر صمیمی, بی صداقت.

falsk/fingerad

: ساختگی, جعلی, قلا بی.

falska

: نادرست, غیر موثق, غلط, حقه باز, ساختگی.

falskdeklaration

: فرار از پرداخت مالیات.

falskspelare

: برگ زن, قمار باز متقلب, برگ زن, قمارباز متقلب.

falskt spel

: حقه, کار نادرست, قتل, ادم کشی.

familj

: خانواده.

familj r

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی.

familje-

: فامیلی, قومی, مربوط به خانواده, خویشاوندی, خودمانی, خانوادگی.

familjef rsrjare

: متکفل, کفیل خرج, نان اور.

familjefar

: بزرگ خانواده, پیر قوم.

familjeliv

: حالت اهلی, زندگانی خانگی, رام شدگی.

familjenamn

: کنیه, لقب, اسم خانوادگی, نام فامیلی.

famla

: کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

famn/loda

: قولا ج (واحد عمق پیمایی دریایی) اندازه گرفتن, عمق پیمایی کردن, درک کردن.

famna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

famntag

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

fams

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

fana

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/ban r

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/fanbrare

: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ.

fanatiker

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatisk

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatisk/fanatiker

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatism

: تعصب, کوته فکری, تعصب, هوا خواهی, غیرت, شوق واشتیاق.

faner

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

faner/fernissa

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

fanera

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

fanerogam

: گیاه تخمدار, گیاه گلدار.

fanfar

: هیاهو, نمایش در فضای باز.

fanflykt

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

fanflykting

: فراری, ناسپاس.

fann

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

fanskap

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

fanstyg

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

fantasi

: اثر یا تصنیف (ادبی و موسیقی یا نمایشنامه) ازیک شخصیت خیالی, اثرخیالی, فانتزی, گزاف گویی, اغراق, قوه مخیله, وهم, هوس, نقشه خیالی, وسواس, میل, تمایل, فانتزی.

fantasier

: بوالهوسی, هوس, تلون مزاج, وسواس.

fantasifull

: واهی, خیالی, ذوقی, هوس باز, هوس امیز, دمدمی, پرپندار, پر انگاشت, دارای قوه تصور زیاد.

fantasirik

: پرپندار, پر انگاشت, دارای قوه تصور زیاد.

fantasma

: حاصل خیال و وهم, تصور خام, شبح, روح, تصویر ذهنی, ظاهر فریبنده, سایه.

fantasmagori

: منظره خیالی وعجیب وغریب ومجلل, مناظر متغیر اشیاء, تخیلا ت پی در پی ومتغیر.

fantast

: ادم خیالی, نویسنده خیالپرست, ادم دمدمی.

fantastisk

: شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر, خیالی, خارق العاده, اعلی, بسیار خوب, بزرگ اندازه, عالی, خوب,(پرعف): پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا - واقع درنوک چیزی - بالا یی - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بیشتر و ابر, اخرین نقطه, درجه یک, اعلی, شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

fantastiska

: خیالی, خارق العاده.

fantastiskt

: خیالی, خارق العاده.

fantastiskt/fantastiska

: خیالی, خارق العاده.

fantom

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

far

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن.

fara

: خطر, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, مخاطره, خطر, مسلله بغرنج, گرفتاری حقوقی, خطر, مخاطره, بیم زیان, مسلولیت, درخطر انداختن, در خطر بودن.

fara fram som en galning

: دیوانگی کردن, وحشیگری کردن, داد و بیداد.

farad

: فاراد, واحد گنجایش برق.

farao

: فرعون, نوعی ابجو قوی.

farbar

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

farbroderlig

: مربوط بدایی, مانند دایی, طرف, مرتهن یاگروگیر.

farbror

: عمو, دایی, عم.

farbror/morbror

: عمو, دایی, عم.

farfar

: پدر بزرگ یا مادر بزرگ, جد یا جده.

farfar/morfar

: پدر بزرگ.

fargalt

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

farhga

: درک, فهم, بیم, هراس, دستگیری, بیم, شبهه, عدم اطمینان, ترس, بدگمانی.

faris

: زهد فروش, ریاکار, فریسی.

fariseisk

: وابسته به فریسی, ریاکارانه.

farkost

: اوند, کشتی, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا یا لوله.

farled

: شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی, ابراه, مسیر ابی, راه ابی, مسیردریایی و رودخانه ای.

farlig

: پرخطر, خطرناک, زیرک, موذی, خیلی مهیب, بسیار, مخاطره امیز, خطرناک.

farm

: کشتزار, مزرعه, زمین مزروعی, پرورشگاه حیوانات اهلی, اجاره دادن به (با out), کاشتن زراعت کردن در.

farmaceut

: داروگر, داروشناس, داروفروش, داروساز.

farmaceutisk

: دارویی, وابسته به داروسازی, دارو.

farmaci

: مبحث داروها, داروگری, داروشناسی, داروخانه, انباردارو, داروسازی.

farmakolog

: داروشناس.

farmakologi

: داروشناسی.

farmakop

: کتاب دستور داروسازی, دارونامه.

farmare

: کشاورز.

farmor/mormor

: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار کردن, مادر بزرگ, ننه جان, پیر زن یا پیر مرد.

fars

: نمایش خنده اور, تقلید, لودگی, مسخرگی, کار بیهوده.

fars faster

: خاله پدری, خاله مادری, عمه پدری, عمه مادری.

farsa

: بابا, باباجان, اقاجان.

farsartad

: خنده اور, مضحک, مسخره امیز.

farsarv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

farsot

: بیماری طاعون, ناخوشی همه جاگیر, افت.

fart

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن, ذوق, حرارت, استعداد, زنده دلی, سبک روحی, صدایی شبیه جیغ, جیغ شدید و تند, زور, قدرت, انرژی, روح, گرمی, جیغ کشیدن.

fart/impuls

: نیروی جنبش, عزم, انگیزه.

fart/kl m

: حال, نیرو, بشاشت, چالا کی, نیرو دادن.

fartbegrnsning

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

fartd re

: داغ, سوزان, سریع الحرکت, تحریک کننده, برافروزنده.

fartgrns

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

fartminskning

: کاهش سرعت.

fartvidunder

: بادپا, تندرو.

fartygsbef lhavare

: سروان, ناخدا, سرکرده.

farv l/avsked

: بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, تودیع, تودیع کردن.

farvl

: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپردیم, خداحافظی, وداع, بدورد, خطابه تودیعی.

faryngal

: وابسته به حلق یا گلو, حلقی.

faryngit

: التهاب حلق, التهاب گلو.

fas

: منظر, وجهه, صورت, لحاظ, پایه, مرحله, دوره تحول وتغییر, اهله قمر, جنبه, وضع, مرحله ای کردن.

fasa/skrckv lde

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

fasad

: نمای سر در, جبهه, نمای خارجی, نمای ساختمان, حریم, جلو خان, میدان, پیشانی, وابسته به پیشانی, وابسته بجلو, قدامی.

fasadbekldnad

: علا ءم ریاضی (مثل ض و +), روکش, نما, رویه.

fasan

: قرقاول, مرغ بهشتی.

fasansfull

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fasav ckande

: ترس اور, وحشتناک, مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fascination

: شیدایی, افسون, جذبه.

fascinera

: مجذوب کردن, شیدا کردن, دلربایی کردن, شیفتن, افسون کردن.

fascism

: اصول عقاید فاشیست, حکومت فاشیستی.

fascist

: فاشیست.

fascistisk

: فاشیست.

fasett

: صورت کوچک, سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی, تراش, شکل, منظر, بند, مفصل.

fasettera

: صورت کوچک, سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی, تراش, شکل, منظر, بند, مفصل.

fasfrskjutning

: تغییر زاویه فاز.

fashionabel

: شیک, مدروز, خوش سلیقه.

faslig

: وحشتناک, بد.

fason

: ریخت, شکل دادن.

fasonera

: ریخت, شکل دادن.

fast

: شرکت, تجارتخانه, کارخانه, موسسه بازرگانی, استوار, محکم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت کردن, استوار کردن, سخت, سفت و محکم, نرم نشو, جدی, جامد, صلب, .

fast egendom

: مستقل, دارایی غیر منقول, ملک.

fast n

: اگرچه, گرچه, هرچند, بااینکه, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

fast tillbeh r

: چیز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب کردنی.

fast/sker

: جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مکعب, سه بعدی, محکم, استوار, قوی, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, یک پارچه, مکعب, حجمی, سه بعدی, توپر, نیرومند, قابل اطمینان.

fasta

: تودرتو, اشیانه ای.

fasta kostnader

: بالا سری, هوایی.

fastan

: 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها, صیام, ماه روزه.

faster

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

fastetid

: تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

fasthet

: ثبات واستحکام, جمود, استحکام, استواری, سختی, سفتی.

fasthet/snabbhet/f stning

: تندی, سرعت, محکمی, استواری, سفتی.

fasthllande

: بند, عقربک, چفت, میخ, گیر, گیره, قلا ب.

fastighetsm klare

: دلا ل معاملا ت ملکی.

fastighetssktare

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

fastkedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

fastkila

: گوه باگوه نگاه داشتن, با گوه شکافتن, از هم جدا کردن.

fastlagen

: 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها, صیام, ماه روزه.

fastlags-

: وابسته به چله, روزهای پرهیز وروزه, بی گوشت, لا غر, نحیف, ناگوار, حزن اور.

fastland

: قاره, خشکی, بر, قطعه اصلی, قطعه.

fastmer

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

fastmera

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

fastnagla

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

fastnar

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

fastnar/bindemedel

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

fastrotad

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fastsittande

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fastsittande vid

: چسبندگی, الصاق, هواخواهی, تبعیت, دوسیدگی, چسبندگی.

fastst lla

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

fastst llelse

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

faststllbar

: قابل تحقیق, اثبات پذیر, محقق شدنی.

faststtning

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در.

fasttagande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

fat

: مقدار خیلی زیاد.

fatal

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

fatalism

: اعتقاد به سرنوشت.

fatalist

: معتقد به سرنوشت.

fatbur

: انبار, مخزن, انبار کالا.

fatt

: چنگ زنی, چنگ, نیروی گرفتن, ادراک و دریافت, انفلوانزا, گریپ, نهر کوچک, نهر کندن, محکم گرفتن, چسبیدن به.

fatta

: فراچنگ کردن, بچنگ اوردن, گیر اوردن, فهمیدن, چنگ زدن, قاپیدن, اخذ, چنگ زنی, فهم.

fattad

: ترکیب شده, مرکب, ارام, خونسرد.

fattbar

: قابل فهم, تصور کردنی, ممکن, امکان پذیر.

fattig

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

fattig/pank

: بی پول, تهیدست.

fattig/stackars

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

fattigbssa

: صندوق اعانه.

fattigdom

: تنگدستی, نداری, تهیدستی, بی چیزی, فقر, تندگستی, فقر, فلا کت, تهیدستی, کمیابی, بینوایی.

fattighjon

: گدا, بی نوا, معسر یا عاجز از پرداخت.

fattighus

: گداخانه, نوانخانه, کارگاه, کارخانه, محل کار, اردوی کار, نوانخانه.

fattigkvarter

: محله کثیف, خیابان پر جمعیت, محلا ت پر جمعیت وپست شهر

fattiglapp

: گدا, بی نوا, معسر یا عاجز از پرداخت.

fattigt

: بطور فقیرانه, بطور ناچیز, بطور غیر کافی.

fattning/lugn

: ارامش, خودداری, تسلط بر نفس, خونسردی.

fattningsfrm ga

: دریافت, قوه ادراک.

faun

: رب النوع مزارع وگله کوسفند.

fauna

: کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان, حیوانات یک اقلیم, جانور نامه, جانداران, زیا.

favorisera

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

favorit

: مطلوب, برگزیده, مخصوص, سوگلی, محبوب.

favr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

fbod

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

fda/uppeh lle

: نگهداری, تغذیه, معاش, اعانت.

fdd

: زاییده شده, متولد, اسم مفعول فعل بعار, تحمل کرده یاشده, تولد یافته, زاده, موسوم به, نامیده شده, یعنی.

fdelse-

: زایشی, مولودی.

fdelsedag

: زادروز, جشن تولد, میلا د.

fdelsem rke

: خال مادر زادی, علا مت ماه گرفتگی بر بدن, خال مادر زادی, خال گوشتی.

fdelseort

: زادبوم, مولد, تولدگاه, زادگاه.

fderne rvd

: نیایی, اجدادی.

fdernearv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

fdernearv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

fdo mne

: خوراک, غذا, قوت, طعام.

fdo mneslra

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

fdsel

: وضع حمل, زایمان.

fe

: پری, جن, افسونگری, ساحره, نصب کردن, موفق شدن, شوخی توهین امیزکردن, پاک کردن, :(علف, فاءری, فاءته=) جن, پری.

fe/tomte

: روح, شبح, جن, الهام.

feber-

: تب دار, درحال تب.

feber

: تب, هیجان, تب دار کردن.

feberfantasier

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

febersjukdom

: تب, هیجان, تب دار کردن.

feberyra

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

februari

: فوریه.

federal

: فدرال, اءتلا فی, اتحادی, اتفاق.

federalism

: فدرالیسم, اصل دولت اءتلا فی.

federalist

: طرفدار دولت فدرال.

federation

: فدراسیون.

federerad

: متحد, وابسته, هم پیمان, هم عهد کردن, متعهد کرد, تشکیل کشورهای متحد دادن.

feernas vrld

: جهان پریان, جن وپری.

feg

: شکست خورده, ترسو وپست, نامرد.

feg/stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

feg/trol s/avflling

: تسلیم شونده, ترسو, بی وفا, ناسپاس, خاءن.

feghet

: ترسویی, بزدلی, نامردی, جبن.

fegis

: هراس, وحشت, بیم, ادم ترسو, بوی بد, کج خلقی, عبوسی,طفره زدن, رم کردن بدبو کردن, دود ایجاد کردن, عصبانی کردن, شلوار کوتاه بچگانه که به بالا تنه لباسش تکمه میشود, شلوار کوتاه.

feja

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

fejd

: عداوت, دشمنی, جنگ ونزاع, عداوت کردن, : (قرون وسطی) حق موروثی.

fejd/sl ktfejd

: عداوت, دشمنی, جنگ ونزاع, عداوت کردن, : (قرون وسطی) حق موروثی.

fejka

: تقلید, جعل, حلقه کردن, پیچیدن, جا زدن, وانمود کردن

fejs

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

fel

: غلطنامه, اصلا حیه, عدم لیاقت, ناشایستگی, ناسزاواری, سرزنش, خرابی, قصور, عدم موفقیت, عیب, نقص, تقصیر, خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

fel/misstag

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقیده نادرست, تقصیر.

fela

: خراب شدن, تصورکردن, موفق نشدن.

fela/fiol/leka

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن.

fela/missta sig

: خطاکردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت کردن.

feladressera

: راهنمایی غلط کردن, گمراه کردن.

felaktig

: ناقص, ناتمام, دارای کمبود, معیوب, غلط, سفسطه امیز, معیوب, عیبناک, ناقص, مقصر, نکوهیده, نا درست, غلط, ناراست, غیر دقیق, غلط دار, تصحیح نشده, معیوب, ناقص, ناجور.

felaktig anvndning av ord

: استعمال غلط وعجیب وغریب لغات, سوء استعمال کلمات.

felaktig kalla

: بنام اشتباهی صدا کردن, دشنام دادن.

felaktig uppfattning

: اعتقاد خطا, نا ایمانی.

felaktighet

: کاستی, اهو, عیب, نقص, ترک کردن, مرتدشدن, معیوب ساختن.

felaktigt beteckning

: نام غلط, نام عوضی, اسم بی مسمی.

felaktigt kalla

: اشتباهی صدا کردن, غلط نامیدن, بنام اشتباهی صدا کردن, دشنام دادن.

felande

: گم, مفقود, ناپیدا.

felbar

: جایز الخطا, اشتباه کننده.

felbarhet

: جایزالخطا بودن.

felbed ma

: بدقضاوت کردن, بد داوری کردن.

felbehandling

: عمل سوء, سوء اداره, معالجه غلط.

felberkning

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط.

felcitera

: غلط نقل کردن, بد نقل کردن.

felfinnare

: منقد, عیب جو, خرده گیر.

felfri

: بی عیب, بی تقصیر.

felkalkyl

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط.

felplacera

: درجای عوضی گذاشتن, گم کردن, جا گذاشتن.

felr kning

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط, غلط شمردن, بد حساب کردن, بد تعبیر کردن.

felskning

: اشکال زدایی.

felsortera

: بطور غلط یا درمحل غیر مناسب بایگانی کردن.

felstava

: بااملا ی غلط نوشتن, املا ی غلط بکار بردن.

felstavning

: غلط املا یی.

felt nda

: درنرفتن (گلوله یا بمب).

feltndning

: درنرفتن (گلوله یا بمب).

feltolka

: بغلط تفسیر کردن.

felunderr tta

: گمراه کردن, اطلا ع غیر صحیح دادن.

fem

: عدد پنج, پنجگانه.

femdubbel

: پنج برابر.

femfaldiga

: پنج برابر, ضرب در پنج, پنجگانه, تبدیل به پنج کردن.

femh rning

: پنج بر, پنج پهلو, پنج گوشه, پنج ضلعی, ارتش امریکا.

femhrnig

: پنج وجهی, جسم پنج وجهی.

feminin

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادین, زنان.

feminint stt

: زن صفتی.

femininum

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادین, زنان.

feminisera

: مونث کردن, زنانه کردن, زنانه شدن, دارای خصوصیات زنانه شدن.

feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بیرنگ, نامرد.

feminism

: عقیده به برابری زن ومرد, طرفداری اززنان.

feminist

: طرفدار حقوق زنان.

feministisk

: طرفدار حقوق زنان.

femkamp

: ورزشهای پنجگانه.

femling

: پنج قلو, پنجگانه, پنج تایی.

femma

: پنج (دربازی), عدد پنج, عدد پنج, پنجگانه.

fempundsedel

: اسکناس پنج لیره ای یا پنج دلا ری.

femradig drdikt

: شعر غیر مسجع پنج بندی, شعر بند تنبانی.

femte

: پنجم, پنجمین.

femte moseboken

: کتاب تثنیه, سفر(سعفر) تثنیه, کتاب دوم تورات.

femtedel

: پنجم, پنجمین.

femtekolonn

: ستون پنجم, دستگاه جاسوسی.

femti

: پنجاه.

femtielfte

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtielva

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtio

: پنجاه.

femtioelfte

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtioelva

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtionde

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiondedel

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiondel

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiotal

: پنجاه.

femtital

: پنجاه.

femton

: پانزده.

femtonde

: پانزدهمین.

femuddig

: طلسمی بشکل ستاره پنج راس.

fen-

: باله دار, پره دار, مثل باله.

fena

: پره ماهی, بال ماهی, پرک, دست, بال, پره طیاره, پر, با باله مجهزکردن.

fender

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

fendert

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

fenicier

: فنیقی, اهل فنیقه.

fenicisk

: فنیقی, اهل فنیقه.

fenix

: مرغ افسانه ای منحصر بفرد, عنقا, سمندر.

fenologi

: مبحث رابطه بین اب وهوا وتغییرات حاصله در پدیده های زیست شناسی, پدیده شناسی.

fenomen

: پدیده, حادثه, عارضه, نمود, تجلی, اثر طبیعی.

fenomenal

: پدیده ای, حادثه ای, عارضی, عرضی, محسوس, پیدا, شگفت انگیز, فوق العاده.

fenomenologi

: پدیده شناسی.

fenval

: بالن یا نهنگ سواحل اقیانوس اطلس, خوک نیمه وحشی دو رگه جنوب شرقی اتازونی.

feodal

: تیول گرای, تیولی, ملوک الطوایفی, وابسته به تیول, فلودال.

feodal-

: تیول گرای, تیولی, ملوک الطوایفی, وابسته به تیول, فلودال.

feodalisera

: ملوک الطوایفی کردن.

feodalv sen

: تیول گرایی, فلودالیسم, ملوک الطوایفی.

ferie

: روزبیکاری, تعطیل, روز تعطیل, تعطیل مذهبی.

ferieskola

: مدرسه تابستانی, کلا س تابستانی.

fermat

: مکث, توقف, وقفه, درنگ, مکث کردن.

ferment

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

fermentera

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

fermium

: فرمیوم.

fernissa

: لا ک والکل, رنگ لا کی, لا ک والکل زدن, لا ک الکل, لا ک الکل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, دارای ظاهرخوب کردن, صیقلی کردن, جلا, صیقل.

ferrit

: هیدراکسید اهن.

fertil

: حاصلخیز, پرثمر, بارور, برومند, پربرکت.

fertilitet

: حاصلخیزی, باروری.

fest-

: عیدی, جشنی, وابسته به عید, خوش.

fest/festa/kalas

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

fest/fira

: جشن, عید, سرور, جشن گرفتن.

fest/hgtid

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

fest/utflykt

: سفر تفریحی, سفر, خوش گذرانی کردن, سور زدن, سفر تفریحی کردن.

festa/frossa

: شادی کردن, عیاشی کردن, لذت بردن, کیف.

festa/rumla

: میگساری, عیاشی.

festande

: عیاشی, خوشگذرانی.

festande/uppt g

: خوشی, نشاط, مستی, شوخی, سرخوشی, میخوارگی, ولگردی و قانونی شکنی.

festgldje

: بزم, جشن وسرور.

festival

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

festivitas

: بزم, جشن وسرور.

festkommitt

: هیلت یا کمیته, کمیسیون, مجلس مشاوره.

festlig

: جشنی, اهل کیف وخوشگذرانی, وابسته به جشن وعشرت, بزمی, جشنی, شاد.

festlighet

: بزم, جشن وسرور.

festmltid

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم.

feston

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن.

festong

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن.

festt g

: صفحه نمایش, نمایش مجلل وتاریخی, مراسم مجلل, رژه.

fet

: فربه, چاق, چرب, چربی, چربی دار, چربی دار کردن, فربه یا پرواری کردن, روغنی, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, فربه, گوشتالو, چاق.

fetisch

: طلسم, اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند, بت, صنم, خرافات, بت, طلسم, افسون, نظر قربانی.

fetischdyrkan

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetischism

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetknopp

: گل ناز.

fetma

: فربهی, چربی, برکت.

fett

: گریس, روغن اتومبیل, روغن, چربی, مداهنه, چاپلوسی, روغن زدن, چرب کردن, رشوه دادن.

fetthaltig

: چرب, چربی مانند.

fettisdag

: سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه, سه روز قبل از چهارشنبه توبه.

fettsvulst

: غده, دمل, ورم روی پوست.

fettvvnad

: چرب, پیه دار, پیه مانند, روغنی شده.

fez

: فینه, کلا ه قرمز منگوله دار, فس, طربوش, فینه.

ff ng

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر, بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

ff ng/meningsls

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر.

ff nglig

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

ff nglighet

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

fga bel st

: بی سواد, درس نخوانده, نادان.

fga lovande

: مایوس کننده, غیرقابل اطمینان, نومید کننده, بدون امید.

fgel

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, اردک وحشی, غاز وحشی.

fgelhund

: اشاره گر.

fgelj gare

: مرغ گیر, شکارچی پرندگان.

fgelklo

: چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

fgnad

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

fhund

: پست و بدون مبادی اداب بودن, ادم بی تربیت.

fiasko

: شکست مفتضحانه, ناکامی, بطری شراب.

fiber

: رشته, تار, نخ, بافت, لیف (الیاف), فیبر.

fiber/virke/halt

: رشته, تار, نخ, بافت, لیف (الیاف), فیبر.

fiberkost

: مواد خوراکی زبر (مثل سبوس یا دانه انار).

fiberplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به دیواد, لا یه گچی.

fibr s

: لیفی, ریشه ای.

fibrin

: فیبرین, ماده پروتلینی رشته مانند وغیر محلول.

fibula

: استخوان نازک نی, قصبه صغری, ساق کوچک.

fick

: زمان گذشته فعل.تعگ

fick/skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

ficka

: جیب, کیسه هوایی, پاکت, تشکیل کیسه در بدن, کوچک, جیبی, نقدی, پولی, جیب دار, درجیب گذاردن, درجیب پنهان کردن, بجیب زدن.

fickan

: جیب, کیسه هوایی, پاکت, تشکیل کیسه در بدن, کوچک, جیبی, نقدی, پولی, جیب دار, درجیب گذاردن, درجیب پنهان کردن, بجیب زدن.

fickan full

: بقدر یک جیب, یک جیب پر.

fickflaska/termosflaska

: قمقمه, فلا سک, دبه مخصوص باروت تفنگ.

fickkniv

: چاقوی جیبی.

ficklampa

: نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عکاسی.

fickpengar

: پول جیب.

fickrknare

: حسابگر جیبی.

ficktjuv

: جیب بر.

fiende

: دشمن, عدو, خصم, دشمن کردن, دشمن, عدو, مخالف, ضد, منافی, مضر, حریف.

fiendskap

: دشمنی, خصومت, عداوت, نفرت, کینه.

fientlig

: دشمن, خصومت امیز, متخاصم, ضد, دشمنانه, خصمانه, غیردوستانه, نامساعد, مضر.

fientlighet

: دشمنی, عداوت, شهامت, جسارت, کینه, عداوت, خصومت, عملیات خصمانه.

fientligt infall

: تاخت و تاز, تهاجم, تاراج و حمله, تعدی.

fiesta

: جشن, روز مقدس.

fiffig

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

fiffiga

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

fiffla med

: تلولو خوردن, به حیله متوسل شدن, لرزاندن.

fifflare

: ادم کلا ش (کاللااسه), ادم مفتخوار, کسی که میچرخاند یا می پیچاند, کسی که اغراق میگوید یا تحریف میکند, گردباد, چرخان.

figur

: شکل, رقم, پیکر.

figur/siffra/r kna

: شکل, رقم, پیکر.

figuration

: ارایش, تزءین.

figurativ

: تلویحی.

figurera

: شکل, رقم, پیکر.

figurin

: پیکر کوچک, مجسمه سفالین رنگی.

figurlig

: تلویحی.

fikon/fikontrd

: انجیر, چیز بی بها, ارایش, صف ارایی.

fikonl v

: برگ درخت انجیر, لا پوش, مخفی کننده.

fikonsprk

: زبان ویژه, زبان صنفی ومخصوص طبقه خاص.

fiktion

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

fiktiv

: جعلی, ساختگی, موهوم.

fikus

: درخت کاءوچو

fil

: پرونده, بایگانی کردن.

fil

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

fil/rulad

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

fil/strvt ljud

: سوهان زدن, تراش دادن, با صدای سوهان گوش را ازردن, سوهان, صدای سوهان.

fila

: پرونده, بایگانی کردن.

filantrop

: خیرخواه بشر, ادم نیک اندیش, بشردوست.

filantropi

: نوع پرستی, بشردوستی.

filantropisk

: نوع پرست, بشردوست.

filateli

: تمبر شناسی, تمبر جمع کنی, جمع اوری تمبر.

filatelist

: تمبر شناس.

filatelister

: تمبر شناس.

filatelistisk

: مربوط به تمبر شناسی.

filbertnt

: فندق, درخت فندق.

filea

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

filhantering

: مدیریت پرونده ها.

filharmonisk

: عاشق موسیقی, ارکستر سمفونی, فیل هارمونیک.

filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

filialkontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

filibuster

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد.

filibustra

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد.

filigran

: تزءیناتی بشکل ذرات ریز یا دانه های تسبیح که امروزه بصورت سیم های ریز طلا ونقره و یا مسی در اطراف الا ت زرین وسیمین ساخته می شود, ملیله دوزی, ملیله دوزی کردن.

filippik

: سخنرانی تند وانتقادی.

filippinare

: اهل فیلیپین, فیلیپینی.

filist

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

filkatalog

: کتاب راهنما.

film/filma

: پرده نازک, فیلم عکاسی, فیلم سینما, سینما, غبار, تاری چشم, فیلم برداشتن از.

filmf rfattare

: نویسنده نمایشنامه های رادیویی وتلویزیونی.

filmfars

: نمایش خنده دار همراه با شوخی وسر وصدا.

filmfotograf

: عکاس, ادمیکه بادوربین کار میکند.

filmmanuskript

: نمایشنامه رادیویی وسینمایی یاتلویزیونی, سند, متن سند, دستخط, متن نمایشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمایشنامه دراوردن.

filmregissr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

filmroll

: بخش, طومار, رل, وظیفه, نقش.

filmrulle

: کارتریج.

filning

: سوهان کاری, ضبط, بایگانی, سیخ زنی, براده.

filolog

: واژه شناس, ویژه گر در زبانشناسی تاریخی وتطبیقی.

filologi

: علم زبان, زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی.

filologisk

: وابسته به واژه شناسی یازبان شناسی تاریخی وتطبیقی.

filosof

: فیلسوف.

filosofen

: فیلسوف.

filosofera

: فیلسوفانه دلیل اوردن, فلسفی کردن.

filosofi

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

filosofin

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

filosofisk

: فلسفی.

filt

: پتو, جل, روکش, باپتو ویا جل پوشاندن, پوشاندن.

filt/matta

: قالیچه, فرش کردن.

filta

: نمد, پشم مالیده ونمد شده, نمدپوش کردن, نمد مالی کردن

filter/filtrera

: صافی.

filtrera

: تراوش کردن, نفوذ کردن, رد شدن, صاف کردن.

filtrering

: از صافی گذراندن, تصفیه, پالا یش.

filtrerpapper

: کاغذ صافی.

fimmelst ng

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

fin

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف, اقا منش, اصیل, نجیب, تربیت شده.

fin dam

: بانو, خانم, زن نجیب, زن باتربیت.

fin fiber

: لیف کوچک, رشته کوچک, تارچه.

fin/knslig/delikat

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

fin/trevlig

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

fina

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

final

: بخش اخر, اهنگ نهایی, اخر, عاقبت.

finans

: مالی.

finansdepartementet

: خزانه داری, گنجینه, گنج, خزانه.

finansi r

: متخصص مالی, سرمایه دار, سرمایه گذار.

finansiell

: مالی.

finansiera

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finansman

: متخصص مالی, سرمایه دار, سرمایه گذار.

finansrtt

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finansv sen

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finemang

: بزرگ, عظیم, کبیر, مهم, هنگفت, زیاد, تومند, متعدد, ماهر, بصیر, ابستن, طولا نی.

finess

: خصیصه, ظرافت, نکته بینی, دقت, زیرکی بکار بردن.

finess/knnetecken

: خصیصه.

finf rdela

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

finfin

: باشکوه, باجلا ل, عالی, براق, پرزرق وبرق

finger

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

finger/spela p

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingera

: وانمود کردن, بخود بستن, جعل کردن.

fingerad

: ساختگی, جعلی, قلا بی.

fingeravtryck

: اثر انگشت, انگشت نگاری, انگشت نگاری کردن.

fingerborg

: انگشتانه, لوله فلزی کوتاه, باندازه یک انگشتانه, یک خرده, یک جرعه.

fingerborgsblomma

: دیژیتال سرخ, گل انگشتانه.

fingerf rdighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی, تردستی.

fingernagel

: ناخن.

fingerskiva

: شماره گرفتن, صفحه شماره گیر.

fingerspets

: نوک انگشت, سرانگشت.

fingersttning

: ناخنک زنی, پنجه گذاری, انگشت کاری.

fingertopp

: نوک انگشت, سرانگشت.

fingervante

: دستکش.

fingervisning

: اشاره, ایما, تذکر, چیز خیلی جزءی, اشاره کردن.

fingra

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingrande

: ناخنک زنی, پنجه گذاری, انگشت کاری.

fingranska

: موشکافی کردن, مورد مداقه قرار دادن.

fingranskning

: موشکافی, بررسی, رسیدگی, مداقه, تحقیق.

finhacka

: ریزه, ریز ریز کردن, قیمه کردن, خردکردن, حرف خود را خوردن, تلویحا گفتن, قیمه, گوشت قیمه.

finhacka/tala fint/trippa

: ریزه, ریز ریز کردن, قیمه کردن, خردکردن, حرف خود را خوردن, تلویحا گفتن, قیمه, گوشت قیمه.

finhet

: اقا منشی, بزرگی, شرافت, نجابت, اصالت.

finhet/nogrannhet

: ظرافت, خوبی, دلپذیری, مطلوبی, احتیاط, دقت.

fininstlla

: مدرج کردن.

finit

: متناهی, محدود.

finjustera

: معتاد کردن.

fink

: سهره وانواع ان, خانواده سهره.

fink nslig

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

fink/pigg

: چست, جلد, فرز, چابک, چالا ک, زرنگ, تردست.

finka

: زندان, محبس, محل محصور, زندان.

finknslighet

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

finl ndare

: فنلا ندی, اهل کشور فنلا ند.

finlndsk

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finna

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

finnande

: حکم, افزار, انچه کارگر از خود بر سر کار می برد, یافت, کشف, اکتشاف, یابش.

finnar

: جوش صورت و پوست, غرور جوانی.

finne

: فنلا ندی, اهل کشور فنلا ند, جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

finne/blemma

: جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

finnig

: جوش دار, کورک دار.

finputsa

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

finrum

: اطاق پذیرایی, سالن پذیرایی.

finsk

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finska

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finsmakare

: پیرو عقیده اپیکور, ادم خوش گذران وعیاش, ابیقوری, شکم پرست.

finst md

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

fint folk

: مردمان شریف, نجباء.

fint handarbete

: توری دوزی, حاشیه دوزی, برودره دوزی.

fint svart klde

: ماهوت.

fint tyg/v vnad

: بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

finta

: وانمود, نمایش دروغی, تظاهر, خدعه, فریب, حمله خدعه امیز, وانمود کردن.

fintlig

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

finurlig

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

fiol

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن, ویولن.

fiolspelare

: ویولن زن, ویولن نواز.

fiolstrke

: کمان, ارشه ویولون, چیز بی معنی یا پوچ.

fira

: جشن گرفتن, عیدگرفتن, ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن, تقدیس کردن, تجلیل کردن.

firande

: جشن, برگزاری جشن, تجلیل, یادبود, مجلس تذکر, مجلس یا جشن یادبود.

firmam rke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

firmament

: فلک (افلا ک), اسمان, گنبد اسمان.

firning

: حالت غایب بودن, غیبت.

fis

: گوز, گوزیدن.

fisk

: ماهی, انواع ماهیان, ماهی صید کردن, ماهی گرفتن, صیداز اب, بست زدن (به), جستجو کردن, طلب کردن.

fisk-

: مثل ماهی, ماهی دار, مورد تردید, مشکوک.

fiska

: ماهی, انواع ماهیان, ماهی صید کردن, ماهی گرفتن, صیداز اب, بست زدن (به), جستجو کردن, طلب کردن.

fiskaf nge

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fiskaffr

: ماهی فروش.

fiskare

: ماهیگیر, جانور ماهیخوار, کرجی ماهیگیری, ماهی گیر, صیاد ماهی, کرجی ماهیگیری.

fiskarna

: برج حوت.

fiskblsa

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

fiske

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fisker tt

: حق ماهیگیری, محل ماهیگیری, شیلا ت.

fiskeri

: محل ماهیگیری, شیلا ت, ماهیگیری.

fisket

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fiskgjuse

: همای استخوان خوار, عقاب دریایی.

fiskhandlare

: ماهی فروش.

fiskmjl

: ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد.

fiskodling

: پرورش ماهی.

fiskrom

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fiskrom/l gga rom

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fisksoppa

: نوعی ابگوشت.

fiskstim

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

fiskstjrt

: چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان (خصوصا هنگام فرود امدن).

fisksump

: سبدماهی گیری.

fiskyngel

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fissil

: قابل انشقاق, شکافتنی.

fission

: شکافتن, انشقاق, شکستن هسته اتمی.

fistel

: نی, نای (مخصوص موسیقی), پنجه, ناسور, زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است

fitta

: کس, مهبل.

fix

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fixa

: بطرف خود اوردن, طرفدار خود کردن, سرقت کردن, سواستفاده کردن, جرزدن, تقلب کردن.

fixade

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fixare

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixativ

: ثابت کننده.

fixer-

: ثابت کننده.

fixera

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون, تثبیت کردن, محکم کردن, متمرکز کردن.

fixerbad

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixering

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

fixeringsvtska

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixermedel

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixersalt

: هیپوسولفیت سدیم, تزریق زیر جلدی, سوزن تزریق زیر جلدی, عامل محرک, تحریک کردن.

fixpunkt

: ممیز ثابت.

fixstj rna

: ستاره ثابت, ثوابت.

fixtur

: چیز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب کردنی.

fj der-

: پروبال دار, پردار, پر مانند, دارای پر وبال زیبا, .

fj derdrkt

: پرهای زینتی, پر وبال, پرشاهین.

fj derf

: مرغ وخروس, مرغ خانگی, ماکیان.

fj derf/h ns

: مرغ, ماکیان, پرنده, پرنده را شکار کردن.

fj derltt

: پر مانند, پوشیده ازپر, شبیه به پر.

fj dermoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

fj drande

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان, فنری, جهنده, قابل ارتجاع, سرچشمه وار.

fj llbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

fj llig/skalad

: پولک دار, مدرج, فلس دار.

fj llmmel

: موش صحرایی قطب شمال.

fj llpanel

: قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد, توفال سقف.

fj llsippa

: علف مبارک از تیره گل سرخیان.

fj r

: سرد, غیر صمیی, کناره گیر.

fj rde

: چهارمین, چهارم, چهاریک, ربع.

fj rdedelsnot

: هوس, بوالهوسی, قلا ب کوچک, قلا ب دوزندگی.

fj ril

: پروانه, بشکل پروانه.

fj rilslarv

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

fj rma

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

fj rmare

: دورتر, پیش تر, بعلا وه, قدری, جلوتر.

fj rrkontroll

: کنترل از دور.

fj rrskdande

: روشن بینی, بصیرت.

fj rrskdare

: روشن بین, نهان بین.

fj rrstyrning

: کنترل از دور.

fj sk

: شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

fj t

: جای پا, ردپا, جاپا, پی, گام, قدم, گام برداری.

fjant

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پرکاری, اشتغال.

fjantig

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

fjder

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

fjder/v r

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

fjderbuske

: پر, پر ارایشی, پر کلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارایش دادن.

fjderlik

: پردار, با پر اراسته, شبیه پر, کرکی, نرم.

fjdermoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

fjdervikt

: ورزشکار پروزن.

fjlla

: کفه ترازو, ترازو, وزن, پولک یا پوسته بدن جانور, فلس, هر چیز پله پله, هرچیز مدرج, اعداد روی درجه گرماسنج وغیره, مقیاس, اندازه, معیار, درجه, میزان, مقیاس نقشه, وسیله سنجش, خط مقیاس, تناسب, نسبت, مقیاس کردن, توزین کردن.

fjllig

: فلس مانند, فلس فلس, پولک دار, زبر, ناهموار.

fjllning

: مقیاس گذاری, پیمایش.

fjllripa

: باقرقره.

fjllsj

: دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی.

fjlltopp

: قله, نوک, اوج, ذروه, اعلی درجه.

fjol ret

: سال گذشته, پارسال.

fjollig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fjompig

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بی صدا, کند ذهن, بی معنی, لا ل کردن, خاموش کردن.

fjord

: ابدره, خور, مدخل, ابدره.

fjorton

: عدد چهارده, چهارده تایی.

fjorton dagar

: دوهفته, چهارده روز, هر دو هفته یکبار.

fjortonde

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjortondedel

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjortondel

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjrd

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

fjrdedel

: ربع.

fjrding

: چلیک (مطابق یک چهارم بشکه), بشکه چوبی.

fjrilsim

: پروانه, بشکل پروانه.

fjrilslarv/larvtraktor

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

fjrmande

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

fjrran

: از دور, دورا دور, .

fjrrman vrering

: کنترل از دور.

fjrrskrivare

: تله تایپ, ماشین ثبت مخابرات تلگرافی, دور نویس.

fjrt

: گوز, گوزیدن.

fjskig

: فضول, مداخله کن, فضولا نه, ناخواسته.

fjttra

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

fjun

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود, کرک, کرک صورت پایین, سوی پایین, بطرف پایین, زیر, بزیر, دلتنگ, غمگین, پیش قسط.

fjunig

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم, کرکی, ریش ریش, پرزدار, خوابدار, تیره.

fjuniga

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم.

f-klav

: کلیدی که زیر ف ومیان ث قرار میگیرد.

fkta

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

fktkonst

: شمشیر بازی.

fkunnig

: نادان.

fl /skala/skinna

: پوست کندن از, سخت انتقاد کردن.

fl

: پوست کندن از, سخت انتقاد کردن.

fl

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

fl ck

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن, ریزش یا پاشیدن (لجن یاکثافت وغیره), لکه, نقطه, وصله, که, لکه لکه کردن.

fl ck/fel

: خسارت واردکردن, اسیب زدن, لکه دار کردن, بدنام کردن, افترا زدن, نقص.

fl ck/suddighet/sudda ut

: لکه, تیرگی, منظره مه الود, لک کردن, تیره کردن, محو کردن, نامشخص بنظر امدن.

fl cka ned

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

fl ckfeber

: تیفوس, تیفوسی, حصبه ای.

fl ckfri/rostfri

: زنگ ناپذیر, ضد زنگ.

fl ckig

: پیسه, ابلق, دورنگ, رنگارنگ, ناجور, خلنگ, ابلق, رنگارنگ, گوناگون, پرنده رنگارنگ, رنگ برنگ, نقطه نقطه, خال خال, پر از لکه, الوده, متناوب, چند در میان.

fl de

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن, سیل, سیلا ن.

fl derbr

: اقطی (sambucus).

fl desdiagram

: نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه, نودار جریان امور صنعتی وپیچیده.

fl g

: زمان ماضی فعل.یلف

fl jt

: فلوت, شیار, فلوت زدن.

fl ka

: چاک, شکاف, درز, چاک دادن, شکافتن, دریدن.

fl kt/beundrare

: باد بزن, تماشاچی ورزش دوست, باد زدن, وزیدن بر.

fl mta

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بریده بریده نفس کشیدن, نفس بریده.

fl ns

: پخش رگه معدن, لبه بیرون امده چرخ, پیچ سر تنبوشه, پخش کردن, لبه دار کردن.

fl rd

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

fl rdfull

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

fl rtig

: اهل لا س زنی.

fl sa

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

fl skkarr

: گوشت پشت مازو.

fl ta

: قیطان, گلا بتون, مغزی, نوار, حاشیه, حرکت سریع, جنبش,جهش, ناگهان حرکت کردن, جهش ناگهانی کردن, بافتن (مثل توری وغیره), بهم تابیدن وبافتن, موی سر را با قیطان یاروبان بستن.

fl tat

: زمان سوم فعل.weave

fl tkorg

: تورماهی گیری, سبد ماهی گیری, قلا ب.

fl tverk

: چپر, ترکه برای ساختن سبد, ترکه, جگن, نرده گذاری کردن, بستن, پیچیدن.

flabb

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flabba

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flack

: تخت, پهن, مسطح.

flacka omkring

: پرسه زدن, تکاپو, گشتن, سیر کردن, گردیدن, سرگردانی.

fladder

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

fladdra

: لرزیدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

fladdra/oro

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

fladdra/svva

: تندرفتن, نقل مکان کردن.

fladdrande

: ملا یم, نرم, دارای روشنایی ملا یم.

flaga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flagellant

: کسیکه برای بخشودگی از گناهان بخود شلا ق میزند, موجود یا انگل تاژک دار.

flagellat

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن.

flageolett

: نی لبک, نایچه.

flagg

: پرچم, بیرق, علم, دم انبوه وپشمالوی سگ, زنبق, برگ شمشیری, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار کردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش کردن, پایین افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده کردن.

flagga

: پرچم, بیرق, علم, دم انبوه وپشمالوی سگ, زنبق, برگ شمشیری, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار کردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش کردن, پایین افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده کردن.

flaggduk

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flaggman

: افسر دریایی, دریاسالا ر, دریادار, دریابان.

flaggskepp

: کشتی حامل پرچم امیرالبحری, کشتی دریادار.

flaggspel

: چوب پرچم.

flaggst ng

: تیر پرچم, میله پرچم, چوب پرچم.

flaggv v/flaggor

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flaggvv

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flagig

: پوسته پوسته, ورقه ورقه, ورقه شونده, فلسی, برفکی.

flagna

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flagrant

: اشکار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقیح, زشت.

flakong

: بطری, بطری در دار کوچک.

flakvagn

: گاری کوتاه بی لبه, چهارچرخه بارکشی, با چهارچرخه بارکشیدن.

flambera

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه کشیدن, مشتعل شدن, تابش.

flamenco

: رقص تند کولیها اسپانیا, رقص فلا منکو.

flamingo

: فلامینگو, نوعی پرنده با پرهای صورتی رنگ که پاهای لاغر و درازی دارد.

flaml ndsk

: فلمنگی, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamlndare

: اهل فلا ندرز.

flamlndska

: فلمنگی, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamma

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن, روشنایی خیره کننده و نامنظم, زبانه کشی, شعله زنی, شعله, چراغ یانشان دریایی, نمایش, خود نمایی, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

flamma/l ga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه کشیدن, مشتعل شدن, تابش.

flamning

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

flampunkt

: نقطه اشتعال.

flams

: سخن ناشمرده, گپ, وراجی, صدای غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات کردن (مثل غاز), وراجی کردن.

flamsa

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن.

flamsig

: نادان, ابله, سبک مغز, چرند, احمقانه.

flamsker

: ضد شعله, سوز, عایق شعله, ضد اتش.

flan r

: ادم ولگرد, قدم زن, پرسه زن.

flanell

: فلا نل (نوعی پارچه پشمی), جامه فلا نل یا پشمی, لباس (بخصوص شلوار)ورزش.

flanell-

: مثل فلا نل, فلا نل مانند.

flanera

: ولگردی کردن, پرسه زدن, گردش.

flank

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن.

flankera

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن.

flaska

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن, تنگ کوچک.

flaskhals

: تنگه, راه خیلی باریک, تنگنا, تنگراه.

flaskpropp

: چوب پنبه, سربطری, توپی, جلوگیری کننده, بادریچه بستن, باچوب پنبه بستن.

flat

: تخت, پهن, مسطح.

flat/slt/l genhet

: تخت, پهن, مسطح.

flata tallrikar

: ظروف مسطح, ظروف نقره ای سر میز, ظروف لب تخت.

flatlus

: شپش زهار, شپشک.

flatskratt

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flau

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن.

flax

: شانس, بخت, اقبال, خوشبختی.

flaxa

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

flaxa/smll/fiasko

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

flck/besmitta

: لکه دار کردن, رنگ کردن, الوده شدن, لکه, ملوث کردن, فاسد کردن, عیب.

flck/prick

: لک, نقطه, خال, لکه یا خال میوه, ذره, لکه دار کردن, خالدار کردن.

flcka

: نقطه, لکه کوچک, خال, رنگ, نوع, قسم, نقطه نقطه یا خال خال کردن.

flcka ner

: لکه دار کردن.

flckat ner

: الودن, اندودن, ملوث کردن, رنگ کردن, کثیف کردن.

flckfri

: زنگ ناپذیر, ضد زنگ.

flckfritt

: بی عیب, بی لکه, بی خال.

flda

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن, اول, عمده, نخست, زبده, درجه یک, پیچیدن, قنداق کردن, پوشانیدن, لفافه دار کردن, پنهان کردن, بسته بندی کردن, پتو, خفا, پنهانسازی.

flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد کلیسا, شیخ کلیسا.

fldesschema

: نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه, نودار جریان امور صنعتی وپیچیده.

fle

: کره اسب, شخص ناازموده, تازه کار, نوعی طپانچه.

flebit

: التهاب وریدها.

flegma

: بلغم, مخاط, خلط, سستی, بیحالی, خونسردی.

flegmatisk

: بلغمی مزاج, شخص خونسرد وبی رگ.

fler

: بیشتر, زیادتر, بیش.

flera

: چند, چندین, برخی از, جدا, مختلف, متعدد.

flerdelad

: چند جزءی.

flerdubbel

: چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerdubbla

: چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerfaldiga

: ضرب کردن, تکثیر کردن.

flerfasig

: دارای چند نمود, چند فاز, چند حالتی.

flerniv

: چند سطحی.

fleromttad

: دارای حلقه های اشباع نشده.

flerrig

: همیشگی, داءمی, ابدی, جاودانی, پایا, همه ساله.

flerstavig

: چند سیلا بی, چند هجایی.

flerstavigt ord

: کلمه چند هجایی, لغت چند سیلا بی, چند هجایی.

flerstegs-

: چند مرحله ای.

flerv rd

: دارای پادگن ها یا پادتن های گوناگون, چند بنیانی, چند ظرفیتی.

flesta

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

flexibel

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexibel/flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexibilitet

: قابلیت انعطاف, خمش.

flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexion

: صرف فعل, کجی.

flexskiva

: گرده لرزان.

flg

: لبه, دیواره, قاب عینک, دوره دار کردن, زهوارگذاشتن, لبه داریا حاشیه دارکردن.

flick lder

: دختری.

flicka

: واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه, دختر, دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

flicka/t s

: دختر, زن جوان.

flickaktig

: دختروار.

flickaktiga

: دختروار.

flickebarn

: دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

flickjgare

: ادم هرزه, فاسق, شهوتران, شهوترانی کردن.

flicknamn

: نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن.

flickscout

: عضو پیشاهنگی دختران, دختر پیشاهنگ.

flicktjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده.

flik

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

flikig

: دارای نرمه (مثل گوش), مرکب از چند قطعه, دارای اویختگی, دارای غبغب یا زاءده اویخته.

flimmer

: لرزیدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

flimmerh r/cilie

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

flimmerhr

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

flimra

: ترکش, تیردان, بهدف خوردن, درتیر دان قرار گرفتن, لرزیدن, ارتعاش.

flin

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flin/flina/grin/grina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flinga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flinga/flaga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flink

: تند, چابک, فرز, چست, جلد, سریع, زنده.

flink/hndig/skicklig

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

flint-

: سنگ چخماقی, سخت.

flinta

: سنگ چخماق, سنگ فندک, اتش زنه, چیز سخت, سنگریزه.

flintglas

: بلور, ظرف بلور.

flintl s

: تفنگ فتیله ای, تفنگ سرپرچخماقی قدیمی.

flintlsgev r

: تفنگ سرپرچخماقی قدیمی.

flintskallig

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

flisa

: تکه باریک, تراشه, قاش, ته جاروب, اشغال, فتیله نخ, بریدن, قاش کردن, تراشه کردن, چاک خوردن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن.

flisare

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flishugg

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flishugg/flisare

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flit

: توجه, پشتکار, استقامت, مداومت, توجه و دقت مداوم, کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

flit/arbetsamhet

: کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

flitig

: ماهر, زبر دست, ساعی, کوشا, زحمتکش, ساعی, کوشا, درس خوان, کتاب خوان, مشتاق, خواهان, پرزحمت, بلیغ, جاهد.

flja

: پیروی کردن از, متابعت کردن, دنبال کردن, تعقیب کردن, فهمیدن, درک کردن, در ذیل امدن, منتج شدن, پیروی, استنباط, متابعت.

fljd/forts ttning

: پی ایند, دنباله, عقبه, نتیجه, پایان, انجام, خاتمه.

fljd/rad

: پی ایی, توالی, ترادف, ردیف, جانشینی, وراثت.

fljdsats

: نتیجه, فرع, همروند.

flje

: محیط, دور و بر اطرافیان, دوستان, همراهان, همراهان, خدم وحشم, ملتزمین, نگهداری, حفظ, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

fljel

: بادنما, پره, کسی یا چیزی که به اسانی قابل حرکت و جنبش باشد.

fljetong

: نوبتی, پیاپی.

fljsam

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

fljtist

: نی زن, فلوت زن, فلوت زن, نی زن.

flkt

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم), روی هوایا اب شناور ساختن, وزش نسیم, بهوا راندن, بحرکت در اوردن.

flkta

: باد بزن, تماشاچی ورزش دوست, باد زدن, وزیدن بر.

fll/f lla/kant/kanta

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن.

flla

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن.

flla

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

fllgaller

: محجر یانرده کشویی, در ورودی قلعه های قدیم, پنجره کشودار, بستن, مسدود کردن.

flmta/fl mtning

: نفس نفس زدن, تند نفس کشیدن, دم کشیدن, ضربان داشتن (قلب و غیره), ضربان, تپش.

flmtning

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بریده بریده نفس کشیدن, نفس بریده.

flnsa

: پخش رگه معدن, لبه بیرون امده چرخ, پیچ سر تنبوشه, پخش کردن, لبه دار کردن.

flock

: دسته, گروه (دختران).

flock/hjord/skocka sig

: رمه, گله, گروه, جمعیت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام کردن.

flocka

: رمه, گله, گروه, جمعیت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام کردن.

flocksilke

: کج, کژ, ابریشم خام, نخاله ابریشم.

flod-

: رودخانه ای, نهری, زیست کننده در رودخانه.

flod

: رودخانه.

flodbdd

: بستر رودخانه.

flodh st

: کرگدن, اسب ابی, کرگدن.

flodmynning

: دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد, مدخل.

flodravin

: کاریز, مجرا, قنات, ناودان, جوی اسیاب, دره تنگ, بوسیله مجرا یاناودان بردن.

flodvg

: موج کشند.

flopp

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

floppa

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

flor

: تنزیب, کریشه, تور, گازپانسمان, مه خفیف.

flora

: کلیه گیاهان یک سرزمین, گیاه نامه, الهه گل, گیا.

florera

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن.

florett

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

florettfktare

: شمشیر باز.

florin

: فلورین, پول انگلیس برابر با دو شیلینگ.

florshuva

: مستی, لولی, سرخوشی.

flott

: قلنبه, درجه یک, اعلی, ظریف, خیلی شیک, عالی, شیک, باسلیقه, زیبا, باب روز, مطابق مد روز.

flott r

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flott/elegant

: شیک ومد, مطابق مد روز.

flotta

: ناوگان, عبور سریع, زود گذر, بادپا, بسرعت گذشتن, تندرفتن.

flotta/marin

: دریایی, بحری, وابسته به دریانوردی, تفنگدار دریایی.

flotte

: دسته الوار شناور بر اب, دگل, قایق مسطح الواری, با قایق الواری رفتن یافرستادن.

flottig

: روغنی, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, چرب, روغنی, چرب و نرم, مداهنه امیز.

flottilj

: ناوگان کوچک.

flottist

: ملوان, جاشو (کلمه مخالف لاندمان).

flottning

: شناور.

flox

: فلوکس.

flrdfri

: بی پیرایه, ساده, بی تکلیف, صمیمی, بیریا.

flrt

: لا س زنی.

flrta

: زن باز, زن بازی کردن, دنبال زن افتادن, لا س زدن, زن دوست بودن.

fls

: باد, نفخ, بادخورده کردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته کردن یاشدن, ازنفس افتادن, : پیچاندن, پیچیدن, پیچ دان, کوک کردن(ساعت و غیره), انحناء, انحنایافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

flsig

: دارای صدای خرخر, خس خس یا خر خر کننده.

flsk

: گوشت خوک, خوک, گراز.

flta ihop

: بهم پیچیدن, بهم پیچاندن, بافتن, مثل طناب تابیدن, دراغوش گرفتن, درهم پیچیدن, درهم بافتن, درهم بافته شدن, تقاطع کردن, بهم تابیدن, بهم پیچیدگی, درهم کشبک کردن.

flte

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

fltflaska

: قمقمه, فروشگاه یا رستوران, سربازخانه.

fltman

: بازیکن میدان فوتبال وغیره, صحرا نورد.

flts

: درز, بخیه.

fltslag

: جنگ صف ارایی شده, جنگ سخت تن به تن.

fltt g

: زمین مسطح, جلگه, یک رشته عملیات جنگی, لشکرکشی, مبارزه انتخاباتی, مسافرت درداخل کشور.

flttj nst

: خدمات پایکار, تعمیر در محل.

fltv bel

: گروهبان یکم.

fltverk/videv rk

: ترکه یا چوب کوتاه, بید سبدی, ترکه ای.

fluffig

: کرکی, نرم, پرمانند, پرزدار, باد کردن, پف کردن.

flug gg

: تخم مگس, نوزاد حشرات ومگس, تخم گذاشتن.

fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flugf ngare

: کاغذ سمی مگس کش.

flugig

: بدخو.

flugsmlla

: مگس کش, مگس پران, جوجه اردک.

flugsmuts

: فضله مگس, ذره, چیز جزءی وبی اهمیت, دارای لکه مگس کردن.

flugsnappare

: حیوان مگس خوار, مگس گیر.

flugsvamp

: قارچ سمی.

flugvikt

: مگس وزن.

flugviktare

: مگس وزن.

fluid

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک.

fluidisera

: باد افشان ساختن, بباد سپردن, تبدیل به مایع کردن.

fluidisering

: تبدیل به مایع شدن.

fluiditet

: سیالیت, روانی بیان, سلا ست بیان, طلا قت لسان.

fluidum

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک.

fluktuation

: ترقی و تنزیل, نوسان.

fluktuera

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن.

flundra

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

flundra/plumsa

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

fluor

: فلورین, فلور.

fluorera

: دارای فلورید کردن.

fluorescens

: فلوءورسانس.

fluorescent

: فلورءورسان, لا مپ مهتابی.

fluorescera

: شفاف شدن, نور مهتابی پس دادن.

fluorescerande

: فلورءورسان, لا مپ مهتابی.

fluorid

: فلورید, فلورور.

fluoridera

: دارای فلورید کردن.

fluss

: سیل, سیلا ن.

flusspat

: .= etiroulf

flux

: راست, مستقیم, مستقیما.

fly

: گریختن, فرار کردن, بسرعت رفتن,.یلف

fly/fly frn

: گریختن, فرار کردن, بسرعت رفتن,.یلف

flyg

: مربوط به پرواز یا هواپیما, مربوط به دانش هوانوردی, هواپیمایی, هوانوردی.

flyg-

: مربوط به دانش هوانوردی.

flyga ver

: از روی (چیزی) عبور کردن.

flyga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flyga/fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flygande

: پرواز, پرواز کننده, پردار, سریع السیر, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوایی.

flygande blad

: صفحه سفید اول واخر کتاب.

flygare

: هوانورد, خلبان, اگهی روی کاغذ کوچک, پروانه موتور, پره اسیاب, درحال پرواز, گردونه تیزرو.

flygblad

: بروشور, برگچه, ورقه.

flygbt

: هواپیمای ابی.

flygburen

: هوا برد, بوسیله هوا نقل و انتقال یافته.

flygd ck

: عرشه ناو هواپیمابر.

flygdla

: راسته ای از سوسماران بالدار عهد ژوراسیک سفلی تا عهد مسوزوءیک.

flygduglig

: مناسب برای پرواز.

flygel

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygelbyggnad

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygelkarl

: محور, مدار, میله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلی کار, نقطه اتکاء, روی چیزی چرخیدن, روی پاشنه گشتن, چرخیدن, چرخاندن, روی پاشنه چرخیدن.

flygeskader

: گروه, گروه بندی کردن.

flygf rd

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flygfart

: سرعت سیر هوایی.

flygfisk

: صورت فلکی ماهی پرنده, ماهی پردار.

flygflottilj

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygflt

: فرودگاه هواپیما, پروازگاه, فرودگاه.

flyghamn

: فرودگاه.

flyghavre

: جو دو سر, جو پیغمبری اصل.

flygkapten

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

flygkonst

: دانش هوانوردی.

flygkropp

: بدنه, بدنه هواپیما.

flygning

: پرواز, پرواز کننده, پردار, سریع السیر, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوایی.

flygplan

: هواپیما, طیاره, هواپیما.

flygplansbesttning

: کارمندان و خلبانان هواپیما.

flygplanskapning

: دزدی هواپیما وسایر وساءط نقلیه ومسافران ان.

flygplanskropp

: بدنه, بدنه هواپیما.

flygplats

: فرودگاه.

flygpost

: پست هوایی.

flygresa

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flygs ker

: مناسب برای پرواز.

flygsjuk

: مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز.

flygtidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات کار, جدول ساعات کار.

flygtur

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flyh nt

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

flykt

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی.

flyktig

: سرسری, از روی سرعت وعجله, باسرعت وبیدقتی, زود گذر, بوالهوس, دمدمی مزاج, متلون المزاج, خل, زود گذر, ناپایدار, بی دوام, زودریز, اواره, فرار.

flykting

: مهاجر, فراری, پناهنده سیاسی, اواره شدن.

flykting/flyktig

: فراری, تبعیدی, بی دوام, زودگذر, فانی, پناهنده.

flyta

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flytande

: شناور, در حرکت, شناور, روان, سلیس, فصیح.

flytande tillstnd

: سیالیت, روانی بیان, سلا ست بیان, طلا قت لسان.

flytf rmga

: رانش, شناوری, سبکی, شادابی روح, خاصیت شناوری.

flytkropp

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flytning

: شناور.

flytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان, کردن.

flytta om

: جایگرداندن.

flytta till annan bostad

: بخانه جدید رفتن.

flytta/rubba/avs tta

: جابجاکردن, جانشین(چیزی)شدن, جای چیزی را عوض کردن, تبعیدکردن.

flyttals

: با ممیز شناور.

flyttande

: کوچ کننده, مهاجر, سیار, جانور مهاجر, کوچگر.

flyttning

: فرهنگسار, حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری, تبعید, فراکوچ.

fnad

: چارپایان اهلی, مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود, احشام.

fnas

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

fnasa

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

fnasig

: فلس مانند, فلس فلس, پولک دار, زبر, ناهموار.

fnask

: قایقی که با قلا ب ماهی میگیرد, قلا ب انداز, دزد, جیب بر, فاحشه, فاحشه شدن, برای پول خود را پست کردن.

fnasker

: میگو, ماهی میگو, روبیان.

fne

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن.

fnga

: دستگیری, اسیر کردن, تسخیر, گرفتن, گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب کردن, درک کردن, فهمیدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگیره, لغت چشمگیر, شعار, بدام انداختن, تله انداختن, گول زدن, اغفال کردن, زانویی مستراح وغیره تله, دام, دریچ-ه, گیر, محوطه کوچک, شکماف, نیرنگ, فریب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

fnge

: اسیر, گرفتار, دستگیر, شیفته, دربند, محبوس, جنایتکار, زندانی, زندانی, اسیر.

fngelseh la

: محبس, زندان, سیاه چال, به سیاه چال انداختن.

fngelsestraff

: حبس, زندانی شدن.

fngenskap/f rlossning

: تحدید, زندان بودن, زایمان, بستری.

fnglina

: نگارگر, نقاش, پیکرنگار.

fngsla

: زنجیر کردن, در زنجیر نهادن, محکم نگاه داشتن, مقید ساختن, بنده کردن, بغلا می دراوردن, شیفته کردن, اسیرکردن, مفتون ساختن, در زندان نهادن, زندانی کردن, حبس کردن.

fngslande

: توقیف کننده, جالب, جاذب, حبس بودن.

fngstarm

: شاخک حساس, ریشه حساس, موی حساس جانور (مثل موی سبیل گربه), بازوچه.

fngv rdsanstalt

: زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان کردن.

fnissa

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خندیدن.

fnissning

: خنده تو دزدیده, پوزخند زدن, ترتر خندیدن.

fnitter

: صدای مرغ درحالت تخم گذاری, غدغد (مثل غاز), وراجی, هرزه درایی, قات قات کردن.

fnittra

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خندیدن.

fnittra/fnitter

: خنده تو دزدیده, پوزخند زدن, ترتر خندیدن.

fnoskig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

fnske

: اتش زنه, اتش افروز, فتیله فندک, گیرانه.

fnster

: پنجره, روزنه, ویترین, دریچه, پنجره دار کردن.

fnsterlucka/slutare

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

fnsterplats

: صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره.

fnsterruta

: قطعه, تکه, قاب شیشه, جام شیشه, دارای جام شیشه کردن

fnstertittare

: نگاه کننده, فضول, اطفا کننده شهوت بانگاه.

fntratt

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

fnurra

: گیر, پیچ, تاب, ویژه گی, فرریز, غش, حمله ناگهانی, پیچیدن, پیچ خوردگی.

fnurra/hugskott

: گیر, پیچ, تاب, ویژه گی, فرریز, غش, حمله ناگهانی, پیچیدن, پیچ خوردگی.

fnysa

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

fnysning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

foaj

: سرسرای تاتر, مرکز اجتماع, راهرو بزرگ, تحمیل گری کردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غیره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنرانی کردن, برای گذراندن لا یحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانی وتبلیغات کردن.

fobi

: ترس بیخود, بیم, انزجار, نفرت, تشویش.

fock

: بادبان عمده دگل جلو کشتی, بادبان پایین.

focka

: خاموش کردن یاشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

fockmast

: دگل جلو وپایین کشتی, پیش دگل.

fockstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

foder

: علوفه, علیق, علوفه دادن, غذا دادن, استر, استر دوزی, خط کشی, تودوزی, علیق, علوفه, خواربار, اذوقه, غذا, علیق دادن.

foder/plundra

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

foderblad

: کاسبرگ.

fodral

: پوشش, غلا ف, روکش, اندود, لوله جداری, لوله محافظ, قفسه, محفظه.

fodringsgare

: مدعی, مطالبه کننده.

foga

: بستن, پیوستن, پیوست کردن, ضمیمه کردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط کردن, توقیف شدن, دلبسته شدن.

fogde

: ناظر, ضابط, امین صلح یا قاضی, نگهبان دژ سلطنتی, یلوه ماده, کد خدا, کلا نتر, اغل گوسفند, مرغدانی, طناب, رشته, طناب را از شکاف یا سوراخ گذراندن, از تنگنا یا جای باریکی گذشتن, نخ را از سوراخ سوزن گذراندن, خم کردن, پیچاندن, کدخدا, ضابط شهربانی, داروغه, کلا نتر.

fogj rn

: صاحب شیره کش خانه, صاحب مشروب فروشی.

foglig

: تابع, رام شدنی, قابل جوابگویی, متمایل, رام, سر براه, تعلیم بردار, مطیع.

foglig/lskv rd

: مهربان, خوشخو, با ادب.

foglighet

: قبول اجابت.

fokal

: کانونی, مرکزی, وابسته بکانون, موضعی.

fokaldistans

: فاصله کانونی.

fokus

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

fokusera

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

folder

: پوشه, لفاف (در کاغذ), تاه کن.

foliant

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

folie

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

folie/florett

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

foliera

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

foliering

: برگ شماری, برگ, برگ سازی.

folio

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

folk

: مردم, گروه, قوم وخویش, ملت, مردم, خلق, مردمان, جمعیت, قوم, ملت, اباد کردن, پرجمعیت کردن, ساکن شدن.

folk i allmnhet

: عوام الناس, توده مردم.

folkfront

: اءتلا ف احزاب دست چپی ومیانه رو (درمقابل حزب اکثریت), جبهه ملی.

folkhem

: کشوردارای تشکیلا ت رفاه اجتماعی دستگیری از بینوایان.

folkhop

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم, انبوه مردم, جمعیت, غوغا, ازدحام کردن.

folkilsken

: بدسگال, بدکار, شریر, تباهکار, فاسد, بدطینت, نادرست

folklager

: کلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندی کردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

folklig

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقی, ملی, توده پسند, عوام.

folklighet

: جلب محبوبیت عامه, محبوبیت, معروفیت.

folklor

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folklore

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkloristik

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkm ngd

: جمعیت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سکنه.

folkmassa

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folkmassa/tr ngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folkml

: لهجه.

folkmord

: کشتار دسته جمعی, قتل عام.

folkomrstning

: همه پرسی, مردم خواست, رای قاطبه مردم, مراجعه باراء عمومی, همه پرسی, رفراندم, مراجعه بارا عمومی, کسب تکلیف.

folkr kning

: سرشماری, امار, احصاءیه, ممیزی مالیاتی.

folkras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

folkrepresentation

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

folkresning

: بر خیزش, طغیان, شورش, فتنه, قیام.

folkrik

: پرجمعیت, کثیرالجمعیت, بیشمار, زیاد, پر.

folkrtt

: حقوق بین الملل.

folkskoleseminarium

: دانشسرا.

folkskygg

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

folkslag

: ملیت, تابعیت.

folkstam

: تبار, قبیله, طایفه, ایل, عشیره, قبایل.

folkstyre

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

folktribun

: حامی ملت, سکوب سخنرانی, کرسی یامیز خطابه, منبر, تریبون.

folktrngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folktro

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkupplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بیداد, عیاشی کردن, شورش کردن.

folkv lde

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

folkvandring

: کوچ, مهاجرت.

follikel

: برگه, کیسه یا غده وچک ترشحی یا دفعی.

fon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

fond

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fond/fondera

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fondbrs

: بورس سهام.

fondera

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fondm klare

: دلا ل سهام شرکتها.

fonem

: واگ, واج, حرف صوتی, صدای صوتی, صدا, صوت.

fonetik

: اواشناسی, مبحث تلفظ صوتی حرف وکلمات, صوت شناسی.

fonetiker

: اواشناس, متخصص استعمال علا ءم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات, صوت شناس.

fonetisk

: اوایی, مصوت, صدا دار, مربوط به ترکیب اصوات.

fonograf

: صدا نگار, دستگاه ضبط صوت, گرامافون, گرام.

fonologi

: واجگان, صدا شناسی, دانش دگرگونی صدا در زبان.

font

: فواره, منبع, مخزن, یکدست حروف هم شکل وهم اندازه (درچاپخانه).

fontn

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

for

: رفت.

fora

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

force majeure

: قوه قهریه.

forcera

: تسریع.

fordom

: سابقا, قبلا, پیشتر, قبلا.

fordom/f rr

: پیشتر, قبلا.

fordomdags

: پیشتر, قبلا.

fordon

: وسیله نقلیه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

fordons-

: وابسته به وساءط نقلیه, وابسته به رسانه یابرندگر.

fordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

fordringsgare

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

forehand

: قسمت ممتاز, مزیت, سرعمله, مباشر, سروسینه ودست اسب, جلودار, پیشتاز, شوتی که در بازی تنیس به توپ زده میشود.

forell

: ماهی قزل الا, ماهی قزل الا گرفتن.

form

: ریخت, شکل دادن.

form/formul r

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formad

: بشکل درامده, به شکل درامده, تشکیل شده, به شکل دراورده شده, از کار دراورده, ساخته.

formaldehyd

: فرمالدءید, بفرمول.OHCH

formalisera

: رسمی کردن.

formalisering

: انطباق با ایین واداب ظاهری, رسمی سازی.

formalitet

: رسمیت, تشریفات, رعایت اداب ورسوم.

formatera

: قطع, اندازه شکل, نسبت.

formaterad

: قالب دار.

formaterande

: قالب بندی.

formation

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

formbar

: هادی, مجرایی, کارکن, عملی, قابل اعمال, کار کردنی.

formbar/smidbar

: چکش خور, نرم وقابل انعطاف.

formbrd

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

formel

: فورمول.

formel/recept

: فورمول.

formell

: رسمی, دارای فکر, مقید به اداب ورسوم اداری, تفصیلی, عارضی, لباس رسمی شب, قرار دادی.

formell invndning

: اعتراض بصلا حیت دادگاه, تقاضای تاخیر در صدور حکم, اعتراض کننده, معترض.

formelsystem

: دستور نامه, کتاب دستور یا قاعده, کتاب نماز.

formenlig

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

formera

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formerare

: مداد تراش.

formering

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

formge

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

formgivare

: طراح.

formgivning

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :زیرک, حیله گر, طراحی.

formidabel

: ترسناک, سخت, دشوار, نیرومند, قوی, سهمگین.

forml s

: بی شکل, بی نظم, بدون تقسیم بندی, غیر متبلور, غیر شفاف, دارای ساختمان غیر مشخص, بدون سیمایاجنبه بخصوص, بی شکل, بی ریخت, بی ریخت, بی شکل, فاقد شکل معین, بدشکل.

formlra

: پیش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو.

formning

: شکل دهی.

formsttning

: پوشش, غلا ف, روکش, اندود, لوله جداری, لوله محافظ.

formulera

: تنظیم کردن.

formulering

: قاعده سازی, دستور سازی, تبدیل به قاعده رمزی, عبارت سازی, جمله بندی, کلمه بندی, بیان.

forn

: تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

fornengelska

: زبان انگلیسی قدیم.

fornforskare

: باستان شناس.

fornforskning

: باستان شناسی.

fornlig

: واقعی, بتحقیق, بحقیقت, قابل اثبات حقیقت.

forntida

: باستانی, دیرینه, قدیمی, کهن, کهنه, پیر, پیشین, اولی, طبیعی ودست نخورده, تر وتازه.

fors tta

: ادامه دادن.

forsa

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

forsa ut

: ریزش, جریان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاری شدن, فواره زدن.

forsa ut/spruta fram

: ریزش, جریان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاری شدن, فواره زدن.

forska

: جستجو, جستجو کردن.

forskare

: پژوهشگر, عالم, دانشمند.

forskning

: پژوهش, جستجو, تجسس, تحقیق, تتبع, کاوش, پژوهیدن, پژوهش کردن.

forskningsresande

: سیاح, جستجوگر, مکتشف.

forsla

: حمل کردن, حامل.

forsling

: نورد.

forstmstare

: جنگلبان, جنگل نشین, جانور جنگلی.

forsythia

: هیفل, حربع, فورسینیه, یاس زرد.

forsytia

: هیفل, حربع, فورسینیه, یاس زرد.

fort/fstning

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندی کردن, تقویت کردن, قوی.

forta

: سود, بهره تقویت, حصول.

fortbest

: ادامه دادن.

forte

: هنر, جنبه قوی, لبه تیز شمشیر, بلند, موسیقی بلند.

fortf rdig

: از روی عجله, ضروری.

fortfara

: ادامه دادن.

fortfarande

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

fortfarande/nnu

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

fortgende

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortifikation

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

fortissimo

: صدای بلند, خیلی بلند.

fortl pande

: مداوم, لا ینقطع.

fortleva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیر رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

fortplanta

: پخش کردن, پخش شدن, رواج دادن.

fortplantning

: پخش, ترویج.

fortplantningsduglig

: مولد, تناسلی.

forts tta

: ادامه دادن, پیش رفتن, رهسپار شدن, حرکت کردن, اقدام کردن, پرداختن به, ناشی شدن از, عایدات, جریان عمل, اقدام, پیشرفت, طرز, روند.

forts tter

: محصول, عایدات, وصولی, سود ویژه, حاصل فروش.

forts ttningsvis

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به.

fortsatta

: مداوم, لا ینقطع.

fortskaffa

: حمل کردن, حامل.

fortskrida

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

fortstt

: متهور, مترقی, پیش رونده, نشانه ترقی, بفرمایید, .= نععرگ تهگءل:

fortsttande

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortsttning

: ادامه, تمدید, مداوم, لا ینقطع.

fortuna

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

fortunaspel

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

fortvara

: ادامه دادن.

forum

: میدان, بازار, محل اجتماع عموم, دادگاه, محکمه, دیوانخانه.

fosfat

: فسفات, نمک اسید فسفریک, فسفات زدن به.

fosfor

: فسفر (بعلا مت اختصاری p), جسم شب تاب, جسم تابنده

fosfor-

: فسفری, تابنده, شبیه فسفر, شب تاب, فسفری, تابنده, فسفردار.

fosforescens

: تابندگی فسفری, روشنایی, شب تابی.

fosforescent

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforescerande

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforsyra

: اسید فسفریک.

fosgen

: گاز بیرنگ سمی بفرمول.lCOC2

fossil

: سنگواره, فسیل, مربوط بادوار گذشته.

fossilisera

: فسیل شدن, در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن, سخت ومتحجرشدن, کهنه شدن.

foster-

: جنینی, وابسته به جنین, جنینی, رویانی.

foster

: رویانی, جنینی, نارس, اولیه, جنین, رویان, جنینی, رویانی.

fosterf rdrivare

: کسی که موجب سقط جنین میشود, سقط جنین کننده.

fosterfrdrivande

: مسقط, رشد نکرده, عقیم, بی ثمر, بی نتیجه.

fosterfrdrivning

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

fosterhinna

: غشاء پوششی, نوعی روسری مشبک توری, شبکه تارعنکبوت.

fosterlandsf rrdare

: خاءن, خیانتکار.

fosterlandsf rrderi

: خیانت بزرگ.

fosterlandsk rlek

: میهن پرستی.

fostra

: غذا, نسل, بچه سر راهی, پرستار, دایه, غذا دادن, شیر دادن, پرورش دادن.

fostra/nra

: غذا, نسل, بچه سر راهی, پرستار, دایه, غذا دادن, شیر دادن, پرورش دادن.

fostran

: پرورش, گرفتن مادر رضاعی, دایه گیری.

fot

: پا, قدم, پاچه, دامنه, فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ), هجای شعری, پایکوبی کردن, پازدن, پرداختن مخارج.

fota

: پایه, مبنا, پایگاه.

fotarbete

: کارپایی, استفاده از پا, رفت وامد, پادوی.

fotband

: پابند قوش, پابند.

fotbehandling

: مانیکور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotbekldnad

: پاپوش, کفش.

fotboja

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

fotboll

: بازی فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازی کردن, فوتبال, بازی فوتبال.

fotbollsdomare

: داور مسابقات, داور, داوری کردن, داور مسابقات شدن.

fotbollstr ja

: برهنه کردن, محروم کردن از, لخت کردن, چاک دادن, تهی کردن, باریکه, نوار.

fotbroms

: ترمز پایی.

fotf ste/fast fot

: پایه ستون, جای پا, موقعیت, وضع.

fotfolk

: پیاده نظام, سرباز پیاده.

fotfste

: جای پا, زیر پایی, جای ثابت, پایگاه, محل استقرار پنجه پا, جای پا, نفوذ کم

fotgavel

: تخته پله نردبان, پایه تختخواب.

fotgngare

: پیاده, وابسته به پیاده روی, مبتذل, بیروح.

fotkn l

: قوزک, قوزک پا.

fotled

: قوزک, قوزک پا.

fotledsring

: گلوبند, النگو.

fotnot

: پیاده رو, گام زن, ولگرد, تبصره, شرح, یادداشت ته صفحه, زیر نگاشت.

foto

: عکس

fotoblixt

: لا مپ پرنور فلا ش عکاسی, نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عکاسی.

fotocell

: یاخته حساس نسبت به نور, فتوسل.

fotoelektricitet

: فتوالکتریسیته.

fotoelektrisk

: فتوالکتریک, نوری وبرقی.

fotogen

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفید, پارافین.

fotogenisk

: خوش عکس, ایجاد شده در اثر نور و روشنایی, روشنی زا.

fotograf

: عکاس, ادمیکه بادوربین کار میکند, عکاس, عکس بردار.

fotografering

: عکاسی, عکسبرداری, لوازم عکاسی.

fotografering med teleobjektiv

: عکسبرداری از مسافات دور.

fotografi

: عکس

fotografisk

: وابسته به عکاسی, عکسی.

fotogrammetri

: مبحث اندازه گیری ومساحی از روی عکسهای هوایی.

fotogravyr

: گراور سازی از روی شیشه عکاسی.

fotokemi

: رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در مواد شیمیایی بحث مینماید, نور شیمی.

fotokopia

: رونوشت برداری بوسیله عکاسی, فتوکپی, عکس چاپی, مواد چاپی, چاپ کردن, منتشر کردن, ماشین کردن.

fotokopiera

: رونوشت برداری بوسیله عکاسی, فتوکپی.

fotolys

: تجزیه شیمیایی بر اثر نیروی تابشی.

fotometer

: روشنایی سنج, نور سنج.

fotometri

: نورسنجی.

foton

: واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم, فوتون.

fotosfr

: نورکره, کره نور, فلک, افتاب.

fotosyntes

: نورخاست, ایجاد وتشکیل مواد الی در گیاهان بکمک روشنایی, ترکیب مواد بکمک نور.

fototropism

: گرایش بطرف نور, نور گرایی.

fototypi

: گراور سازی بوسیله عکاسی.

fototypi/kemigrafi

: گراور سازی بوسیله عکاسی.

fotpall

: زیر پایی, جاپا, صندلی, عسلی, چهار پایه.

fotsp r

: جای پا, اثر پا, ردپا, جای پا.

fotspr/steg

: جای پا, ردپا, جاپا, پی, گام, قدم, گام برداری.

fotst d

: زیر پایی, جاپا.

fotsteg

: تخته پله نردبان, پایه تختخواب.

fotsvamp

: نوعی مرض قارچی انگشتان.

fotv rdsspecialist

: متخصص درمان وحفاظت پاها, پزشک پا.

fotvandra

: گردش, پیاده روی, مبلغ را بالا بردن.

fotvrd

: مانیکور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotvrta

: زگیل, زگیل گوشتی, گندمه, برامدگی.

foursome

: چهارتایی (دربازی golf), بازی گلف چهار نفری.

foxterrier

: نوعی سگ اهلی.

fr -

: وابسته به منی, نطفه ای, بدوی, اصلی.

fr

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

fr

: گوسفند, چرم گوسفند, ادم ساده ومطیع.

fr alla parter f rdande

: کشتار یکدیگر, کشتار متقابل, قاتل.

fr att inte/ifall

: مبادا, شاید.

fr ckhet

: گستاخی, عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

fr delse

: خرابی, انهدام.

fr dla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

fr dmjuka

: پست کردن, تحقیر کردن, اهانت کردن به, پست کردن, ریاضت دادن, کشتن, ازردن, رنجاندن.

fr dmjukelse

: تحقیر, احساس حقارت.

fr dmjukelse/harm/kallbrand

: ریاضت, پست کردن, رنج, خجلت, فساد.

fr ga

: پرسیدن, جویا شدن, خواهش کردن, برای چیزی بی تاب شدن, طلبیدن, خواستن, دعوت کردن, پرسش کردن, جویا شدن, باز جویی کردن, رسیدگی کردن, تحقیق کردن, امتحان کردن, استنطاق کردن

fr geformulr

: پرسشنامه.

fr gesport

: امتحان, ازمایش کردن, چیز عجیب, مسخره کردن, شوخی, پرسش و ازمون.

fr h ra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

fr jd

: خوشی, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادی کردن, خوشحالی کردن, لذت بردن از, شادی, وجد.

fr jdefull

: شاد.

fr ka

: افزودن, زیاد کردن, علا وه کردن, زیاد شدن, تقویت کردن

fr ka sig

: پروردن, باراوردن, زاییدن, بدنیااوردن, تولید کردن, تربیت کردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

fr kne

: لکه, لک صورت, کک مک, خال, دارای کک مک کردن, خالدار شدن.

fr kning

: افزودن, زیاد کردن, توسعه دادن, توانگرکردن, ترفیع دادن, اضافه, افزایش, رشد, ترقی, زیادشدن, تکثیر, ازدیاد.

fr lder

: پدر یا مادر, والدین, منشاء, بعنوان والدین عمل کردن.

fr ldra-

: والدینی, وابسته به پدر ومادر.

fr ldrad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی, کهنه, منسوخ, مهجور, غیرمتداول, متروک.

fr ldrahem

: خانه, منزل, مرزوبوم, میهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

fr ldrals

: طفل یتیم, بی پدر و مادر, یتیم کردن.

fr ldraskap

: پدری, والدینی, مقام والدین, وظایف والدین.

fr lsare

: فدیه دهنده, رهایی بخش, نجات دهنده, باز خریدگر, نجات دهنده, ناجی.

fr lskelse

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

fr lsningsarm

: تشکیلا ت مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است.

fr mja

: ترفیع دادن, ترقی دادن, ترویج کردن.

fr mjare

: پیش برنده, ترقی دهنده, ترویج کننده, حامی, پشتیبان, نگهدار.

fr mlingskap

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

fr mmande/bisarr

: بیگانه وار, عجیب و غریب.

fr mne

: تخمک, تخمچه, اوول.

fr mre/fram-

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

fr msta intresse

: اشغال قبلی, کار مقدم, تمایل, شیفتگی, اشتغال.

fr n

: از, بواسطه, درنتیجه, از روی, مطابق, از پیش, قطع, خاموش, ملغی, پرت, دور.

fr n d vinnings skull

: سود, پول, مال.

fr n oxford

: وابسته به دانشگاه اکسفورد.

fr n rvarande

: بزودی, عنقریب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

fr nderlig

: تغییر پذیر, بی ثبات, ناپایدار, تغییر پذیر, متغیر, بی قرار, بی ثبات.

fr nderlighet

: تغییر پذیری, بی ثباتی, بیقراری, تلون, تغییرپذیری.

fr ndras

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

fr ndring

: تغییر, تبدیل, دگرش, دگرگونی, جهش, تغییر, دگرگونی, تحول, طغیان, انقلا ب, شورش, تغییر ناگهانی.

fr ndring

: تغییر, تبدیل, دگرش, دگرگونی.

fr ndskap

: خویشی, خویشاوندی, قوم وخویشی, بستگی, نسبت.

fr nga

: تبخیر کردن, تبخیر شدن, بخارشدن.

fr ngning

: تبخیر, بخارسازی, تبدیل به بخار.

fr nkoppla

: جدا کردن, گسستن, قطع کردن.

fr nsga

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

fr nsida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

fr nsttande

: زننده, مانع, دافع, راننده, بیزار کننده, متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

fr ntagande

: خلع ید, سلب مالکیت.

fr nvaro

: نبودن, غیبت, غیاب, حالت غیاب, فقدان.

fr ra

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

fr ring

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

fr sa

: فش فش, زرزر, وزوز (صدای هیزم تر هنگام سوختن), کوشش مذبوحانه, شکست, زه زدن.

fr sa/champagne

: صدای فش فش, گاز مشروبات, چابگی, سرزندگی, هیجان داشتن, گاز داشتن.

fr sch

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین.

fr ta

: پرخوردن.

fr ta

: خوردن (اسیدوفلزات), پوسیدن, زنگ زدن (فلزات).

fr tidig

: پیش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

fr tning

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

fr va

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن, مرتکب شدن, مرتکب کردن, مقصر بودن.

fr vande

: ارتکاب.

fr vxt

: گیاه تخم دار, بذر گیاه.

fr/s d

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

fra ver

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

fra

: زمین یامزرعه شخم زده, شیار, خط گود, شیاردار کردن, شیار زدن, شخم زدن.

fra in/d rrvakt

: راهنما, راهنمایا کنترل سینما و غیره, راهنمایی کردن, یساولی کردن, طلیعه چیزی بودن.

fra p tal

: سنجاق کراوات, برش, سیخ, شکل سیخ, بشکل مته, سوراخ کن, سوراخ کردن, نوشابه دراوردن (از چلیک), برای نخستین بار بازکردن, بازکردن یامطرح نمودن, بسیخ کشیدن, تخلف کردن از.

frackskjorta

: پیراهن سفید مردانه, پیراهن عصر مردانه, پیراهن لباس رسمی.

fradga

: کف, سرجوش, یاوه, سخن پوچ, کف کردن, بکف اوردن, اظهارکردن, نمایاندن, صدا زدن.

fradga/skum/skumma

: کف, سرجوش, یاوه, سخن پوچ, کف کردن, بکف اوردن, اظهارکردن, نمایاندن, صدا زدن.

fragil

: شکننده, ترد, نازک, لطیف, زودشکن, ضعیف.

fragment

: تکه, چیز کوچک, ریز, خرده ریز, پارچه سرقیچی.

fragmentarisk

: پاره پاره, جزء جزء, شکسته, ریز شده, ناقص.

frakt

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی, حمل, محموله, کالا ی حمل شده باکشتی, ترابری, حمل, کشتیرانی, ناوگان.

frakt

: تحقیر, اهانت, خفت, خواری.

frakt/frakta/last

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

frakta

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

fraktf rare

: باری, بار کننده (کشتی), بار, بارکش, مکاری.

fraktfartyg

: باری, بار کننده (کشتی), بار, بارکش, مکاری.

fraktfull

: اهانت امیز, مغرورانه, قابل تحقیر, تحقیر امیز, موهن, اهانت اور.

fraktion

: شکستن, شکستگی, ترک خوردگی, شکاف, برخه, کسر (کسور),بخش قسمت, تبدیل بکسر متعارفی کردن, بقسمتهای کوچک تقسیم کردن.

fraktionera

: تجزیه وتفکیک نمودن, برخه کردن.

fraktkostnad

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

fraktsedel

: بار نامه, خط سیر مسافر, راهنمای مسافرت.

fraktur

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

fram-

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

fram

: جلو, پیش, بطرف جلو, جلوی.

fram och tillbaka

: عقب, دور از, پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

fram t

: از حالا, دور از مکان اصلی, جلو, پیش, پس, این کلمه بصورت پیشوند نیز بامعانی فوق بکارمیرود, تمام کردن, بیرون از, مسیر ازاد, جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو, بطرف جلو, به پیش.

fram tskridande

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framb ra

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

framben

: پاچه جلو, پای جلو حیوان, دست چارپایان.

frambesvrja/trolla

: التماس کردن به, سوگند دادن, جادو کردن.

framboesi

: بیماری مسری و عفونی حاصله در اثراسپیروکتی بنام(pertenue Treponema).

frambringa

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framdel

: جلو, قسمت جلو, سر ودست, مقدمه.

framdriva

: بجلو راندن, سوق دادن, بردن, حرکت دادن.

framdrivande

: نیروی محرکه, خروج, دفع, پیش راندن, دافع, بیرون ریزنده.

framdrivning

: انگیزه انی, دژ انگیز, نیروی محرکه, خروج, دفع, پیش راندن.

framf ra

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

framfall

: پایین افتادگی, سقوط, پایین افتادن.

framfaren

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

framfart

: تصاعد.

framfda

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framflyttning

: تاخیر اندازی, تعویق, موکول ببعد کردن.

framfot

: پای جلو, دست چارپایان.

framfrande

: حمل, واگذاری, انتقال, سند انتقال, وسیله نقلیه.

framfusig

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

framg ng

: موفقیت, کامیابی.

framgent

: از این پس, زین سپس, از این ببعد.

framgngsrik

: کامیاب, موفق, پیروز, نیک انجام, عاقبت بخیر.

framh rda

: پشتکارداشتن, استقامت بخرج دادن, ثابت قدم ماندن, سماجت کردن, پافشاری کردن, اصرار کردن, ایستادگی.

framh va

: با اسلحه سرقت کردن, مانع شدن, قفه, توقیف.

framhrdande

: ماندگاری, پافشاری, اصرار, اصرار, ابرام, پافشاری, دوام, سماجت.

framkalla/vcka

: احضارکردن, فراخواندن, برگرداندن, بیرون کشیدن.

framkallande

: احاله بدادگاه بالا تر, احضار, احاله ء پرونده, یادگار.

framkallningsv tska

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

framkasta

: بیرون انداختن.

framkomlig

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

framkomma

: ظاهرشدن, پدیدار شدن.

framkomst

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

framleva

: زندگی کردن, زیستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, دایر.

framlgga/inkomma/underst lla

: تسلیم کردن, اراءه دادن, تسلیم شدن.

framliden

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

framlnges

: بطرف جلو, به پیش.

framlocka

: بیرون کشیدن, استخراج کردن, استنباط کردن.

framlykta

: چراغ جلو ماشین.

frammarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frammatning

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

frammumla

: من من, غرغر, لند لند, سخن زیر لب, من من کردن, جویده سخن گفتن, غرغر کردن.

framom

: پیش, جلو, درامتداد حرکت کسی, روبجلو, سربجلو.

frampressa

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

framprovocera

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

framryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frams ga

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار کردن, ماهر در صحبت, بندبند.

framsida

: روی سکه, روی اسکناس, روی هر چیزی, طرف مقابل, قضیه تالی, معکوس.

framskjutande

: برامده, متورم, باد کرده.

framskjutande del

: پیش امدگی, پیش رفتگی, جلو افتادگی, تحمیل.

framskjuten

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

framskrida

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framskriden

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

framst

: برجسته بودن, دوام اوردن, ایستادگی کردن, برجسته, عالی.

framst ende

: متمایز, برجسته, برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هویدا.

framst na

: ناله, فریاد, گله, شکایت, ناله کردن, نالیدن.

framsteg

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framstegsfientlig

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

framstegsman

: مترقی, ترقی خواه, تصاعدی, جلو رونده.

framstegsv nlig

: مترقی, ترقی خواه, تصاعدی, جلو رونده.

framstlla p syntetisk vg

: ترکیب کردن, امیختن, ترکیب شدن, هم گذاری کردن.

framstt

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

framstupa

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

framsynthet

: پیش بینی, دور اندیشی, مال اندیشی, بصیرت.

framtand

: دندان پیشین, ثنایا.

framtass

: پنجه پای جلو (حیوانات), پنجه دست حیوانات.

framtid

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

framtida

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

framtida hndelse

: اخرت, عاقبت, اینده, نسل اینده.

framtida/bortre

: بعدی, انطرف, در درجخ دوم اهمیت, نهان.

framtoning

: مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

framtr dande

: ظهور, پیدایش, ظاهر, نمایش, نمود, سیما, منظر, برجسته, والا.

framtrda

: ظاهرشدن, پدیدار شدن.

framtriktad

: بسوی جلو, به پیش, بجلو.

framtrnga

: نفوذ کردن در, بداخل سرایت کردن, رخنه کردن.

framtstr vande

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

framtvinga

: بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

framvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

franc

: فرانک (واحد پول), امتیاز, حق مخصوص, حق انتخاب, حق رای.

franciskaner

: وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسیس مقدس.

frandliga

: روحانی کردن, بطور معنوی تفسیر کردن.

frank

: رک گو, بی پرده حرف زن, رک, بی پرده, صریح, نیرومند,مجانی, چپانیدن, پرکردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف کردن, مهر زدن, باطل کردن, مصون ساختن

frankera

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frankfurterkorv

: کالباس یا روده پرکرده از گوشت گاو, سوسیس.

frankisk

: فرنگی.

frankofil

: فرانسه دوست, هواخواه فرانسه.

frankra

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

frans

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

frans/kanta

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

fransa

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

fransk

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

fransk nougat

: شیرینی بادام دار, نان بادامی.

franska

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

fransman

: مرد فرانسوی.

franstalta

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

fransysk

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

frappant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

frappera

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطورکردن, سکه ضرب کردن, اعتصاب کردن, اصابت, اعتصاب کردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

frapperande

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

frarbeta

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

frare/drivrutin

: محرک, راننده.

frarga/framkalla

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

frargelseklippa

: سنگ لغزش, مانع, موجب لغزش, سبب سقوط.

fras

: عبارت.

fras-

: عبارتی, مربوط به کلمه بندی.

frasa

: صدای برگ خشک, خش خش کردن, صدا کردن, صدا در اوردن از, صدای برگ خشک ایجادکردن.

fraseologi

: عبارت پردازی, کلمه بندی, انشاء, فهرست, سبک.

frasera

: عبارت.

frasig

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته, ترد, مجعد, پرچین وشکن.

frasmakare

: ادم پرحرف و یاوه گو, ادم روده دراز.

fraternisera

: دوست بودن, برادری کردن, متفق ساختن, برادری دادن.

fraternisering

: اخوت, دوستی کردن, برادری.

frb lt

: مضطرب, پریشان, گیج, سر در گم

frb n

: میانجی گری, پایمردی, شفاعت, وساطت, پادرمیانی.

frb ttra

: بالا بردن, افزودن, زیادکردن, بلندکردن, بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

frb ttra

: بهتر کردن, اصلا ح کردن, چاره کردن, بهتر شدن, بهبودی یافتن.

frb ttring

: بهبودی, بهتر شدن, بهتری, بهبودی, اصلا ح, بهبود, افزایش, بالا بردن, بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

frb ttringsbar

: کمال پذیر.

frband

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

frbannad

: نفرین شده, ملعون و مطرود.

frbannelse/avsky

: نفرت, تنفر, نفرین, لعنت, مایه ء نفرت, زشتی.

frbaskad

: مبهوت, لعنت شده, نفرین شده, مضطرب, پریشان, گیج, سر در گم

frbaskat

: لعنت کردن, لعنت, فحش, بسیار, خیلی, لعنت شده, نفرین شده, نفرین کردن.

frbaskat

: لعنت کردن, لعنت, فحش, بسیار, خیلی.

frbena

: استخوانی شدن, استخوانی کردن, سخت کردن.

frbening

: تشکیل استخوان, مرحله تشکیل استخوان.

frberedande

: استانه ای, اولیه, مقدمات, مقدماتی, ابتدایی, امتحان مقدماتی, پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی, امایشی, تدارکی.

frberedelsearbete

: کاری که با بیل انجام میدهند, زحمات اولیه کار

frbete

: مرتع گوسفند, چراگاه گوسفند.

frbida

: پیشخدمتی کردن, خدمت رسیدن و خدمت کردن.

frbifartsled

: گذرگاه, جنبی, کنار گذاشتن.

frbilliga

: ازقیمت کاستن, ارزان شدن, تحقیر کردن, ناچیز شمردن.

frbinda med varandra

: بهم پیوستن, بهم وصل کردن.

frbindelse

: پیوستگی, اتحاد, وصلت, پیمان بین دول, بستگی, اتصال, التزام, تعهد نامه, سپرده التزامی, وجه الضمانه, کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد,مقاطعه کارکفن ودفن, متعهد, کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد, جواب گو, مسلول, کارگیر.

frbindlig

: اماده خدمت, حاضر خدمات, مهربان, اجباری, الزامی.

frbipasserande

: رهرو, عابر, رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقی), گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

frbiseende

: اشتباه نظری, سهو, از نظر افتادگی.

frbittra

: تلخ کردن, ناگوار کردن, بدتر کردن.

frbjuda

: قدغن کردن, منع کردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود, منع کردن, ممنوع کردن, تحریم کردن, نهی, تبعید کردن, ممنوع ساختن, تحریم کردن, نهی کردن, بد دانستن, بازداشتن از.

frbjuda

: قدغن کردن, منع کردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود.

frbjuder

: زننده, نفرت انگیز, دافع, ناخوانده, نامطبوع, ترسناک, شوم, مهیب, عبوس, بدقیافه, نهی کننده.

frbjudna

: ممنوع.

frblekna

: محو کردن, محو شدن.

frblinda

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

frbliva

: ماندن, باقیماندن.

frbluffande

: بهت اور, شگفت انگیز, شگفت, حیرت اور, عجیب, گزاف.

frborga

: پنهان کردن, نهان کردن, نهفتن.

frbruka

: مصرف کردن, خرج کردن, صرف کردن, مصرف کردن.

frbrukning

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frbrylla

: پریشانی, اشفتگی, بی تصمیمی, بی تصمیم, بی تصمیم بودن, پریشان کردن.

frbryta

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frbrytelse

: جنایت, گناه, جرم, تقصیر, تبه کاری, بزه.

frbud

: قدغن, تحریم, منع, جلوگیری, ممنوعیت, نهی, حکم بازداشت, حکم نهی, حکم اداری, بازداشتن, محجور کردن, نهی کردن, ممنوعیت, منع, ترک, منع, تخطله, تبعید, محکومیت, محرومیت.

frbund

: واحد راه پیمایی که تقریبا مساوی 4/2 تا 6/4 میل است, اتحادیه, پیمان, اتحاد, متحد کردن, هم پیمان شدن, گروه ورزشی.

frbunds-

: فدرال, اءتلا فی, اتحادی, اتفاق.

frbyta

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

frck

: گستاخ, چشم سفید, پر رو.

frd

: سفر, مسافرت, سیاحت, سفر کردن.

frd ck

: قسمت جلو عرشه کشتی.

frd lja/hyckla

: تلبیس کردن, تدلیس کردن, پنهان کردن, وانمودکردن, بهانه کردن, نادیده گرفتن.

frd ma

: محکوم کردن, محکوم شدن.

frd mande

: لعنت امیز.

frd md

: بی برگ, نفرت انگیز, لعنتی, بادخورده, ملعون, منفور, نفرین شده, دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd mda

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd melse

: محکومیت, لعن, لعنت شدگی.

frd mma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

frd mning

: سد, دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند (در هلند), اب بند, بند اب, پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

frd mning/damm

: بند, سدی که سطح اب را بلند کند, خاکریز.

frd mt

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd rv

: مایه ء هلا کت, زهر(درترکیب), جانی, قاتل, مخرب زندگی, تباهی, فنا, نیستی, مرگ روحانی, نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

frd rva

: تباه کردن, فاسد کردن, اسیب رساندن, زیان رساندن, معیوب کردن, ناقص کردن, بی اندام کردن, صدمه زدن, اسیب, منحرف کردن, از راه راست بدرکردن, گمراه شدن, مرتد, بدراه, منحرف, فاسد کردن, تباه کردن, معیوب ساختن, خراب کردن, ناپاک ساختن, فاسد شدن, تباه شدن, بلا اثر کردن.

frd rvbringande

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

frd rvlig

: زیان اور, مضر, کشنده, نابود کننده, مهلک.

frd rvlig/desdiger

: زهرالود, مضر, موذی.

frd rvlig/skadlig

: زیان اور, اسیب رسان.

frdas genom

: پیمودن, عرضی, متقاطع.

frdbiljett

: بلیط.

frdefinierad

: از پیش تعریف شده.

frdel i tennis

: برتری, بهتری, مزیت, تفوق, فرصت.

frdela proportionellt

: به نسبت تقسیم کردن, سرشکن کردن.

frdelning

: سهم, جیره, تسهیم.

frdighet

: چیره دستی, ورزیدگی, تردستی, مهارت, استادی, زبر دستی, هنرمندی, کاردانی, مهارت عملی داشتن, کاردان بودن, فهمیدن.

frdjupa

: گود کردن, گودشدن.

frdmekaniker

: مهندس مکانیک هواپیما, مهندس پرواز.

frdom

: تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

frdra

: تحمل کردن, برخورد هموار کردن, طاقت داشتن, مدارا کردن.

frdraga

: خرس, سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی, لقب روسیه ودولت شوروی, :بردن, حمل کردن, دربرداشتن, داشتن, زاییدن, میوه دادن, تاب اوردن, تحمل کردن, مربوط بودن

frdragsamhet

: تحمل, تاب.

frdriva

: برکنار کردن, دورکردن, اخراج کردن.

frdubbling

: جفت سازی, دولا یی, تکرار, دوبرابر کردن.

frdv g

: مسیر چیزیرا تعیین کردن, خط سیر, جاده, مسیر, راه, جریان معمولی.

fre detta

: قبلی, مربوط به چندی قبل, سابق.

freb da

: پیشگویی کردن, نشانه بودن (از), حاکی بودن از, دلا لت داشتن (بر), شگون داشتن, پیش گویی کردن, تفال بد زدن, قبلا بدل کسی اثر کردن, از پیش خبر دادن, پیشگویی کردن, حاکی بودن.

freb dande

: وابسته به پیشرو بودن.

freb ra

: در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

frebild

: نخستین بشر, اصل ماده, نخستین افریده, نمونه اصلی, شکل اولیه, مدل پیش الگو, پیش گونه.

frebringa

: فراوردن, تولید کردن, محصول, اراءه دادن, زاییدن.

frebud/aning

: شوم.

frebygga/undanr ja

: مرتفع کردن, رفع کردن, رفع نیاز کردن.

fred

: صلح وصفا, سلا متی, اشتی, صلح, ارامش.

freda

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

fredag

: ادینه, جمعه.

fredlig

: اشتی پذیر, صلح دوست, ارام.

fredls

: یاغی, متمرد, قانون شکن, چموش, یاغی شمردن, غیرقانونی اعلا م کردن, ممنوع ساختن.

fredls

: یاغی, متمرد, قانون شکن, چموش, یاغی شمردن, غیرقانونی اعلا م کردن, ممنوع ساختن.

fredra

: ترجیح یافتن یادادن, برتری دادن, رجحان دادن, برگزیدن.

fredrag/tal

: سخن گفتن, سخنرانی کردن, ادا کردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

fredragsam

: مرجح, دارای رجحان, قابل ترجیح, برتر.

fredsdomare

: قاضی صلحیه, امین صلح, دادرس دادگاه بخش.

fredsdomares mbete

: ریاست کلا نتری یا دادگاه بخش, قاضی.

fredsmklare

: مصلح.

fredspipa

: پیپ یا چپق صلح (درمیان سرخ پوستان).

fredsstiftare

: صلح جو, تسکین دهنده, پستانک, مصلح.

freesia

: فریزیا, یک جور گل پیازدار.

frefinnas

: زیستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

fregatt

: فرقت, کشتی بادبان دار, نوعی قایق پارویی.

fregattf gel

: مرغابی دریاهای گرمسیری که بالهای بلند قوی دارد.

fregiven

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضی, منتسب به.

frejd

: دخشه.

frekvens

: بسامد, فرکانس, فراوانی.

frekvens/rckvidd

: شیوع مرض, انتشار (مرض), برخورد, تلا فی, تصادف, وقوع, تعلق واقعی مالیات, مشمولیت.

frekvensen

: بسامد, فرکانس, فراوانی.

frekvensmodulering

: تلفیق بسامدی.

frekvent

: تکرار شونده, زود زود, مکرر, رفت وامد زیاد کردن در, تکرار کردن.

frekventera

: رءیس وار رفتار کردن, تشویق کردن, نگهداری کردن, مشتری شدن.

frekventering

: تکرار, تناوب.

frel ggande

: فرمان.

frel sa

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frel sare

: مدرس, تدریس کننده, سخنران.

frel sning

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frel sning/frel sa

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frena

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین, پیوستن, وصل کردن, قرین شدن, مقترن, همسر, زوج

frenad

: بهم پیوسته, متصل, متحد.

frenesi

: دیوانه کردن, شوریده کردن, اشفتن, دیوانگی انی, شوریدگی, هیجان.

frenetisk

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته, اتشی, اشفته, عصبانی.

frening/f rbund

: اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

frening/umg nge

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

freningsband

: قید.

frenklade

: ساده شده.

frenlighet/foglighet

: قبول اجابت.

frenolog

: جمجمه شناس, جمجمه خوان.

frenologi

: علم براهین جمجمه, جمجمه خوانی.

fresats

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

fresia

: فریزیا, یک جور گل پیازدار.

fresk

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

freskrift/recept

: صدور فرمان, امریه, نسخه نویسی, تجویز, نسخه.

freskriva/ordinera

: تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن.

fresl /pst

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

fresp

: غیبگویی, نبوت, پیغمبری, پیشگویی, رسالت, ابلا غ.

frespr kare

: میانجی, پادرمیان.

fresta

: اغوا کردن, فریفتن, دچار وسوسه کردن.

fresta/locka

: اغوا کردن, فریفتن, دچار وسوسه کردن.

frestande

: وسوسه انگیز, اغوا کننده, هوس انگیز.

frestare

: وسوسه گر, فریبنده, اغوا کننده, شیطان.

frestava

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

frestelse

: اغوا, وسوسه, فریب, ازمایش, امتحان.

fresv va

: دوباره جمع کردن, بخاطر اوردن, در بحر تفکر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در.

fretag

: شرکت.

fretagare

: تاجر, بازرگان.

fretagsledare

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

fretal

: دیباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پیش گفتار, دیباچه نوشتن, رساله مقدماتی, مقدمه, سراغاز, مقدمه سخنرانی, شروع.

freteelse

: پدیده, حادثه, عارضه, نمود, تجلی, اثر طبیعی.

fretr da

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

fretr dare

: اسبق, سابق, قبلی, جد, اجداد, پیشنیان.

fretr de

: تقدم, برتری.

fretr des-

: امتیازی, امتیاز دهنده, مقدم, ترجیحی, ممتاز.

fretr desrtt

: حق تقدم, برتری.

freudian

: وابسته به نظریات زیگموند فروید.

freudiansk

: وابسته به نظریات زیگموند فروید.

freviga

: همیشگی کردن, داءمی کردن, جاودانی ساختن.

frevisning

: نمایش, اراءه, نمایشگاه, حقوق تقاعد.

frf ljande

: تعقیب, پیگرد, تعاقب, حرفه, پیشه, دنبال, پیگیری.

frf ljande/jakt

: تعقیب, پیگرد, تعاقب, حرفه, پیشه, دنبال, پیگیری.

frf ljare

: ازار دهنده, اذیت کننده, تعقیب کننده, دنبال کننده, سراغ گیر, پی کننده, کشنده.

frf ljelse

: زجر, شکنجه, ازار, اذیت.

frf lla

: اغل گوسفند.

frf ra

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترساندن, هول دادن, وحشت زده کردن, بهراس انداختن, به بیم انداختن, اغوا کردن, گمراه کردن, از راه بدر کردن, فریفتن.

frf ra/utsvvning

: هرزگی, هرزه کردن, فاسد کردن, الواطی کردن, عیاشی.

frfall/f rfalla/ruttna

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

frfall/vanv rd

: خرابی, ویرانی.

frfalla

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

frfalska

: جازن, قلا بی, زنازاده, حرامزاده, چیز تقلبی ساختن (مثل ریختن اب در شیر), تحریف کردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزویر کردن.

frfalskning

: قلب زنی, جعل و تزویر, استحاله, تحریف, تزویر, جعل اسناد, امضاء سازی, سند, سند جعلی.

frfarande

: رویه, پردازه.

frfaringss tt

: رویه, پردازه.

frfatta

: نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

frfattare

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

frfattare/skrivare

: نویسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

frfattarnamn

: نام مستعار نویسنده, نام نویسندگی.

frfattning

: ساختمان ووضع طبیعی, تشکیل, تاسیس, مشروطیت, قانون اساسی, نظام نامه, مزاج, بنیه.

frfattningssamling

: کتاب نظامنامه, کتاب قانون, قوانین موضوعه.

frfela

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

frfina

: پالودن, تصفیه کردن, خالص کردن, تهذیب کردن, پاک شدن, تصحیح کردن.

frfining

: تهذیب, تزکیه, پالودگی.

frflugen

: وحشی, جنگلی, خود رو, شیفته و دیوانه.

frflyktigas

: تبخیرشدن, بخارکردن.

frflyta

: گذشتن, منقضی شدن, سپری شدن, سقوط.

frflytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

frfogande

: دسترس, دراختیار, مصرف, درمعرض گذاری.

frfriska

: تازه کردن, نیروی تازه دادن به, از خستگی بیرون اوردن, روشن کردن, با طراوت کردن.

frfrysning

: سرمازدگی, یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما.

frg

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن, چرده, رنگ, شکل, تصویر, ظاهر, نما, صورت, هیلت, منظر

frg/f rga

: رنگ, رنگ زنی, رنگ کردن.

frga

: رنگ, رنگ زنی, رنگ کردن.

frgande

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشی, وابسته به سلوال.

frgare

: رنگرز, رنگرز, رنگ کننده, رنگ پس دهنده.

frgasare

: کابوراتور.

frgband

: نوار, روبان, نوار ماشین تحریر, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزی, تسمه, تراشه.

frgeri

: کارخانه رنگ سازی.

frgest llare

: سوال کننده, پرسشگر.

frgglad

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر کیف.

frgifta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

frgklick

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

frglag

: رنگ امیزی.

frgrena

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrenas

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrik

: رنگارنگ.

frgriplig

: ظالمانه, عصبانی کننده, بیداد گرانه.

frgrund

: پیش نما, نزدیک نما (در برابر دور نما), منظره جلو عکس, زمین جلو عمارت.

frgstark

: رنگارنگ.

frgudning

: قاءل به الوهیت شخص یا چیزی, خداسازی, ایجاد الوهیت.

frgvis

: کنجاو, فضول, پی جو.

frgyllning

: مطلا, زراندود, طلا یی, اب طلا کاری.

frh ja

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

frh lla

: رفتارکردن, سلوک کردن, حرکت کردن, درست رفتار کردن, ادب نگاهداشتن.

frh llande

: نسبت.

frh llning

: توقف, وقفه, تعطیل, ایست, تعلیق, بی تکلیفی, اویزان, اویزانی, اندروا, اونگان, اندروایی, اویزش.

frh llningsregel

: جهت, سو, هدایت.

frh na

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

frh nge

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

frh r

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

frh r/frh ra/frgesport/gyckla

: امتحان, ازمایش کردن, چیز عجیب, مسخره کردن, شوخی, پرسش و ازمون.

frhalare

: طفره رو, تعویق انداز.

frhand

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frhandlare

: بذرکار, بذرپاش, بذر افشان, تخم گیاه فروش.

frhandlare

: مذاکره کننده.

frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

frhandsvisa

: پیش دید, پیش دید کردن, قبلا رویت کردن, اطلا ع قبلی, پیش چشی.

frhastad

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

frhatlig

: حسودانه, منزجر کننده, نفرت انگیز, زشت.

frhindra

: باز داشتن و نهی کردن, منع کردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگیری کردن.

frhindra

: جلوگیری کردن, پیش گیری کردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت کردن.

frhindrande

: پیشگیری, جلوگیری.

frhistorisk

: پیش تاریخی, وابسته به قبل از تاریخ, ماقبل تاریخی.

frhona

: میش, گوسفندماده.

frhoppning

: انتظار, چشم داشت, توقع, امید, امیدواری چشم داشت, چشم انتظاری, انتظار داشتن, ارزو داشتن, امیدواربودن.

frhud

: پوست ختنه گاه, پوست ختنه گاه, غلفه.

frhuggning

: سد درختی.

frhydning

: پوشش, غلا ف, مصالح مخصوص غلا ف یا پوشش.

fri

: ازاد, مستقل, میدانی.

fria till

: اظهار عشق کردن با, عشقبازی کردن با, خواستگاری کردن, جلب لطف کردن.

friare

: خواستگاری کردن, عشقبازی کردن, عرضحال دهنده, مدعی, خواستگار.

fribiljett

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

fribord

: حق ادعای مالکیت در مورد زمینهای خالصه, غذا ومنزل مجانی.

friboren

: ازاد زاده, فرزند ازاد مرد (که بنده نیست).

fribytare

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد, غارتگر, چپاولگر, دزددریایی, راهزن.

frid

: صلح وصفا, سلا متی, اشتی, صلح, ارامش.

fridfull

: مسالمت امیز, ارام, صلح امیز.

fridfulla

: مسالمت امیز, ارام, صلح امیز.

fridsam

: اشتی پذیر, صلح دوست, ارام.

frieri

: پیشنهاد, طرح, طرح پیشنهادی, اظهار, ابراز.

frig ra

: رها کردن, از گرفتاری خلا ص کردن, ازقید رها کردن, از زیر سلطه خارج کردن.

frige

: ازاد کردن, رها کردن, تجزیه کردن.

frigid

: بسیار سرد, منجمد, دارای اندکی تمایل جنسی.

frigiditet

: سردی, انجماد, کمی تمایل در قوای جنسی.

frigiven

: بنده ازاد شده, ازاده.

frigivning

: ازاد کردن, نجات.

frigng

: اختیار, اجازه, زدودگی, ترخیص.

frigrelse

: ازادی, رهایی, رستگاری, رهاسازی, تخلیص.

frihamn

: بندر ازاد.

frihand

: بی اسباب, بی افزار, بادست باز, ازادی در تصمیم.

frihandel

: تجارت ازاد, قاچاق.

friherre

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.

friherrinna

: بانوی بارون, همسر بارون.

friherrlig

: مربوط به بارون, بارونی.

frihet

: ازادی, استقلا ل, معافیت, اسانی, روانی, ازادی, اختیار, اجازه, فاعل مختاری.

frihetsstraff

: حبس, زندانی شدن.

frihjul

: ازاد زندگی کردن, با ازادی حرکت وجنبش کردن, بازادگی زیستن, بادندن خلا ص رفتن.

frihult

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

friidrott

: علم ورزش, ورزشکاری, پهلوانی, زور ورزی.

frik nna

: بخشیدن (گناه), امرزیدن, عفو کردن, کسی را از گناه بری کردن, اعلا م بی تقصیری کردن, بری الذمه کردن, کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن, پاک کردن, مبرا کردن, تبرءه کردن, روسفید کردن, مبرا کردن.

frikalla

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

frikallelse

: معافیت.

frikass

: قرمه (ترکی), راگوی گوشت پرنده, قلیه کردن, سرخ کردن.

frikativ

: سایشی, تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس.

frikativa

: سایشی, تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس.

friknnande

: امرزش گناه, بخشایش, عفو, بخشودگی, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقیب کیفری, تبرءه واریز, براءت ذمه, رو سفیدی, تبرءه, روسفیدی.

frikostig

: بخشنده, سخی, باسخاوت, فراوان, پربرکت, سخی, گشاده دست, دست باز, سخی, بخشنده, زیاد, بخشنده, کریم.

frikostig/riklig

: بخشنده, سخی, باسخاوت, خوب ومهربان.

frikostighet

: بخشش, سخاوت, انعام, اعانه, شهامت, ازادمنشی, وفور, بخشایندگی, بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی, بخشش, دهش, انعام, سخاوت, ازادگی, مساعدت, وسعت نظر, گشاده دستی, بخشیدگی, بخشش, بخشندگی, دهش, کرم, کرامت, بذل.

frikostigt

: سخی, بخشنده, زیاد.

friktion

: سایش, اصطکاک, مالش, اختلا ف, حساسیت.

friktions-

: اصطکاکی, مالشی.

friktionskoppling

: کلا چ اصطکاکی.

frikyrklig

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی).

frikyrkoprst

: وزیر, وزیر مختار, کشیش.(.vtvi): کمک کردن, خدمت کردن, پرستاری کردن, بخش کردن.

frilla

: یار, فاسق, رفیقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

friluftsbad

: میعادگاه قشنگ ساحلی.

friluftsmnniska

: ورزشکار, ورزش دوست, ورزشکار جوانمرد.

frim rke

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frimodig

: صاف و ساده, بی تزویر, رک گو, اصیل.

frimodig/ ppen

: صاف و ساده, بی تزویر, رک گو, اصیل.

frimrka

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frimurare

: عضو فراموش خانه, فراماسیون.

frimurarloge

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimurarloge/inhysa

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimureri

: فراماسیونی.

frintelse

: نابودی.

frireligis

: مخالف, معاند.

fris

: کتیبه, حاشیه ارایشی, باکتیبه اراستن, حاشیه زینتی دادن به.

fris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

fris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

frisera

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

frisinnad

: ازاده, نظر بلند, دارای سعه نظر, روشنفکر, ازادی خواه, زیاد, جالب توجه, وافر, سخی.

frisk

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین, سیلی زننده, خوش طعم, دوست داشتنی, صدای ملچ ملوچ, صدای ماچ, مهم, فعال, کتک.

frisk/kraftig

: خوش بنیه, تندرست, قوی, شهوت انگیز.

frisk/kry/kraftig

: خوش بنیه, نیرومند, بی نقص, سالم, کشیدن, سوی دیگر بردن, روانه کردن.

friska upp

: باقلم مو رنگ کردن, معلومات خود را تجدیدکردن, تجدید خاطره کردن, تازه کردن, خنک کردن, نیرو دادن.

friskna

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

friskus

: منفجر یاخوردکننده, چیز شکفت انگیزوعجیب.

friskv rd

: طب پیشگیری, طب استحفاظی.

frisprkig

: پرحرف, رک و راست, رک, رک گو, صاف و پوست کنده, بی ریا و تزویر.

frisr/h rfrisrska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

frist ende

: جدا, غیر ذیعلا قه.

fristad

: پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگی, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

fristlla

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

frisyr

: ارایش مو, مردی که سلمانی زنانه باشد, ارایش موی زنان بفرم مخصوصی, ارایشگر زنانه.

frita

: تبرءه کردن, مبراکردن, روسفیدکردن, معذورداشتن.

frita/fritagen

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

fritaga

: تبرءه کردن, روسفید کردن, برطرف کردن, اداکردن, از عهده برامدن, انجام وظیفه کردن, پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا), ادای (دین) نمودن, براءت (ذمه) کردن.

fritaga/skta sig bra

: تبرءه کردن, روسفید کردن, برطرف کردن, اداکردن, از عهده برامدن, انجام وظیفه کردن, پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا), ادای (دین) نمودن, براءت (ذمه) کردن.

fritid

: تن اسایی, اسودگی, فرصت, مجال, وقت کافی, فراغت.

fritids

: فعالیت های فوق برنامه ای دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه ای.

fritnkare

: کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد, بیدین, ازاد فکر.

fritt

: بطور ازاد یا رایگان.

fritt f rfogande

: دسترس, دراختیار, مصرف, درمعرض گذاری.

frivillig

: ارادی, اختیاری, داوطلبانه, به خواست.

frivillig/volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivilligt

: از روی اراده, بطور ارادی.

frivilligt ta sig

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivol

: پرحرف, گستاخ.

frivolitet

: سبکی, گستاخی, بی ملا حظگی, چرب زبانی.

frivolt

: شیرجه, معلق, پشتک, معلق زدن.

frja

: گذرگاه, معبر, جسر, گذر دادن, ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن, قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود.

frjda

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

frjkarl

: کسی که نزدیک اب یا در اب کار میکند.

frk mpe

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع کردن از, پشتیبانی کردن.

frk mpe/veteran

: کسی که در لشکر کشی شرکت میکند, سرباز کهنه کار, نامزد انتخابات.

frk nning

: عقیده قبلی نسبت بچیزی, احساس وقوع امری از پیش, روشن بینی قبلی, دلهره.

frk nsla

: عقیده قبلی نسبت بچیزی, احساس وقوع امری از پیش, روشن بینی قبلی, دلهره.

frk rlek

: میل شدید, علا قه, ذوق, میل وافر, امادگی, تمایل قبلی, رجحان, برگزیدگی, جانبداری.

frk rsrtt

: حق عبور از روی ملک دیگری, حق تقدم در عبور وساءط نقلیه.

frk tt

: گوشت گوسفند (یک ساله وبیشتر), گوسفند.

frkalkning

: تبدیل به اهک, تحجر, تکلیس شدن, اهکی شدن.

frkapsel

: حباب, برامدگی مانند, قوزه پنبه, پیاز.

frkastande

: رد, عدم پذیرش, انکار, ردی.

frkastelsedom

: محکومیت.

frkastning

: عیب, نقص, تقصیر.

frklara giltig

: معتبرساختن, قانونی کردن, قانونی شناختن, نافذ شمردن, تنفیذ کردن.

frklarande

: اعلا نی, اظهاری, توضیحی, شرحی, بیانگر, روشنگر, توضیحی, تشریحی, نمایشی, نمایشگاهی, تفسیری, توضیحی, تفسیری, نمایشی.

frklaring/exempel/illustration

: مثال, تصویر.

frklena

: عدم وفق, انکار فضیلت چیزی راکردن, کم گرفتن, بی قدرکردن, پست کردن, بی اعتبارکردن.

frknig/st nk

: رگه رگه کردن, خط خط کردن, نقطه نقطه کردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفک.

frkola

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

frkolna

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

frkomprimera

: تجاوز کردن, لبریز شدن, نیروی برق بیش از اندازه رساندن به (ماشین وغیره), دستگاه تشدید.

frkonstlad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

frkonstling

: مصنوعی یا ساختگی بودن.

frkorta

: کوتاه کردن, مختصرکردن, خلا صه کردن, کوتاه کردن, مختصر کردن, کوتاه نمودار کردن, بهم فشردن, خلا صه کردن.

frkortning

: کوتهسازی, مخفف, تلخیص, اختصار.

frkovra

: بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

frkroma

: رنگ دانه کرومیوم, رنگ زرد فرنگی, اب ورشو.

frkroppsligande

: تجسم, در برداری, تضمین, درج.

frkrossad

: دلشکسته, نومید.

frkunnare

: اعلا م کننده, جار زن.

frkvinnliga

: مونث کردن, زنانه کردن, زنانه شدن, دارای خصوصیات زنانه شدن.

frl ggare

: ناشر.

frl ggare/utgivare

: ناشر.

frl ggning

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

frl ggningsort

: پادگان, ساخلو, مقیم کردن, مستقر کردن.

frl jliga

: تمسخر کردن, بکسی خندیدن, استهزاء کردن.

frl jliga/hna

: تمسخر کردن, بکسی خندیدن, استهزاء کردن.

frl t

: بخشیدن, عفو کردن, امرزیدن.

frl ta

: بخشیدن, عفو کردن, امرزیدن.

frl ta/gottgra

: چشم پوشی کردن از, اغماض کردن, بخشیدن.

frladdning

: لا یی, کهنه, نمد, استری, توده کاه, توده, کپه کردن, لا یی گذاشتن, فشردن.

frlagsbeteckning

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش کردن.

frlagsredakt r

: ویراستار, ویرایشگر.

frlama

: بی حس کردن, بی قدرت کردن, کشتن (قدرت فکر و ارزو و احساس), کرخ کردن, فلج کردن, از کار انداختن, بیحس کردن.

frleda

: اغوا کردن, گمراه کردن, از راه بدر کردن, فریفتن.

frledande

: گمراه سازی, گول زنی, فریفتگی, اغوا.

frliden

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

frlika

: صلح دادن, اشتی دادن, تطبیق کردن, راضی ساختن, وفق دادن.

frlikningsman

: اشتی دهنده, میانجی.

frlita

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

frljudande

: گزارش, گزارش دادن.

frljugenhet

: دروغگویی, کذب.

frlopp

: نسیان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپری شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترک اولی, الحاد, خرف شدن, سهو و نسیان کردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

frlorad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frlossa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

frlossning

: تحویل.

frlossningst ng

: انبرک, انبر جراحی, انبرک, انبر قابلگی, پنس.

frlova

: نامزدکردن, مراسم نامزدی بعمل اوردن.

frlsa

: نجارت دادن, رهایی بخشیدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز کردن, فقط بجز, بجز اینکه.

frlsning

: رستگاری, نجات, رهایی, سبب نجات.

frlust

: محرومیت, حرمان, فقدان, انعزال, باخت, زیان, ضرر, خسارت, گمراهی, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضایعات, خسارات.

frlustelse

: سرگرمی, تفریح, گیجی, گمراهی, فریب خوردگی, پذیرایی, نمایش.

frm ga

: توانایی, استطاعت.

frm ga/fakultet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

frm gan att av en lycklig slump upptcka n got

: خوشبختی, تحصیل نعمت غیر مترقبه, نعمت غیر مترقبه.

frm n

: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمایش برای جمع اوری اعانه.(.vi .vt) :فایده رساندن, احسان کردن, مفید بودن, فایده بردن.

frm nlig

: سودمند, نافع, باصرفه.

frm nsrtt

: حق تقدم, برتری.

frmala

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

frmana

: هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

frmaning

: سرزنش دوستانه, تذکر, راهنمایی.

frmedla

: میانی, وسطی, واقع درمیان, غیر مستقیم, میانجی گری کردن, وساطت کردن, پابمیان گذاردن, درمیان واقع شدن.

frmedlare

: میانجی, وساطت کننده, مداخله کننده, وساطت, مداخله.

frmer

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

frmiddag

: چاشتگاه, پیش از ظهر, قبل از ظهر, پیش از نیم روز, بامداد.

frmildrande

: تخفیف دهنده.

frminska/f rminskas

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن.

frminskas

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن.

frmj l

: گرده, گرده افشانی کردن, دانه گرده.

frmjande

: پیشرفت, تهیه وسایل, پیش بردن, کمک, تقویت.

frmling

: غریبه, بیگانه, غریب, بیگانه کردن.

frmlingsskr ck

: دشمن بیگانه, بیگانه ترس, بیگانه ترسی, بیم از بیگانه.

frmmande

: بیگانه, خارجی, مخالف, مغایر, ناسازگار, غریبه بودن, ناسازگار بودن, ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

frmmandeg ra

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

frmoda

: فرض کردن, مسلم دانستن, احتمال کلی دادن, فضولی کردن

frmodad

: مشهور, قلمداد شده, مفروض, مورد قبول عامه.

frmodligen

: احتمالا.

frmre

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

frmst

: کاردینال, عدداصلی, اعداد اصلی, اصلی, اساسی, سهره کاکل قرمز امریکایی, بهترین, پیش ترین, جلوترین, دردرجه نخست, برجسته, مهم, برتر.

frmst/premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستین, مهمتر, رءیس,رهبر, نخست وزیر, نخستین نمایش یک نمایشنامه, هنرپیشه برجسته.

frmyndar-

: سرایدار, نگهبان, متولی.

frmyndare

: سرایدار, نگهبان, متولی.

frmyndarregering

: اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه.

frmyndarskap

: للگی, قیمومت, سرپرستی, تعلیم سرخانه.

frmynderskap

: نگهداری, قیمومیت.

frn

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

frn ja

: خشنود و راضی کردن, لذت دادن(به), مفتخر کردن, جبران کردن.

frn jakob i

: مربوط بدوره سلطنت جیمز اول و دوم در انگلیس.

frn jelse

: خوشی, لذت, صفا, حظ نفس, لذت, خوشی, برخورداری.

frn m/fin

: بانووار, باوقار, زن صفت.

frn m/stilfull/elegant

: زیبا, با سلیقه, پربراز, برازنده.

frn ma

: متمایز, برجسته.

frn mlig

: متمایز, برجسته.

frn mligast

: مخصوصا, بطور عمده.

frn mst

: فاءق, حاکم عالیمقام, برتر, بزرگتر, برترین.

frn rma

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frn rmad

: بی میل.

frn ta

: مصرف کردن, تحلیل بردن, مورد استفاده قرارگرفتن, از نفس افتادن.

frn tiden f re syndafloden

: وابسته به پیش از طوفان, پیش از طوفان نوح, ادم کهن سال, ادم کهنه پرست.

frnamn

: نام اول شخص, اسم اول, نام نخست.

frnde

: خویشاوند(ازجنس مذکر).

frnedra

: پست کردن, تحقیرنمودن, کم ارزش کردن.

frnedra sig

: پست کردن, رفتار کردن.

frnedring

: پستی, تحقیر, احساس حقارت.

frnekande

: انکار, رد, منفی, خنثی کردن, منفی کردن.

frnekelse

: چشم پوشی, کف نفس, انکار, رد, فداکاری.

frnf lle

: مردن, وفات یافتن, انتقال دادن.

frnf lle/dd

: مردن, وفات یافتن, انتقال دادن.

frnimmande

: درک کننده, با ادراک, حساس, دستخوش احساسات.

frnimmelse/uppfattning

: درک, ادراک, مشاهده قوه ادراک, اگاهی, دریافت.

frnk nna

: رد کردن, انکار کردن.

frnka

: خویش, خویشاوند(از جنس مذکر).

frnse

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

frnskilja

: جدا کردن.

frnuftig

: گویا, عقلی, عقلا یی, معقول, محسوس, مشهود, بارز.

frnuftsenlig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

frnvarande

: غایب, مفقود, غیرموجود, پریشان خیال, مالک غایب, غایب, مفقودالا ثر, شخص غایب.

frnya

: بازنو کردن, تجدید کردن, نو کردن, تکرار کردن.

frnyat utbrott

: برگشت, عود, ظهور مجدد, برگشتگی, تجدید.

frnyelse

: تجدید, تکرار, بازنوکنی.

frodas

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن, پربرکت شدن, حاصلخیز شدن, پرپشت شدن, فراوان شدن, وفور یافتن, شکوه یافتن, اب وتاب زیاد دادن, درتجمل زیستن, خوشگذران.

frodas/trivas

: پیشرفت کردن, رونق یافتن, کامیاب شدن.

frodig

: وافر, مجلل, انبوه, پربرکت.

frodighet

: پرنعمتی, وفور, فراوانی, پربرکتی, شکوه وجلا ل, فراوان, حاصلخیزی, انبوهی.

frol mpa

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frol mpa/trotsa

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

frol mpning

: توهین کردن به, بی احترامی کردن به, خوار کردن, فحش دادن, بالیدن, توهین.

from

: صمیمانه, فداکارانه, بافداکاری, عبادتی, دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد, دیندار, پرهیزگار, زاهد, متقی, پارسا, وارسته.

fromhet

: پارسایی, پرهیز گاری, خداترسی, تقوا, تقدس, پرهیز کاری, حرمت, علو مقام.

fromhet/hngivenhet

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

fromma

: نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن.

fromsint

: نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن.

frond r

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

front

: جلو, پیش.

frontal

: پیشانی, وابسته به پیشانی, وابسته بجلو, قدامی.

frontlinje

: جلو, پیش.

frontlinjen

: جلو, صف جلو, جلودار, طلا یه.

fror tta

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

frord

: دیباچه, سراغاز, پیش گفتار, دیباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پیش گفتار, دیباچه نوشتن.

frorda

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

frordning

: ایین نامه, نظامنامه, قانون ویژه, قانون فرعی وضمنی, فرمان, امر, حکم, مشیت, تقدیر, ایین.

frorena/besmitta

: الودن, ملوث کردن, سرایت دادن.

frorsaka

: سبب, علت, موجب, انگیزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فیه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ایجاد کردن (غالبا بامصدر).

frort

: حومه شهر, برون شهر.

frorts

: اهل حومه شهر, برون شهری.

frosch

: مهره.

frossa

: تب و لرز, تب نوبه, تب مالا ریا, پر خوردن, از روی حرص و ولع خوردن.

frossare

: ادم پر خور, شکم پرست, دله.

frossbrytning

: سختی, سختگیری, خشونت, تندی, دقت زیاد.

frosseri

: شکم پرستی.

frost

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

frostig

: یخ زده, بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده.

frostknl

: سرمازدگی, سرمازدگی, سرماسوزک.

frostskada

: سرمازدگی, یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما, نیشگون, گازگرفتن,کش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پریدن,زخم زبان,سرمازدگی.

frostskyddsv tska

: ماده ء ضد یخ, ضد یخ.

frott

: پارچه حوله ای, سرباز مدافع مرزی انگلیس.

frott handduk

: حوله مخمل نما.

frottera

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

frpacka

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

frpaktare

: اجاره دار.

frpassa

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

frpestad

: طاعون اور, طاعون زده, فاسد کننده اخلا ق دیگری, مسری, مضر, ازار دهنده, عفونی.

frplikta

: در محظور قرار دادن, متعهد و ملتزم کردن, ضامن سپردن, ضروری.

frpliktelse

: گماشت, وظیفه, تکلیف, فرض, کار, خدمت, ماموریت, عوارض گمرکی, عوارض.

frpost/utpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی.

frpuppning

: شفیرگی, ایجاد شفیره.

frr dare

: خاءن, خیانتکار.

frr deri

: خیانت, افشاء سر, نارو, خیانت, غدر, بی وفایی.

frr derska

: زن خاءن.

frr disk

: خیانت امیز, خاءن, خاءنانه, خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

frr dsrum

: فهرست, مجموعه, انبار, مخزن, کاتالوگ, انبار, مخزن, انبار کالا.

frr n

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

frr ntning

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

frr tta

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

frr ttning

: بازیگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهای نمایشی.

frr ttningsman

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

frra

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

frregling

: بهم پیوستن, در هم گیر کردن, بهم ارتباط داشتن, بهم قفل کردن, درهم بافتن, بهم پیچیدن.

frridare

: پیشرو.

frringa

: کسی را کوچک کردن, تحقیر نمودن, کم ارزش کردن.

frringa/f rmildra

: رقیق کردن, تخفیف دادن, کاستن از, کم کردن, کوچک کردن, نازک کردن, کم تقصیرقلمدادکردن, کم ارزش قلمداد کردن.

frringande

: بدگویی, افترا, کاهش, کسرشان, کسر, کاستی, نازکی, کمی.

frrum

: اطاق کفش کن, پیش اطاقی, اطاق انتظار, کفش کن.

frruttnelse

: فساد, تعفن, عفونت, پوسیدگی, گندیدگی, گندیدگی, فساد, پوسیدگی.

frryckt

: دیوانه, عصبانی, از جا در رفته, شیفته, عصبانی کردن, دیوانه کردن.

frryska

: روسی کردن.

frs

: قیمه (ترکی), کنسرو.

frs k

: کوشش کردن, قصد کردن, مبادرت کردن به, تقلا کردن, جستجو کردن, کوشش, قصد.

frs ka

: کوشش کردن, سعی کردن, کوشیدن, ازمودن, محاکمه کردن, جدا کردن, سنجیدن, ازمایش, امتحان, ازمون, کوشش.

frs ka glmma bort

: محفوظات را فراموش کردن, از یاد بردن.

frs mra/frs mras

: بدتر کردن, خراب کردن, روبزوال گذاشتن.

frs mra/skada

: خراب کردن, زیان رساندن, معیوب کردن.

frs mring

: زوال, بدتر شدن.

frs ndelse

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

frs rjare

: حامی, پشتیبان, نگهدار.

frs rjning

: مشروط بر اینکه, در صورت.

frs t

: کمین, کینگاه, دام, سربازانی که درکمین نشسته اند, پناه گاه, مخفی گاه سربازان برای حمله, کمین کردن, در کمین نشستن.

frs tlig

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه, خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

frs tta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

frs ttsblad

: صفحه سفید اغاز وپایان کتاب, صفحه سفید اول واخر کتاب.

frsa vid matlagning

: صدای هیس کردن, جلز ولز کردن, صدای سوختن کباب روی اتش.

frsa/spotta fram

: تند ومغشوش سخن گفتن, باخشم سخن گفتن, تف پراندن, باخشم اداکردن, بیرون انداختن.

frsagda

: ترسو, کمرو, محجوب.

frsaka

: انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

frsamla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار کردن, جفت کردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن کردن, ملا قات کردن.

frsamling

: جماعت, دسته, گروه, حضار در کلیسا.

frse

: تهیه کردن, مقرر داشتن, تدارک دیدن.

frse/utrusta

: وادار کردن, بخشیدن به (با with) پوشانیدن.

frsedd med fransar

: حاشیه دار.

frsedd med rysch

: دارای زواءد وتزءینات.

frseelse

: گناه, بزه, تخطی از قانون, شبه جرم, اسیب, ضرر.

frseglat kontrakt

: کالا ی ویژه, داروی ویژه یا اختصاصی, اسپسیالیته, اختصاص, کیفیت ویژه, تخصص, رشته اختصاصی, ویژه گری.

frsena

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن, تاخیر کردن, کند ساختن, معوق کردن, بتعویق انداختن, عقب افتاده, دیر کار.

frsening

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن, تاخیر, کم هوشی, عدم رشد فکری, شتاب منفی.

frses

: تدارکات.

frsigkommenhet

: بلوغ, کمال, سر رسید.

frsiktig/r dd

: عزیز, محبوب, با احتیاط ودقیق, محتاط, کمرو.

frsiktighet

: احتیاط, پیش بینی, هوشیاری, وثیقه, ضامن, هوشیار کردن, اخطار کردن به.

frsiktighets tgrd

: احتیاط, اقدام احتیاطی.

frsiktighetsm tt

: احتیاط, اقدام احتیاطی.

frsiktigtvis

: هوشیار, محتاط, مواظب.

frsitta

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

frsjunken

: انحصارشده, کاملا اشغال شده, مجذوب, مسحور, ربوده شده, برده شده, مجذوب.

frskaffa

: بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

frskalle

: ادم کله گنده, ادم کودن, کله خشک, بی مخ, بیشعور.

frskansning

: سنگربندی.

frskingring

: اختلا س, دستبرد, اختلا س, دزدی, حیف ومیل.

frskjutning

: جابجاشدگی, دررفتگی (استخوان یا مفصل), جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان.

frskola

: کودکستان, مدرسه بچه های کمتر از پنج سال, وابسته بدوره پیش کودکستان, کودکستان, کودکستانی.

frskoning

: خودداری, شکیبایی, تحمل, امساک, مدارا.

frskottera

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frskr ckelse

: ترس ناگهانی, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

frskr cklig

: وحشتناک, بد, ترسناک, مهیب, دهشتناک, مهیب, ترسناک و حشت اور.

frskr cklig/fantastisk

: شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

frskrift

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

frskrivning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

frskvatten

: وابسته به اب شیرین, تازه کار.

frsl

: بس بودن, کفایت کردن, کافی بودن, بسنده بودن.

frsl a

: خنثی کردن, احمق کردن, خرف کردن.

frsl sa

: تلف کردن, برباد دادن, ناروا خرج کردن, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

frslagen

: زیرک, مکار, حیله باز, ماهر, زیرکی, حیله گری.

frslava

: بنده کردن, غلا م کردن.

frslita

: کهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطیع کردن, کاملا خسته کردن.

frsmak

: پیش چشی, ازمایش قبلی, پیش بینی کردن.

frsnillning

: اختلا س, دزدی, حیف ومیل.

frsning

: جنب وجوش, عمل اسیاب کردن, ارد سازی, زنجیره سکه.

frsoffa

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن.

frsona

: ساکت کردن, ارام کردن, مطالعه کردن, اشتی دادن, خشم را فرو نشاندن, استمالت کردن, تسکین دادن, صلح دادن, اشتی دادن, تطبیق کردن, راضی ساختن, وفق دادن.

frsoning/f rlikning

: مصالحه, اشتی, تسکین, توافق.

frsonings-

: رستگاری بخش, باز خریدنی.

frsonlig

: قابل تلفیق.

frsova sig

: خواب ماندن, دیر از خواب بلند شدن, بیش از حد معمول خوابیدن.

frspr ng

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن.

frst

: دریافتن, درک کردن, فهمیدن, فرا گرفتن, تحقق بخشیدن, پی بردن, فهمیدن, ملتفت شدن, دریافتن, درک کردن, رساندن.

frst

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی, اولا, درمرحله اول.

frst elig

: دریافتنی, قابل درک.

frst else

: فهم, ادراک, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهمیده.

frst ende

: فهم, ادراک, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهمیده.

frst lla

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

frst llning

: دورویی, فریب.

frst mning

: پژمانی, افسردگی, سرافکندگی, دلمردگی, تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

frst nd

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام, هوش, فهم, قوه درک, عقل, خرد, سابقه.

frst ndig

: کلمه پسوندیست بمعنی' راه و روش و طریقه و جنبه' و' عاقل.'

frst ndsmssig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

frst r

: پایان دار, پایان بخش.

frst ra

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

frst ra

: ویران کردن, خراب کردن, خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن, غنیمت, یغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهی, از بین بردن, غارت کردن, ضایع کردن, فاسد کردن, فاسد شدن, پوسیده شدن, لوس کردن, رودادن.

frst rande

: مخرب.

frst rande/frd rvlig

: مخرب.

frst ras

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

frst rbar

: انهدام پذیر.

frst relse

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی, خرابی, غارت, ویران کردن.

frst ring

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی.

frst rka

: وسعت دادن, بزرگ کردن, مفصل کردن, مفصل گفتن یا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقویت کردن (صدا), تقویت کردن, محکم کردن, مدد کردن.

frst rkare

: تقویت کننده.

frst rkning

: تقویت, تقویت, مدد.

frst v

: ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

frsta klass sovkup

: اتاقک یا کوپه یک نفری ترن.

frsta moseboken

: پیدایش, تکوین, تولید, طرز تشکیل, کتاب پیدایش (تورات), پسوند بمعنی ایجاد کننده.

frstadsbo

: اهل حومه شهر, برون شهری.

frstag/fockstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

frstatliga

: ملی کردن, ملی شدن.

frstavelse

: پیشوند, پیشوندی.

frsteg

: تقدم, برتری.

frstek

: ران گوسفند و غیره که پخته باشد, ژیگو, دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند, مثلث شکل.

frstening

: تحجر, سنگ شدگی.

frstockad

: سخت دل, بی عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل.

frstoppad

: یبوست اور, سرد و بی محبت, خسیس, یبس.

frstora

: بزرگ کردن, افزودن, بزرگ کردن, باتفصیل شرح دادن, توسعه دادن, وسیع کردن, بسط دادن, درشت کردن, زیر ذربین بزرگ کردن, بزرگ کردن.

frstoringsapparat

: بزرگ کننده, ذره بین, درشت کن.

frstrykning

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

frstukvist

: هشتی, سرپوشیده, دالا ن, ایوان, رواق.

frstulen/hemlig

: دزدکی, زیر جلی, پنهان, نهانی, مخفی, رمزی.

frsumbar

: ناچیز, جزءی, بی اهمیت, قابل فراموشی.

frsumlighet

: قصور, اهمال, فراموشکاری, غفلت, فرو گذاشت.

frsumma

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

frsura

: اسید کردن, ترش کردن, حامض کردن.

frsvaga

: ناتوان کردن, ضعیف کردن, بی جان کردن, از نیرو انداختن, از کار انداختن, سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن, سست کردن, ضعیف کردن, سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

frsvagning

: ناتوان سازی, تضعیف.

frsvara

: دفاع کردن از, حمایت کردن, در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

frsvarbar

: پدافندپذیر, دفاع کردنی, دفاع پذیر, قابل دفاع.

frsvars

: پدافندی, دفاعی, تدافی, حالت تدافع, مقام تدافع.

frsvarsskrift

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

frsvinna

: ناپدید شدن, غایب شدن, پیدا نبودن, کم کم ناپدید شدن, بتدریج محو و ناپدید شدن(مانند بخار), بطرف صفر میل کردن, ناپدید شدن, به صفر رسیدن.

frsvunnen

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frsynda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

frsynen

: مشیت الهی, صرفه جویی, اینده نگری.

frt ja

: زمین بایر, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افریقا, مسلمان.

frt jning

: محل مهار کشتی, بستنگاه.

frt jningsplats

: محل مهار کشتی, بستنگاه.

frt lja

: گفتن, بیان کردن, نقل کردن, فاش کردن, تشخیص دادن, فرق گذاردن, فهمیدن.

frt nksam

: محتاط, از روی احتیاط.

frt nksam/klok

: محتاط, از روی احتیاط.

frt nksamhet

: دور اندیشی, مال اندیشی, احتیاط, اندیشه قبلی.

frt ra

: بلعیدن, فرو بردن, حریصانه خوردن.

frt ring

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frt rna

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

frt ta

: هم چگال کردن, متراکم کردن, تغلیظ کردن, منقبض کردن, مختصرومفیدکردن, خلا صه کردن, چگالیدن.

frt tning

: چگالش, خلا صه, جمع شدگی, تکاثف, تغلیظ.

frtal

: بدنامی, رسوایی, بهتان افترا, سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن, بدگویی, بهتان, فحش, سخن زشت و رکیک.

frtande

: خورنده, تباه کننده, فاسد کننده, ماده اکاله, موجد زنگ (در فلز وگیاه).

frtappad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frteckning

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, کنار, شیار, نرده, میدان نبرد, تمایل, کجی, میل, در فهرست وارد کردن, فهرست کردن, در لیست ثبت کردن, شیار کردن, اماده کردن, خوش امدن, دوست داشتن, کج کردن.

frtegenhet

: خاموشی, سکوت, کم گویی.

frtidig

: پیش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

frtjusa

: افسون کردن, سحر کردن, جادو کردن, مسحور شدن, فریفتن, بدام عشق انداختن.

frtjusande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

frtjusning

: افسون, جادو, سحر.

frtjust

: محظوظ.

frtorka

: برشته کردن, بریان کردن, نیم سوز کردن, خشک شدن (باحرارت), تفتیدن, افتاب سوخته کردن, علا مت داغ, پژمرده, خشکیده, از کار افتاده, خسته, خشکاندن, سوزاندن, داغ کردن پژمرده کردن یا شدن, تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران, خشک, خشکیده, پژمرده.

frtr ttas

: خسته کردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستیک چرخ, لا ستیک, لا ستیک زدن به.

frtrampa

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

frtret

: ازردگی, غم وغصه, اندوه, الم, تنگدلی, اندوهگین کردن, ازرده کردن.

frtretlig

: دل ازار, رنجش امیز, اشفته, مضطرب.

frtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمینان کردن, اعتماد داشتن به.

frtroende-

: امانتی.

frtrogen

: رازدار, محرم اسرار, دمساز, زن رازدار, زن محرم اسرار.

frtrogna

: مطلبی را رساندن, معنی دادن, گفتن, محرم ساختن, صمیمی, محرم, خودمانی.

frtrolla

: افسون کردن, فریفتن, مسحور کردن, افسون کردن, سحر کردن, جادو کردن, مسحور شدن, فریفتن, بدام عشق انداختن, سحر کردن, مجذوب کردن, مفتون ساختن.

frtrollande

: دلربا.

frtrollning/charm

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

frtryck

: ستم, بیداد, جور, تعدی, فشار, افسردگی.

frtryckare

: ستمگر.

frtrytelse

: رنجش, خشم, غیض.

frtrytsam

: اوقات تلخ, متغیر, رنجیده, خشمگین, ازرده.

frtulla

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

frtunna

: رقیق کردن, منبسط کردن, تصفیه کردن.

frtv lning

: صابون سازی.

frtvina

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن, پژولیدن, پژمرده کردن یا شدن, پلا سیده شدن.

frtvivla

: نومیدی, یاس, مایوس شدن.

frtvivlad/hoppl s

: بی امید, بیچاره, از جان گذشته, بسیار سخت, بسیار بد

frtvivlade

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته.

frty

: برای ان (منظور), از اینرو, بنابر این, بدلیل ان, سپس.

fru

: زن, زوجه, عیال, خانم.

fru/husmor

: زن خانه دار, کدبانو, بانو, زن شوهردار, مدیره, سرپرستار.

fruar

: , همسران.

frugal

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندک, میانه رو, ساده.

frugalitet

: صرفه جویی, کم خرجی.

frukost

: صبحانه, ناشتایی, افطار, صبحانه خوردن.

frukost-lunch

: غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.

frukostmiddag

: غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.

frukt-

: میوه مانند, میوه ای, انگور مزه, موثر, جاذب.

frukt

: میوه, بر, سود, فایده, فرزند, میوه دادن, ثمر, میوه جات, میوه, حاصل.

frukt mne

: تخمدان.

frukt- och gr nsakshandel

: سبزی فروشی.

frukta

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت.

frukta/fruktan

: ترس, بیم, وحشت, ترسیدن (از).

fruktan

: ترس, بیم, وحشت, ترسیدن (از).

fruktansv rd/ryslig

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fruktansvrd

: وحشتناک, بد, ترسناک, سخت, دشوار, نیرومند, قوی, سهمگین, ترسناک, موحش, مستحکم, سهمناک, ترسناک, هولناک, مهیب, عظیم, فوق العاده.

fruktbar

: بارور, برومند, پرثمر, حاصلخیز, پراثر, حاصلخیز, پرثمر, بارور, برومند, پربرکت, پر میوه, بارور, سودمند, میوه دار, مثمر, مفید, بارور, پرزا, حاصلخیز, بارور, نیرومند, پرکار, فراوان.

fruktbarhet

: باروری, حاصلخیزی, حاصلخیزی, باروری.

fruktfrs ljare

: میوه فروش, سبزی فروش, دوره گرد, طواف.

fruktglass/fruktglass i skl

: بستنی ومغز گردو.

frukthandlare

: میوه کار, دلا ل میوه, تره بار فروش, میوه فروش.

fruktig

: میوه مانند, میوه ای, انگور مزه, موثر, جاذب.

fruktk tt

: مغز ساقه, مغز نیشکر, خمیر کاغذ, حالت خمیری, جسم خمیر مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

fruktkaka

: کیک میوه.

fruktkaka/besk

: ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شیرینی مربایی.

fruktls

: بی میوه, بی ثمر.

fruktos

: شهد میوه, ماده قندی میوه, ماینه رو, ساده.

fruktsam

: میوه دار, مثمر, مفید, بارور.

frunderlig

: شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

frundran

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب, شگفت, حیرت, چیز شگفت انگیز, تعجب.

frunna

: تفویض کردن, لطفا حاضر شدن, پذیرفتن, تسلیم شدن, عطاکردن, بخشیدن, اعطا کردن.

fruntimmer

: زن, زنانگی, کلفت, رفیقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

fruntimmersaktig

: زن صفت, زنانه, مربوط به زن یا زنان.

fruntimmerskarl

: مردی که علا قه زیادی بمعاشرت زنان دارد.

frusen

: منجمد یا یخ زده, سرمازده, غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت, بی حرکت, محکم, بدون ترقی.

frusta

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

frustning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

frustration

: عقیم گذاری, خنثی سازی, محروم سازی, نا امیدی.

frustrera

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

frustrering

: عقیم گذاری, خنثی سازی, محروم سازی, نا امیدی.

frutan

: برون, بیرون, بیرون از, از بیرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

frutfattad mening

: عقیده از قبل تشکیل شده, حضور پیش از وقت, تصدیق بلا تصور, تعصب.

fruts ga

: پیش بینی, پیش بینی کردن, پیشگویی کردن, قبلا پیش بینی کردن, پیش بینی کردن, تشخیص دادن قبلی مرض.

fruts ga/freb da

: پیشگویی کردن, ازپیش اگاهی دادن, از پیش خبر دادن, نبوت کردن.

fruts gbara

: قابل پیشگویی.

fruts gelse

: پیشگویی, پیشگویی, پیش بینی, تشخیص قبلی مرض.

fruts tta

: فرض کردن, پنداشتن, گرفتن, پیش پنداشتن, از پیش فرض کردن, دربرداشتن, متضمن بودن.

fruts ttning

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت, پیش پندار, فرض قبلی, پیش انگاری.

fruts ttning/vermod

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

frutsatt att

: مشروط بر اینکه, در صورت.

frutseende

: پس انداز کن, چیزدار, محتاط, دوراندیش, بموقع, پیش بینی, دور اندیشی, مال اندیشی, بصیرت, دور اندیشی, مال اندیشی, احتیاط, اندیشه قبلی, صرفه جو, اینده نگر, مال اندیش, خوشبخت, مشیتی.

frutsp

: پیشگویی کردن, قبلا پیش بینی کردن.

frutvarande

: سابقا, قبلا, تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frv gra

: سرباز زدن, رد کردن, نپذیرفتن, قبول نکردن, مضایقه تفاله کردن, فضولا ت, اشغال, ادم بیکاره.

frv lla

: اندکی جوشاندن, جوشانده کردن, نیمه پختن.

frv na

: متحیرساختن, مبهوت کردن, مات کردن, سردرگم کردن, سردرگم, متحیر, متحیر کردن, گیج کردن.

frv ndhet

: منحرف بودن, انحراف, کژی, بدراهی.

frv ning

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت, شگفتی, سرگشتگی, حیرت, بیهوشی, حیرانی.

frv nta

: چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن.

frv ntan

: پیش بینی, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پیشدستی, انتظار, امید, توقع, احتمال, پیش بینی, حاملگی, بارداری.

frv ntansfull

: ابستن, درانتظار.

frv ntning

: انتظار, چشم داشت, توقع.

frv rldsliga

: دنیوی کردن, غیر روحانی کردن, از قید کشیشی ورهبانیت رها شدن, عمومی کردن.

frv rma

: قبلا حرارت دادن, قبلا گرم کردن.

frv rra

: بدتر کردن, اضافه کردن, خشمگین کردن, بدتر کردن, بدتر جلوه دادن.

frv rra/frbittra

: بدترکردن, تشدید کردن, برانگیختن.

frv rvande

: فراگیری, تحصیل (هنر و فن), فضیلت.

frv rvslysten

: فراگیرنده, جوینده, اکتسابی, اکتساب کننده.

frv tska

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن.

frv tskas

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن.

frv tskning

: ابگونه سازی, گدازش, تبدیل به مایع.

frv xla

: درهم وبرهمی, اشتباه.

frv xling

: اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

frvaltare

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

frvaltning

: اداره ء کل, حکومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفیه, وصایت, تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداری.

frvaltningsbolag

: شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند, شرکت مرکزی.

frvandla till atomer

: تبدیل به پودر کردن, مرکب از اتم یا ذرات ریز کردن.

frvandla/pendla

: تبدیل کردن, مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن.

frvandling/metamorfos

: تغییر شکل, دگرگونی, دگردیسی.

frvanskning

: فساد, انحراف.

frvara

: انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

frvaringsbox

: قفل کننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان (که کتب خود را در انجا گذارد).

frvaringsp rm

: پرونده, بایگانی کردن.

frvaringsrum

: انبار, مخزن, امانت دار, انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

frveckla

: پیچیده کردن, پیچیدن, بغرنج کردن.

frvecklingar

: نزاع, میانه بهم زنی, غوغا.

frverka

: جریمه, فقدان, زیان, ضبط شده, خطا کردن, جریمه دادن, هدر کردن.

frverkliga

: واقعیت دادن, واقعی کردن, عملی کردن, تحقق بخشیدن, پی بردن.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frvillelse

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقیده نادرست, تقصیر.

frvirra/f rbrylla

: گیج کردن, سردرگم کردن, گم کردن.

frvirra/f rvirring

: سراسیمه کردن, گیج کردن, گرم شدن کله (در اثر مشروب), دست پاچه کردن, عصبانی کردن, اشفتن, مضطرب کردن, سراسیمگی, دست پاچگی.

frvirra/f rvxla

: پریشان کردن, گیج کردن, عاجز کردن.

frvisa

: تبعید کردن, اخراج بلد کردن, دور کردن.

frvissa

: اطمینان دادن, بیمه کردن, مجاب کردن.

frvissa sig om

: معلوم کردن, ثابت کردن, معین کردن.

frvita

: پرده داخلی هاگ.

frvittring

: طوفان هوا, فرسایش در اثر هوا, ابگیر.

frvr nga

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

frvr nga genom spetsfundigheter

: خبره وپیشرفته کردن, سفسطه کردن, رنگ واب فریبنده زدن به, از اصالت وسادگی انداختن, فریبنده.

frvr ngning

: اعوجاج, بدراهی, انحراف, انحراف جنسی یا اخلا قی.

frvrida/f rvrnga

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

frvridning

: ازشکل اندازی, کج کردن, شکنج, اعوجاج.

fry

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

fryngra

: دوباره جوان کردن, جوانی از سر گرفتن.

frys

: یخچال خیلی سرد, منجمد کننده, یخدان.

frysa

: یخ بستن, منجمد شدن, بی اندازه سردکردن, فلج کردن, فلج شدن, ثابت کردن, غیرقابل حرکت ساختن, یخ زدگی, افسردگی.

fryspunkt

: نقطه انجماد, درجه یخ بندان.

frysskp

: یخچال خیلی سرد, منجمد کننده, یخدان.

fryst

: منجمد یا یخ زده, سرمازده, غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت, بی حرکت, محکم, بدون ترقی.

fsa

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

fsta

: پیوستن, ضمیمه کردن, اضافه نمودن, چسبانیدن, بستن, پیوستن, پیوست کردن, ضمیمه کردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط کردن, توقیف شدن, دلبسته شدن, کاری که با سهولت انجام شود, تنگ یا کمربند(به اسب) بستن, محکم بستن.

fstande

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در, تعیین, تثبیت, تحکیم, دلبستگی زیاد, عشق زیاد, خیره شدگی, تعلق خاطر, ثابت کردن.

fste

: چفت, بست, دژ, قلعه نظامی, سنگر, پناهگاه, محل امن.

fstman/f stm

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

fstning/borg

: استحکامات نظامی, سنگر, قلعه نظامی, دژ.

fstpunkt

: وابستگی, تعلق, ضمیمه, دنبال, ضبط, حکم, دلبستگی.

ft

: اشتباه.

fuchsia

: گل اویز, گل گوشواره, فوکسیه.

fuffens

: حیله, نیرنگ, خدعه, شعبده بازی, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حیله زدن, حقه بازی کردن, شوخی کردن.

fuga

: قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند, نوعی الت بادی موسیقی.

fukt

: نم, رطوبت, دلمرده کردن, حالت خفقان پیدا کردن, مرطوب ساختن.

fukta

: مرطوب ساختن, نمدار کردن, ترکردن, نمدار کردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktas

: ترکردن, نمدار کردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktbevarare

: ماده ای که رطوبت را بخود جذب میکند.

fuktig

: نم, رطوبت, دلمرده کردن, حالت خفقان پیدا کردن, مرطوب ساختن, نمناک, مرطوب و سرد, مرطوب کردن, نمناک, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناک, نمدار, تر, گریان, مرطوب, پر از اب, خیس, تر.

fuktig och klibbig

: تروچسبناک, سرد ومرطوب, اهسته رو, بی حرارت.

fuktighet

: رطوبت, تری, نم, مقدار رطوبت هوا, رطوبت, نم.

fuktighetsmtare

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

ful

: ناخوشایند, بدمنظر, کریه, بدنما.

fuling

: مزدور, اجیر.

fuling/mutkolv

: مزدور, اجیر.

full

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی, پر, مملو, تمام, کامل, مست, پاتیل شده.

full av blommor

: پرگل, پرشکوفه, رشدکننده.

full av gas

: گاز دار, پر باد و بروت, پرهارت و هورت.

full av nyheter

: پرخبر, دارای اخبار زیاد.

full av ogr s

: پر از علف هرزه, هرز, خودرو, دراز و باریک.

full av ohyra

: پر از حشرات یا جانوران موذی, شپش گرفته.

full av trnen

: تیغستان, خاردار, تیغ تیغی, خار مانند.

full besittningsr tt

: ملک مطلق, مالکیت مطلق, ملک موروثی.

full dig

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

full ndad

: بپایان رساندن, انجام دادن, عروسی کردن, بوصال رسیدن, رسیده, تمام وکمال, بحدکمال.

full skovel

: بقدر یک بیلچه.

full/hel

: پر, مملو, تمام, کامل.

fullblod

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullblod/rasren

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullblodshst

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullborda

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا کردن(به), صورت گرفتن.

fullbordan

: تکمیل, اجراء, انجام.

fullf lja

: تمام, کامل.

fullfljande

: تعاقب.

fullg ra

: انجام دادن.

fullgod

: رضایتبخش, خرسند کننده.

fullhet

: کمال, سرشاری, وفور, فراوانی.

fullhet/verfl d

: کمال, سرشاری, وفور, فراوانی.

fullkomlig

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن.

fullkomlighet

: کمال.

fullkomligt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رک, ساده.

fullkomna

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن.

fullkomning

: کمال.

fullm ktig

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

fullmakt/garanti

: سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

fullmne

: قرص کامل ماه, ماه شب چهارده, بدر.

fullnda

: تمام, کامل.

fullndad/uts kt/fullborda

: بپایان رساندن, انجام دادن, عروسی کردن, بوصال رسیدن, رسیده, تمام وکمال, بحدکمال.

fullndning

: کمال.

fullst ndig rustning

: زره کامل, سلا ح کامل, کاملا مجهز, تجهیزات و ارایش کامل.

fullst ndighet

: تمامیت, کمال, پری, سیری.

fullstndig

: تمام, کامل.

fullstndiga

: تمام, کامل, تمامیت, کمال.

fullt

: کاملا, تماما, سیر.

fulltalig

: تمام, کامل, کامل, جامع, غیر مقید, شامل تمام اعضاء.

fulltaliga

: تمام, کامل.

fullvrdig

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

fumla

: کورکورانه جلورفتن, اشتباه کردن, لکنت زبان پیدا کردن, من من کردن, توپ را از دست دادن, سنبل کردن, کورمالی, اشتباه.

fumlig

: بی مهارت, ناشی, بی دست وپا, ناهنجار, زشت.

fundamental

: بنیادی.

fundamentet

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

fundera

: اندیشه کردن, درعالم فکر فرورفتن, اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی.

fundersam

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

fungera

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

fungerande

: کار کننده, مشغول کار, کارگر, طرزکار.

fungicid

: قارچ کش, ماده دافع یا نابود کننده قارچ.

funktion

: تابع, وظیفه, کار کردن, اداره, گرداندن, عمل جراحی, عمل, گردش, وابسته به عمل.

funktionalism

: عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد, اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه.

funktionell

: تابعی, وظیفه مندی, در حال کار.

funktionr

: مامور, کارگذار.

funktionsduglig

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده.

funktionsduglighet

: بکار خوری, بدردخوری, قابلیت استفاده.

funktionsdugligt

: تابعی, وظیفه مندی, در حال کار.

funktionsoduglig

: غیر کافی, نابسنده.

funnen

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

funnit

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

fura

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

furage

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

furagera

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

furie

: غضب, غیظ, هیجان شدید وتند, خشم, درنده خویی, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت.

furir

: بدنی, جسمی, سرجوخه.

furnera

: مبله کردن, دارای اثاثه کردن, مجهز کردن, مزین کردن, تهیه کردن.

furniss r

: اذوقه رسان.

furor

: دیوانگی, خشم زیاد, عشق مفرط, غضب, هیجان واضطراب مسری, اضطراب عمومی.

furste

: شاهزاده, ولیعهد, فرمانروای مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار کردن, سروری کردن.

furstendme

: شاهزادگی, قلمرو شاهزاده.

furstinna

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار کردن.

furu

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

furubr da

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

furunkel

: کورک, دمل, جوش, التهاب, هیجان, تحریک, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگین شدن, جوش, دانه, کورک.

furuplanka

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

fusion

: ذوب, گداختگی, امیزش.

fusionera

: فتیله مواد منفجره, فیوز, فتیله گذاشتن در, سیم گذاشتن, فیوزدارکردن, امیختن, ترکیب کردن یا شدن, ذوب شدن.

fuska

: ادم متقلب وفریبنده, فریب, گول, فریب دادن, خدعه کردن, گول زدن, جر زدن.

fuskare

: اشتباه کار.

fusklapp

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

fuskverk

: سنبل کردن, خراب کردن, از شکل انداختن, وصله وپینه بدنما, کارسرهم بندی, ورم.

futil

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر.

futilitet

: , عبثی, بی فایدگی, بیهوده گی, پوچی.

futtig

: اشغال, چیز اشغال و نا چیز, جزءی.

futtighet

: پستی, حقارت, ناچیزی.

futural

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

futurism

: اینده گرایی, اعتقاد بوقوع پیشگویی های کتاب مقدس, عقیده به اخرت, خیال پرستی.

futuristisk

: مربوط به اینده, پیشرو.

fux

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

fvitsk

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fy

: اف, تف, وای, اه.

fylke

: استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

fyll

: پر کردن, سیر کردن, نسخه پیچیدن, پر شدن, انباشتن, اکندن, باد کردن.

fylla

: پر کردن, سیر کردن, نسخه پیچیدن, پر شدن, انباشتن, اکندن, باد کردن.

fylla ut

: افزودن به (در امد), درازتر کردن, امتداد دادن, کسب کردن.

fyllbult

: مشروب خور, خمار, احمق, ساده لوح, مست, احمق کردن, مست کردن.

fylld

: کاملا پر, لبریز, چاق, تکمیل, انباشته.

fylleri

: مستی.

fyllerist

: ادم مست, میخواره, خمار.

fyllhund

: مشروب خور, خمار.

fyllig

: نیرومند, قوی و واضح, پرصدا, بلند صدا, رسا.

fyllig/fryntlig

: خوش هیکل, چاق وچله, خوش, خوشدل.

fyllig/knubbig/dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو کردن, چاق شدن, صدای تلپ تلپ, محکم افتادن یا افکندن.

fyllighet

: پری, سیری.

fyllkaja

: مشروب خور, خمار.

fyllnad

: متمم, متمم گرفتن.

fyllnadsgods

: مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود, چیز یا عضو مکمل, پارسنگ.

fyllnadsmaterial

: پرکردن, پرشدگی (دندان), هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند, لفاف.

fyllning

: پرکردن, پرشدگی (دندان), هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند, لفاف, قیمه (ترکی), کنسرو, لا یی, پرکنی, قیمه, گیپا, بوغلمه, چاشنی.

fyllo

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی.

fyllskiva

: مشروب الکلی, مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن, مست کردن.

fylltratt

: مشروب خور, خمار.

fynd

: حکم, افزار, انچه کارگر از خود بر سر کار می برد, یافت, کشف, اکتشاف, یابش.

fyndgruva

: کان, معدن, نقب, راه زیر زمینی, مین, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر کردن, استخراج کردن یا شدن, کندن.

fyndig

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

fyndig/sinnrik

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

fyndighet

: قوه ابتکار, نبوغ, هوش (اختراعی), امادگی برای اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

fyndort

: محل, مقر.

fyr/sjm rke

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

fyra

: چهار, عدد چهار.

fyra tjog

: هشتاد سال, هشتاد.

fyrbk

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

fyrbyggnad

: فانوس دریایی, چراغ خانه, برج فانوس دریایی.

fyrdela

: ربع.

fyrdubbel

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه, چهار گانه, چهار تایی, چهار برابر.

fyrdubbla

: چهار گانه, چهار تایی, چهار برابر.

fyrfaldig

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه.

fyrfota

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrfotadjur

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrh rning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

fyrkant

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعی, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

fyrkantig

: مربع, چهار گوشه.

fyrling

: چهار قلو.

fyrradig strof

: شعر چهار سطری, رباعی.

fyrsiding

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعی.

fyrskepp

: کشتی فانوس دار.

fyrtal

: چهار, عدد چهار.

fyrti

: چهل, چهلمین, یک چهلم.

fyrtio

: چهل, چهلمین, یک چهلم.

fyrtionde

: چهلم, چهلمین.

fyrtorn

: فانوس دریایی, چراغ خانه, برج فانوس دریایی.

fyrverkeripjs

: اتش بازی.

fysik

: فیزیک.

fysikalisk

: مادی, فیزیکی.

fysiker

: فیزیک دان.

fysilj r

: تفنگدار, سربازی که تفنگ چخماقی داشت, هنگ تفنگداران ارتش انگلیس.

fysiolog

: ویژه گر فیزیولوژی, تن کردشناس.

fysiologi

: تن کردشناسی, علم وظایف الا عضاء, فیزیولوژی, علم طبیعی.

fysiologisk

: وابسته به علم وظایف اعضاء, ساختمانی, وابسته به علم فیزیولوژی, تنکردی.

fysionomi

: سیما شناسی, قیافه شناسی, سیما, چهره, صورت.

fysionomisk

: وابسته به قیافه شناسی, سیما شناس, سیمایی.

fysioterapi

: تن درمانی.

fysisk

: مادی, فیزیکی.

fysiska

: مادی, فیزیکی.

G

g fre

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

g i nrkamp

: محکم کردن, ثابت کردن, پرچ کردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرمیخ).

g i smnen

: درخواب راه رفتن, خوابگردی, خوابگردی کردن.

g med

: متصل کردن, پیوستن, پیوند زدن, ازدواج کردن, گراییدن, متحد کردن, در مجاورت بودن.

g och driva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیرپاییدن, پابپاورکردن, معطل کردن, باتنبلی حرکت کردن, :کسیکه در رفتن تعلل کند, پرسه زن.

g ombord/inskeppa

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

g p t

: بانوک پا راه رفتن, نوک پنجه.

g ur

: دررو, مخرج, خارج شدن.

g

: راه رفتن, گام زدن, گردش کردن, پیاده رفتن, گردش پیاده, گردشگاه, پیاده رو.

g cka

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

g ckande

: گریزان, فراری, کسی که از دیگران دوری میکند, طفره زن.

g dboskap

: گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد, گاو پرواری.

g ddjur

: پرواری, بره یا گوساله ویاحیوان پرواری.

g dkyckling

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی.

g dningsmne

: کود, ابستن کننده.

g dsel

: کود دادن, کود کشاورزی.

g dselhalm

: کودگیاهی, پهن, کودگیاهی دادن.

g dsla

: کود دادن, کود کشاورزی.

g ende

: طرز راه رفتن, گام, قدم, فرش, پاگردپله ها, پیاده روی, قدم زدن.

g k

: فاخته, صدای فاخته دراوردن, دیوانه.

g kur

: ساعت دیواری زنگی که در سر ساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند.

g lbgjutare

: منقل اتش, برنج سازی.

g lda

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

g llande

: قوی, سالم, معتبر, قانونی, درست, صحیح, دارای اعتبار, موثر.

g mde

: مخفی شده, مخفی.

g med l nga kliv

: خرامیدن, رقصیدن, جست وخیز کردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغیره), بجست وخیز دراوردن, جست وخیز وشلنگ تخته, تاخت, حرکت خرامان.

g med slagruta

: پی بردن به وجود اب یا منابع دیگر زیرزمینی بوسیله گمانه, گمانه زدن, میل زدن.

g mma/avsndra

: ترشح کردن, تراوش کردن, پنهان کردن.

g mstlle

: نهانگاه, ذخیره گاه, چیز نهان شده, مخزن, پنهان کردن

g ng

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

g ng/landgng

: تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

g ngart

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن.

g ngbar

: قابل مذاکره, قابل تبدیل به پول نقد.

g ngen

: .

g nglig

: لندوک, دراز وباریک.

g ngse

: رایج, شایع, متداول, فاءق, مرسوم, برتر.

g ngsport

: پیاده روی, قدم زدن.

g ngtapp

: شیر اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپیوسته زدن, شیر اب زدن به, از شیر اب جاری کردن, بهره برداری کردن از, سوراخ چیزیرا بند اوردن.

g ngtrafikant

: پیاده, وابسته به پیاده روی, مبتذل, بیروح.

g ngvg

: پیاده رو, پایه ستون, پایه مجسمه, پایه.

g ombord

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

g omkring

: ولگردی کردن, عشقبازی کردن, لا س زدن, سفر کردن.

g pare

: کلا هبردار, اغوا کننده.

g r att sluta sig till

: وابسته به استنتاج.

g r ngon v lvilligt instlld mot

: قبلا بتصرف اوردن, تحت تاثیر عقیده یامسلکی قرار دادن, قبلا تبعیض فکری داشتن.

g r/gra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

g ra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین, ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

g ra besviken/svika

: مایوس کردن, ناکام کردن, محروم کردن, نا امید کردن.

g ra brant

: سرازیر شدن, سراشیب کردن, دم کردن, خیساندن, ترقی کردن.

g ra flytande

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن, بصورت مایع دراوردن, صاف کردن, تسویه کردن, از بین بردن.

g ra fruktbar

: بارورکردن, ابستن کردن, گشنیدن.

g ra generad

: شرمنده کردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.

g ra hgre

: بلند شدن (صدا), صدا را بلند کردن.

g ra inbrott

: شبانه دزدیدن, سرقت مسلحانه کردن.

g ra kr

: گران کردن, عزیز کردن.

g ra lantlig

: روستایی شدن, ده نشینی کردن.

g ra matt

: تیره کردن, کدر کردن, لکه دار کردن.

g ra modflld

: دلسرد کردن, نومید کردن, افسرده کردن, دلسردکردن, روحیه راباختن.

g ra mottaglig

: مستعد کردن, زمینه را مهیا ساختن.

g ra obengen

: بی میل کردن, بیزار کردن, بی رغبت کردن.

g ra ofrm gen

: ناقابل ساختن, سلب صلا حیت کردن از, بی نیرو ساختن, از کار افتادن, ناتوان ساختن, محجور کردن.

g ra onaturlig

: از تابعیت در اوردن, غیر طبیعی کردن.

g ra rasande

: اتشی کردن, بسیار خشمگین کردن.

g ra rder mot

: تاخت و تاز, یورش, حمله ناگهانی, ورود ناگهانی پلیس, یورش اوردن, هجوم اوردن.

g ra sig viktig

: سرحال وچابک, جست وخیز کن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشی, عالی, شیک وباشکوه.

g ra skiftande

: رنگارنگ کردن, خال خال کردن, جورواجور کردن, متنوع کردن.

g ra smal

: ضعیف شذن.

g ra till gel

: بشکل لرزانک در اوردن, ژله مانند کردن, نرم کردن, شل کردن, مثل ژله شدن.

g ra undanflykter

: مرتد شدن, از مسلک خود دست کشیدن.

g ra vit

: سفیدکردن, سفیدشدن.

g rd

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

g rd/bakgrd

: بیرونی, حیاط منزل.

g rd/grdsplan

: محوطه مزرعه.

g rda

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

g rdagen

: دیروز, روز پیش, زمان گذشته.

g rdel

: کمربند, احاطه, حلقه, محوطه, احاطه کردن, کمرچیزی را بستن, تنگ اسب, محیط, قطر شکم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهنی وچرمی, باتنگ بستن, دور گرفتن.

g rdsgrd

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

g rdsmyg

: انواع چکاوک اوازخوان شبیه سسک, سسک.

g rdsplan

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

g rlig/mjlig

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

g rliga

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

g rningsman

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

g s

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سیخ زدن به شخص, به کفل کسی سقلمه زدن, مثل غاز یا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن, اتو, اتو کردن, هیس, علا مت سکوت.

g skarl

: غاز نر, ادم نادان, مرد متاهل.

g som katten kring het gr t

: دزدکی راه رفتن, اهسته ودزدکی کاری کردن, طفره رفتن, تمجمج کردن.

g spa

: دهن دره کردن, خمیازه کشیدن, با حال خمیازه سخن گفتن, دهن دره.

g ssling

: جوجه غاز, شخص نا بالغ و خام, احمق.

g sta

: دیدن کردن از, ملا قات کردن, زیارت کردن, عیادت کردن, سرکشی کردن, دید و بازدید کردن, ملا قات, عیادت, بازدید, دیدار.

g stfri

: مهمان نواز, غریب نواز, مهمان نوازانه.

g stgivare

: صاحب مسافرخانه.

g ta

: معما, چیستان, لغز, مسلله بغرنج وپیچیده, معما, چیستان, لغز, رمز, بیان مبهم, سوراخ سوراخ کردن, غربال کردن, سرند, معما, چیستان, لغز, رمز, جدول معما, گیج و سردر گم کردن, تفسیریا بیان کردن.

g tillbaka

: کنار کشیدن, عقب کشیدن, خودداری کردن از, دور شدن, بعقب سرازیرشدن, پس رفتن, بقهقرا رفتن, پس رفتن, برگشت, ترقی معکوس کردن.

g tt

: .

g va

: دهش, اهداء.

g vilse/kringstr vande

: سرگردان, ولگردی, ولگرد, راه گذر, جانور بی صاحب, اواره کردن, سرگردان شدن, منحرف شدن, گمراه شدن.

g vofond

: اعطا, موهبت.

g/starta

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزیمت کردن, گذشتن, عبور کردن, کارکردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روی دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهی شدن.

ga

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

ga

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن.

gabardin

: ردای بلند, جبه, لباس, پوشش, گاباردین.

gadd

: نیش, زخم نیش, خلش, سوزش, گزیدن, تیر کشیدن, نیش زدن

gael

: مردم کوهستانی اسکاتلند, سلت های اسکاتلندی, سلتی و اسکاتلندی.

gaelisk

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaelisk/keltisk

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaeliska

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

gaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

gaffelben

: استخوان جناق.

gaffelspets

: چنگک, چنگال, تیزی چنگال, تیزی دندان, شاخه رود یانهر, شعبه, زبانه, با چنگ ک سوراخ کردن, با چنگک صاف کردن (زمین), دارای چنگک یا چنگال کردن.

gaffla

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

gagat

: جت, کهربای سیاه, سنگ موسی, مهر سیاه, مرمری, فوران,فواره, پرش اب, جریان سریع, دهنه, مانند فواره جاری کردن, بخارج پرتاب کردن, بیرون ریختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

gage

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

gagg

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

gagga

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

gaggig

: دیوانه, شیفته, دلفریفته.

gagn

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

gagnelig

: سودمند, مفید, بافایده.

gagnl s

: بی فایده, عاری از فایده, باطله, بلا استفاده.

gaj

: شخص, مرد, یارو, فرار, گریز, با طناب نگه داشتن, با تمثال نمایش دادن, استهزاء کردن, جیم شدن.

gala

: خوشی, شادی, جشن و سرور, مجلل, با شکوه.

galaktisk

: بی نهایت بزرگ, کلا ن, عظیم الجثه, وابسته به کهکشان.

galant

: دلا ور, دلیر, شجاع, عالی, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپیش زنان, زن باز, دلا وری کردن, زن بازی کردن, ملا زمت کردن.

galanteri

: دلا وری, بهادری, رشادت, شجاعت, زن نوازی.

galax

: کهکشان, جاده شیری.

galeas

: کشتی دارای بادبان جلو و عقب.

galej

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

galeja

: کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی, نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی, رانکا, رامکا, اشپزخانه.

galen

: احمق, دیوانه.

galen/arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

galenpanna

: دیوانه, ادم بی پروا و وحشی.

galenskap

: دیوانگی.

galeon

: کشتی بادبانی بازرگانی یا جنگی اسپانیولی قرن پانزدهم.

galet

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

galge

: دار, چوبه دار, اعدام, بدار اویزی, مستحق اعدام, صلا به, چوبه دار, بدار اویختن, رسوا کردن.

galge/kldgalge

: اعلا م کننده, اویزان کننده, معلق کننده, جارختی, چنگک لباس, اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد.

galgf gel

: ادم مستحق اعدام, کسی که سرش بوی قرمه سبزی میدهد, جانی واجب الا عدام.

galil

: جلیلی, وابسته به گالیله.

galil en

: نماز خانه کوچک نزدیک کلیسا, شهرستان جلیل در فلسطین.

galileisk

: جلیلی, وابسته به گالیله.

galjonsbild

: رءیس پوشالی, رءیس بی نفوذ, دست نشانده.

galjonsfigur

: رءیس پوشالی, رءیس بی نفوذ, دست نشانده.

gall

: نازا, عقیم, لم یزرع, بی ثمر, بی حاصل, تهی, سترون.

gall pple

: مازو.

galla

: زرداب, صفرا, زهره, خوی سودایی, مراره, خشم, تندی, صفراوی, صفرا.

galla/reta

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخی, گستاخی, زخم پوست رفتگی, ساییدگی, تاول, ساییدن, پوست بردن از, لکه, عیب.

gallbildning

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخی, گستاخی, زخم پوست رفتگی, ساییدگی, تاول, ساییدن, پوست بردن از, لکه, عیب.

galler

: پنجره مشبک, شبکه, پنجره کوچک بلیط فروشها (در سینما و غیره).

galler/gallerverk

: چارچوب اهنی, شبکه, پنجره, تیز و دلخراش, گوشت ریز, ساینده.

galler/rost/riva/gnissla

: رنده, بخاری تو دیواری, شبکه, پنجره, میله های اهنی, قفس اهنی, زندان, صدای تصادم نیزه و شمشیر, رنده کردن, ساءیدن, ازردن, به زور ستاندن.

galleri

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

galleri/lktare

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

gallerverk

: کار مشبک, شبکه, شبکه بندی, شبکه کاری.

gallicism

: اصطلا حات و لغات ویژه فرانسوی, فرانسوی مابی.

gallien

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallien/gallier

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallier

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallimatias

: سخن بی معنی, چرند, یاوه, نوشابه کف الود.

gallisk

: فرانسوی.

gallium

: گالیوم, علا مت چا میباشد.

gallon

: گالن, پیمانه ای برابر 3587/3 لیتر.

gallskrik

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gallskrika

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gallstekel

: مگس مازو.

gallsten

: سنگ زهره دان, سنگ کیسه صفرا, سنگ مجاری صفراوی, سنگ صفرایی.

gallussyra

: اسید گالیک, جوهر مازو,.C7 H6 O5 H2 O

galning

: مرد دیوانه, ادم دیوانه, مجنون, دیوانه وار, عصبانی, ادم نادان, احمق, بلید, دلقک, لوده.

galon

: یراق, گلا بتون.

galopp

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن, رقص نشاط انگیز قرن.19

galopp/galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن.

galoppbana

: اسپریس, دور مسابقه.

galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن.

galosch

: گالش, روکفشی, کفش لا ستیکی, کاراگاه, روکفشی, گالش.

galr

: کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی, نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی, رانکا, رامکا, اشپزخانه.

galt

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

galt/vildsvin

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

galvanisera

: اب فلز دادن, فلز اب داده, ابکاری کردن, با برق اب طلا یا نقره دادن به, اب فلزی دادن, ابکاری فلزی کردن.

galvanisering

: گالوانیزه کردن.

galvanism

: جریان مستقیم برق, الکتریسیته شیمیایی, معالج با جریان برق مستقیم, تماس برق بابدن.

galvanometer

: کهربا سنج, برق سنج, گالوانومتر.

galvanoskop

: کهربایاب.

gam

: کرکس, لا شخور صفت, حریص.

gam ng

: بچه کوچه گرد, بچه بدذات.

gambit

: شروع بازی شطرنج, از دست دادن یکی دو پیاده در برابر تحصیل امتیازاتی, بذله, موضوع بحث.

gamla

: پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی.

gamma

: گاما, حرف سوم الفبای یونانی, اشعه گاما.

gammaglobulin

: گاما گلوبولین.

gammal

: باستانی, دیرینه, قدیمی, کهن, کهنه, پیر, مسن, سالخورده, پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی, کهنه, کهن, قدیمی, پیشین, سابق, زمان پیش.

gammal h xa

: پیرزن زشت, فاحشه از کار افتاده, زن شریر.

gammal stofil

: ادم عقب مانده وکهنه پرست, ادم قدیمی.

gammalmodig

: از مد افتاده, کهنه پرست, محافظه کار.

gammalmodig/egen

: خیلی ظریف, از روی مهارت, عجیب و جالب.

gammalmodighet

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

gammalmodighet/frtvining

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

gammalt

: پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی.

gammalt original

: ادم عجیب و منزوی.

gande-

: اختصاصی, متعلق به ملا ک, وابسته به مالک.

gande-

: اختصاصی, متعلق به ملا ک, وابسته به مالک.

gande

: مالکیت, دارندگی.

gande

: مالکیت, دارندگی.

gande vetskap

: اگاه, باخبر.

gandertt

: مالکیت, صاحب ملک یامغازه بودن.

ganglie

: گره, غده عصبی, غده لنفاوی, برامدگی.

gangster

: اوباش, اراذل, همدست تبه کاران, گانگستر, جاسوس یا مراقب دیگری, بپا, جانی, غضو دسته جنایتکاران, کانگستر.

gangster/utpressare

: اخاذ (اکهااز), قلدر باجگیر, قاچاقچی, از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن.

gangsterband

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

gangsterbrud

: زن جوان, کلفت, فاحشه.

gangsterliga

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

gangstermetoder

: قتل, ادمکشی, ترور.

gangstervrlden

: دنیای جنایتکاران.

gans

: قیطان, گلا بتون, مغزی, نوار, حاشیه, حرکت سریع, جنبش,جهش, ناگهان حرکت کردن, جهش ناگهانی کردن, بافتن (مثل توری وغیره), بهم تابیدن وبافتن, موی سر را با قیطان یاروبان بستن.

ganska

: کاملا, بکلی, تماما, سراسر, واقعا, سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

ganska bra

: نسبتا خوب.

ganska lng

: نسبتا بلند.

ganska sen

: اندکی دیر, قدری دیر.

ganska stor

: نسبتا بزرگ, قابل ملا حظه, بزرگ.

gapa

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

gapa/bliga

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

gapande

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهی.

gapskratt

: قاه قاه خنده, قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

gapskratt/gapskratta

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

gapskratta

: قاه قاه خندیدن, در خنده افراط کردن, قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

garage

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garage/bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garant

: ضامن, ضمانت کننده, کفیل, متعهد, ضامن, پابندان, کفیل, گرو, وثیقه, اطمینان.

garantera

: در زیر سندی نوشتن, امضاکردن, تعهد کردن.

garantera/bekr fta

: ضمانت کردن, اطمینان دادن, تایید کردن.

garanti

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثیقه, سپرده, ضمانت کردن, تعهد کردن, عهده دار شدن, پابندان, گارانتی, ضمانت, امر مورد تعهد یا تضمین, تضمین, تعهد.

gard

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

gardenia

: روناسیان, یاسمن.

gardera

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

gardering

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

garderob

: رخت کن, جا رختی, قفسه, اشکاف, موجودی لباس.

gardesofficer

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gardin

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

gardist

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gare

: دارنده, نگاه دارنده, گیرنده, اشغال کننده, مالک, دارنده, متصرف, مالک, دارا.

gare

: مالک, ملا ک, متصرف, صاحب حق طبق کتاب.

garinna

: مالک, ملا ک.

garinna

: مالک, ملا ک.

garn

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

garn/skepparhistoria

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

garnera

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

garnering

: ارایش دادن, چاشنی زدن (بخوراک), چاشنی زدن به, ارایش, تزیین, چاشنی, مخلفات.

garneringsband

: چیزهایی که از قیطان یا نوار درست می شود, قیطان, نواریاتوری قیطانی.

garnison

: پادگان, ساخلو, مقیم کردن, مستقر کردن.

garnityr

: تزیین, چاشنی, مخلفات.

garon

: منتظر, پیشخدمت.

garrottering

: خفه سازی بطرز اسپانیولی, اسباب ادم خفه کنی, راهزنی بوسیله خفه کردن مردم, شریان بند.

garv-

: مازویی, مازودار, دارای جوهر مازو.

garvare

: شش پنس, دباغ, پوست پیرا.

garveri

: دباغی, دباغ خانه.

garvning

: چرم دباغی شده, دباغی, دباغ خانه, قهوه ای در اثر اشعه افتاب.

garvsyra

: جوهر مازو, تانین.

gas/flor

: تنزیب, کریشه, تور, گازپانسمان, مه خفیف.

gas/gasa/prat/bensin

: گاز, بخار, بنزین, گازمعده, گازدار کردن, باگاز خفه کردن, اتومبیل رابنزین زدن.

gasa

: گاز, بخار, بنزین, گازمعده, گازدار کردن, باگاز خفه کردن, اتومبیل رابنزین زدن.

gasbelysning

: چراغ گاز, روشنایی گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasell

: بز کوهی, اهوی کوهی, غزال.

gasformig

: گازی, بخاری, لطیف, گازدار, دو اتشه.

gask

: خوشی, نشاط, مستی, شوخی, سرخوشی, میخوارگی, ولگردی و قانونی شکنی.

gaskammare

: اطاق گاز, محفظه اعدام با گاز.

gasklocka

: محفظه نگاهداری گاز, محل نگهداری بنزین, گاز دان, گازانبار, گاز سنج, کنتور گاز.

gaskonjare

: گاسگن, اهل gascony در فرانسه, لا ف زن.

gasljus

: چراغ گاز, روشنایی گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasmask

: ماسک ضد گاز.

gaspedal

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندکن, شتابنده.

gasrenare

: لته مال, نظیف کننده.

gass

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

gassande

: مشتعل.

gassande/gassig

: مشتعل.

gassig

: مشتعل.

gasta

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gastrektomi

: عمل برداشتن تمام یا قسمتی از معده.

gastrisk

: معدی, شکمی.

gastrit

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

gastroenterologi

: مطالعه معده و روزده و بیماریهای ان.

gastronom

: خوراک شناس, خوش خوراک, علا قمند بغذای خوب, سلیقه در غذا, متخصص غذای لذیذ, ویژه گر خوراک, خوراک شناس, خبره خوراک, شراب شناس.

gastronomi

: علم اغذیه لذیذه, خوش گذرانی, پر خوری.

gastronomisk

: وابسته به غذا و پخت وپز.

gastroskop

: اسباب معاینه داخلی معده, وسیله مشاهده داخل معده.

gastt

: غیر قابل نفوذ در مقابل گاز, عایق گاز.

gasverk

: کارخانه گاز.

gata

: خیابان, کوچه, خیابانی, جاده, مسیر.

gatflicka

: فاحشه, زن کوچه گرد.

gatlopp

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

gatsopare

: جانور لا شخور, جانور کثافت خور, سپور, تنظیف کردن, سپوری کردن, جاروب کردن.

gatt

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

gatuadress

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

gatukorsning

: تقاطع, چهار راه.

gatunge

: نوک دراز یا پاشله معمولی, بچه ولگرد, بچه کوچه.

gavel

: سه گوشی کنار شیروانی, دیوار کناری.

gavott

: نوعی رقص سریع فرانسوی, موسیقی این رقص, تند رقصیدن, باسبک فوق رقصیدن.

gck

: گیج یا گمراه کردن, مغشوش کردن, دستپاچه کردن, بی نتیجه کردن, پریشانی, اهانت.

gcka/modf lla

: خنثی کردن, ایجاد اشکال کردن, دچار مانع کردن, ناراحت کردن, بطلا ن.

gcka/svika

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

gda

: فربه کردن, چاق کردن, پرواری کردن, حاصل خیزکردن, کود دادن.

gdda

: کلنگ دوسر, نیزه دسته چوبی, میخ نوک تیز, نوک نیزه, هرچیز نوک تیز, قله کوه نوک تیز, اردک ماهی, عزیمت کردن, سریعا رفتن, رحلت کردن, نیزه زدن, باچیز نوک تیزسوراخ کردن.

gddrag

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

gdningsmedel

: کود, ابستن کننده.

gdsel/g dsla

: کود, مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب), پشکل, کود دادن, سرگین, کود دادن, کود کشاورزی.

gdselgrep

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

gdselstack

: توده مزبله, توده فضولا ت.

gdsvin

: بچه خوک پرواری.

ge

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

ge blm rken

: کوفتن, ضربت زدن, کوفته کردن, له کردن.

ge fel

: غلط دادن (در ورق), برگ عوضی.

ge fel roll

: بناحق انداختن, حساب غلط کردن, بد بازی کردن, برای نقش خود مناسب نبودن.

ge fr litet mat

: غذای غیر کافی خوردن یا دادن.

ge individualitet t

: تک قرار دادن, فرد کردن, انفرادی کردن, مجزا کردن, جدا کردن, تمیز دادن, تمیز دادن, شخصیت دادن, مشخص کردن.

ge kompetens

: تواناکردن, لا یق کردن, صلا حیتدار کردن.

ge liv t/egga

: زنده کردن, جان دادن به, روح بخشیدن, تسریع شدن, تخمیرکردن, زنده شدن.

ge med sig

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

ge r strtt

: ازاد کردن, از بندگی رهاندن, معاف کردن, حقوق مدنی اعطا کردن به.

ge sig

: تسلیم شدن.

ge sig i kast med

: چنگ, قلا ب, گلا ویزی, دست بگریبانی, دست بگریبان شدن, گلا ویز شدن.

ge stryk

: شکست دادن, سخت زدن, بسختی تنبیه کردن, سرزنش کردن.

ge upp/avst frn

: ول کردن, ترک کردن, چشم پوشیدن.

ge uppr ttelse t

: نوتوان کردن, توانبخشی کردن, دارای امتیازات اولیه کردن, تجدید اسکان کردن, اعاده حیثیت کردن, ترمیم کردن, بحال نخست برگرداندن.

ge yttre form t

: خارجی کردن, ظاهری ساختن, وجودخارجی, واقعیت خارجی قاءل شدن (برای).

gebit

: قلمرو.

gecko

: مارمولک خانگی.

geckodla

: مارمولک خانگی.

gedigen

: خالص, پاک, تمیز, ناب, ژاو, اصیل, خالص کردن, پالا یش کردن, بیغش, شایسته کارگر خوب, استادانه, ماهرانه, ماهر, شایسته کارگر خوب, ایستادانه, ماهرانه, ماهر.

gegga

: مزه و طعم تند, بوی نامطبوع, میل, ذوق, رغبت, ماده چسبنده و لزج, چسبناک.

geggamoja

: یک خوراک (از غذا), یک ظرف غذا, هم غذایی (در ارتش وغیره), :شلوغ کاری کردن, الوده کردن, اشفته کردن.

geggig

: چسبناک, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناک کردن.

geh r

: گوش, شنوایی, هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه, خوشه, دسته, خوشه دار یا گوشدار کردن.

gehenna

: جهنم, دوزخ, محبس.

geisha

: رقاصه ژاپونی, گیشا, فاحشه.

gejd

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

gejser

: ابفشان, چشمه ابگرم, چشمه جوشان اب گرم و معدنی, اتشفشان, فوران تند وناگهانی داشتن یا کردن, فوران کردن.

gel

: ژال, ماده ژلا تینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود میاید, ژلا تین, دلمه شدن.

gel

: لرزانک, منجمد کردن, دلمه شدن, سفت کردن, بستن, ماسیدن, دلمه, لرزانک, ماده لزج, جسم ژلا تینی.

gel karamell

: اب نبات.

gelatin

: دلمه, ژلا تینی, سریشم.

gelea

: دلمه, لرزانک, ماده لزج, جسم ژلا تینی.

gelike

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

gemak

: اپارتمان.

gemenligen

: بطور عادی.

gemensam

: اشتراکی, همگانی, مجتمعا, باهم, موزون, هم نوا, یکی شده, دارای شخصیت حقوقی, بصورت شرکت درامده, دوسره, از دو سره, بین الا ثنین, دو طرفه.

gemensamhet

: انجمن, اجتماع, عوام.

gemenskap

: مشارکت, ایین عشاء ربانی, صمیمیت وهمدلی, انجمن, اجتماع, عوام, اتحاد, انسجام, بهم پیوستگی, مسلولیت مشترک, همکاری, همبستگی.

gemenskapsknsla

: جامعه جویی, اجماعی بودن, گروه گرایی, سوسیالیزم.

geml

: همسر, شریک, مصاحب, هم نشین شدن, جور کردن.

gemmolog

: جواهرشناس, گوهر شناس.

gemmologi

: جواهر شناسی.

gems

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

gemyt

: خوش خلقی ورفتار دلپذیر, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

gemytlig

: طرب انگیز, خوش گذران, عیاش, سعید.

gemytlig/sympatisk

: خوش مشرب, خوش معاشرت, خوش دهن.

gemytlighet

: خوش مشربی, خوش معاشرتی.

gen

: ژن, عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است.

genast

: انا, فورا, بیدرنگ, یکراست, فورا, بلا درنگ, رک و بی پرده, بلا درنگ, فورا, مستقیما, سر راست.

gendarm

: ژاندارم, امنیه, پلیس, پاسبان.

gendarmeri

: ژاندارمری, اداره امنیه.

gendriva

: ردکردن, اثبات کذب چیزی را کردن.

genealog

: شجره شناس.

genealogi

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

gener s

: سخی, بخشنده, زیاد.

genera

: دست پاچه کردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن.

general

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

generalguvern r

: حاکم کل, فرماندار کل, فرمانفرما, والی, استاندار.

generalisera

: تعمیم دادن, کلیت بخشیدن.

generalisering

: عمومیت دادن.

generalissimus

: فرمانده کل, سپهسالا ر, ژنرالیسیم.

generalljtnant

: سپهبد.

generalmajor

: سرلشکر.

generalrepetition

: اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند.

generals rang

: سرلشکری, سرتیپی, علم لشکرکشی, مدیریت, ریاست.

generalstab

: ستاد ارتش.

generation

: تولید نیرو, نسل.

generation/alstring

: تولید نیرو, نسل.

generativ

: تولیدی, نسلی.

generator

: مولد, زاینده.

generatris

: نقطه یا خط یا سطحی که سبب احداث خط یا سطح یا جسمی میشود, احداث کننده, مولد, زاینده, زایا.

generell

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد, نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generella

: نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generera

: تولید کردن, زاییدن.

generisk

: نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generositet

: بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی, سخاوت, ازادگی, بخشایندگی, دهش.

genetik

: علم پیدایش, شاخه ای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت(توارث) واختلا ف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند, نسل شناسی.

genetiker

: نسل شناس.

genetisk

: پیدایشی, تکوینی, وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز, مربوط به تولید و وراثت.

genever

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gengngare

: شبح, روح, روان, جان, خیال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن, مارخدا, خدایی بشکل مار(در میان سرخ پوستان), روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

genial

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

genialisk

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

genialitet

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد.

genitalier

: اندامهای تناسلی.

genitalorgan

: اندامهای تناسلی.

genitiv

: حالت اضافه, حالت مالکیت, حالت مضاف الیه, ملکی مضاف الیهی.

genitiv-

: حالت اضافه, حالت مالکیت, حالت مضاف الیه, ملکی مضاف الیهی.

genius

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

genklang

: طنین, پژواک.

genljud

: طنین, پژواک.

genljuda

: طنین, پژواک, پیچیدن, طنین انداختن, منعکس کردن, پژواک یا انعکاس صدا.

genm la

: پاسخ, پاسخ دادن.

genmle

: پاسخ, پاسخ دادن.

genom

: ازمیان, از طریق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, از میان, از وسط, از توی, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, کاملا, تمام شده, تمام.

genomarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

genomarbeta/utveckla

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

genombl t

: بسیار, شدید, کاملا.

genomblta

: خیساندن, خیس خوردن, رسوخ کردن, بوسیله مایع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خیساندن, خیس خوری, غوطه, غوطه وری, غسل.

genomborra

: خلیدن, سپوختن, سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی), سفتن, فروکردن (نوک خنجر وغیره), شکافتن, رسوخ کردن, سوراخ کردن, میخکوب کردن, مبهوت کردن, درجای خود خشک شدن.

genomborra/genombryta

: خلیدن, سپوختن, سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی), سفتن, فروکردن (نوک خنجر وغیره), شکافتن, رسوخ کردن.

genombrutet m nster

: منبت کاری, برجسته کاری, حاشیه گذاری.

genomdr nka/genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ کردن, رسوخ کردن در, اغشتن, اشباع کردن, ملهم کردن.

genomdr nkt

: جوشانده, چروکیده وپژمرده, بی مصرف, نیم پخته, اشباع شده, خیس, خیس شدن, گیج وکند ذهن.

genomdrnka

: ابستن کردن, لقاح کردن, اشباع کردن.

genomdrnka/grundlig bl ta

: خیساندن, نوشانیدن, اب دادن.

genomdrnkning

: ابستن سازی, اشباع.

genomf r

: انجام دادن.

genomf rbar

: عملی, قابل اجرا, صورت پذیر, عبور کردنی.

genomfartsvg

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

genomfra

: انجام دادن.

genomfrbarhet

: امکان, شدنی بودن, عملی بودن, قابلیت زیستن, زیست پذیری.

genomg

: تحمل کردن, دستخوش (چیزی) شدن, متحمل چیزی شدن.

genomgripande

: از اول تا اخر, بطور کامل, کامل, تمام.

genoml sning

: مطالعه, مرور.

genomleta

: جستجو, تحقیق, کاوش, بازرس کشتی, اغتشاش, اشفتگی, خاکروبه, کاویدن, زیر و رو کردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/letande

: جستجو, تحقیق, کاوش, بازرس کشتی, اغتشاش, اشفتگی, خاکروبه, کاویدن, زیر و رو کردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/plundra

: جستجو کردن, زیاد کاوش کردن, غارت کردن, چپاول کردن, لخت کردن, چپاول.

genomlpa

: بسرعت خرج و تلف کردن, خلا صه کردن.

genomlufta

: هوا دادن, در تحت تاثیر(شیمیایی) هوا دراوردن.

genomlysa

: عبور نور از یک عضو.

genomresa

: محل تقاطع دو جاده, گذر, عبور.

genoms ka

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن, پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

genomskinlig

: شفاف, حاءل ماوراء, بلورین, روشن, سلیس, شفاف, ناپیدا.

genomskinlighet

: فراتابی, نیم شفافی, ماتی شفافی, حالت زجاجی, فرانمایی, پشت نمایی, شفافیت, حالت زجاجی.

genomskrning

: تقاطع, چهار راه.

genomsl pplig

: راه دهنده, نفوذ پذیر, منفذ دار, روشن بین.

genomslag

: نفوذ کاوش.

genomslagskopia

: رونوشت کاربنی.

genomslagskraft

: نفوذ کاوش.

genomsnitt

: مقطع عرضی.

genomsnittlig

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن.

genomstekt

: افرین, خوب انجام شده, خوب پخته.

genomstrla

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

genomsyn

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ کردن, رسوخ کردن در, اغشتن, اشباع کردن, ملهم کردن.

genomtr ngande

: فراگیر, نافذ, فراگیرنده.

genomtr nglighet

: نشت پذیری, قابلیت نفوذ, تراوایی, نفوذ پذیری.

genomtrevlig

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

genomtrnga

: نفوذ کردن, سرایت کردن, نشت کردن, فراوان یا شایع بودن, نفوذ کردن, بداخل راه یافتن, پخش شدن.

genomtrnglig

: سوراخ شدنی, کاویدنی, نفوذ پذیر, رخنه پذیر, نشت پذیر, نفوذ پذیر, راه دهنده, نفوذ پذیر, منفذ دار, روشن بین.

genomtrngning

: نفوذ کاوش, نفوذ, تراوش, نشت.

genotyp

: نوع معرف و نماینده یک جنس (ازموجودات دارای صفات مشابه ارثی).

genre

: نوع, قسم, جور, طبقه, دسته, راسته, جنس, طرز, طریقه.

genrep

: اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند.

gens gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گویی, خلا ف گویی.

gensaga

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن.

gensare

: لباس بافته پشمی, بلوز پشمی کشباف.

genskjuta

: رسیدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

genstr vig

: بی میل.

genstridig

: بی میل.

genstrtig

: بی میل.

gensvar

: باز خورد, جوابگویی, پاسخ, واکنش.

gentemot

: دربرابر, درمقابل, پیوسته, مجاور, بسوی, مقارن, برضد, مخالف, علیه, به, بر, با.

gentiana

: جنتیانای زرد, کوشاد.

gentil

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

gentleman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل.

gentlemannamssig

: اقا منش, نجیبانه, از روی بزرگ منشی.

genuin

: خالص, اصل, اصلی, واقعی, حقیقی, درست.

genuint

: خالص, اصل, اصلی, واقعی, حقیقی, درست.

genus

: جنس, تذکیر و تانیث, قسم, نوع.

genv g

: راه میان بر, طریقه اقتصادی, میان برکردن.

geocentrisk

: دارای مرکزی در زمین, زمینی, معتقد باینکه خداوند زمین رامرکز عالم وجودقرارداده.

geodesi

: علم مساحی, زمین سنجی.

geodet

: متخصص علم مساحی.

geodetisk

: کوتاه ترین خط ترسیم شده بین دو نقطه در روی سطح.

geofysik

: زمین فیزیک, ژءوفیزیک, علم اوضاع بیرونی و طبیعی زمین.

geofysiker

: متخصص ژءوفیزیک.

geofysisk

: مربوط به ژءو فیزیک.

geofysiska

: مربوط به ژءو فیزیک.

geograf

: جغرافی دان.

geografi

: جغرافیا, جغرافی, علم جغرافیا, شرح.

geokemi

: علمی که درباره ترکیب و تغییرات شیمیایی پوسته زمین بحث میکند, شیمی خاک, زمین شیمی.

geokronologi

: باستان شناسی زمین, شرح وقایع تاریخی گذشته بر مبنای اطلا عات زمین شناسی.

geolog

: زمین شناس.

geologi

: زمین شناسی, دانش زمین شناسی.

geologisk

: وابسته به زمین شناسی.

geometri

: علم هندسه.

geometriker

: هندسه دان, نوعی کرم درخت, کرم زمین پیما, هندسه دان.

geometrisk

: هندسی.

geomorfologi

: علمی که درباره برجستگی های سطح زمین وعلل پیدایش انها بحث میکند.

geopolitik

: مطالعه نفوذ عوامل فیزیکی(چون جغرافیا و علم اقتصاد و امار) درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور.

georgiansk

: گرجی, گرجستانی, اهل جرجیا.

georgier

: گرجی, گرجستانی, اهل جرجیا.

geotermisk

: وابسته به حرارت مرکزی زمین.

geovetenskap

: علوم مربوط به زمین شناسی.

gepard

: یوزپلنگ وحشی.

gepck

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

geranium

: گیاه شمعدانی, شمعدانی عطری, گل شمعدانی.

geriatri

: پیرپزشکی, رشته ای از علم طب که درباره امراض دوران پیری و افراد پیر بحث میکند, مبحث امراض پیری.

geriatrik

: پیرپزشکی, رشته ای از علم طب که درباره امراض دوران پیری و افراد پیر بحث میکند, مبحث امراض پیری.

geriatriker

: متخصص (ویژه گر) امراض دوران پیری.

geriatrisk

: مربوط به پیری.

gerilla

: پارتیزان, جنگجوی غیر نظامی.

gerillasoldat

: پارتیزان, جنگجوی غیر نظامی.

gering

: تاج, تاج اسقف.

german

: نژادقدیمی ژرمن, توتنی.

germanism

: طرفداری از المان, المان گرایی, اصطلا حات ویژه زبان المانی.

germanium

: ژرمانیوم, نوعی عنصر شبه فلز.

germansk

: المانی, ژرمنی, توتونیک, وابسته به المان, توتنی, از نژاد قدیم المانی, زبان قدیم توتنی.

gerontolog

: متخصص امراض پیری.

gerontologi

: رشته ای از علوم که درباره پیری و مسایل مربوط به سالخوردگان بحث میکند, علم پیری شناسی.

gerontologisk

: وابسته بامراض پیری.

gerundium

: اسمی که از اضافه کردن (ءنگ) باخرفعل بدست میاید, اسم مصدر, اسم فعل.

gesch ft

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

gesims

: قرنیس, کتیبه, گچ بری بالا ی دیوار زیر سقف.

gesll

: کارگر مزدور, کارگر ماهر.

gest

: اشاره, حرکت, اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قیافه, ادا.

gestalt

: تطبیق, برابری, سازش, توافق, ساخت, ترکیب, شکل, رقم, پیکر.

gestalta

: ریخت, شکل دادن.

gestaltning

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

gestaltpsykologi

: مطالعه قوه ادراک و رفتار از نقطه نظر واکنش شخصی در برابر امورکلی.

gestikulera

: با سر و دست اشاره کردن, ضمن صحبت اشارات سر و دست بکار بردن, باژست فهماندن.

gestikulerande

: اشاره با سر و دست.

gestikulering

: اشاره با سر و دست.

get

: بز, بزغاله, تیماج, پوست بز, ستاره جدی, ادم شهوانی, مرد هرزه, فاسق.

getherde

: بزچران, بزدار.

geting

: زنبور (بی عسل).

getingbo

: لا نه زنبور, اجتماع زنبوران, دسته ای زنبور.

getrams

: مهر سلیمان.

getskinn

: پوست بز.

getto

: محله کلیمی ها (مخصوصا در ایتالیا), محل کوچکی از شهر که محل سکونت اقلیت هااست.

gev r

: دزدیدن, لخت کردن, تفنگ, عده تفنگدار, تفنگ ساچمه ای.

gev rskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

gev rsmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

gevrseld

: اتش پی درپی, شلیک متوالی, تیرباران.

gevrskula

: گلوله, گلوله تفنگ.

gg

: تخم مرغ, تخم, تحریک کردن.

gg

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggcell

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggcell

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggformad

: تخم مرغی, بیضی.

ggformig

: جسم تخم مرغی, تخم مرغی شکل.

ggformig

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

gghuvud

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

gghuvud

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

ggklckning

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

ggklckningsanstalt

: محل تخم گذاری (مرغ یا ماهی), محل تخم ریزی ماهی, محل نقشه کشی وتوطله.

ggklckningsmaskin

: ماشین جوجه کشی, محل پرورش اطفال زودرس.

ggledare

: لوله رحمی, لوله فالوپ, مجرای عبورتخم, تخمراهه.

gglggande

: تخم گذار.

gglggningsrr

: تخم ریز.

ggplanta

: بادنجان.

ggskal

: پوست تخم مرغ, نازک, ترد.

ggstock

: تخمدان.

ggstock

: تخمدان.

ggstocksinflammation

: التهاب تخمدان.

ggtoddy

: مخلوط زرده تخم مرغ و شیر.

ggula

: سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین, زرده تخم مرغ, محتویات نطفه.

ggvita

: البومین, نوعی پروتلین ساده, سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین.

ggvita

: سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین.

gibbon

: میمون دراز دست.

gibraltar

: جبل الطارق.

gick

: رفت.

gid

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

gift

: شوهردار, عروسی کرده, متاهل, پیوسته, متحد, زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن, زهرابه, ترکیب زهردار, داروی سمی, زهر, سم, زهر مار و عقرب و غیره, کینه, مسموم کردن, مسموم شدن.

gifta

: شوهردار, عروسی کرده, متاهل, پیوسته, متحد.

gifta sig

: ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف.

gifta sig med

: عقدکردن, عروسی کردن, نامزدکردن, شوهردادن, حمایت کردن از, عقیده داشتن به, عروسی کردن (با), ازدواج کردن, شوهر دادن.

gifta sig med/viga

: عروسی کردن با, بحباله نکاح در اوردن, گرفتن.

gifta sig/gifta sig med

: عروسی کردن (با), ازدواج کردن, شوهر دادن.

giftasvuxen

: بالغ, درخور عروسی, تنه شوهر, قابل ازدواج و همسری.

giftblandare

: مسموم کننده.

giftblanderska

: مسموم کننده.

gifte

: ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

gifterm ls-

: وابسته به عروسی.

gifterml

: ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف, ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

giftgas

: گاز سمی.

giftig

: زهردار, سمی, زهری, سمی, ناشی از زهر اگینی, زهراگین, زهر الود, زهردار, سمی, کینه توز.

giftig/hftig

: زهراگین, سم دار, تلخ, تند, کینه جو, بدخیم.

giftm rdare

: مسموم کننده.

giftoman

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

gifttand

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

giga

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن.

gigant

: ادم غول پیکر, نره غول, غول, قوی هیکل.

gigantisk

: غول, غول پیکر, عظیم الجثه, غول پیکر.

gigantiska

: غول پیکر.

gigg

: هر چیز چرخنده, درشکه تک اسبه که دو چرخ دارد, نوعی کرجی پارویی یابادبانی, نیزه, فرفره, چیز غریب وخنده دار, ادم غریب, شوخی, خنده دار, نیزه ماهی گیری, قایق پارویی سریع السیر, با زوبین ماهی گرفتن, سیخ زدن, کردن, خوابدارکردن.

gigolo

: جوان جلف, ژیگولو, شیک.

gikt

: نقرس.

giktbruten

: نقرس دار, نقرسی, متورم.

giktknl

: سنگ گچ.

gilja

: اظهار عشق کردن با, عشقبازی کردن با, خواستگاری کردن, جلب لطف کردن.

giljare

: عشقبیاز, لا س زن, نامزدباز, خواستگار.

giljotin

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

giljotinera

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

gilla

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

gilla/som

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

gillande

: تصویب, قبولی, موافقت, پسند, تصویب, موافقت, تجویز, هلهله شادی, صدای افرین, تمجید, دست زدن.

gillar

: میل, تمایل, ذوق, علا قه, حساسیت, شهوت ومیل, مهر.

gille

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم, رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

gille/skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

giller

: زانویی مستراح وغیره تله, دام, دریچ-ه, گیر, محوطه کوچک, شکماف, نیرنگ, فریب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

gillessal

: عمارت شهرداری, محل اجتماع اصناف.

gillra

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

giltig

: قوی, سالم, معتبر, قانونی, درست, صحیح, دارای اعتبار, موثر.

giltiga

: قانونی, شرعی, مشروع, حقوقی.

giltighet

: اعتبار.

gimmick

: اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول از دیگران شود, حیله, تدبیر.

gin

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gin/genever

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gingham

: نوعی پارچه پنبه ای یا کتانی.

gingivit

: اماس و التهاب لثه دندان, ورم لثه.

ginseng

: درخت جنسه یاجنسان.

ginst

: جاروب, جاروب کردن.

ginstkatt

: جانور پستاندار کوچک گوشت خواری شبیه گربه زباد یا گربه معمولی.

gips

: سنگ گچ.

gipsa

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

gipsavgjutning

: گچ گیری اطراف عضو شکسته, گچ گرفتن.

gipsfrband

: گچ گیری اطراف عضو شکسته, گچ گرفتن.

gipsning

: اندود, گچ کاری.

gipsplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به دیواد, لا یه گچی.

gir

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

gira

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

giraff

: شترگاوپلنگ, زرافه, ستاره زرافه, زرافه.

girera

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

girering

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

girig

: حریص, ازمند, طماع, زیاده جو, ازمند, حریص, طماع, دندان گرد, پر خور, چشم تنگ, خسیس.

girigbuk

: ادم خسیس, ادم خسیس وللیم.

girighet

: زیاده جویی, از, حرص, طمع, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن, از, غارتگری, یغماگری, درنده خویی.

girland

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن, گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

girland/bekransa

: گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

gissa

: حدس, گمان, ظن, تخمین, فرض, حدس زدن, تخمین زدن.

gissel

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gissel/gissla

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gisseldjur

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن.

gissla

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن, تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gisslan

: گرو, گروگان, شخص گروی, وثیقه.

gisslare

: تازیانه زن, موجب بلا.

gissning

: حدس, ظن, گمان, تخمین, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, ظن, تخمین, فرض, حدس زدن, تخمین زدن.

gissningar

: کار حدسی.

gissnings

: حدسی.

gisten

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست کننده, چکه کن.

gitarr

: عود شش سیمه, گیتار, گیتار زدن.

gitter

: چارچوب اهنی, شبکه, پنجره, تیز و دلخراش, گوشت ریز, ساینده.

giv

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

givare

: دهنده.

givarinna

: دهنده.

given

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

givmild

: سخی, بخشنده, زیاد.

givmild/liberal

: ازاده, نظر بلند, دارای سعه نظر, روشنفکر, ازادی خواه, زیاد, جالب توجه, وافر, سخی.

givmildhet

: بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی.

gjord av vax

: مومی, ساخته شده از موم, مومی شکل.

gjorda

: ساخته شده, مصنوع, ساختگی, تربیت شده.

gjorda/gjort

: ساخته شده, مصنوع, ساختگی, تربیت شده.

gjorde

: , کرد, انجام داد, , توکردی.

gjort

: , انجام شده, وقوع یافته.

gjuta

: درقالب قرار دادن, بشکل دراوردن, انداختن, طرح کردن,معین کردن (رل بازیگر), پخش کردن (رل میان بازیگران), پراکندن, ریختن بطور اسم صدر), مهره ریزی, طاس اندازی, قالب, طرح, گچ گیری, افکندن.

gjuta om

: ازنو ریختن, از نو قالب کردن, از نو طرح کردن.

gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

gjuteri

: کارخانه گداز فلز, کارخانه ذوب فلز, چدن ریزی, ریخته گری.

gjutform

: قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن.

gjutjrn

: چدن, چدنی, سخت ومحکم.

gjutning

: چدن ریزی, ریخته گری, .

gkblomster

: لیخنس.

g-klav

: علا مت کلید چ (سل) موسیقی.

gl

: دستگاه تنفس ماهی, جویبار, نهر کوچک, گوشت ماهی, پیمانه ای برای شراب, نصف پینت پءنت, دخترجوان, ابجو, تمیزکردن ماهی, روده (ماهی را) در اوردن, استطاله زیرگلوی مرغ,.

gl da

: تابیدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان کردن, تابش, تاب, برافروختگی, محبت, گرمی.

gl dga

: گرم کردن, پختن (اجر), حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن (فلزات), سخت وسفت کردن, بادوام نمودن.

gl djande

: شاد.

gl dje

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی, خوشی, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادی کردن, خوشحالی کردن, لذت بردن از, کیف, لذت, خوشی, عیش, شهوترانی, انبساط, لذت, بخشیدن, خوشایند بودن, لذت بردن.

gl djehus

: فاحشه خانه.

gl dlampa

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

gl dtrd

: رشته, تار, لیف, میله ای, میله.

gl fs

: واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

gl m

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

gl mig

: رنگ پریده, کم خون, زرد, کم رنگ, رنگ پریده شدن یا کردن, خسته, از کارافتاده, شسته شده و ساییده شده.

gl msk

: فراموشکار, بی توجه.

gl mskedryck

: داروی غمزدا, چیزی که غم و غصه را بزداید.

gl nsa

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

gl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

gl ttig

: بشاش, خوش روی.

gl ttning

: هموارسازی, صاف سازی.

gla

: کلا ف, حلقه, قرقره, ماسوره, کلا فه, نفوذ, تاثیر, قلا ب, عادت, زشت, شکار, طعمه شکار, کلا ف کردن, حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

glac handske

: دستکش پوش, گریزان و فراری از کار, ازلا ی زرق و برق بیرون امده.

glaci r-

: یخبندان.

glacial

: یخبندان.

glaciologi

: علمی که در باره تجمع برف و یخ و انجماد در دوره های یخبندان بحث میکند, برف رود شناسی, یخبندان شناسی.

glacir

: یخ رود, برف رود, توده یخ غلتان, رودخانه یخ, یخچال طبیعی.

glad

: سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوشحال, شاد, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضی, سعید, مبارک, فرخنده.

glad fest

: خوشی, طرب, طربناک کردن.

glad/gl ttig/munter

: خوش, فرحناک, سر چنگ, بشاش.

glad/gldjande

: شاد.

glad/ljus/homosexuell

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر کیف.

glad/munter

: بشاش, خوش روی.

glad/njd

: خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود.

glad/v ldigt

: سر کیف, خوشحال, بذله گو, خیلی.

glada

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضی, سعید, مبارک, فرخنده.

glada/drake

: بادبادک کاغذهوایی (ج.ش.) غلیوا, غلیواج, زغن, ادم درنده خو, طفیلی, دغل باز, ادم متقلب, پرواز کردن, پرواز بلند, سفته بازی کردن.

gladiator

: گلا دیاتور, پهلوان از جان گذشته.

gladlynt

: بشاش, خوش روی.

glam

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی.

glamor

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

glamorisera

: فریبا نمودن, طلسم کردن, پر زرق و برق کردن.

glamors

: فریبنده, طلسم امیز, مسحور کننده.

glamour

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

glamourisera

: فریبا نمودن, طلسم کردن, پر زرق و برق کردن.

glans

: زرق وبرق, درخشندگی, جلوه, درخشش, لوستر, درخشیدن, جلوه داشتن, برق زدن, درخشندگی, جلوه, شکوه, تلالو.

glans/gl tta

: نرمی, صافی, براقی, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صیقل دادن, :شرح, تفصیل, توضیح, تفسیر, تاویل, سفرنگ, حاشیه, فهرست معانی, تاویل کردن, حاشیه نوشتن بر.

glans/ljuskrona

: زرق وبرق, درخشندگی, جلوه, درخشش, لوستر, درخشیدن, جلوه داشتن, برق زدن.

glans/lysa

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن.

glans/polera/polska

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

glans/sken

: درخشندگی, زیبایی, تابش, برق, درخشیدن.

glansfull

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

glansig

: جلا دار, براق, صیقلی, صاف, خوش نما.

glansnummer

: نمونه ممتاز ویژه نمایش.

glapp

: واکنش شدید.

glas

: شیشه, ابگینه, لیوان, گیلا س, جام, استکان, ایینه, شیشه دوربین, شیشه ذره بین, عدسی, شیشه الا ت, الت شیشه ای, عینک, شیشه گرفتن, عینک دار کردن, شیشه ای کردن, صیقلی کردن, شیشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شیشه.

glas gonorm

: مار عینکی, کفچه مار, مار کبری.

glasa

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glasartad

: شیشه ای, زجاجی, شبیه شیشه, زرق و برق.

glasblsare

: شیشه گر.

glasd rr

: اقشقشه (روسی), درپنجره ای.

glasera

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glasfiberull

: پشم یا براده شیشه, پشم شیشه, توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود.

glasgon

: عینک ایمنی, عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود, عینک حفاظ دار.

glashus

: گلخانه.

glasmstare

: شیشه بر, شیشه گر.

glasrt

: رازیانه ابی, کاکله.

glasruta

: قطعه, تکه, قاب شیشه, جام شیشه, دارای جام شیشه کردن

glassbomb

: بادکرده وگرد ومحدب.

glasspinne

: منجمد کردن, یخ بستن, منجمد شدن, شکر پوش کردن, یخ, سردی, خونسردی و بی اعتنایی.

glasstrut

: نوعی شیپور.

glasull

: پشم یا براده شیشه, پشم شیشه, توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود.

glasvaror

: شیشه سازی, شیشه الا ت, بلور الا ت.

glasyr

: شکر و تخم مرغ روی شیرینی.

glasyr p trtan

: سرمازدگی, رویه خامه ای کیک یا شیرینی.

glasyr/s tta glas i

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glatt

: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.

glaukom

: اب سبز, اب سیاه, کوری تدریجی.

gld

: بدهی, وام, قرض, دین, قصور.

gldande

: درحال اشتعال, در حالت هیجان, تابان, مشتعل و فروزان

glden r

: مدیون, بدهکار, ستون بدهکار.

gldja

: خوشنود کردن, خرسند کردن, خوشحال کردن, شاد شدن.

gldjas

: خوشی کردن, شادی کردن, وجد کردن.

gldjed dare

: کسیکه بازی دیگران را خراب میکند, کسی که عیش دیگران را منغص میکند.

gldjeflicka

: فاحشه, فاحشه شدن, برای پول خود را پست کردن.

gldjel s

: غمگین, افسرده, ناشاد.

gldjel st

: غمگین, افسرده, ناشاد.

gldjespr ng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

gldjestr lande

: تابناک, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعی, ساطع.

gldkol

: خاکه زغال نیمسوز, اخگر, خاکستر گرم (بیشتر در جمع).

gldsteka

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

glengarry

: نوعی کلا ه شبیه کلا ه بره که کوهستانی های اسکاتلند بسر میگذارند.

gles

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

gles/tunns dd

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

gleshet

: تنکی, کم پشتی, پراکندگی, تنک بودن.

glfsa

: سگ زوزه کش, سگ بداصل, زوزه, صدای تند و تیز, حرف, سخن, زوزه کشیدن, عوعو کردن, واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

gli

: زاده, تخم, فرزند, حیوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ کرده, بریانی, سرخ کردن, روی اتش پختن, تهییج, سوزاندن.

glid

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glida

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

glida/skjuta

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

glida/svva

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glidbana

: شیب تند رودخانه, ناودان یا مجرای سرازیر, مخفف کلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال.

glidflygplan

: هواپیمای بی موتور.

glidflykt

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glimma

: نور ضعیف, پرتو انی, سوسو, تظاهر موقتی, نور دادن, سوسو زدن.

glimma/sken

: روشنایی ضعیف, نور کم, درک اندک, خرده, تکه, کور کوری کردن, سوسو زدن, با روشنایی ضعیف تابیدن.

glimmer

: تلق نسوز, میکا.

glimt

: نگاه کم, نگاه انی, نظر اجمالی, نگاه سریع, اجمالا دیدن, بیک نظر دیدن, اتفاقا دیدن.

glimt/str le/glimma

: نور ضعیف, پرتو انی, سوسو, تظاهر موقتی, نور دادن, سوسو زدن.

glimta

: نگاه کم, نگاه انی, نظر اجمالی, نگاه سریع, اجمالا دیدن, بیک نظر دیدن, اتفاقا دیدن.

glipa

: رخنه, درز, دهنه, جای باز, وقفه, اختلا ف زیاد, شکافدار کردن.

gliring

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

glitter

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن, پولک, نقده, زرق وبرق دار, پولک زدن.

glittra

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن.

glittra/glimt/glitter

: برق, تلا لو, تابش, ظهور انی, زودگذر, تابیدن, درخشیدن, درخشانیدن, تابانیدن.

glittra/tindra

: درخشیدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

gll

: تیز, روشن, مصر, مصرانه, صدای خیلی زیر, شبیه صفیر, جیغ کشیدن.

gllhet

: گوشخراشی.

glmma

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

glmska

: فراموشی, نسیان, از خاطر زدایی, گمنامی.

glmskt

: فراموشکار.

glnsande

: فروزنده, رخشان, رخشنده, پر زرق وبرق, پر جلوه, نورافشان, درخشنده, متشعشع, درخشان, پر جلوه, درخشنده, پر تلالو.

glnta/skogsgl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

glo/stirra

: نگاه از روی کینه و بغض, نگاه عاشقانه و حاکی از علا قه, نگاه حسرت امیز کردن, خیره نگاه کردن.

glob

: کره, گوی, جسم کروی, فلک, گردون, دایره, محیط, مرتبه, حدود فعالیت, دایره معلومات, احاطه کردن, بصورت کره دراوردن.

glob/krets/sfr

: کره, گوی, جسم کروی, فلک, گردون, دایره, محیط, مرتبه, حدود فعالیت, دایره معلومات, احاطه کردن, بصورت کره دراوردن.

global

: سراسری.

globin

: گلوبین یا پروتلین بی رنگ.

glop

: ادم بی اهمیت, خود فروش.

glori s

: مجلل, عظیم, با شکوه, خیلی خوب.

gloria

: هاله یا نور گرداگرد سرمقدسین, هاله نورانی اطراف خورشید و سایر ستارگان, هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

glorifiera

: جلا ل دادن, تجلیل کردن, تکریم کردن, تعریف کردن(از), ستودن, ستایش کردن.

glosa

: اسم, لفظ, کلمه صوتی, واحد اوایی.

glosbok

: واژگان.

glosgd

: دارای چشمان برامده, چشم برامده.

glossarium

: واژه نامه.

glottis

: چاکنای, دهانه حنجره, فاصله بین تارهای صوتی.

gloxinia

: نوعی گیاه مخوص برزیل.

glpord

: دست انداختن ومتلک گفتن, سرزنش کردن, شماتت کردن, طعنه زدن, طعنه.

gltta

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glttighet

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی.

glugg

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

glukos

: گلوکز,.C6 H12 O7

glukosid

: گلوکزید.

glupande

: بسیار گرسنه, پر ولع, پر اشتیاق.

glupsk

: حریص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمایل, پر خور, بسیار گرسنه, پر ولع, پر اشتیاق, سبع, پرخور, حریص, پرولع, خیلی گرسنه.

glupskhet

: شکم پرستی, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن, ولع, درندگی, پرخوری و حرص.

glutamat

: نمک اسید گلوتامیک.

gluten

: موم اندر اب, ماده چسبنده گندم, چسب, سریشمی که از شاخ واستخوان بدست میاید.

glutta

: نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

glycerin

: گلیسیرین.

glycerol

: گلیسیرین.

glytt

: پسر بچه, جوانک.

gmde

: مخفی شده, مخفی.

gmma

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغیره, چرم, پنهان کردن,پوشیدن, مخفی نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست کندن, سخت شلا ق زدن, انبار کردن, ذخیره کردن (درمحل مخفی برای اینده), انباشتن, محبوس کردن, پنهانگاه.

gn gg

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب.

gn ggning

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب.

gn ll

: صدای غوک دراوردن, شکوه وشکایت کردن, غژغژ کردن, صدای لولا ی روغن نخورده, جیرجیرکفش.

gn lla/yta

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gn llmns

: غار غار کننده, وزغ یا کلا غ.

gn llspik

: زننده, کوبنده, ادم خرده گیر, مزاحم.

gna/helga

: وقف کردن, اختصاص دادن, فدا کردن.

gnabbas

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

gnabbas/tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

gnaga

: خاییدن, گاز گرفتن, کندن (با گاز یا دندان), تحلیل رفتن, فرسودن, مانند موش جویدن, ساییدن, چرک نشستن, چرک جمع کردن, جان گدازبودن, جانسوزبودن, عذاب دادن.

gnaga/gnaga p

: خاییدن, گاز گرفتن, کندن (با گاز یا دندان), تحلیل رفتن, فرسودن, مانند موش جویدن, ساییدن.

gnaga/oroa sig

: اذیت, اخم, ترشرویی, تحریک, تهییج, هیجان, بی حوصلگی, جیغ, فریاد, دارای نقشه های پیچ در پیچ کردن, جور بجور کردن, گلا بتون دوزی کردن, اخم کردن, پوست را بردن, کج خلقی کردن, ساییده شدن, هایهو کردن, جویدن, مجروح کردن, رنگ امیزی کردن.

gnagare

: جانور جونده (مثل موش).

gnata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

gnetig

: ترشرو, عبوس, تند مزاج.

gng

: راهرو, جناح, گام, خرامش, راه رفتن, یورتمه روی, گام برداشتن, قدم زدن, خرامیدن, گردشگاه.

gnga

: نخ, رگه, نخ کردن, بند کشیدن.

gngbana

: سنگفرش, پیاده رو, کف خیابان.

gngbro

: گذرگاه, جاده, جاده ایکه از کف زمین بلندتراست, پل پیاده روها, پل پیاده روی.

gngga

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب, پوزخند زدن, نیشخند زدن, با صدا خندیدن, شیهه کشیدن نیشخند, پوزخند, شیهه اسب, صدایی شبیه شیهه, شیهه کشیدن.

gngj rn

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

gngmatta

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

gngning

: بند کشی, نخ کشی.

gngsnitt

: جفت طاس.

gngstig

: پیاده رو, پایه ستون, پایه مجسمه, پایه.

gngtunnel

: زیر راه, راه زیر زمینی, ترن زیر زمینی, مترو.

gnida

: مالش دادن, خراشیدن, ساییدن, بوسیله اصطکاک گرم کردن, به هیجان اوردن, اوقات تلخی کردن به, عصبانیت, ساییدگی, پوست رفتگی.

gnida n san mot

: با پوزه کاویدن یا بو کردن, پوزه بخاک مالیدن, غنودن, عزیز داشتن.

gnida/skrapa/reta

: مالش دادن, خراشیدن, ساییدن, بوسیله اصطکاک گرم کردن, به هیجان اوردن, اوقات تلخی کردن به, عصبانیت, ساییدگی, پوست رفتگی.

gnidare

: ادم خسیس, للیم, بخیل, ادم جوکی, ادم خسیس.

gnidare/girig

: ادم خسیس, ادم تنگ چشم, للیم.

gnidig

: صرفه جو, گران کیسه, خسیس, تنک چشم, للیم, ناشی از خست.

gnidighet

: خست, امساک, صرفه جویی, کم خرجی.

gnidning

: مشت و مال دادن, مالش سریع بدن (مثلا بعد از حمام), مشت و مال.

gnissel

: صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

gnissla

: صدای زنجره, جیرجیر, صدای ملخ کردن, صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

gnissla med tnderna

: دندان قرچه کردن, دندان بهم فشردن (از خشم), بهم فشردن, بهم ساییدن.

gnissla/oljud

: جنجال, قیل و قال, داد و بیداد, غوغا, جنجال کردن, داد و بیداد کردن, غوغا کردن.

gnissla/pipa

: جیغ وفریاد شکیدن (مثل جغد یا موش), با صدای جیغ صحبت کردن, با جیغ وفریادافشاء کردن, جیر جیر.

gnista

: ژابیژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

gnistgaller

: سپر جلو بخاری, مامور اتش نشانی.

gnistra

: تابیدن, برق زدن, درخشیدن, جرقه زدن, برق زدن, ساطع شدن, درخشیدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistra/spraka

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistrande

: برق زنی, درخشش, جرقه, برق.

gnla

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

gnlla

: ناله وشکایت کردن, باصدا حرکت کردن, نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gnllig

: کج خلق, زود رنج, گله مند, ستیز جو, شکوه گر.

gno

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnola

: وزوز کردن, همهمه کردن, صدا کردن (مثل فرفره), زمزمه کردن, درفعالیت بودن, فریب دادن.

gnom

: جنی زیر زمینی, دیو, کوتوله, گورزاد.

gnomisk

: اخلا قی, ضرب المثلی, شامل پند و ضرب المثل.

gnosticism

: فلسفه عرفانی یا روحانی.

gnostiker

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnostiker/gnostisk

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnostisk

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnu

: گوزن یالدار.

gnugga

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnuggning

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnutta

: خرده, ریزه, ذره, لفظ, حرف.

gny

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

god

: شاد, شاد دل, شاد کام, خوش, خوشحال.

god/bra/st

: زیبا, جذاب, دلپذیر, قوی وزیبا.

goda

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

godbit

: قسمت لذیذغذا, لقمه خوشمزه, تکه لذیذ وباب دندان, شایعات, اراجیف, خرده ریز.

godhetsfullt

: مهربان, خوش خلق, دلپذیر, ملا یم, لطفا از روی مرحمت.

godis

: عزیزم, مامانی.

godisaffr

: شیرینی فروشی, قنادی.

godk nna

: تصویب کردن, موافقت کردن (با), ازمایش کردن, پسند کردن, رواداشتن, اجازه دادن, اختیار دادن, تصویب کردن.

godk nner

: خوشنود کردن, ممنون کردن, پسندامدن, اشتی دادن, مطابقت کردن, ترتیب دادن, درست کردن, خشم(کسیرا) فرونشاندن, جلوس کردن, ناءل شدن, موافقت کردن, موافق بودن, متفق بودن, همرای بودن, سازش کردن.

godknnande

: تصویب, موافقت, تجویز, معتبر سازی, تصدیق.

gods

: ملک, املا ک, دارایی, دسته, طبقه, حالت, وضعیت.

godsak

: حلویات, شیرینی جات, غذای شیرین, شیرینی.

godsgare

: صاحب زمین, ملا ک, خرده مالک, ملا ک اسکاتلندی.

godsvagn

: یکنوع واگن باری.

godta

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

godtaga

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

godtagande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

godtagbar

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

godtagbarhet

: پذیرفتگی, قابلیت پذیرش.

godtagbart

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

godtrogen

: زودباور, ساده لوح.

godtrogenhet

: زودباوری, ساده لوحی.

godtycke

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

godtycklig

: اختیاری, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادی, احتیاطی, بصیرتی.

godtyckligt

: دلخواهانه, دلخواهی, مستبدانه, بطور قراردادی.

godvillig

: از روی اراده, بطور ارادی, ارادی, اختیاری, داوطلبانه, به خواست.

godvilligt

: از روی اراده, بطور ارادی.

goja

: بی ارزش, اشغال, زباله, چیز پست و بی ارزش.

golf

: بازی چوگان یا گلف.

golfklubb

: چوگان گلف بازی, باشگاه گلف بازان.

golfklubba

: چوگان گلف بازی, باشگاه گلف بازان.

golfspelare

: گلف باز.

goliat

: جالوت, جلیات.

golv

: کف, اشکوب, طبقه.

golva

: کف, اشکوب, طبقه.

golvbel ggning

: فرش کف اطاق, مصالح کف سازی, کف سازی.

golvborste

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

golvbrda

: کف اتوموبیل, کف تخته ای.

golvlampa

: اباژور زمینی, چراغ پایه دار.

golvmaterial

: فرش کف اطاق, مصالح کف سازی, کف سازی.

golvmopp

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

golvspik

: نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد, میخ زیرپهن, میخ کوب کردن, بامیخ کوبیدن.

golvur

: ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد.

gom

: سق, سقف دهان, کام, ذاءقه, طعم, چشیدن.

gom-

: وابسته به کام, وابسته سق, دهانی, کامی.

gomspene

: زبان کوچک, لهات, ملا زه.

gon

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

gonad

: غده جنسی (بیضه یا تخمدان).

gonblick

: یک ان, یک لحظه, یک دم, لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهمیت.

gonblick

: یک ان, یک لحظه, یک دم.

gonblicklig

: انی.

gonblicklig

: دم, ان, لحظه, ماه کنونی, مثال, فورا.

gonbryn

: ابرو, گچ بری هلا لی بالا ی پنجره.

gonbryn/panna

: ابرو, پیشانی, جبین, سیما.

gondol

: نوعی قایق که در کانال های شهر ونیز ایتالیا معمول است, واگن سربازبر.

gondolj r

: راننده کرجی ونیزی, کرجی بان, قایقران.

gonflirta

: چشم چرانی کردن, چشم چرانی, نگاه عاشقانه کردن, با چشم غمزه کردن, عشوه.

gonggong

: زنگی که عبارت است از کاسه و چکشی که اهسته بر ان میزنند, ناقوس, صدای زنگ دراوردن.

gonglob

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

gonglob/gonsten

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

gonhla

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

gonhla/ledh la/urtag

: مژه, مژگان.

gonhr

: مژه, مژگان.

gonlock

: پلک, پلک چشم, جفن.

gonokock

: انگل یا میکرب سوزاک, گونوکوک.

gontr st

: روشن, درخشان, گل خوش.

gonvatten

: مایع چشم شویی, داروی چشم, تظاهر.

gonvittne

: , شاهد عینی, گواه خوددیده, گواهی مستقیم, گواهی چشمی, شاهدبرای العین.

gonvittne

: , شاهد عینی, گواه خوددیده, گواهی مستقیم, گواهی چشمی, شاهدبرای العین.

gorgon

: یکی از سه زنی که موهای سرشان مار بوده و هر کس بدانها نگاه میکردسنگ میشد, زن زشت سیما, زن بد سیما.

gorgonzola

: نوعی پنیر چرب.

gorilla

: نسناس, بزرگترین میمون شبیه انسان, گوریل.

gorma

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

gormande

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

gorn

: شیرینی پنجره ای, نان فطیر.

gosa

: دراغوش گرفتن, نوازش کردن, در بستر راحت غنودن.

gossaktig

: پسر مانند.

gosse

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

got

: گت, یکی از اقوام المانی قدیم, بربری.

gotik

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gotisk

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gotiska

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gott

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

gott gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

gotter

: اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن.

gottfinnande

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

gottg ra

: جبران, تلا فی, تاوان دادن, لطمه زدن به, اذیت کردن, صدمه زدن به, غرامت دادن.

gottg relse/gottgra

: جبران خسارت, تصحیح, التیام, دوباره پوشیدن, جبران کردن, فریادرسی.

gottgrelse

: کفاره, دیه, جبران, اصلا ح, پرداخت غرامت, تاوان پردازی, جبران زیان, تاوان, غرامت, جبران زیان, بخشودگی, صدمه.

gottskriva

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

gottskrivning

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

gouache

: رنگ کاری با رنگی که در اب حل شده و با عسل و صمغ امیخته شده, عکس و تصویری که با رنگ کاری فوق بدست اید

gourm

: خوراک شناس, خبره خوراک, شراب شناس.

gourmand

: صاحب سر رشته در خوراک, شکم پرست.

gr starr

: ابشار بزرگ, اب مروارید, اب اوردن (چشم).

gr

: خاکستری, کبود, سفید(درمورد موی سرو غیره), سفید شونده, روبه سفیدی رونده, باستانی, کهنه, پیر, نا امید, بد بخت, بیرنگ, خاکستری.

gr broder

: عضو جمعیت راهبان یا درویشان فرقه فرانسیس مقدس.

gr daskig

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

gr dde

: سرشیر, کرم, هر چیزی شبیه سرشیر, زبده, کرم رنگ, سرشیر بستن.

gr ddvisp

: حرکت سریع و جزیی, کلا له یا دسته مو, گرد گیری, مگس گیر, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب کردن, ماهوت پاک کن زدن, گردگیر.

gr en galen

: دیوانه کننده.

gr l/gnabb

: کدورت, کج خلقی, کج خلقی کردن.

gr la p

: ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش کردن, بدحرفی کردن, اوقات تلخی کردن (به), چوبکاری کردن.

gr lmakare

: دعوا کننده, اهل مشاجره, مخاصم, گرد اورنده احشام.

gr lsjuk/elak

: چموش, بدخلق, بداخم.

gr ma

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

gr n

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بی تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزیجات, سبز شدن, سبز کردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr naktig

: متمایل به سبز.

gr nbete

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

gr nfink

: سبزه قبا, سهره اروپایی, گنجشک تکزاسی.

gr ns

: کران, مرز, خط سرحدی.

gr ns/omrde/gr nsomrde

: مرز, سرحد, خط فاصل, مرزی, صف جلو لشکر.

gr nsa intill

: نزدیک بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن یا شدن, خوردن.

gr nsakshandlare

: سبزی فروش, میوه فروش.

gr nsdragning

: تحدید حدود.

gr nska

: سبزی, سبزه, گیاهان سبز, گلخانه, خامی, تازگی سبزیجات, سبزی, سرسبزی.

gr nskande/grn

: سبز رنگ, پوشیده از سبزه, بی تجربه.

gr nsls

: بیکران.

gr nsmrke

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nsmrke/milstolpe

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nspa

: چاپلوسی, چاپلوسی کردن, تملق.

gr nsvrde

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

gr nt

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بی تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزیجات, سبز شدن, سبز کردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr s-

: علفی, علف دار, علف مانند, دارای غلا ت.

gr sbevuxen/grn

: پوشیده از چمن, علف مانند.

gr shoppa

: ملخ, اتش بازی کوچک, خرنوب, اقاقیا, ملخ.

gr slig/hemsk

: ترسناک, شوم, مهلک, وخیم.

gr smatta/grstorv

: چمن, مرغزار, سطح چمنزار, تبدیل به مرغزار کردن.

gr srot

: کف زمین, اجتماع محلی, منشاء, اساس.

gr sten

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

gr storva

: چمن, مرغزار, کلوخ چمنی, با چمن, پوشاندن, چمن ایجاد کردن, خیس شدن.

gr t/grtit

: .

gr t/vlling

: نوک پستان, ممه, هر چیزی شبیه نوک پستان, قله, خوراک نرم و رقیق(مثل فرنی), خمیر نرم, تفاله گوشت یا سیب.

gr ta

: گریه کردن, گریستن, اشک ریختن.

gr tit

: .

gr tmild/halvfull

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست.

gr tmyndig

: پرشکوه.

gr trim

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

gr va

: حفرکردن(زمین), سوراخ کردن, گودی, حفره, کاوش کردن.

gr va upp/utgrva

: کاویدن, حفرکردن, ازخاک دراوردن, حفاری کردن.

gr va/grvde/gr vt

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr vare

: حفر کننده, حفار, الت حفاری, کاوشگر, حفرکننده.

gr vde

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr vdersst mning

: تاریکی, تیرگی, تاریکی افسرده کننده, ملا لت, افسردگی,دل تنگی, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاریک کردن, تیره کردن, ابری بودن(اسمان).

gr vmaskin

: کاوشگر, حفرکننده.

gr vt

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr/gammal/v rdnadsvrd

: سفید, سفید مایل به خاکستری, کهن, سالخورده.

gr/rinnande

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم.

gra arvsl s

: از ارث محروم کردن, عاق کردن.

gra bekant med

: اشنا کردن, اگاه کردن, مسبوق کردن, مطلع کردن.

gra billig

: ازقیمت کاستن, ارزان شدن, تحقیر کردن, ناچیز شمردن.

gra d v

: کر کردن, کر شدن.

gra en gentj nst

: دادن و گرفتن, تلا فی کردن, عمل متقابل کردن, معامله بمثل کردن, جبران کردن.

gra eterisk

: روحانی کردن, اسمانی کردن, تصفیه کردن, نزکیه کردن, اثیری کردن.

gra ett uppkok p

: تعمیر کردن, بحث های قدیمی را دوباره بصورت جدیدی مطرح کردن, تکرار مکررات, چیز تکراری.

gra f rstopad

: قبض کردن, یبوست دادن, خشکی اوردن.

gra fast

: عمل پیچیدن, وسیله پیچیدن, محاط کردن, پوشاندن, اماده کردن, دستگیره, جادستی.

gra fl ckig

: خالدار, لکه دار, لکه لکه, ابری, رگه رگه, با خال های رنگارنگ نشان گذاردن, لکه دار کردن.

gra formell

: رسمی کردن.

gra fruktb rande

: میوه دادن, مثمر شدن, میوه دار کردن, برومند کردن, بارور ساختن.

gra galen

: دیوانه کردن, عصبانی کردن, دیوانه شدن.

gra grov

: زبر کردن, خشن کردن یا شدن.

gra inv ndningar

: کمرویی کردن, ناز, تقاضای درنگ یا مکث کردن, درنگ کردن, مهلت خواستن, استثنا قاءل شدن, تاخیر, تردید رای.

gra klar/klarna

: روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن.

gra kornig

: دانه دانه کردن, دارای ذرات ریز کردن.

gra ledsen

: غمگین کردن, افسرده شدن.

gra m lls

: لا ل کردن, متحیر کردن, بلا جواب گذاشتن.

gra medveten

: حساس کردن, حساس شدن.

gra om

: دوباره انجام دادن, دوباره اتاق را تزءین کرد, دوباره رویه انداختن, دوباره وصله یا سرهم بندی کردن, نو نما کردن, وصله پینه کردن.

gra or rlig

: بی بسیج کردن, جمع کردن, از جنبش و حرکت باز داشتن, ثابت کردن, مدتی در بستربی حرکت ماندن.

gra processen kort med

: اقرار بگناه, ایین توبه وبخشش, اعتراف بگناه.

gra ren

: مطابق اصول بهداشت کردن, از روی اصول بهداشتی عمل کردن.

gra s t

: شیرین کردن, شیرین شدن, ملا یم کردن.

gra sjukligt blek

: بیرنگ کردن, سسفید کردن یا تغییردادن رنگ یا گیاه سبز.

gra skillnad

: تبعیض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز کردن.

gra snitt i kanten

: بر جسته کردن, دندانه دار کردن, تو رفتگی, سفارش (دادن), دندانه گذاری.

gra till offer/pl ga

: طعمه کردن, دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن, قربانی کردن.

gra till vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

gra upprymd

: برافراشته, سربلند, بالا بردن, محفوظ کردن.

graal

: جام, دوری, جام شراب, هدف نهایی.

grabb

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

grabba

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

grabbn ve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, کوشش, کار.

grabbtag

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

grace

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

gracil

: باریک, لا غر, کوچک, شبیه جن هوایی.

gracis

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

grad

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

grad/gradera/sortera

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

grader

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

gradera

: بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن, بتدریج بارنگ دیگرامیختن, درجه بندی کردن, مخلوط کردن, تدریجا عمل کردن یا شدن, درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

gradering

: درجه بندی, سلسله, درجه, تدریج, انتقال تدریجی, ارتقاء, سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

gradering/taxering

: سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

gradient

: شیب, خیز, سطح شیب دار, در خور راه رفتن, شیب دار, سالک, افت حرارت, مدرج, متحرک.

gradskiva

: گوشه سنج, زاویه سنج, عضله ممدده.

gradtal

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

gradualpsalm

: تدریجی, اهسته, قدم بقدم پیش رونده, شیب تدریجی و اهسته.

gradvis

: بتدریج, رفته رفته.

gradvis/l ngsam

: تدریجی, اهسته, قدم بقدم پیش رونده, شیب تدریجی و اهسته.

graf

: نمودار, نمایش هندسی, نقشه هندسی, گرافیک, طرح خطی, هجای کلمه, اشکال مختلف یک حرف, با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن, با نمودار نشان دادن.

grafem

: حرف, یکی از حروف الفباء, نویسه.

graffito

: حروف یا تصاویری که بر دیوار نوشته شده باشد.

grafik

: نوشته شده, کشیده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشی یاترسیم, ترسیمی, واضح, نگاره سازی, رسم.

grafit

: سرب سیاه, مغز مداد, گرافیت.

grafolog

: خط شناس.

grafologi

: خط شناسی.

grahamsmjl

: ارد گندم سبوس دار.

gram

: نخود, یکجور باقلا, گرم, یک هزارم کیلوگرم, گرم, یک هزارم کیلو گرم.

gramatom

: وزن یک عنصر شیمیایی بگرم که معادل وزن اتمی انست.

gramkalori

: واحد سنجس گرما, کالری.

grammatik

: دستور زبان, گرامر.

grammatikalisk

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiker

: متخصص دستور زبان.

grammatisk

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiska

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiskt

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammofon

: گرامافون, دستگاه حبس صدا.

grammofoninspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

grammofonskiva

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

grammolekyl

: ملکول گرم.

gran

: صنوبر, شاه درخت.

gran-

: صنوبردار, صنوبری.

gran/prydlig/g ra fin

: اراسته, پاکیزه, قشنگ, انواع کاج میلا د, صنوبر

granat

: بمب, امر تعجب اور, نار سنگ, لعل, حجر سیلا ن, نوعی لولا یا مفصل, نارنجک.

granatpple

: انار, درخت انار.

granatsplitter

: شرپنل, گلوله انفجاری, گلوله افشان.

grand

: اصیل زاده, نمجیب, بزرگان, اعیان.

grandezza

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

grandios

: بزرگ نما, عالی نما, پر اب و تاب, بلند.

granit

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

granne

: همسایه, نزدیک, مجاور, همسایه شدن با.

granne/gr ll

: زننده, دارای زرق و برق زیاد, شعله ور.

grannlaga

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

grannlaga/finknslig

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

grannlt

: چیزقشنگ وبی مصرف, اسباب بازی بچه, زیور الا ت, کلا ه برداری, نمایش پر سر وصدا و تو خالی, خرده ریز, خرت وپرت, سخن مهمل, زرق وبرق دار, نادان فریب, خوش ظاهر, چرند.

grannskap

: همسایگی, مجاورت, اهل محل.

granntyckt

: سخت گیر, باریک بین, مشکل پسند, بیزار.

granska

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن, موشکافی کردن, مورد مداقه قرار دادن.

granska/revidera

: ممیزی, رسیدگی.

granskare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

granulera

: دانه دانه کردن, دارای ذرات ریز کردن.

granulering

: دانه, برامدگی, دانه دور زخم, گوشت نوبالا اوری, دانه دانه سازی.

grapefrukt

: درخت تو سرخ, میوه تو سرخ.

grassera

: دیوانگی, خشم, غضب, خروشیدن, میل مفرط, خشمناک شدن, غضب کردن, شدت داشتن.

grasserande

: شایع, پر, مملو, فراوان, عادی, زیاد, عمومی.

gratifikation

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

gratis

: رایگان, مفت, مجانا, مجانی, ازاد.

grattis

: تبریک, تهنیت, شادباش.

gratulant

: تبریک گوینده.

gratulation

: تبریک, تهنیت, شادباش.

gratulera

: تبریک گفتن, شادباش گفتن.

grav-

: ارامگاهی, گوری, مقبره ای, دفنی, حزن انگیز.

grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن, گور, قبر, مزار, مقبره, قبر ساختن, دفن کردن.

grav ppning

: نبش قبر.

grav/gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravand

: اردک وحشی دریایی.

gravation

: بار, قید, مانع, اسباب زحمت, گرفتاری, گرو.

gravering

: حکاکی.

gravh g

: زنبه, خاک کش, چرخ دستی, چرخ دوره گردها, پشته, توده, کوه, تپه, ماهور, پشته خاک روی قبر, مقبره, تپه.

gravid

: ابستن, بار دار.

graviditet

: بچه اوری, بچه زایی, ابستنی, بارداری.

gravitation

: گرایش, کشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمایل.

gravitera

: سنگین کردن, بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن, بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن, متمایل شدن بطرف, گرویدن.

gravitetisk

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

gravkor

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده ای, سری, رمز.

gravkulle

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

gravlik

: ارامگاهی, گوری, مقبره ای, دفنی, حزن انگیز.

gravmonument

: مقبره, بقعه, بنای یاد بود, بنای یادگاری, لوحه تاریخی, اثر تاریخی.

gravskrift

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

gravskrift/epitaf

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

gravsten

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر, سنگ قبر.

gravstickel

: قلمزن, حکاک.

gravsttning

: ایین تدفین, دفن, تدفین, بخاک سپاری.

gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravyr

: حکاکی.

grberg

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

grbrun

: رنگ قهوه ای کمرنگ, سمند, خاکی, اسب کهر, سماجت کردن, ازار دادن.

grd

: باج, خراج, احترام, ستایش, تکریم.

grd i college

: چهار گانه, چهار گوش.

grdda

: پختن, طبخ کردن.

grddglass

: بستنی.

grde

: میدان, رشته, پایکار.

grdel/omge

: کمربند, کمر, کرست, حلقه, احاطه کردن, حلقه ای بریدن.

grdfarihandlare

: تاجر, دلا ل, واسطه سیار.

grdsplan/g rd

: حیاط (محوطه محصور).

grdvar

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهبانی دادن, نگهبان بودن.

gredelin

: گل افتاب پرست (مثل گل همیشه بهار), افتاب گرای, گل افتاب گردان, ارغوانی روشن, یشم ختایی, حجرالدم, سرخ ژاسب.

gregoriansk

: وابسته به گریگوری , وابسته به کلیسای گریگوریان ارمنستان.

gregorianska kalendern

: وابسته به گریگوری , وابسته به کلیسای گریگوریان ارمنستان.

grej

: چیز, شی ء, کار, اسباب, دارایی, اشیاء, جامه, لباس, موجود, چیز, همان, اسمش.

greja

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

grejor

: اموال شخصی زن, اثاث البیت, اثاث, اسباب, لوازم, متعلقات, ضماءم, لفافه, چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

grek

: یونانی.

grek/grekiska

: یونانی.

grekisk

: یونانی, مربوط به یونان.

grekiska

: یونانی.

grekland

: کشور یونان.

gren

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

gren/filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

grena

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

grenad

: شاخه دار, چنگال مانند, شکافته, مبهم.

grenadin

: گل میخک, میخک صد پر, مرغ دلمه کرده, شربت انار.

grenig

: چنگالی, شاخه شاخه, از هم شکافته, منشعب, منشعب شدن, از هم شکافته شدن.

grensla

: گشاد نشستن, گشاد ایستادن, گشاد گشاد راه رفتن, سوار شدن, میان دو پا قراردادن, گشاد نشینی, گشاد بازی.

grensle

: با پاهای از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن), دارای پای گشاد, گشادگشاد, با پاهای گشاد از هم.

grepe

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

grepp

: چنگ زنی, چنگ, نیروی گرفتن, ادراک و دریافت, انفلوانزا, گریپ, نهر کوچک, نهر کندن, محکم گرفتن, چسبیدن به.

greppa

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

greppa/koppling

: کلا ج.

grett

: مرغ ماهیخوار, کلا ه پر, شاخه ء جواهر, دسته ء کرک, کرک یا ابریشم.

gretth ger

: مرغ ماهیخوار سفید, حواصیل.

gretthger

: مرغ ماهیخوار سفید, حواصیل.

greve

: شمار, شمردن.

grevinna

: کنتس.

grevskap

: بخش, شهرستان.

grevskap/ln

: بخش, شهرستان, استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

grg s

: غاز وحشی اروپایی (انسعر انسعر).

griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

grift

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

grill

: اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند, خطوط یا میله های فلزی مشبک, زمین فوتبال, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

grilla

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

grillbar

: مغازه خوراک پزی, چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ.

grillspett

: سیخ کباب, سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب, هر چیزی شبیه سیخ کباب, بسیخ کباب زدن, بسیخ زدن.

grimas

: ادا و اصول, شکلک, دهن کجی, نگاه ریایی, تظاهر.

grimma

: افسار, تسمه, افسار کردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grimma/snara

: افسار, تسمه, افسار کردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grin

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

grina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

grind

: دروازه, در بزرگ, مدخل, دریجه سد, وسایل ورود, ورودیه.

grindstolpe

: تیر چار چوب دروازه, بازوی در, بازوی دروازه.

grindstuga

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

grindvakt

: دروازه بان.

gringo

: خارجی, بیگانه, خصوصا انگلیسی یا امریکایی.

grinig

: زود رنج, بد اخلا ق, جوشی, ترشرو.

grinig/knarrig

: زودرنج, شرم اور, ادم جسور, کج خلق, ترشرو.

grinolle

: نی نی کوچولو, زود گریه کن.

grinvarg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grin-varg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grip

: شیر دال, جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده.

grip-

: گیرکننده, گیرنده, قابض, مخصوص گرفتن و چیدن برگ, دارای استعدادهنری, درک کننده.

grip/sagodjur

: شیر دال, جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده.

gripa

: بتصرف اوردن, ربون, قاپیدن, توقیف کردن, دچار حمله (مرض وغیره) شدن, درک کردن.

gripa h rt om

: پرچ کردن, گره کردن.

gripa tag i

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش, فراچنگ کردن, بچنگ اوردن, گیر اوردن, فهمیدن, چنگ زدن, قاپیدن, اخذ, چنگ زنی, فهم.

gripa/begripa/beslagta

: بتصرف اوردن, ربون, قاپیدن, توقیف کردن, دچار حمله (مرض وغیره) شدن, درک کردن.

gripande

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

gripande/anfall/attack

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

gripbar

: دریافتنی, قابل درک, قابل لمس, محسوس, پر ماس پذیر, لمس کردنی.

gripen av yrsel

: هذیانی, پرت گو.

gripenhet

: احساسات, هیجانات, شور, هیجانی.

gris

: خوک, گراز, مثل خوک رفتار کردن, خوک زاییدن, ادم حریص وکثیف, قالب ریخته گری.

grisa

: همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند, بچه خوک, زایمان بچه خوک, زایمان خوک, بی گوساله, بی بچه, زاییدن (خوک).

griseri

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف.

grisfarm

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف.

grisftter

: پاچه خوک, چیز بی ارزش, انگشت پا.

grisig

: خوک مانند.

griskull

: همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند, بچه خوک, زایمان بچه خوک, زایمان خوک, بی گوساله, بی بچه, زاییدن (خوک).

grissla

: نشان نقل قول باین شکل ' ', گیومه.

grkall

: بی حفاظ, درمعرض بادسرد, متروک, غم افزا.

grl

: پرخاش, نزاع, دعوی, دعوا, ستیزه, اختلا ف, گله, نزاع کردن, دعوی کردن, ستیزه کردن.

grl

: ستیزه, مجادله.

grla

: بحث کردن, گفتگو کردن, مشاجره کردن, دلیل اوردن, استدلا ل کردن, داد و بیداد کردن, مشاجره کردن, نزاع کردن, داد و بیداد, مشاجره, نزاع, گرد اوری وراندن احشام.

grlig

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

grlsjuk

: ستیزه جو, جدلی, ستیزه جو, جنگار, ستیزگر.

grlsjukt

: ستیزه جو, جنگار, ستیزگر.

grmelse

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

grn skog

: جنگل, درخت راج کوهستانی.

grnalg

: جلبک سبز.

grnd

: کوچه, خیابان کوچک.

grng ling

: نوچه, ادم تازه کار, مبتدی, ادم خام یا ناشی.

grning

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

grnk l

: کلم پیچ, سوپ کلم.

grnmynta

: نعناع.

grns/insp rra/begrnsa

: حد, محدوده, محدود کردن, منحصر کردن, محبوس کردن.

grnsak

: گیاه, علف, سبزه, نبات, رستنی, سبزی.

grnsallad

: کاهو.

grnsiska

: سهره اروپایی

grnskande

: سبز رنگ, پوشیده از سبزه, بی تجربه.

gro

: جوانه زدن, شروع به رشد کردن, سبز شدن, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

grobian

: باغبان, روستایی, دهاتی, ادم بی تربیت, ادم خشن.

groblad

: بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

groda

: غوک, وزغ, قورباغه, قلا ب, خرک ویلن, قورباغه گرفتن.

grodd

: میکرب, جنین, اصل, ریشه, منشاء.

grodd-

: نطفه ای, تخمی, جرثومه ای, بدوی, اصلی, جنینی.

grodd/bakterie

: میکرب, جنین, اصل, ریشه, منشاء.

groddblad

: یکی از طبقات سلول ابتدایی جنین پس از تکمیل مرحله گاسترولا.

groddjur

: وابسته بخانواده غوک, ذوحیات, دوزیست.

grodyngel

: بچه وزغ, بچه قورباغه.

grogg

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن, یک لیوان بزرگ ویسکی یا عرق مخلوط بانوشابه گازدار, قطار سریع السیر.

grogga

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن.

groll

: بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن.

grom l

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

groning

: رویش, جوانه زنی, سبز شدن.

grop

: چال, چال دار کردن, گودال, حفره, چاله, سیاه چال, هسته البالو و گیلا س و غیره, به رقابت واداشتن, هسته میوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

gross

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

gross/brutto/grov/r

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

grossess

: ابستنی, بارداری.

grosshandel/partihandel

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

grossist

: عمده فروش, بنکدار.

grotesk

: غریب و عجیب, بی تناسب, مضحک, تناقض دار.

grotta

: غار, کاو, مجوف, مقعر, مجوف کردن, درغارجادادن, حفر کردن, فرو ریختن, غار.

grottekvarn

: چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند, چرخ عصارخانه, کارپرزحمت.

grottforskning

: غارشناسی, مطالعه غارها از لحاظ زمین شناسی وتاریخی.

grottm nniska

: غارنشین, غارنشین, انسانهای غارنشین, وحشی.

grov

: زبر, خشن, زمخت, بی ادب, زمخت, درشت, کودن, خام, ناپخته, زمخت.

grov-

: مواد خوراکی زبر (مثل سبوس یا دانه انار).

grov frbrytelse

: بزه, تبه کاری, جنایت, بدکاری, خیانت, شرارت.

grov segelduk

: کرباس, پارچه کیسه ای.

grov uppskattning

: حدس زدن, تخمین زدن.

grova hagel

: چارپاره, ساچمه درشت.

grovhet

: درشتی, زبری.

grovhuggen

: ناهموار, زمخت, نیرومند, تنومند, بی تمدن, سخت, شدید

grovputs

: اندوده به شن و اهک, گل مالی شده, اجمالا درست کردن, ناقص, ناتمام, اندود شن و اهک.

grovt bomullstyg

: نوعی پارچه پنبه ای نامرغوب زبر وخشن, لباسی که از این پارچه درست شود.

grovt fel/groda

: زوزه کش, جیغ زننده, خنده اور.

grovt frenkla

: زیاد ساده کردن, خیلی سهل گرفتن.

grovtarm

: دونقطه یعنی این علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

grs

: علف, سبزه, چمن, ماری جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار کردن, چراندن, چریدن, علف خوردن.

grs

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

grs nka

: زنی که بچه حرامزاده دارد, زن خراب, فاحشه.

grs nkling

: مردی که از زنش جدا شده, مرد بیوه.

grsand

: اردک وحشی, نوعی مرغابی وحشی.

grsl k

: (ثهءووی=) تعقیب کردن, اذیت کردن.(.n) :پیازچه, پیاز کوهی, موسیر اسپانیا.

grslig

: ترسناک, شوم, مهلک, وخیم.

grsmatta

: چمن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافی کردن.

grssl tt

: چمنزار.

grsstr

: تیغه, پهنای برگ, هرچیزی شبیه تیغه, شمشیر, استخوان پهن.

grstorv

: چمن, کلوخ چمنی, خاک ریشه دار, طبقه فوقانی خاک, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

grstorv

: چمن, مرغزار, کلوخ چمنی, با چمن, پوشاندن, چمن ایجاد کردن, خیس شدن.

grt

: جار زننده, اشکار, گریان, مبرم.

grt

: شوربا, حریره, فرنی, چیز مخلوط, .

grterska

: نوحه خوان, گریه کننده.

grtmild

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست, عزادار, نالا ن, گریان.

grtomslag

: ضماد, ضماد روی محل درد گذاشتن.

grtsk l

: کاسه اش خوری, پیاله, کلا ه کاسه مانند.

grtt

: خاکستری.

grtten

: سخت گیر, باریک بین, مشکل پسند, بیزار.

grubbel

: متفکر, فکور, تفکر امیز, غرق در افکار.

grubbla

: اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی, سنجیدن, اندیشه کردن, تعمق کردن, تفکر کردن, سنجش.

grubbla/fundera

: اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی.

grubblande

: قابل تخم گذاری, افسرده, متفکر.

grubblare

: اندیشه کننده, روی تخم نشین.

gruff

: غوغا, داد وبیداد, هنگامه, کشمکش, در تکاپو بودن, دست وپنجه نرم کردن.

gruff/slagsm l

: غوغا, داد وبیداد, هنگامه, کشمکش, در تکاپو بودن, دست وپنجه نرم کردن.

grumlig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

grumlig/rrig

: گل الود, تیره, کدر, درهم وبرهم, مه الود.

grumsa

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

grund

: پایه ای, اساسی, بابت, از طرف, زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

grund mne

: جسم بسیط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محیط طبیعی, اخشیج, عامل.

grund/ytlig

: کم ژرفا, کم عمق, کم اب, سطحی, کم عمق کردن.

grunda

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

grundare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundare/gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundbok

: دفتر روزنامه, دفتر ثبت وقایع روزانه.

grundl ggande

: بنیادی.

grundl ggning

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

grundlagsenlig

: مطابق قانون اساسی.

grundlagsstridig

: بر خلا ف قانون اساسی, برخلا ف مشروطیت.

grundlgga

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

grundlggare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundlig

: از اول تا اخر, بطور کامل, کامل, تمام, بسیار دقیق, تمام وکمال.

grundlig/radikal

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

grundlinje

: پایه, مبنا, پایگاه.

grundls

: بی سبب, بی هدف, بی اساس, بی اساس, بی پایه, بی اصل.

grundmne/grunddrag

: جسم بسیط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محیط طبیعی, اخشیج, عامل.

grundning

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

grundning/f ngkrut

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

grundplt

: هسته, مغز, اساس.

grundpolish

: شکارچی گوساله ماهی, مهردار, مهر زن, بتونه یا استری رنگ.

grundritning

: نقشه ای که هم تراز زمین باشد, طرح عمومی, شالوده, طرح اساسی.

grundsats

: اصل, قاعده کلی, مرام, انگاشته, انگاره, عقیده, اصول, مرام, متعقدات مذهبی, پایه تفکر.

grundsats/regel

: پند, مثل, گفته اخلا قی, قاعده کلی, اصل.

grundst mning

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundstomme

: زمینه, اساس, پایه.

grundtal

: عدد اصلی.

grundtext

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

grundtillstnd

: کمترین نیرو, نیروی اساسی, حالت اساسی.

grundton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundton/klav

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundval

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد, سنگ سرطاق.

grundvatten

: ابهای زیر زمینی.

grunna

: اندیشه کردن, درعالم فکر فرورفتن.

grupp

: گروه, گروه بندی کردن.

grupparbete

: روح همکاری, کار دسته جمعی.

gruppdynamik

: مطالعه عوامل و نیروهای موثر در یک گروه بشری.

gruppera

: گروه, گروه بندی کردن.

grupperad

: گروه بندی شده.

grupperande

: گروه بندی.

gruppering

: ارایش قشون, تفرقه, گسترش, قرارگیری قشون یا نیرو.

grus

: شن, ریگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگریزه, شنی, شن دار, متوقف کردن, درشن دفن کردن, شن پاشیدن.

grus/gry/gott gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

grusa

: شن, ریگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگریزه, شنی, شن دار, متوقف کردن, درشن دفن کردن, شن پاشیدن.

gruvarbete

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

gruvdrift

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

gruvg ng

: عنوان گذاری, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ, باسرتوپ زدن.

gruvgas

: گاز قابل احتراق معدن, گاز متان.

gruvlig

: وحشتناک, بد.

gruvschakt

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

grva upp

: از خاک در اوردن, از بوته فراموشی یا گمنامی دراوردن, نبش کردن, از خاک در اوردن, نبش قبرکردن, از زیرخاک در اوردن, افتابی کردن, از لا نه بیرون کردن, از زیردراوردن, حفاری کردن.

grva/larv/mask

: کرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتکش, خوراک, خواربار, کوتوله, مزدور, نویسنده مزدور, زمین کندن, جستجو کردن, جان کندن, ازریشه کندن یا دراوردن, قلع کردن, از کتاب استخراج کردن, خوردن, غذا دادن.

grvare/utgr vare/grvmaskin

: کاوشگر, حفرکننده.

grvling

: دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گورکن, خرسک, شغاره,سربسر گذاشتن, اذیت کردن, ازار کردن, گورکن اروپایی, شغاره.

grvskopa

: دلو, سطل.

gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

grym

: بیرحم, ظالم, ستمکار, ستمگر, بیدادگر.

grymhet

: سبعیت, بیرحمی, قساوت, وحشیگری, بی رحمی, قساوت قلب, ظلم, ستم, بیداد.

grymhet/vildhet

: درنده خویی, وحشی گری, سبعیت, ستمگری.

grymta

: صدای خرخر خوک, خرخر کردن, نالیدن.

grymtning

: صدای خرخر خوک, خرخر کردن, نالیدن.

gryn

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, یک گندم(مقیاس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوی, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه کردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشیدن, پشم کندن, رگه, طبقه, سکه نقره چهار پنسی, ذره, خرده, بلغور جو یا گندم یا جو پوست کنده.

grynig

: ریگ دار, شن دار, ریگ مانند, با جرات.

gryning

: صبح, سپیده دم, بامداد.

gryningen

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

gryt

: خاک, زمین, سطح زمین, کره زمین, دنیای فانی, سکنه زمین, با خاک پوشاندن.

gryta

: نوعی غذای مرکب از گوشت وارد, ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشه ای, شلوغ, درهم و برهم, مخلوط, چیزدرهم ریخته, دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

gryta/burk

: دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

grytstek

: اب پز کردن, گوشت اب پز شده, گوشت سرخ شده در دیگ.

gs-

: شبیه غاز, احمق, ترسو.

gspenna

: پر بلند بال پرنده, ساقه تو خالی پر, تیغ جوجه تیغی, قلم پر, چین دادن, پر کندن از.

gss

: غازها.

gst

: مهمان, انگل, خارجی, مهمان کردن, مسکن گزیدن.

gstabud

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

gstfrihet

: مهمان نوازی.

gstgivarg rd

: مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن.

gstgiveri

: مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن.

gtfull

: معمایی, مبهم.

gtt/borta

: .

guano

: چلغوز, کود چلغوزی.

gubbstrutt

: ادم خسیس وپست, ادم عجیب وغریب.

gud

: خداوند, خداوندگار, خدا, ایزد, یزدان, پروردگار, الله.

gudabild

: نیروی عظیم منهدم کننده, نیروی تخریبی مهیب.

gudagod

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudagva

: نعمت غیر مترقبه, چیز خدا داده, خرابی.

gudalik

: خدا مانند.

gudasaga

: افسانه, اسطوره.

gudav sen

: خداوند, خداوندگار, خدا, ایزد, یزدان, پروردگار, الله.

gudbarn

: طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید, فرزند خوانده, بچه تعمیدی.

guden jupiter

: ژوپیتر, ستاره مشتری.

gudfader

: پدر تعمیدی, نام گذاردن بر, سرپرستی کردن از.

gudfar

: پدر تعمیدی, نام گذاردن بر, سرپرستی کردن از, پدر یا مادر تعمیدی, والدین تعمیدی.

gudfruktig

: خدایی, خدا شناس, با خدا.

gudinna

: الهه, ربه النوع.

gudlig

: خدایی, خدا شناس, با خدا.

gudls

: بی خدا.

gudmoder

: مادر تعمیدی, نام گذار بچه, مادر خوانده روحانی.

gudmor

: مادر تعمیدی, نام گذار بچه, مادر خوانده روحانی.

gudom

: خدا, خدا, الوهیت, الهیات, خدایی, الوهیت, خدا, رب النوع, جوهر الوهیت.

gudom/teologi

: خدا, الوهیت, الهیات.

gudomlig

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudomlig/sp

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudsdom

: امتحان سخت برای اثبات بیگناهای, کار شاق.

gudsdyrkan

: پرستش, ستایش, عبادت, پرستش کردن.

gudsfrnekare

: منکر خدا, خدانشناس, ملحد.

gudsfruktan

: پارسایی, پرهیز گاری, خداترسی, تقوا.

gudsn d

: مقدس نما, مقدس.

gudsnde

: مقدس نما, مقدس.

gudson

: پسر تعمیدی, مرد تعمیدی.

gudstj nst

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

gudstro

: ایمان, عقیده, اعتقاد, دین, پیمان, کیش.

guernsey

: لباس بافته پشمی, بلوز پشمی کشباف.

guida

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

guide

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

guinea

: کشور گینه در افریقا, 12 شیلینگ.

gul

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gula

: زرده تخم مرغ, محتویات نطفه.

gulaktig

: زردفام, مایل بزردی.

gulasch

: نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود, چیز درهم و برهم.

gulblek

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

gulblek/slg

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

gulbrun

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

gulbrun/krypa/lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

guld

: زر, طلا, سکه زر, پول, ثروت, رنگ زرد طلا یی, اندود زرد, نخ زری, جامه زری.

guldbrons

: مفرغ زرنما, برنزطلا یی.

gulden

: واحد پول کشور هلند, سکه طلا (در المان و هلند).

guldfisk

: ماهی طلا یی, ماهی قرمز.

guldgul

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

guldklimp

: قطعه, تکه فلز.

guldmakare

: کیمیاگر, کیمیاشناس.

guldmyntfot

: واحد طلا.

guldsmed

: زرگر, طلا ساز.

guldsnitt

: لب طلا یی, ممتاز, مقدم, درجه اول, بهترین.

guldstmpel

: نشان, عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود, انگ.

guldtacka

: شمش, شمش زر یا سیم.

gullgosse

: محبوب, عزیز.

gullig

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

gullviva

: نوعی پامچال, گل خرغوس.

gulmetall

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

gulna

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gulsot

: زردی, یرقان, دچار یرقان کردن, برشک و حسد در افتادن.

gulsparv

: سهره اروپایی

gulsporre

: کتان وحشی, گل کتانی.

gult

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gult rne

: سرو کوهی.

gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

gummi-

: چسبنده, صمغی.

gummi

: رزین, لا ستیک, کاءوچو, لا ستیکی, ابریشمی یا کاپوت, مالنده یاساینده.

gummi/gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

gummidck

: لا ستیک اتومبیل.

gummigutta

: نار هندی.

gummilacka

: لا ک, لا ک والکل, چیز لا ک والکل زده, لا ک زدن.

gummist mpel

: مهر لا ستیکی, با مهر لا ستیکی مهر کردن, تصدیق کردن.

gumse

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

gun s

: افسوس, اه, دریغا.

gunga

: اونگان شدن یا کردن, تاب خوردن, چرخیدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعی رقص واهنگ ان.

gungbr de

: الله کلنگ, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ کردن.

gungbrda

: الله کلنگ, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ کردن.

gungfly

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gungfly/lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gunnrum

: اطاق افسران, سالن بیماران, بیمارستان.

gunrum

: اطاق افسران, سالن بیماران, بیمارستان.

gunst

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gunst/tj nst/brev

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gunstling

: شخص یا جانور سوگلی, نوکریا وابسته چاپلوس, معشوق.

gunstling/ngons kreatur

: شخص یا جانور سوگلی, نوکریا وابسته چاپلوس, معشوق.

gupp

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

guppa

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ.

guppig

: پر از برامدگی, پر از دست انداز, ناهموار.

guppy

: ماهی گول بچه زا, ماهی ابنوس.

gurgel

: سطر, ردیف.

gurgelvatten

: غرغره, گلو شویی, غرغره کردن.

gurgla

: غرغره, گلو شویی, غرغره کردن.

gurka

: خیار, هربوته یا میوه خیاری شکل.

gurkmeja

: زردچوبه.

guru

: معلم, معلم مذهبی.

gut

: روده, زه, تنگه, شکم, شکنبه, دل و روده, احشاء, پر خوری, شکم گندگی, طاقت, جرات, بنیه, نیرو, روده در اوردن از, غارت کردن, حریصانه خوردن.

guttural

: گلویی, ناشی از گلو, حرف گلویی, دارای گلوی بزرگ, دارای صدای گرفته وخشن.

gutturalt

: گلویی, ناشی از گلو, حرف گلویی.

guvern rs-

: مربوط به حکمران, وابسته به فرماندار.

guvernant

: حاکم زن, مدیره, زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد, زن حاکم.

guvernement

: استان, ایالت, ولا یت.

guvernr

: فرماندار, حاکم, حکمران, فرمانده.

gva/dricka

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

gyckel

: مسخرگی, شوخی, شوخی کنایه دار, دست انداختن کسی, بازی, نواختن ساز و غیره, سرگرمی مخصوص, تفریح, بازی کردن, تفریح کردن, ساز زدن, الت موسیقی نواختن, زدن, رل بازی کردن, روی صحنه ء نمایش ظاهرشدن, نمایش, نمایشنامه.

gyckelmakare

: شوخ, بذله گو, ژوکر.

gyckelspel

: فریب, گول, حیله, خیال باطل, وهم.

gyckla

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

gycklare

: شوخ, بذله گو, ژوکر.

gylf

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

gyllen

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

gyllene

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

gylling

: پری شاهرخ طلا یی, مرغ انجیر خوار.

gymnast

: معلم زورخانه, قهرمان ژیمناستیک, ورزشکار.

gymnastik

: ورزش, ورزش سبک.

gymnastiksal

: ورزشگاه, زورخانه, دبیرستان.

gymnastiksko

: کفش راحتی.

gymnastisk

: ژیمناستیک.

gynna

: دوستانه رفتار کردن, همراهی کردن با, التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gynnare

: حافظ, حامی, نگهدار, پشتیبان, ولینعمت, مشتری.

gynnare/kund

: حافظ, حامی, نگهدار, پشتیبان, ولینعمت, مشتری.

gynnsam

: فرخ, فرخنده, خجسته, سعید, مبارک, بختیار, مساعد, مهربان, لطیف, خوش خیم, ملا یم, خوش یمن, میمون, شفیع, خیر خواه, مساعد.

gynnsamt

: مساعد, مطلوب.

gyrokompass

: نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد.

gyroskop

: گردش بین, گردش نما, ژیروسکوپ.

gyrostabilisator

: التی که جنبش حرکت وضعی زمین را نشان میدهد, چرخ.

gytter

: گلوه شدگی, توده, اختلا ط شرکتها.

gyttja

: گل, لجن, گل الود کردن, تیره کردن, افترا.

gyttjig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

gyttrig

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

H

h

: به, علا مت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر.

h

: علف خشک, گیاه خشک کرده, یونجه خشک, حشک کردن (یونجه ومانند ان), تختخواب, پاداش.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, اه وپیف, علا مت انزجار وبی صبری.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

h ck/stngsel

: مانع, سبدترکه ای, چهار چوب جگنی, مسابقه پرش از روی مانع, از روی پرچین یاچارچوب پریدن, از روی مانع پریدن, فاءق امدن بر.

h ckla

: شانه مخصوص شانه کردن لیف های کتان وابریشم, کتان زن, حشره پردار, شانه کردن, از هم بازکردن, شکافتن, متلا شی کردن, شانه کردن, سخت بازپرسی کردن از, سوال پیچ کردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

h ckplantor

: ولیک, بوته های پر چینی از قبیل خفچه و غیره, پرچین خفچه, خارپشته.

h dan

: از اینرو, بنابر این, از این جهت, پس از این.

h danfrd

: گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

h dare

: کفرگو.

h disk

: کفرامیز, کفرگوینده, نوشته وگفته کفر امیز.

h ft-

: درناحیه چاربند, ناحیه چاربند, عرق النساء, ورکی.

h ftapparat

: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان, ماشین عدل بندی, ماشین گیره زنی به کاغذ.

h fte

: پوشه, لفاف (در کاغذ), تاه کن.

h ftig/hetsig

: اتشی مزاج, سودایی, احساساتی, شهوانی.

h ftklammer

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

h ftning

: دوزندگی, دوختن پارچه لباسی, حاشیه دوزی.

h ftstift

: پونز, پونز زدن به, با پونز محکم کردن.

h g byr

: ادم بلند پرواز درسیاست, کمد یا اشکاف ظروف, قفسه پایه دار, کلا هک دودکش.

h g krage

: خفه کننده, مسدودکننده, شال گردن.

h gaffel

: دوشاخه, چنگال, شانه, پنجه.

h gaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

h gborg

: دژ, قلعه نظامی, سنگر, پناهگاه, محل امن.

h gdraget

: ارجمند, رفیع, عالی, بلند, بزرگ, بلند پایه, مغرورانه.

h ger

: ماهیخوار, حواصیل, مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h german

: محافظه کار, پیرو سنت قدیم, جناح راستی.

h gervridning

: راست گرایی, جناح راستی.

h gfrd

: خودبینی, غرور, استعاره, لا ف, گزاف, خودستایی, غرور, فیس.

h gfrdig

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

h gfrdsbl sa

: سرحال وچابک, جست وخیز کن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشی, عالی, شیک وباشکوه.

h gkomst

: یاداوری, تذکر, خاطر, ذهن, یادگاری.

h gkyrka

: فرقه ای که سخت پابند اداب و رسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم در کلیساهستند.

h glands-

: زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

h gljudd

: پر سر وصدا.

h gmodig

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

h gplat

: فلا ت, زمین هموار و مسطح.

h gra

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها, مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h grd

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

h gre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قدیمی.

h grelief

: نقوش برجسته (بر روی مجسمه وغیره).

h grstad

: خشن وزبر, خشن وبی ادب, قوی, سترک, شدید, مفرط, بلند وناهنجار, توفانی, پر صدا, بلند, پر سروصدا.

h gskola

: کالج, دانشگاه.

h gste domare

: قاضی عالیرتبه ء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس, دادرس عالیرتبه, داور والا مقام, مامور قضایی عالیرتبه.

h gt upp

: بالا, در بالا ی زمین, در نوک, در هوا, در بالا ترین نقطه ء کشتی, در فوق.

h gtid

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

h gtidlighet

: تشریفات, جشن, مراسم, بزم, جشن وسرور, هیبت, وقار, ایین تشریفات, مراسم سنگین.

h gtravande

: پر اب و تاب, قلنبه نویس, غرا, دارای چوب پا, با اب وتاب, باشکوه, قلنبه.

h gvatten

: مد, مد دریا, دریا درحال مد.

h gvrdig

: جناب کشیش.

h ja

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

h jd/hg st llning

: عالی رتبه, عالیجناب, برامدگی, بزرگی, جاه, مقام, تعالی, بلندی, برجستگی.

h jdhopp

: پرش ارتفاع.

h jdroder

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

h kare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

h kte

: حفاظت, حبس, توقیف.

h ktningsorder

: حکم یا امریه داءر بر توقیف شخص معینی, حکم حبس, حکم بازداشت, انتقال, سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

h la/grva

: سوراخ زیرزمینی, نقب, پناهگاه, زیرزمین لا نه کردن, پنهان شدن, نقب زدن.

h la/jordkula

: غار, حفره زیرزمینی, مغاک, چال, گودال, حفره.

h lare

: گیرنده, دریافت کننده.

h lfot

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

h lften

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

h lighet

: گودال, کاوی.

h lja in

: پیچیدن, گرفتار کردن.

h lje

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

h ll fast

: چسبیده, متصل (شده).

h ll/skiva/kaka

: تخته سنگ, تکه, ورقه, باریکه, قطعه, لوحه, غلیظ, لیز, چسبناک, لزج, تکه تکه کردن, با اره تراشیدن, سقف را با تخته پوشاندن, باریکه باریکه شدن.

h lla

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

h lla fast

: صدای جرنگ (مثل صدای افتادن پول خرد) چسبیدن, پیوستن, وفادار بودن.

h lla inne

: دوباره بدست اوردن, جبران کردن, تلا فی کردن, دریغ داشتن, مضایقه داشتن, خودداری کردن, منع کردن, نگاهداشتن.

h lla straffpredikan

: وعظ ردن, موعظه کردن.

h lla till godo med vad huset frm r

: ماحضر, غذای مختصر.

h llare

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

h llbar

: دیرپای, بادوام, ماندنی, ثابت, پاینده, پایا, نگاه داشتنی, قابل مدافعه, قابل تصرف.

h lleberg

: تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان.

h ller

: دارایی, مایملک, ملک متصرفی, موجودی.

h llhake

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

h llningslshet

: اونگ نوسان, حرکت نوسانی, دودلی.

h llplats

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

h llregn

: بارندگی زیاد, فرو ریزی, بارش متوالی, باد و باران, باران شدید, باران بوام با توفان.

h lremsa

: نوار کاغذی.

h lsa

: سلا م, درود, برخورد, تلا فی, درود گفتن,تبریک گفتن, گریه, داد, فریاد, تاسف, تاثر, تندرستی, بهبودی, سلا مت, مزاج, حال.

h lslag

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

h lslev

: کفگیر, الت سرشیرگیری, مطالعه کننده سطحی.

h lsm

: رشته های نخ را بطورموازی قرار دادن و رشته های عمودی را ازلا ی انهاگذراندن (برای ایجاد طرح های مختلف).

h lsobringande

: سالم, تندرست.

h lsokontroll

: بازرسی کلی, معاینه عمومی.

h lsosam/sund

: خوش مزاج, سرحال, سالم و بی خطر.

h lsovdlig

: غیر بهداشتی, غیر صحی, ناسالم, مضر.

h lster

: جلد چرمی هفت تیر وتپانجه, جلد, در جلد چرمی قرار دادن (تپانچه).

h lvg

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

h mma/konststycke/reklamtrick

: از رشد بازماندن, کوتاه نگاه داشتن, کوتاه, زور, شاهکار, شیرین کاری, شیرین کاری کردن.

h mna

: کینه جویی کردن (از), تلا فی کردن, انتقام کشیدن (از), دادگیری کردن, خونخواهی کردن.

h mnas

: کینه جویی کردن (از), تلا فی کردن, انتقام کشیدن (از), دادگیری کردن, خونخواهی کردن, تلا فی کردن, تاوان دادن, عین چیزی را بکسی برگرداندن.

h mnd/hmnas

: خونخواهی کردن, کینه جویی کردن, انتقام کشیدن, انتقام.

h mndeaktion

: جبران, تلا فی, انتقام, تلا فی کردن.

h mndlysten

: کینه توز, کینه توز, باخشونت, بشدت, انتقام جو, کینه جو, انتقامی, تلا فی کننده, انتقام, تلا فی.

h mpling

: مرغ کتان, سهره خانگی.

h mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

h mta mig

: بهبودی یافتن, نیروی تازه یافتن, حال امدن.

h mtande

: جذاب, دلربا, گیرنده.

h n

: استهزاء, مسخره, زحمت بیهوده.

h n/hna/spe

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

h n/tl je

: استهزاء, تمسخر, مایه خنده و تمسخر.

h na

: مرغ, ماکیان, مرغ خانگی.

h nare

: تمسخر کننده.

h ndelse

: رویداد, اتفاق, رویداد, پیشامد, شایع, روی داد, واقعه, حادثه, ضمنی, حتمی وابسته, تابع.

h ndelsels

: بی حادثه, بدون رویداد مهم.

h ndelserik

: پرحادثه, کذایی.

h ndig

: ماهر, چالا ک, زبردست, چیره دست.

h ndighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی.

h nfra

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

h nfrbar

: حواله ای, واگذاردنی, قابل تعیین و تخصیص, معین, مشخص, معلوم.

h nfrelse

: گرمی و نشاط.

h nfrliga

: حواله ای, واگذاردنی, قابل تعیین و تخصیص, معین, مشخص, معلوم.

h nga

: اویختن, اویزان کردن, بدار اویختن, مصلوب شدن, چسبیدن به, متکی شدن بر, طرزاویختن, مفهوم, تردید, تمایل, تعلیق.

h ngande

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

h ngare

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

h ngde

: اویختن, اویزان کردن, بدار اویختن, مصلوب شدن, چسبیدن به, متکی شدن بر, طرزاویختن, مفهوم, تردید, تمایل, تعلیق.

h ngivelse

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

h ngivenhet

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

h ngla

: حیوان اهلی منزل, دست اموز, عزیز, سوگلی, معشوقه, نوازش کردن, بناز پروردن.

h ngls

: قفل, انسداد, قفل کردن, بستن.

h ngmatta

: بانوج, ننو یا تختخوابی که از کرباس یا تور درست شده

h ngrnna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

h ngsle

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

h nrycka

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

h nryckning

: از خود بیخودی, شعف وخلسه روحانی, حالت جذب و انجذاب, وجد روحانی, ربایش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بیخود کردن, خلسه.

h nsfoder

: مبلغ ناچیز, غذای جوجه.

h nskjuta/frflytta

: انداختن, موکول کردن, محول کردن, واگذار کردن, منتسب کردن.

h nspinne

: نشیمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جای شب بسر بردن, شب بسر بردن, بیتوته کردن, منزل کرن.

h nsyfta p

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

h nsyftning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

h nsynsfull

: باملا حظه, بافکر, محتاط, باحرمت, محترمانه, از روی احترام.

h nsynsls

: بی پروا, بی بیاک, بی ملا حظه, بی اعتنا.

h ntyda

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

h nvisa

: مراجعه کردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع کردن به, منتسب کردن, منسوب داشتن, عطف کردن به.

h nvnda

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

h nvndelse

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

h penhet

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت.

h pnadsvckande

: متحیر کننده, شگفت انگیز.

h r

: شنیدن, گوش کردن, گوش دادن به, پذیرفتن, استماع کردن, خبر داشتن, درک کردن, سعی کردن, اطاعت کردن, اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر.

h r

: مو, موی سر, زلف, گیسو.

h ra av dig till

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

h rande

: شنوایی, قدرت استماع, استماع, ازمایش هنرپیشه, سامعه

h rav

: از اینرو, بنابر این, از این جهت, پس از این, از این, متعلق باین, از اینجا, در این خصوص.

h rband

: نوار روی گیسو, نوار زخم بندی, نوار کلا ه زنانه, روبان, گیسوبند.

h rbart

: شنیدنی, سمعی.

h rborste

: ماهوت پاک کن مخصوص موی سر, بروس موی سر.

h rborttagningsmedel

: واجبی, داروی ازاله مو.

h rd/bister

: ترسناک, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

h rda

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

h rdflrtad

: سرد, غیر صمیی, کناره گیر.

h rdfr

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdfra

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdhet

: سختی, دشواری, اشکال, سفتی, شدت.

h rdig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdnackad

: سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خیره سر, کله شق.

h refter

: از این پس, از این ببعد, اخرت.

h rfgel

: هدهد, شانه بسر.

h rfina

: زیرک, محیل, ماهرانه, دقیق, لطیف, تیز ونافذ.

h ri

: در این, در این باره.

h rklippning

: موچینی, سلمانی.

h rkomst

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج, نسب.

h rledande

: استنتاج, اشتقاق.

h rlig

: نمایش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rliga

: نمایش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rligt

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

h rlock

: حلقه زلف, طره, کلا له, انگشتری کوچک.

h rma

: تقلید کردن, مسخرگی کردن, دست انداختن تقلیدی.

h rmed

: بدین وسیله, بموجب این نامه یا حکم یا سند, به این نامه,, همراه این نامه, لفا, جوفا, تلوا.

h rmning/skyddande frkl dnad

: تقلید, شکلک سازی.

h rna

: گوشه, نبش.

h rnst

: بعد, دیگر, اینده, پهلویی, جنبی, مجاور, نزدیک ترین, پس ازان, سپس, بعد, جنب, کنار.

h rnsten

: سنگ گوشه, نبشی, بنیاد, اساس.

h rold

: جارچی, پیشرو, جلودار, منادی, قاصد, از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن, اعلا م کردن, راهنمایی کردن.

h romkring

: درهمین نزدیکی ها, دراین حدود, در این حوالی.

h rp

: درنتیجه این, از این رو, پس از این, متعاقب این.

h rpomada

: پماد, روغن سر, روغن مالیدن.

h rrra

: سرچشمه گرفتن, موجب شدن.

h rs

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

h rsamma

: اطاعت کردن, فرمانبرداری کردن, حرف شنوی کردن, موافقت کردن, تسلیم شدن.

h rsel-

: مربوط بشنوایی یا سامعه, مربوط به ممیزی و حسابداری.

h rska

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

h rskara

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

h rskare/suvern/pund

: پادشاه, شهریار, لیره زر, با اقتدار, دارای قدرت عالیه.

h rskarinna

: فرمانروا, حکمران, رءیس, سر, خط کش.

h rskri

: عربده نبرد, فریاد جنگی, رجز, رجز خوانی.

h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

h rstdes

: اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر.

h rt/bister

: شدید, بی اعتدال.

h rtill

: باین (نامه), بدین وسیله.

h rtott/tofs

: دسته, مشت, بقچه کوچک (از کاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندی, جاروب کوچک, گردگیر, تمیز کردن, جاروب کردن, بصورت حلقه در اوردن.

h rva

: درهم وبرهم کردن, درهم پیچیدن, گرفتار کردن, گیر افتادن, درهم گیر انداختن, گوریده کردن.

h st

: پاییز, خزان, برگ ریزان, زمان رسیدن و نزول چیزی, دوران کمال, اخرین قسمت, سومین دوره زندگی, زردی, اسب, اسب, سواره نظام, اسبی, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار کردن, سوار اسب کردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار کردن, شلا ق زدن, بدوش کشیدن, غیرمنصفانه.

h st/gnata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

h stack

: پیچ خوردگی, پیچ, کومه کردن, کومه, پشته, توده.

h sthage

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

h stkarl

: اسب سوار, سوار کار, سواره نظام.

h stkastanje

: شاه بلوط هندی, شاه بلوط بری.

h stkrake

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

h stktt

: گوشت اسب, خانواده اسب (بطور کلی), درخت تنومند حساسه.

h stlig

: پاییزی.

h stpolo

: چوگان بازی.

h stryggen

: برپشت اسب, سوار, سوار بر اسب.

h stsktare

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن.

h stslaktare

: بنجل خر, یابو خر, کهنه خر.

h sttagel

: موی دم اسب, موی اسب (بطورکلی).

h tsk/frhatlig

: منفور.

h tskhet

: بدخواهی, خصومت دیرین, عداوت, کینه.

h tta

: باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان, روسری, روپوش, کلا هک دودکش, کروک درشکه, اوباش, کاپوت ماشین.

h varm

: اهرم, دیلم, اهرم کردن, بااهرم بلند کردن, بااهرم تکان دادن, تبدیل به اهرم کردن, شاهین, میله, میله اهرم.

h vd

: صدور فرمان, امریه, نسخه نویسی, تجویز, نسخه.

h vda/frsvara

: حمایت کردن از, پشتیبانی کردن از, دفاع کردن از, محقق کردن, اثبات بیگناهی کردن, توجیه کردن.

h vding

: سالا ر, سردسته, رءیس قبیله.

h visk

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

h vitsman

: سروان, ناخدا, سرکرده.

h vlighet

: نزاکت, نجابت ورفتار خوب, تربیت, تعارف, نزاکت.

h xeri

: جادوگری, جادو, سحر, فریبندگی.

h xring

: حلقه قارچ, قارچ حلقوی.

ha

: داشتن, دارا بودن, مالک بودن, ناگزیر بودن, مجبور بودن, وادار کردن, باعث انجام کاری شدن, عقیده داشتن,دانستن, خوردن, صرف کردن, گذاشتن, کردن, رسیدن به, جلب کردن, بدست اوردن, دارنده, مالک.

ha avf ring

: تخلیه کردن شکم(از براز), خارج کردن مدفوع.

ha bibetydelsen

: دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره ضمنی کردن.

ha ftt lugnande medel

: تسکین.

ha h gre rang n

: برتر بودن, رتبه بالا ترداشتن.

ha i tanke

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

ha ngot emot

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

ha olika mening/avvika

: اختلا ف عقیده داشتن, جداشدن, نفاق داشتن.

ha r d med

: دادن, حاصل کردن, تهیه کردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

haag

: جزیره هاییتی.

habil

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک.

habit

: اراستن, ارایش کردن, لباس پوشاندن, لباس, ارایش.

habituell

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

habitus

: طاقت, بردباری, وضع, رفتار, سلوک, جهت, نسبت.

hack

: شکاف, بریدگی, شکاف چوبخط, سوراخ کردن, شکاف ایجاد کردن, چوبخط زدن, فرورفتگی.

hacka

: کلنگ دوسر, کلنگ روسی, با کلنگ زدن.

hacka/hugga

: کلنگ, سرفه خشک وکوتاه, چاک, برش, شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود, ضربه, ضربت, بریدن,زخم زدن, خردکردن, بیل زدن, اسب کرایه ای, اسب پیر, درشکه کرایه, نویسنده مزدور, جنده.

hacka/pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار کردن, بریدن.

hacka/skyffel/skyffla

: کج بیل, کج بیل زدن.

hackig

: دندانه دار, ناهموار.

hackkniv

: ساطور, شکافنده.

hackmat

: گوشت قیمه شده, مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت, قیمه امیخته باکشمش.

hackspett

: نوک زن, سوراخ کن, نوعی کلنگ (ج.ش.) دارکوب, منقار, خورنده, بینی, دماغ, دارکوب.

hade

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.عواه

hade inte

: نداشت, ندارد, نبایستی.

hades

: عالم اسفل, جهنم.

haffa

: پلیس, پاسبان.

hafsig

: عجول وبی دقت, بی پروا, ناگهان, غفلتا, عینا, کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند, پوشش تگرگی

hagalen

: حریص, ازمند, طماع, زیاده جو, ملکی, حالت اضافه, حالت مضاف الیه.

hagel

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی), دانه تگرگ, تگرگ.

hagel/hylla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hagelbssa

: تفنگ ساچمه ای.

hagelby

: طوفان یا رگبار تگرگ.

hagelkorn

: دانه تگرگ, تگرگ.

hagelsv rm

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

hagga

: عجوزه, ساحره, مه سفید, حصار.

hagiografi

: شرح زندگی اولیاء ومقدسین, تاریخ انبیاء.

hagla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hagtorn

: خفچه, کیالک, درخت کویچ, ولیک.

haitian

: اهل جزیره هاییتی.

haitiansk

: اهل جزیره هاییتی.

haitier

: اهل جزیره هاییتی.

haj

: سگ دریایی, کوسه ماهی, متقلب, گوش بری, گوش بری کردن.

haja

: تحصیل شده, کسب کرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم کردن, حاصل کردن, تحصیل کردن, تهیه کردن, فهمیدن, رسیدن, عادت کردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زایش, تولد.

hajk

: گردش, پیاده روی, مبلغ را بالا بردن.

hak

: شکاف, بریدگی, شکاف چوبخط, سوراخ کردن, شکاف ایجاد کردن, چوبخط زدن, فرورفتگی.

haka

: چانه, زنخدان, زیرچانه نگهداشتن(ویولون).

haka av

: از قلا ب باز کردن, شل کردن, رها کردن.

haka av drr

: از لولا در اوردن, مختل کردن, باز کردن, گشودن, دچار اختلا ل مشاعر کردن.

hakband

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

hake

: پیچ وخمیدگی, گرفتاری, مانع, محظور, گیر, تکان دادن, هل دادن, بستن (به درشکه وغیره), انداختن.

hakebssa

: شمخال, تفنگ قدیمی.

hakkors

: صلیب شکسته المان نازی.

haklapp/supa

: نوشیدن, اشامیدن, پیش بند بچه.

hakmask

: کرم قلا ب دار, نوعی کرم روده.

hal

: لیز, لغزنده, بی ثبات, دشوار, لغزان, لیز, لغزنده.

hala

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

hala/dra/notvarp

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

halka

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, لیزی, گمراهی, قلمه, سرخوری, تکه کاغذ, زیر پیراهنی, ملا فه, روکش, متکا, نهال, اولا د, نسل, لغزیدن, لیز خودن, گریختن, سهو کردن, اشتباه کردن, از قلم انداختن.

halka/glida/fela

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, لیزی, گمراهی, قلمه, سرخوری, تکه کاغذ, زیر پیراهنی, ملا فه, روکش, متکا, نهال, اولا د, نسل, لغزیدن, لیز خودن, گریختن, سهو کردن, اشتباه کردن, از قلم انداختن.

halkig

: لیز, لغزنده.

hall /hej

: هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود), سلا م کردن.

hall

: اهوی, ای (هنگام دیدن کسی گفته میشود), یاالله, هی, اهای, هالوگفتن, هالو, هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود), سلا م کردن, اهوی, اهای, یاالله, بارک الله, بافریاد تشریق کردن.

hall

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

hall a

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

hall man

: اعلا ن کننده, گوینده.

hall/hej/god dag

: اهوی, ای (هنگام دیدن کسی گفته میشود), یاالله, هی, اهای, هالوگفتن, هالو.

halleluja

: حمد خدا را, سبحان الله, هللویا (یعنی خدا را حمد باد), تسبیح.

hallick

: دلا ل محبت, جاکش, جاکشی کردن.

hallkvinna

: اعلا ن کننده, گوینده.

hallon

: تمشک.

hallst mpel

: نشان, عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود, انگ.

hallucination

: خیال, وهم, خطای حس, اغفال, توهم, تجسم.

halm

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halm/halmstr

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halmgul

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halmk rve

: دسته, بافه, بغل, دسته یابافه گندم, دسته گل یا گیاه, بافه ردن, دسته کردن.

halmstr

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halo

: هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

hals ver huvud

: وارونه, پشت ورو, نا امیدانه, عمیقا.

hals/strupe

: گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

halsband

: گردن بند.

halsblodder

: زیر گلویی, وابسته بورید وداجی.

halsbloss

: تنفس کردن, تو کشیدن, در ریه فروبردن, استنشاق کردن, بداخل کشیدن, استشمام کردن.

halsbr nna

: دردیاسوزش قلب, سوزش معده, حسدیاخصومت ورزیدن.

halsbrytande

: فوق العاده خطرناک, بسیار وحشتناک (مثل سرعت زیاد).

halsduk

: دستمال گردن, کاشکل, حمایل ابریشمی وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پیچیدن, روسری.

halsduk/slips

: کراوات.

halsfluss

: گلودرد, ورم گلو, انژین, ورم لوزتین, ورم لوزه, زهر باد.

halsharnesk

: گلو پوش, گلو پناه, زره گردن, طوقه.

halshugga

: سربریدن, گردن زدن, سراز تن جدا کردن, گردن زدن.

halshuggning

: سر بریدن.

halskatarr

: التهاب حلق, التهاب گلو.

halskedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

halskrs

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

halsont

: گلو درد.

halspuls der

: وابسته به شریان, شاهرگی.

halssmycke

: گردن بند.

halsstarighet

: لجبازی, سماجت, سرسختی, لجاجت.

halsstarrig

: قاطر مانند, چموش, خیره سر, لجوج, کله شق, ترشرو.

halster

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halstra

: سرخ کردن (روی اتش), کباب کردن, سوختن, داد وبیداد, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halstra/halster

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halt/ofrdig/lam

: لنگ, چلا ق, شل, افلیج, لنگ شدن, عاجز شدن.

halt/rast/stanna/tveka

: ایست, مکث, درنگ, سکته, ایست کردن, مکث کردن, لنگیدن

halta

: عمل لنگیدن, شلیدن, لنگ, شل, لنگی, شلیدن, لنگیدن, سکته داشتن.

haltande vers/knittel

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

halv-

: پیشوندی بمعنی : نیم, نصف شده, تقریبا نصف, نیمه, تاحدی.

halv

: شبه جزیره, پیشرفتگی خاک در اب.

halv

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halv liknande

: شبه جزیره ای, وابسته به شبه جزیره.

halva

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvautomatisk

: نیمه خود کار.

halvback

: میان بازیکن, بازیکن میانه, هافبک.

halvcirkel

: نیمدایره, نیم دایره تشکیل دادن.

halvcirkelformat fnster

: پنجره بالا ی در, پنجره نیم گرد کوچک.

halvcirkelformig

: بشکل نیمدایره.

halvdager

: تاریک روشن, هوای گرگ ومیش, شفق.

halvdan

: حد وسط, متوسط, میانحال, وسط.

halvdann

: حد وسط, متوسط, میانحال, وسط.

halvdunkel

: تاریک وروشن, هوای گرگ ومیش, هنگام غروب, تاریک نمودن.

halvera

: دونیم کردن, دو نصف کردن.

halvgenomskinlig

: نیمه شفاف.

halvgud

: نیمه خدا.

halvkl dd

: جامه خانگی, حالت خودمانی و بی رودربایستی.

halvklot

: نیم کره, نیم گوی, اقلیم.

halvledare

: نیمه هادی, نیم رسانا.

halvlek

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvligga

: برپشت خم شدن یا خوابیدن, سرازیر کردن, خم شدن, تکیه کردن, لمیدن.

halvm ne/tillvxande

: هلا ل ماه, هلا لی شکل, اچار فرانسه.

halvmne

: هلا ل ماه, هلا لی شکل, اچار فرانسه.

halvnot

: وابسته به حداقل, یک ششم دراکم, چکه, قطره, جانور بسیار ریز, ادم کوتوله, نقطه, حداقل, چیز کم اهمیت وخرد, کوچکترین ذره, هر چیز کوچک, خرد, ذره, کمترین.

halvofficiell

: نیمه رسمی.

halvor

: صورت جمع کلمه.فلاه

halvrund

: بشکل نیمدایره.

halvskugga

: شبه ظل, نیم سایه, سایه روشن.

halvslummer

: خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

halvsova

: چرت, چرت زدن (با off).

halvstop

: پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت.

halvstrumpa

: جوراب ساقه کوتاه, کفش راحتی بی پاشنه, جوراب پوشیدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن یکراست, درست.

halvsula

: کف پا, تخت کفش, تخت, زیر, قسمت ته هر چیز, شالوده, تنها, یگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

halvt

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvton

: نیم گام.

halvv gs

: نیمه راه, اندکی, نصفه کاره, نیمه راه, وسط مسیر, متوسط, میانجی.

halvvante

: دستکش بلند, دستکش بیش بال.

halvvokal

: حرف نیم صوتی.

hamburgare

: ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده, همبورگر.

hamit

: زاده حام, از نسل حام, زنگی سیاه افریقایی, مصری.

hamitisk

: مربوط به نژاد حام.

hammare

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hammare/hamra

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hammarhaj

: سرچکش, کودن, نوعی ماهی کوسه.

hamn

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamn/hamnstad/babord

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن.

hamnanlggning

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamnarbetare

: کارگر بارانداز, باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

hamnbass ng

: بارانداز, لنگرگاه, بریدن, کوتاه کردن, جاخالی کردن, موقوف کردن, جای محکوم یا زندانی در محکمه.

hamngata

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

hamnomrde

: تعمیرگاه کشتی, کارخانه کشتی سازی.

hamnplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

hamnstad

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن, بندرساحلی دریا, بندر, شهر ساحلی, دریابندر.

hampa

: بوته شاهدانه, مزد گیاه, کنف, بنگ, حشیش.

hamra

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hamster

: موش بزرگ

hamstra

: اندوخته, ذخیره, احتکار, ذخیره کردن (بیشتر باup), احتکارکردن, انباشتن, گنج.

hamstrare

: محتکر.

hamstring

: احتکار, انباشتن, جمع اوری, دیوار موقتی.

han r

: هاس هع,.= ءس هع

han

: او (ان مرد), جانور نر.

han r d dens

: رفتنی, مردنی.

hand

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شرکت, دخالت, کمک, طرف, پهلو, پیمان, دادن, کمک کردن, بادست کاری را انجام دادن, یک وجب.

handarbete

: کار سوزن دوزی, گلدوزی.

handboja

: بخو, دست بند اهنین, دست بند زدن (به).

handbok

: کتاب دستی, کتاب راهنما, رساله.

handboll

: هندبال.

handborr

: مته, پر ماه, سوراخ کننده, گردبر, سوراخ کردن, مته کردن.

handduk

: ابچین, باحوله خشک کردن, حوله, دستمال کاغذی.

handel

: تجارت, بازرگانی, معاشرت, تجارت کردن, سوداگری, بازرگانی, تجارت, داد وستد, کسب, پیشه وری,کاسبی, مسیر, شغل, حرفه, پیشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله کالا, تجارت کردن با, داد وستد کردن.

handeldvapen

: اسلحه گرم.

handels

: تجارتی, بازرگانی.

handels-

: تجارتی, بازرگانی.

handels-/affrs-

: تجارتی, بازرگانی.

handelsbod

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

handelscentrum

: بازار بزرگ, جای بازرگانی, مرکز فروش.

handelsidkare

: کاسب, سوداگر, دکان دار, افزارمند, پیشه ور.

handelsm n

: سوداگران, تجار, دکانداران, کسبه.

handelsman

: دکاندار, مغازه دار.

handelsplats

: بازار, مرکز بازرگانی, مرکز حراج.

handelsteknisk

: تجارتی, بازرگانی.

handelsutbyte

: سوداگری, بازرگانی, تجارت, داد وستد, کسب, پیشه وری,کاسبی, مسیر, شغل, حرفه, پیشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله کالا, تجارت کردن با, داد وستد کردن.

handelsvara

: وسیله مناسب, متاع, کالا, جنس.

handelsvaror

: کالا, مال التجاره, تجارت کردن.

handfast

: محکم, ستبر, تنومند, قوی هیکل, خوش بنیه, درشت.

handfat

: لگن, تشتک, حوزه رودخانه, ابگیر, دستشویی.

handflata

: نخل, نخل خرما, نشانه پیروزی, کامیابی, کف دست انسان,کف پای پستانداران, کف هرچیزی, پهنه, وجب, با کف دست لمس کردن, کش رفتن, رشوه دادن.

handfull

: مشت, یک مشت پر, تنی چند, مشتی.

handgjord

: مصنوع دست, دستی, یدی, دستباف, دست دوز.

handgjort

: مصنوع دست, دستی, یدی, دستباف, دست دوز.

handgrepp

: دستکاری.

handhavande

: اداره ء کل, حکومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفیه, وصایت, تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداری.

handikapp

: امتیاز به طرف ضعیف در بازی, اوانس, امتیاز دادن, اشکال, مانع, نقص.

handkanna

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

handkanna/tillbringare

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

handklaver

: اکوردءون.

handklove

: بخو, دست بند اهنین, دست بند زدن (به).

handkrra

: ارابه دستی, چرخ دستی.

handkvarn

: اسیاب دستی, دستاس.

handl st

: باکله, سربجلو, بادست پاچگی, تند, سراسیمه, بی پروا, شیرجه رونده, معلق, عجول.

handlade

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handlade/handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handlag

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

handlande

: شمع ساز, شمع فروش, دکاندار, مغازه دار, تاجر, سوداگر, کاسب, دکان دار, پشت هم انداز, دسیسه.

handlare

: دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چی.

handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handled

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handleda

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

handledare

: اموزگار, اموزنده, یاد دهنده, اموزشیار.

handledning

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجویان, درس خصوصی دادن به.

handlggning

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن.

handling

: قابل تعقیب قانونی.

handling/g rning

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

handlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

handlingar/frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

handlingskraft

: انرژی.

handlingskraftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

handlingss tt

: هدایت کردن, رفتار.

handlinning

: سراستین, سر دست, النگو, دستبند, بند.

handlov

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handlove

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handpenning

: پیش پرداخت, پیش قسط.

handrckning

: کمک, مساعدت.

hands g

: اره دستی.

handsard

: صورت جلسات رسمی پارلمان انگلیسی.

handsbredd

: باندازه کف دست, پهنای دست.

handskakning

: دست (دادن).

handskas

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

handske

: دستکش.

handskfack

: جعبه کوچک مخصوص اچار و غیره در جلو اتومبیل, جعبه داش بورد.

handskmakare

: دستکش ساز.

handskrift

: دست خط, نسخه خطی, سند, متن سند, دستخط, متن نمایشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمایشنامه دراوردن.

handskrivet dokument

: سند دست نویس, سند اصیل, وصیت نامه یا سند دیگری, دستینه.

handslag

: دست زدن, دست دادن, دست (دادن).

handstil

: دستخط, خط.

handtag

: دسته, دسته کارد, قبضه, دسته گذاشتن, دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

handvolt

: معلق زدن بر روی دستها.

hanegll

: سپیده دم, صدای بانگ خروس.

hangar

: اشیانه هواپیما, پناهنگاه, حفاظ.

hangarfartyg

: ناو هواپیمابر.

hanhund

: سگ, سگ نر, میله قلا ب دار, گیره, دنبال کردن, مثل سگ دنبال کردن.

hankatt

: گربه نر.

hanlig

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

hanne

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

hanrej

: شوهر زن زانیه, جاکشی وبیغیرتی کردن.

hans

: ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر, مال او (مرد), مال انمرد.

hans/sin/sitt

: ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر, مال او (مرد), مال انمرد.

hantel

: دمبل, اسباب ورزشی.

hantera

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن, گردانیدن, اداره کردن, خوب بکار بردن.

hanterande

: بررسی, لمس, رسیدگی, اداره (کردن).

hanterare

: دسته گذار, رسیدگی کننده, مربی, نگاهدارنده.

hanterare/frest ndare

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

hantering

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن, اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

hanterlig

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hantlangare

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hantverk

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

hantverk/fartyg/flygplan

: پیشه, هنر, صنعت, مهارت, نیرنگ.

hantverkare

: صنعتگر, صنعتکار, افزارمند, هنرمند, نویسنده, هنرپیشه, صنعت گر.

hantverksmssig

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

har

: داشتن, دارا بودن, مالک بودن, ناگزیر بودن, مجبور بودن, وادار کردن, باعث انجام کاری شدن, عقیده داشتن,دانستن, خوردن, صرف کردن, گذاشتن, کردن, رسیدن به, جلب کردن, بدست اوردن, دارنده, مالک.

har basen tolv

: مربوط به شماره 12 یا 12 قسمتی, دوازده تایی, اثنی عشری.

har br

: دارای میوه گوشتی, توت دار, دانه دار.

har inte

: .= has not

harang

: رجز خوانی, باصدای بلند نطق کردن, نصیحت, سخن یا نامه دراز وخسته کننده, درد دل, تکه پاره, باریکه زمین, دریدگی, نوار, نوار ه.

harangera

: رجز خوانی, باصدای بلند نطق کردن, نصیحت.

hardtop

: اتومبیلی شبیه اتومیل های کروکی که دارای سقف سخت فلزی میباشد, ماشین سقف دار.

hare

: خرگوش, خرگوش صحرایی, گوشت خرگوش, مسافر بی بلیط, بستوه اوردن, رم دادن.

harig

: ترسو, کمرو, محجوب.

harjgare

: اسب تندرو.

harkla

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harkling

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harm

: خشم.

harma

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن.

harmageddon

: مبارزه ء نهایی میان نیکی و بدی در قیامت, مبارزه ء نهایی.

harmas ver

: منزجر شدن از, رنجیدن از, خشمگین شدن از, اظهار تنفر کردن از, اظهار رنجش کردن.

harmls

: بی ازار, بی ضرر, بدون زنندگی.

harmoni

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار, هارمونی, تطبیق, توازن, هم اهنگی, همسازی.

harmoni/endr kt

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار.

harmoniera

: هم اهنگ کردن, موافق کردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonika

: سازدهنی, الت موسیقی شبیه سنتور.

harmonisera

: هم اهنگ کردن, موافق کردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonisk

: هم اهنگ, موزون, هارمونیک, همساز.

harmonium

: ارغنون.

harmsen

: اوقات تلخ, متغیر, رنجیده, خشمگین, ازرده.

harnesk

: زره سینه وپشت, زره بالا تنه.

harpa

: چنگ (الت موسیقی), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغیب کردن, غربال, الک, سرند.

harpist

: چنگ نواز.

harpun

: نیزه, زوبین مخصوص صید نهنگ, نیشتر.

harpunera

: نیزه, زوبین مخصوص صید نهنگ, نیشتر.

harpya

: جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته, ادم درنده خو.

harr

: ماهیان وابسته به ماهی قزل الا.

harsyra

: اسب کرند, گوزن نر سه ساله.

harts

: راتیانه, کلوفون, کلوفون زدن.

hartsa

: راتیانه, کلوفون, کلوفون زدن.

harv

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

harv/harva/plga

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

harva

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

has

: گیاهان پنیرک, شاهدانه صحرایی, ختمی, پس زانو, پی بردن, لنگ کردن, اذیت کردن, ران خوک.

hasa

: لغزش, غلت, اشغال, سنگریزه, تراشه, شکاف, سریدن, خزیدن, غلتیدن.

hasard

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

hasardartad

: تصادفی, اتفاقی, غیر مترقبه, عرضی(ارازی) ضمنی, عارضی, غیر اساسی, پیش امدی.

hasardera

: قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.

hasardspelare

: قمار باز.

hasch

: حشیش, بنگ.

haschisch

: حشیش, بنگ.

hasp

: چفت, کلا ف, قرقره, ماکو, ماسوره, چفت کردن, بستن, دور چیزی پیچیدن.

haspa

: چفت, کلا ف, قرقره, ماکو, ماسوره, چفت کردن, بستن, دور چیزی پیچیدن.

haspel

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

haspla

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

hassel

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقی.

hassel/ntbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقی.

hasselmus

: موش زمستان خواب.

hassena

: زردپی طرفین حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپی, زانوی کسیرا بریدن, فلج کردن.

hast

: عجله, شتاب, سرعت, عجله کردن.

hasta

: تسریع ردن, شتاباندن, شتافتن.

hastig

: تند, پرتگاه دار, سراشیبی, ناگهان, ناگهانی, بیخبر, درشت, جداکردن, سریع, چابک, تندرو, فرز, باسرعت.

hastig/f rhastad

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

hastighet

: سرعت.

hastighetsbegrnsning

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

hastighetskning

: شتاب, افزایش سرعت, تسریع.

hastighetsm tare

: سرعت سنج, کیلومتر شمار ساعتی.

hastighetsminskning

: کاهش سرعت.

hastigt/snabb

: باضربات تند (بنوازید), تند.

hat

: دشمنی, کینه, عداوت, بغض, بیزاری, تنفر, نفرت, نفرت, دشمنی, عداوت, رسوایی, زشتی, بدنامی.

hat/avsky

: دشمنی, کینه, عداوت, بغض, بیزاری, تنفر, نفرت.

hata

: نفرت داشتن از, بیزار بودن, کینه ورزیدن, دشمنی, نفرت, تنفر.

hatar

: نفرت داشتن از, بیزار بودن, کینه ورزیدن, دشمنی, نفرت, تنفر.

hatt

: کلا ه, کلا ه کاردینالی.

hattask

: جعبه ء مقوایی مخصوص نگاهداری کلا ه.

hattmakare

: کلا هدوز, کلا ه فروش.

hattnummer

: اندازه, قد, مقدار, قالب, سایز, ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه, چسب زنی, اهارزدن, بر اورد کردن.

hattsvamp

: قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

haubits

: خمپاره انداز, توپ کوتاه لوله.

hausse

: برخاستن, ترقی کردن, ترقی خیز.

hausseartad

: سرسخت کله شق.

haussespekulant

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

hautrelief

: نقوش برجسته (بر روی مجسمه وغیره).

hav

: دریا.

hav/sj /sjg ng

: دریا.

havelock

: روکلا هی سفیدی که پشت گردن را نیز از افتاب محفوظ میدارد.

haveri

: تفکیک, از کار افتادگی.

havre

: جو دو سر, جو صحرایی, یولا ف, شوفان, جو دادن.

havre-

: مرکب از دانه های جو.

havrekaka

: .= صاکع چرءددلع

havremjl

: ارد جو دوسر, شوربای ارد جو دوسر.

havsanemon

: شقایق دریایی.

havsforskning

: شرح اقیانوس ها, شرح دریاها, اقیانس شناسی.

havskust

: ساحل دریا, دریا کنار.

havssk ldpadda

: هر نوع لا ک پشت ابی, کبوتر قمری, لا ک پشت, لا ک پشت شکار کردن.

havsstrand

: ساحل دریا.

havssula

: غاز دریای شمالی, نوعی مرغ ماهی خوار.

havsvik

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

havsvxt

: جلبک دریایی, خزه دریایی.

hawaiisk

: اهل هاوایی, مربوط به هاوایی.

hck/inh gna

: چپر, خارپشته, پرچین, حصار, راه بند, مانع, پرچین ساختن, خاربست درست کردن, احاطه کردن, طفره زدن, از زیر (چیزی) در رفتن.

hckning

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

hda

: کفرگویی کردن, به مقدسات بی حرمتی کردن.

hdanefter

: از این پس, زین سپس, از این ببعد, از این ببعد, پس از این.

hdelse

: کفر, ناسزا (گویی), توهین به مقدسات, کفر, بی حرمتی بمقدسات, کفر گویی, ناسزا.

hebr /hebreiska

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebr

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebreisk

: عبری, زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebreiska

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebriderna

: جزایر هیبرید واقع در غرب اسکاتلند.

hed

: زمین بایری که علف وخاربن دران می روید, تیغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار.

hed/frt ja

: زمین بایر, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افریقا, مسلمان.

heden

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین.

hedendom

: قلمرو کفار, کفر, الحاد.

hederlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت.

heders-

: افتخاری, مجانی, درجه افتخاری, تجلیلی, افتخار امیز, عنوان تجلیلی.

hedersgva

: گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

hedersord/l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادی زندانیان واسرا بقید قول شرف, بقید قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زندانی واسیر), عفو مشروط.

hedisk

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین.

hedning

: کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hedning/hednisk

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین, کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hednisk

: کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hedra

: تکریم کردن, شان و مقام دادن به.

hegemoni

: برتری, تفوق, استیلا, تسلط, پیشوایی, اولویت.

hej

: های, ای, وه, هلا, اهای, هی, فریاد خوش امد مثل هالو و چطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود, سلا م.

heja

: هورا, مرحبا, افرین.

hejarop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

hejd

: چیزهای کناری یاثانوی, فرعی, خداحافظ.

hejda

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

hejdls

: غیرقابل جلوگیری, کنترل ناپذیر, غیرقابل نظارت.

hejduk

: پیرو, هواه خواه سیاسی, نوکر.

hejdundrande

: شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

hekatomb

: قربانی صد گاو, قربانی همگانی.

hektar

: هکتار, ده هزار متر مربع.

hektisk

: دارای تب لا زم, بیقرار, گیج کننده.

hekto

: هکتوگرم, صد گرم.

hektograf

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hektograf/hektografera

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hektografera

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hel

: تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela

: تمام, درست, دست نخورده, بی عیب, تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela klabbet

: اسباب سفر, مجموعه

hela konkarongen

: همه چیز.

hela lnga dagen

: تمامی, همه, پایدار, طولا نی وخسته کننده.

hela natten

: تمامی شب, در سرتاسرشب, از سرشب تا بامداد.

helark

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

helbr gda

: تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

helbrgdag rare

: شفا دهنده, التیام دهنده.

helg

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helga

: وقف شده, ویژه کردن, تخصیص دادن, تقدیس کردن, مقدس کردن, تقدیس کردن.

helgd

: تقدس, پرهیز کاری, حرمت, علو مقام.

helgedom

: جایگاه مقدس, حرم مطهر, بستگاه, مخفیگاه, پناهگاه, تحصین, حق بست نشینی, قدس الا قداس

helgeflundra

: نوعی ماهی پهن بزرگ, هالیبوت.

helgelse

: تقدیس, تطهیر.

helgen

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helgern

: توهین به مقدسات, سرقت اشیاء مقدسه, تجاوز بمقدسات.

helgerna

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helgfirare

: کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود, چمدان کوچک سفری.

helgon

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgon/sankt/sankta

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgonf rklarad

: تقدیس شده.

helgongloria

: هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

helgongrav

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskap

: تقدس, حضرت, قدوسیت.

helgonskrin

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskrin/helgongrav

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helhet

: تمامیت, جمع کل, چیزدرست ودست نخورده, نهاد, وجود.

helhjrtad

: صمیمی, یکدل, از صمیم دل.

helig

: مقدس, منزه وپاکدامن, وقف شده, خدا, مقدس, روحانی, خاص, موقوف, وقف شده, مقدس, قدوس, منزه.

heliga

: مقدس, منزه وپاکدامن, وقف شده, خدا.

heligf rklara

: درزمره مقدسان شمردن, شرعی کردن.

helighet

: تقدس, قدوسیت, پرهیز کاری, لقب پاپ, حضرت.

heligt

: مقدس, روحانی, خاص, موقوف, وقف شده.

helikopter

: هلیکوپتر.

helikopterlandningsplats

: فرودگاه هلیکوپتر.

heliocentrisk

: دارای مرکز در خورشید, دوار بدور خورشید.

heliograf

: گراورسازی بانور افتاب, دستگاه عکسبرداری از افتاب, مخابره بوسیله نور خورشید.

heliotrop

: گل افتاب پرست (مثل گل همیشه بهار), افتاب گرای, گل افتاب گردان, ارغوانی روشن, یشم ختایی, حجرالدم, سرخ ژاسب.

heliport

: فرودگاه هلیکوپتر.

helium

: گاز خورشید, بخار افتاب, گاز هلیوم.

helix

: مارپیچ, منحنی حلزونی, پیچک.

hell

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hellen

: یونانی خالص, یونان باستان, تبعه یونان.

hellenism

: اصطلا ح یونانی, یونانی مابی, اداب یونانی.

hellenist

: متخصص فرهنگ یونان.

hellensk

: مربوط به یونان.

heller

: , هریک از دوتا, این و ان.

hellre

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

helnot

: نت کامل.

helnykter

: وابسته به طرفداری از منع مسکرات کردن.

helot

: بنده, علا م, رعیت.

helrsvis

: سالیانه, همه سال, سال بسال.

helsike

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helt

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن, کاملا, کلا, سراسر, کاملا, تماما, سیر.

helt enkelt

: بسادگی, واقعا, حقیقتا.

helt omgiven av land

: محاط در خشکی, محصور در خشکی.

helt uppta

: از پیش اشغال یا تصرف کردن.

helt/alldeles

: کاملا, بطور اکمل, تمام و کمال, جمعا, رویهم, تماما.

heltal

: عدد درست, عدد صحیح, عدد تام, چیز درست.

helvete

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helvetisk

: جهنمی.

hem

: خانه, منزل, مرزوبوم, میهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

hem f r fr ldralsa barn

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

hemarbete

: مشق, تکلیف خانه, مدرسه مقدماتی, مسابقه ازمایشی, مدرسه ابتدایی, دبستان.

hembitr de

: دوشیزه یا زن جوان, پیشخدمت مونث, دختر.

hembr nnare

: قاچاقچی شبانه.

hembra

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

hembrnd sprit

: ویسکی قاچاق.

hemf rlova

: برهم زدن, منحل کردن, متفرق کردن یا شدن.

hemfalla

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

hemgift

: جهیز, جهاز, جهیزیه, کابین, مهریه.

hemgift/gva

: جهیز, جهاز, جهیزیه, کابین, مهریه.

hemisf r

: نیم کره, نیم گوی, اقلیم.

hemkomst

: ورود بخانه, عازم میهن, مراجعت به وطن یامحل تحصیل, بازگشت, مراجعت.

hemkrning

: تحویل.

heml sa

: دربدر, بی خانمان, اواره.

hemlig

: مخفی, غیرمشروع, زیرجلی, محرمانه, راز.

hemlig/g mstlle

: نهان, راز, پناهگاه, پوشیده, پوشپر.

hemlig/hemlighus/avtr de

: صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

hemlig/hemligt

: نهانی, زیر جلی, حقه بازی, تقلب و تزویر.

hemlig/smyg-

: نهانی, زیرجلی, پنهان, محرمانه.

hemlighet

: محرمانه بودن.

hemlighetsfull

: اسرار امیز, مرموز, مبهم, ترشحی, تراوشی, سری, پنهان کار, مرموز.

hemlighus

: صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

hemligt

: نهانی, زیر جلی, حقه بازی, تقلب و تزویر.

hemlik

: راحت (مانند خانه خود ادم), خانگی.

hemls

: دربدر, بی خانمان, اواره.

hemlxa

: مشق, تکلیف خانه.

hemmafront

: عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ.

hemmafru

: کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

hemman

: شهر موطن, مزرعه رعیتی.

hemmans gare

: خرده مالک, کشاورز, مالک جزء.

hemort

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

hemort/fast bostad

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

hemrum

: کلا س, کلا س درس.

hems ka

: هجوم کردن در, فراوان بودن در, ول نکردن.

hemsjuk

: دلتنگ, بیمار وطن, در فراق میهن, دلتنگ, غریب.

hemsk

: وحشتناک, مهیب, وحشتناک, وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemsk/hemska

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemsk/ryslig

: مخوف, مهیب, وحشت اور, نفرت انگیز.

hemska

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemskelse

: هجوم, سرکشی, عیادت, دیدار, مهاجرت موسمی.

hemskt

: مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

hemsprk

: زبان بومی.

hemst lla

: پیشنهاد کردن.

hemstllan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

hemtrevlig

: دنج, راحت, گرم ونرم, اماده ومجهز, گرم ونرم, باندازه, راحت واسوده, امن وامان, دنج, راحت, اسوده, غنودن, بطور دنج قرار گرفتن.

hemtrevlig/tehuva/h rnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemtrevligt

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemv vd/enkel

: بافت خانگی, بافت میهنی, وطنی, ساده.

hemvist

: محل اقامت, اقامتگاه.

hemvvd

: بافت خانگی, بافت میهنی, وطنی, ساده.

hena

: سنگ تیغ تیز کن, با سنگ تیز کردن, صاف کردن, ناله کردن.

henna

: حنا, بوته حنا, حنا مالیدن.

henne

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

hennes

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, مال انزن (فرق میان رعه وهعرس اینست که رعه همیشه با موصوف گفته میشود ولی هعرستنها وبطور مطلق بکار میرود).

hennes/sina/sitt

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

heparin

: ماده چند قندی که در کبد ساخته میشود.

hepatit

: اماس کبدی, تورم کبد.

heptagon

: هفت گوش, هفت گوشه, هفت ضلعی, هفت پهلویی, هفت ماهه.

heptarki

: حکومت هفت نفری, ولا یات هفت گانه.

heraldik

: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگی, نشان نجابت خانوادگی, ایین وتشریفات نشان های خانوادگی.

herbarium

: مجموعه گیاهان خشک گیاه دان (اطاق یا جعبه).

herbicid

: عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکار میرود, علف کش.

herde

: چوپان, شبان, چوپانی کردن.

herdinna

: چوپان زن, شبان کلیسا که زن باشد.

herkules

: هرکول, پهلوان نامی اساطیر یونان و روم.

herkulisk

: بسیار دشوار, خطرناک, بسیار نیرومند, وابسته به هرکول.

hermelin

: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.

hermetisk

: وابسته به هرمس مصری, کیمیایی, سحر امیز.

hero

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

heroin

: هروءین.

heroisk

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

heroism

: گردی, قهرمانی, شجاعت.

herostratisk

: انگشت نمایی, رسوایی, بدنامی.

herr

: اقا (مختصر ان.مر است), اقا, ارباب, مسیو.

herradme

: سلطنت, حکومت, ملک, قلمرو.

herrav lde

: سلطه, تسلط, غلبه, استیلا, تفوق, تحکم, چیرگی, لردی, اربابی, اقایی, سیادت, بزرگی.

herre

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل, اقا (درخطاب به خارجی ها).

herrefolk

: نژاد برتر.

herrekipering

: ساز وبرگ فروش.

herrels hund

: مال بی صاحب (در دریا), مال متروکه, بچه بی صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهی.

herreman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل.

herrfris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

herrgrd

: ملک اربابی, ملک تیولی, منزل, خانه بزرگ, عمارت چند دستگاهی, عمارت بزرگ.

herrkostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به.

herrskapsaktig

: اقا منش, اصیل, نجیب, تربیت شده.

herrskapsfolk

: مردمان محترم و با تربیت, اصالت, تربیت, ادب.

herrtoalett

: اقا, ترشح مدفوع, کثافت, اشغال, درهم ریخته.

herrtycke

: جاذبه جنسی.

hertig

: دوک, لقب موروثی اعیان انگلیس.

hertig-

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hertigd me

: قلمرو دوک.

hertiginna

: دوشس, بانوی دوک.

hertiglig

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hertiglik

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hes

: خشن, گرفته, خرخری (درمورد صدا).

hessisk

: وابسته به شهرهس (هعسسع), ادم پولکی, ادم مزدور.

het

: گرم, حاد, تند, تیز, تابان, اتشین, تند مزاج, برانگیخته, بگرمی, داغ, داغ کردن یا شدن.

het r

: معشوقه, فاحشه.

heterodox

: دارای مذهب وعقایدی مخالف عقاید عمومی, مرتد, گمراه, زندیق.

heterogen

: ناجور, ناهمگن, غیر متجانس, متباین.

heterosexualitet

: علا قه بجنس مخالف.

heterosexuell

: مربوط به علا قه جنسی نسبت به جنس مخالف, وابسته به جنس مخالف, علا قمند به جنس مخالف.

hetlevrad kvinna

: اتشبار, چیزی که اتش پرتاب میکند, ادم لجوج وکینه توز.

hetsa

: سگ شکاری, سگ تازی, ادم منفور, باتازی شکار کردن, تعقیب کردن, پاپی شدن.

hetsande

: اشتعالی, فتنه انگیز, فساد امیز, اتش افروز, فتنه جو.

hetsjakt

: شکار کردن, صید کردن, جستجو کردن در, تفحص کردن, شکار, جستجو, نخجیر.

hetsporre

: ادم تند وبی پروا.

hett

: باگرمی, بطور گرم.

hetta

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

hetta/vrma/lopp

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

heureka

: <من کشف کردم>, ابراز پیروزی از اکتشاف.

hexameter

: شعر شش وتدی یا شش وزنی, دارای شش وزن.

hft

: کفل, قسمت میان ران وتهیگاه, مفصل ران, جستن, پریدن, لی لی کردن, سهو کردن.

hfta

: دوختن, دوزندگی کردن, خیاطی کردن.

hftben

: استخوان لگن خاصره.

hfth llare

: کمربند, کمر, کرست, حلقه, احاطه کردن, حلقه ای بریدن.

hftig reaktion

: تنفر شدید, جابجا شدن درد, ردع, انحراف درد, جابجا ساختن درد, تغییر ناگهانی, عمل کشیدن.

hftig sn storm

: بادشدید توام بابرف, کولا ک.

hftig/sm rta

: تیر کشیدن (درد), زایمان, رنج, گیرودار.

hftighet

: بی پروایی, تهور, تندی, حرارت, شدت, حرارت, تندی, غیظ و غضب, غضب شدید.

hftkl de

: لنگ.

hftled

: مفصل استخوان خاصره وران, مفصل ران.

hftpl ster

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

hftskynke

: لنگ .

hftstift/tr ckla

: میخ سرپهن کوچک, پونز, رویه, مشی, خوراک, میخ زدن, پونز زدن, ضمیمه کردن.

hg

: توده, کپه, کومه, پشته, انبوه, گروه, جمعیت, توده کردن, پرکردن, فراز, بلند, مرتفع, عالی, جای مرتفع, بلند پایه, متعال, رشید, زیاد, وافر گران, گزاف, خشمگینانه, خشن, متکبر, متکبرانه, تند زیاد, باصدای زیر, باصدای بلند, بو گرفته, اندکی فاسد, تپه, پشته, برامدگی, خرپشته, ماهور, با خاک ریز محصور کردن, خاک ریزساختن.

hg

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

hg hatt

: هرس کن, شاخه زن, سوهان, چیز عالی.

hg/st tlig

: ارجمند, رفیع, عالی, بلند, بزرگ, بلند پایه, مغرورانه.

hga

: فراز, بلند, مرتفع, عالی, جای مرتفع, بلند پایه, متعال, رشید, زیاد, وافر گران, گزاف, خشمگینانه, خشن, متکبر, متکبرانه, تند زیاد, باصدای زیر, باصدای بلند, بو گرفته, اندکی فاسد.

hgakta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

hgaktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

hgdragen

: گردن فراز, متکبر, خودبین, گستاخ, پرنخوت, مغرور, باددرسر, متکبر, والا, سرد, غیر صمیی, کناره گیر, مغرور, خود فروش, از روی خود خواهی.

hgeligen

: بحد زیاد.

hgerhand

: دست راست.

hgervriden

: جناح راستی.

hgf rrderi

: خیانت بزرگ, خیانت, پیمان شکنی, بی وفایی, غدر.

hgfrekvens

: دارای فرکانس با تکرار زیاد, امواج پر فرکانس, پربسامد.

hgkonjunktur

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

hgl ndare

: اهل کوهستان, پشت کوهی, ژوک , سرباز اسکاتلندی.

hgl nt

: زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

hgl s

: بی میل, بی توجه.

hgland

: کوهستانی, نارسا, احمقانه, زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

hglandsskotte

: مردم کوهستانی اسکاتلند, سلت های اسکاتلندی, سلتی و اسکاتلندی.

hgm lsbrott

: خیانت, پیمان شکنی, بی وفایی, غدر.

hgmod

: بزرگی, بزرگ منشی, ارتفاع, غرور, مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

hgna

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

hgre

: متعال, برتر, تراشه, خرده نجاری.

hgre rang

: ارشدیت.

hgring

: سراب, کوراب, نقش بر اب, امر خیالی, وهم.

hgsl tt

: فلا ت, زمین هموار و مسطح.

hgsp nning

: فشار قوی.

hgst/ verlgsen

: عالی, اعلی, بزرگترین, منتهی, افضل, انتها.

hgt

: بلند, باصدای بلند, باصدای بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

hgtalare

: بلند گو, گوینده, حرف زن, متکلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءیس مجلس شورا.

hgtidlig

: رسمی, موقر, جدی, گرفته, موقرانه, باتشریفات.

hgtidligh lla

: مجلس یاداوری, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بیادگار نگاه داشتن, باتشریفات انجام دادن.

hgtidligh llande

: رسمیت, وقار.

hgtidligt l fte

: نذر, پیمان, عهد, قول, شرط, عهد کردن.

hgtidsfirande

: بزمی, جشنی, شاد.

hgtravande spr k

: سخن نامفهوم, سخن بی ربط, شر و ور, پر اب و تابی, قلمبه نویسی, گزاف گویی.

hgtryck

: دارای وزن وفشار زیاد, پرفشار, قوی.

hgvilt

: شکار حیوانات بزرگ.

hibiskus

: هرنوع گیان یا بوته یا درخت از جنس بامیه از خانواده پنیر کیان.

hicka

: سکسکه, سکسکه کردن.

hickning

: سکسکه, سکسکه کردن.

hickory

: درخت گردوی امریکایی, چوب گردوی امریکایی.

hierarki

: گروه فرشتگان نه گانه, سلسله سران روحانی وشیوخ, سلسله مراتب.

hierarkisk

: وابسته به سلسله مراتب وریاست.

hieroglyf

: هیروگلیف, حروف تصویری.

hieroglyfisk

: خط هیروگلیف.

hillebard

: تبرزین, نیزه.

himlakropp

: جسم روشن, جرم اسمانی, جرم نورافکن اسمانی, ادم نورانی, پر فروغ, شخصیت تابناک.

himmel

: اسمان, فلک, در مقام منیعی قرار دادن, زیاد بالا بردن, توپ هوایی زدن, اب وهوا.

himmelrike

: اسمان, سپهر, گردون, فلک, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحانی.

himmelsbl

: برنگ ابی نیلگون, اسمانی, نیلگونی, رنگ ابی اسمان.

himmelsbl tt

: لا جورد, رنگ نیل, اسمان نیلگون, لا جوردی, سنگ لا جورد.

himmelsf rdsdag

: روز عروج عیسی به اسمان.

himmelsfrd

: صعود, عروج عیسی به اسمان, معراج.

himmelsk

: الهی, علوی, اسمانی, سماوی.

himmelska

: اسمانی, سماوی, بهشتی, خدایی, روحانی.

himmelskt

: اسمان, سپهر, گردون, فلک, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحانی, اسمانی, سماوی, بهشتی, خدایی, روحانی.

himmelsskriande

: جار زننده, اشکار, گریان, مبرم.

himmelsvid

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

hind/bakre

: گوزن ماده, عقبی, پشت پای گاو.

hind/kaninhona

: گوزن ماده, خرگوش ماده.

hinder

: بار, قید, مانع, اسباب زحمت, گرفتاری, گرو, پاگیری, بازماندگی, اذیت, ازار, مانع, سبب تاخیر, مانع, عایق, رادع, محظور, اشکال, گیر, گیر, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگیر.

hinderl pning/terrngritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hinderlpning

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hinderritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hindersam

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

hindersam/klumpig

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

hindra

: مرز, زمین شخم نشده, مانع, مایه ء لغزش, طفره رفتن از, امتناع ورزیدن, رد کردن, زیرش زدن, بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, بزور وفشار وادار کردن, تحمیل کردن, خراب شدن, مزاحم شدن, چیز وحشتناک, غیر قابل استفاده

hindra/inskr nka

: جلوگیری کردن از, نگهداشتن, مهار کردن.

hindra/sprra

: مسدود کردن, جلو چیزی را گرفتن, مانع شدن, ایجاد مانع کردن, اشکالتراشی کردن.

hindrad av ov der

: قطع رابطه شده در اثر توفان, توفان زده, گرفتار توفان.

hindrande

: انسداد, منع, جلو گیری, گرفتگی, مسدود کننده, اشکاتراش.

hindustani

: هندوستانی.

hingst

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

hink

: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر یک سطل.

hinnaktig

: غبار گرفته, فیلم مانند.

hippa

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

hippodrom

: اسپریس, میدان اسب دوانی, سیرک.

hipster

: شخص طرفدار امور جدید وبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره, نوپرست.

hirs

: ارزن, گندمیان (گرامءنعاع).

hisklig

: ترسناک, مهیب, سهمناک, نفرت انگیز, زشت.

hiss

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

hissa

: بالا بردن, بلند کردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل کشیدن, مقدار کشش.

hisskonduktr

: اسانسورچی, متصدی اسانسور.

histamin

: ترکیبی بفرمول.C5H9N3

histogram

: نمایش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

histolog

: متخصص بافت شناسی.

histologi

: بافت شناسی, علم بافت شناسی.

histologisk

: وابسته به بافت شناسی.

historia

: تاریخ, تاریخچه, سابقه, پیشینه, بیمارنامه.

historicitet

: تاریخ گرایی.

historieber ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوی.

historik

: تاریخ, تاریخچه, سابقه, پیشینه, بیمارنامه.

historiker

: تاریخ نویس, تاریخ دان, مورخ, تاریخ گزار.

historisk

: تاریخی, مشهور, معروف, مبنی بر تاریخ.

historiskt

: تاریخی, مشهور, معروف, مبنی بر تاریخ.

hit

: اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر, اینجا, به اینجا, اینطرفی, بدین سو, بدین طرف, تاکنون, تابحال.

hit och dit

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

hit och dit/fram och tillbaka

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

hitta

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

hitta p /tnka ut

: تدبیر کردن, درست کردن, اختراع کردن, تعبیه کردن, وصیت نامه, ارث بری, ارث گذاری.

hitta p/lyckas

: تعبیه کردن, طرح ریزی کردن, تدبیر کردن.

hittade

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

hittat

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

hittebarn

: بچه سر راهی, لقیط.

hittebarn/herrels hund

: مال بی صاحب (در دریا), مال متروکه, بچه بی صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهی.

hittills

: پیش از این, پیشتر, سابقا, قبلا, تاکنون, تاکنون, تابحال, تا اینجا, پیش از این, سابق بر این.

hittillsvarande

: تاکنون, تابحال, تا اینجا, پیش از این, سابق بر این.

hiva

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hiva/lyfta

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hj lm

: خود, کلا ه خود, کلا ه ایمنی اتش نشانها وکارگران.

hj lp

: کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن, پشتیبانی کردن, حمایت کردن, کمک, یاری, حمایت, همدست, بردست, یاور, کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن (با), همدستی کردن, مدد رساندن, بهترکردن چاره کردن, کمک, یاری, مساعدت, مدد, نوکر, مزدور, وزارت, تهیه, اجراء, اداره, خدمت.

hj lp-/bi-

: کمکی, معین, موید, متمم, فرعی, تابع.

hj lpande

: کمکی, کمک, یاری, یک وعده یا پرس خوراک.

hj lpare/medhjlpare

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hj lplig

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

hj lpmedel/botemedel/bota

: گزیر, علا ج, دارو, درمان, میزان, چاره, اصلا ح کردن, جبران کردن, درمان کردن.

hj lpreda

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hj lpskande

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر.

hj lte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hj ltemodig

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hj ltemodigt

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پیش امده کلا ه.

hj rnhinneinflammation

: اماس پاشام مغز, مننژیت.

hj rnskakning

: صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

hj rta

: قلب, سینه, اغوش, مرکز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب کلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجیع کردن, بدل گرفتن.

hj rtblad/kotyledon

: زلف عروسان, قدح مریم, لپه.

hj rtfel

: مرض قلبی.

hj rtformig

: بشکل قلب, قلبی شکل.

hj rtlig

: قلبی, صمیمی, مقوی, قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hj rtlighet

: صمیمیت, مودت قلبی, مهربانی, خوش رویی, گرمی.

hj rtmussla/liten flat bt

: چین وچروک, موج, رویش زگیل مانند, گره و برامدگی پارچه.

hj rtpunkt

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

hj rtslag

: ضربان قلب, تپش دل, جنبش, احساسات.

hj rtsvikt

: سکته قلبی, نارسایی قلب.

hjd

: بلندی, رفعت, ارتفاع, جای مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تکبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.

hjd/upph jelse

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع.

hjdare

: ادم کله گنده, شخص مهم و برجسته.

hjdm tare

: ارتفاع سنج, فرازیاب, اوج نما, افرازیاب.

hjdniv

: فرازا, بلندی, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفیع, منزلت.

hjdpunkt

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترین نقطه, بحران, نقطه ء کمال, اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسیدن.

hjlmbuske

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

hjlp-

: گزیری, علا جی, چاره ساز, شفابخش, مفید, درمانی.

hjlp/hj lpa

: یاری, کمک, کمک برای رهایی از پریشانی, موجب کمک, یاری کردن.

hjlpa

: کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن (با), همدستی کردن, مدد رساندن, بهترکردن چاره کردن, کمک, یاری, مساعدت, مدد, نوکر, مزدور.

hjlpande/hj lper

: کمک, یاری, یک وعده یا پرس خوراک.

hjlpare

: نگهدار, پشتیبان, حامی, کسی که دراجرای نقشه ای کمک میکند, حمال, باربر, تشدید کننده, تقویت کننده, حامی, ترقی دهنده, یار, هم دست, کمک, یاور, یار, کمک وهمدست, دمساز, همسر.

hjlpl s

: بی اثر, سست, بیچاره, درمانده, فرومانده, ناگزیر, زله.

hjlpl sa

: بیچاره, درمانده, فرومانده, ناگزیر, زله.

hjlpmedel

: سهولت, امکان, وسیله, الت کوچک, مکانیکی, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

hjlpprocessor

: پیش پرداز.

hjlpsam

: مفید, کمک کننده.

hjlte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hjltemod

: دلیری, شجاعت, دلا وری, ارزش شخصی و اجتماعی, ارزش مادی, اهمیت.

hjltemodig/dj rv

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hjltemodiga

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hjltinna

: شیرزن, زنی که قهرمان داستان باشد.

hjon

: نوکر, خدمتکار, خادم, پیشخدمت, بنده.

hjord/skock

: رمه, گله, گروه, جمعیت, گرد امدن, جمع شدن, متحد کردن, گروه.

hjort

: اهوی کوهی, گوزن نر.

hjorthane

: گوزن (قرمز نر), کره اسب, حیوان نر (بطور کلی), جلسه یا مهمانی مردانه, کوتاه کردن, بریدن, جاسوسی کردن, پاییدن.

hjorthorn

: شاخ گوزن, شاخ فرعی, انشعاب شاخ.

hjortkalv

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

hjortktt

: گوشت گوزن, گوشت اهو, شکارگوزن واهو.

hjortl der

: پوست اهو, پوست گوزن.

hjrna

: مغز, مخ, کله, هوش, ذکاوت, فهم, مغز کسی را دراوردن, بقتل رساندن.

hjrnhinneinflammation/meningit

: اماس پاشام مغز, مننژیت.

hjrnsk l

: کاسه مغز, جمجمه.

hjrnsp ke

: جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است, خیال واهی.

hjrntv tt

: تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص.

hjrntv tta

: مغز شویی, اجبار شخص بقبول عقیده تازه ای, تلقین عقاید ومسلک تازه ای, شستشوی مغزی دادن.

hjrt-

: وابسته بدل, قلبی, فم المعدی.

hjrtansk r

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

hjrtblad

: زلف عروسان, قدح مریم, لپه.

hjrtef rkrossad

: دل شکسته.

hjrtelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

hjrtf rlamning

: سکته قلبی, نارسایی قلب.

hjrtflimmer

: رشته رشته سازی, تشکیل الیاف, انقباض بی نظم رشته های عضلا نی.

hjrtkammare

: بطن, شکم, شکمچه مغز, حفره.

hjrtklappning

: تپش, لرزش.

hjrtl s

: بی عاطفه, عاری از احساسات, افسرده.

hjrtlig/kraftig

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hjrtmussla

: چین وچروک, موج, رویش زگیل مانند, گره و برامدگی پارچه.

hjrtsjukdom

: مرض قلبی.

hjrtslitande

: اندوه اور, پشت شکن, مایه دل شکستگی.

hjssa

: تاج, فرق سر, بالا ی هرچیزی, حد کمال, تاج دندان, تاج گذاری کردن, پوشاندن(دندان باطلا وغیره).

hjul

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشین, چرخیدن, گرداندن.

hjul/ratt

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشین, چرخیدن, گرداندن.

hjul/trissa/strdosa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

hjulaxel

: محور, چرخ, میله, اسه.

hjulbas

: فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل بر حسب اینچ.

hjuling

: گردنده, چرخنده, دور زننده, چرخ دار.

hjulmakare

: چرخساز.

hjulnav

: توپی چرخ, مرکز, قطب, مرکز فعالیت.

hjulnav/centrum

: توپی چرخ, مرکز, قطب, مرکز فعالیت.

hjulring

: لا ستیک اتومبیل.

hjulring/gummid ck

: لا ستیک اتومبیل.

hjulspr/slentrian

: مستی, شور, شهوت, فحلی, گشن امدن, گرمی, مست شهوت شدن, شور پیدا کردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شیار, عادت, روش, شیار دار کردن, خط انداختن.

hjulsprint

: میخ اسه, میخ محور, سگدست.

hk

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

hkta

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

hktning

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

hl

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

hl

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

hl/klack/klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

hla/lya

: غار, کنام, کمینگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه.

hlft

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص, نیم, نیمه, نصف, نصفه, بخش, قسمت مساوی.

hlg ngare

: راه رونده روی کف پا, کف رو, جانور دوپا.

hlig

: غارمانند, غاردار, پوک, میالن تهی, گودافتاده, گودشده, تهی, پوچ, بی حقیقت, غیر صمیمی, کاواک, خالی کردن.

hlja

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

hljd i dimma

: مه الود, مه گرفته, گرفتار مه.

hll

: تخته سنگ, تکه, ورقه, باریکه, قطعه, لوحه, غلیظ, لیز, چسبناک, لزج, تکه تکه کردن, با اره تراشیدن, سقف را با تخته پوشاندن, باریکه باریکه شدن.

hll

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

hll med

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

hlla

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

hlla en monolog

: باخود گفتگو کردن, باخود گفتن, تک گویی کردن.

hlla fast/sitta fast/fastna

: صدای جرنگ (مثل صدای افتادن پول خرد) چسبیدن, پیوستن, وفادار بودن.

hlla mun

: باعث وقفه در تکلم شدن, خفه کردن, خفه شو.

hlla tal

: سخنرانی کردن, نطق کردن, خواندن.

hlla tillbaka

: کم کردن, تخفیف دادن, پایین اوردن, نگهداشتن (نفس), راضی کردن, دلیل وبرهان اوردن, بال زدن بطرف پایین, خیساندن چرم درماده قلیایی.

hllas

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش.

hllbarhet

: قابلیت تصرف, قابلیت نگهداری, دفاع پذیری.

hlleflundra

: نوعی ماهی پهن بزرگ, هالیبوت.

hllfasthet

: نیرو, زور, قوت, قوه, توانایی, دوام, استحکام.

hllig ng

: جمبوری, مجمع پیشاهنگان, خوشی.

hllig ngare

: نوسان دار, اونگی, ولگرد, هوسران, لذت طلب.

hllning/utseende/min

: سیما, وضع, قیافه, ظاهر.

hllpunkt

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد.

hllregna

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

hlrum

: گودال, کاوی.

hlsl

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

hlslagning

: سوراخ, عمل سوراخ کردن.

hlsning

: احترام, درود, سلا م, سلا م کننده, احترام کننده, تبریک, تبریکات, درود, تهنیت, سلا م, درود, تهنیت, تعارف, سلا م اول نامه.

hlsobrunn

: چشمه معدنی, اب معدنی.

hlsol ra

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hlsosam

: سالم, تندرست, سازگار, گوارا, سالم, صحت بخش, سودمند, سالم ومغذی, سلا مت بخش, سودمند, درودی.

hlsosamt

: سالم, تندرست.

hlstans

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

hm

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن, پیف (علا مت تردید یا نارضایتی), پیف کردن.

hmma

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

hmmande

: مقابله, بررسی, وابسته به جلوگیری, مانع شونده, سرکوب کننده.

hmnare

: کین خواه, خونخواه, دادگیر, انتقام جو.

hmnd

: تلا فی, عمل متقابل, خونخواهی کردن, کینه جویی کردن, انتقام کشیدن, انتقام, انتقام, کینه, خونخواهی.

hmndgirig

: کینه توز.

hmning

: بازداری, جلوگیری از بروز احساسات.

hmsko

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

hmta andan

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

hmta sig

: بهبودی یافتن, نیروی تازه یافتن, حال امدن.

hn

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

hn/h na

: طعنه, طنز, مسخره, ریشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره امیز گفتن, هو کردن, دست انداختن ومتلک گفتن, سرزنش کردن, شماتت کردن, طعنه زدن, طعنه.

hn/h na/frakt/f rakta

: تمسخر, تحقیر, بی اعتنایی, حقارت, خوار شمردن, اهانت کردن, استهزاء کردن, خردانگاری, خردانگاشتن.

hn/h na/hnleende

: استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

hna

: دست انداختن, استهزاء کردن, اهانت یا بی احترامی کردن, مسخره, توهین, ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن (بادبان), موافقت کردن, تطبیق کردن, تمسخر, طنز, طعنه, ریشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر کردن, تمسخر, تحقیر, بی اعتنایی, حقارت, خوار شمردن, اهانت کردن, استهزاء کردن, خردانگاری, خردانگاشتن.

hnda

: در رسیدن, اتفاق افتادن, رخ دادن, روی دادن, روی دادن, اتفاق افتادن, اتفاق افتادن, بانجام رسیدن, روی دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردکردن, پیشامدکردن.

hndelsefattig

: بی حادثه, بدون رویداد مهم.

hnder

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

hndig/flink

: ماهر, چالا ک, زبردست, چیره دست.

hndigt

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hnfull

: استهزاء امیز, استهزاء امیز, مضحک.

hnga ver

: برامدگی, تاق نما, اویزان بودن, تهدید کردن, مشرف بودن.

hnga ihop

: چسبیدن, رابطه خویشی داشتن.

hnga ned

: افکندن, سستی, افسرده و مایوس شدن, پژمرده شدن.

hngandes

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

hngd

: زمان ماضی فعل (هانگ), اویخت, اویخته.

hngig

: عمل لنگیدن, شلیدن, لنگ, شل, لنگی, شلیدن, لنگیدن, سکته داشتن.

hngiven

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

hngivna

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

hngning

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

hngsmycke

: معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

hnleende

: خنده نیشدار, استهزاء, تمسخر کردن, استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

hnrycka/h nfra

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

hnryckt

: دارای شور و شعف, هیجان انگیز.

hnsf gel

: مربوط بماکیان, وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار, ماکیانی, دانه خوار.

hnskjuta

: مراجعه کردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع کردن به, منتسب کردن, منسوب داشتن, عطف کردن به.

hnspinne/h nshus

: نشیمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جای شب بسر بردن, شب بسر بردن, بیتوته کردن, منزل کرن.

hnsyfta

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

hnsyn

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

hnsynsfullt

: باملا حظه, بافکر, محتاط.

hntydning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

hnvisning

: ارجاع, مرجع.

hobby

: اسب کوچک اندام, مشغولیات, سرگرمی, کار ذوقی, کاری که کسی بدان عشق وعلا قه دارد.

hockey

: چوگان بازی با اصول فوتبال.

hoj

: کندوی زنبو عسل, انبوه, جمعیت, مخفف بءثیثلع, دوچرخه

hojta

: فریاد, داد, جیغ, فغان, فریاد زدن, جیغ زدن, داد زدن

holdingbolag

: شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند, شرکت مرکزی.

holk

: قفس, مرغدانی.

holkfj ll

: برگچه زیرگل, برگه.

holl ndsk

: هلندی, زبان هلندی, :هرکس بخرج خود, دانگی.

holland

: کشور هلند, هلندی.

hollndsk

: جین یا مشروب هلندی.

hollndska

: هلندی, زبان هلندی, :هرکس بخرج خود, دانگی.

holme

: جزیره کوچک, جای پرت و دور افتاده.

holmg ng

: جنگ تن بتن.

holokaust

: همه سوزی, کشتار همگانی,, قتل عام, اتش سوزی همگانی.

homeopati

: معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homerisk

: وابسته به هومر, شاعر نابینای یونان.

homeros

: کبوتر خانگی, گل زدن.

hominid

: جنس انسان.

homofil

: دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق (مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید), مایل به جنس خود, همجنس باز.

homofon

: متشابه الصوت, دارای تشابه صوتی, همصدا.

homogen

: مقاربت کننده باهم جنس خود, متوافق, هم جنس, یکجور, مشابه.

homogenisera

: یکجور وهم جنس کردن.

homogenitet

: هم جنسی, یکجوری.

homograf

: کلمه ای که املا ی ان باکلمه دیگر یکسان ولی معنی ان مختلف باشد (مثل کراب بمعنی عوعوکردن و کراب بمعنی پوست درخت).

homonym

: متشابه, کلمه ای که تلفظ ان با کلمه دیگر یکسان ولی معنی ان دگرگون باشد.

homopati

: معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homosexuell

: دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق (مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید), مایل به جنس خود, همجنس باز.

hon

: او, ان دختر یا زن, جانور ماده.

hon oroar sig alltid

: کسی یا چیزی که غم میخورد, اندیشناک.

hon r

: ءس سهع و.= هاس سهع

hona

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جراثقال لوکوموتیو, جراثقال دوار.

honf r

: میش, گوسفندماده.

honlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

honnett

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

honnr

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

honom

: او را (ان مرد را), به او (به ان مرد).

honor r

: افتخاری, مجانی, درجه افتخاری.

honorar

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

honorera

: یاداش دادن به, ترقی کردن, تاوان دادن.

honung

: انگبین, عسل, شهد, محبوب, عسلی کردن, چرب ونرم کردن.

honungsbi

: زنبور عسل.

honungsdagg

: شهد گیاهی, شهد نباتی, شبنم انگبینی, عسلک.

honungskaka

: شانه عسل, ارایش شش گوش خانه خانه کردن.

hop

: دسته, توده, کپه, کومه, پشته, انبوه, گروه, جمعیت, توده کردن, پرکردن.

hop/veck

: توده, کپه, توده خرمن, انبار حبوبات, جمعیت و ازدحام, چین و چروک وتاه, پارچه یا کاغذ باطله, خط, شیار, چمباتمه زدن, توده کردن, مردم عادی.

hopa

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی, گرداوردن, توده کردن, متراکم کردن.

hopad

: انباشتن, توده کردن, ترکیب یا متحد کردن.

hopblandning

: اشوره, مخلوط, ترکیب, امیزش, اختلا ط, امیزه.

hopdragbar

: قابل انقباض, ادغام شونده, هم کشی پذیر, ترنج پذیر.

hopflytande

: همریز, باهم جاری شونده, متلا قی.

hopfoga

: متصل کردن, پیوستن, پیوند زدن, ازدواج کردن, گراییدن, متحد کردن, در مجاورت بودن.

hopgyttra

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttrad

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttring

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار, گلوه شدگی, توده, اختلا ط شرکتها.

hopkok

: ترکیب, معجون.

hoplnka

: بهم پیوستن, مسلسل کردن.

hopp

: چکمه رکابی و ساقه بلند سواری, زنگار یا پا پیچ سوار کاری, جفتک, رقص, گتر.

hoppa

: جستن, پریدن, خیز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزایش ناگهانی, ترقی, جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.

hoppa av

: به قید کفیل ازاد کردن و شدن, با پاراشوت از هواپیما پریدن.

hoppa hage

: بازی اکرودوکر, بازی لی لی.

hoppa omkring

: جست وخیز کردن, رقاصی کردن.

hoppare

: هرگونه حشره جهنده, لی لی کننده, جهنده, قیف, جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

hoppas

: امید, امیدواری چشم داشت, چشم انتظاری, انتظار داشتن, ارزو داشتن, امیدواربودن.

hoppetossa

: زن پرگو.

hoppfull

: امیدوار.

hoppingivande

: امیدوار.

hoppl s

: نومید.

hoppl st

: سرگردان, بیچاره, درمانده, بی کس, متروک.

hoppla

: جلو برو, تند تر برو.

hopplock

: مجموعه ای از مطالب گوناگون, متنوعات.

hopplsa

: نومید.

hoppning

: جستن, پریدن, خیز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزایش ناگهانی, ترقی.

hoprullad

: بهم پیچیده, بهم تابیده, حلقوی, پیچاپیچ.

hoprullning

: پیچیدگی, پیچ, حلقه.

hopsamla

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رویهم انباشتن, جمع شدن, اجتماع کردن.

hopsinka

: کام و زبانه دم فاخته ای, دارای کام وزبانه دم کبوتری, جفت کردن.

hoptagning

: کاهنده, کاهشی.

hor

: زنا, زنای محصن یا محصنه, بیوفایی, بی عفتی, بی دینی, ازدواج غیرشرعی.

hora

: فاحشه, زن بدکار, فاحشه, فاحشه بازی کردن, فاحشه کردن.

horbock

: ادم هرزه, فاسق, جاکش, فاحشه باز.

hord

: ایل وتبار, گروه بیشمار, گروه, دسته, گروه ترکان ومغولا ن.

horhus

: فاحشه خانه.

horisont

: افق, خط افق, افق فکری, بوسیله افق محدود کردن, افق مریی, خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است.

horisontal

: افقی, ترازی, سطح افقی.

horkarl

: جاکش, ادم هرزه, فاحشه باز.

hormon

: هورمن.

horn

: شاخ, بوق, کرنا, شیپور, پیاله, نوک.

hornartad

: شاخی, شاخ مانند.

hornblsare

: شیپورچی.

hornhinna

: قرنیه.

hornl s boskap

: جانور بی شاخ, درخت هرس شده, سبوس, هرس کردن.

hornpipe

: کرنا, زرنا, سرنا, رقص ملوانی.

horoskop

: زیج, طالع, زایچه, جدول ساعات روز.

horribel

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

hortensia

: گل ادریس, ساقه وریشه خشک شده گل ادریس.

hortikultur

: گل برزی, باغبانی علمی, علم رویانیدن گیاهها.

horunge

: حرامزاده, جازده.

hosianna

: هوشیعانا, هلهله, حمد.

hospital

: پناهگاه, بستگاه, گریزگاه, نوانخانه, یتیم خانه, تیمارستان.

hosta

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغیره), سرفه کردن.

hostia

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

hostning

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغیره), سرفه کردن.

hot

: تهدید, چیزی که تهدید کننده است, مخاطره, تهدیدکردن, ارعاب کردن, چشم زهره رفتن, تهدید, تهدید کردن, ترساندن.

hota

: مشرف بودن, اویزان کردن, در شرف وقوع بودن, محتمل الوقوع بودن, تهدید کردن ترساندن, خبردادن از.

hotande

: وابسته به بدگویی و اتهام, تهدید امیز, تهدیدکننده.

hotande nrhet

: نزدیکی, مشرف بودن, قرابت, وقوع خطر نزدیک.

hotchpotchsoppa

: اش درهم وبرهم, اش شله قلمکار.

hotell

: هتل, مهمانخانه, مسافرخانه.

hotellg st

: مقیم, مستقر.

hotellpojke

: پادو مهمانخانه, پیشخدمت, مخفف bopper bell, پیشخدمت و پادو مهمانخانه.

hotelse

: تهدید, تهدید کردن, ترساندن.

hottentott

: یکی از انواع بومی های جنوب افریقا که اندامی کوتاه ورنگ قهوه ای مایل به زرددارند.

hov/klv

: سم, کفشک, حیوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پای کوبیدن, رقصیدن, بشکل سم.

hovera

: خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

hovfr ken

: ندیمه, ساقدوش یا ملا زم عروس, ندیمه در باری.

hovman

: درباری, ندیم.

hovnigning

: حرمت, احترام, تکریم, احترام گذاردن.

hovra

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن.

hovrttspresident

: رءیس, رءیس جمهور, رءیس دانشگاه.

hovsam

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

hovsk gg

: تپق, طوپاق, مچ پای اسب, موی پشت پای اسب, موی تپق.

hovslagare

: نعلبند, دام پزشک, گروهبان اصطبل.

hpnad

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت.

hr-

: مویرگ, مویی, باریک, ظریف, عروق شعریه.

hra

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hra radio

: استراق سمع کردن (بوسیله تلفن وغیره).

hrande till magen

: معدی, شکمی, اشتها اور, شربت اشتهااور.

hrb rge

: مسافرخانه, منزل, اسایشگاه, بیمارستان, مسکن, منزل, محل سکونت, اطاق کرایه ای.

hrb rge/studenthem

: شبانه روزی (دانشکده یا دانشکده), هتل.

hrb rgera

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

hrbar

: شنیدنی, سمعی.

hrbevuxen

: پرمو, کرکین.

hrborttagande

: واجبی, داروی ازاله مو.

hrd

: اجاق, اتشدان, کف منقل, منزل, سکوی اجاق, کوره کشتی.

hrd

: سخت, سفت, دشوار, مشکل, شدید, قوی, سخت گیر, نامطبوع, زمخت, خسیس, درمضیقه.

hrd/str v/skarp

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا یم.

hrda

: سخت, سفت, دشوار, مشکل, شدید, قوی, سخت گیر, نامطبوع, زمخت, خسیس, درمضیقه.

hrdare

: سفت کننده.

hrdh nt

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

hrdh nta

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

hrdhj rtad

: سنگدل, دل سخت.

hrdig/dristig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

hrdl da

: لحیم کردن, سخت کردن.

hrdna

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

hrdraga

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

hrf ste

: سرحد موی سر وپیشانی.

hrflyta

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

hrfris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

hrfris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

hrhll

: صدارس, گوش رس.

hri

: در این, در این باره.

hrig

: پرمو, کرکین, پرمو, مویی, پشمالو.

hrja

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

hrknut

: گره زینتی روبان گیسو, کاکل.

hrl s

: بی مو.

hrleda

: استنباط کردن, دریافتن, نتیجه گرفتن, کم کردن, تفریق کردن, منتج کردن, مشتق کردن, مشتق شدن.

hrledning

: استنتاج, اشتقاق.

hrlig/vacker

: دوست داشتنی, دلپذیر, دلفریب.

hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شکوه, نور, بالیدن, فخر کردن, شادمانی کردن, درخشیدن.

hrlur

: سمعک, بلندگوی گوشی, گوشی تلفن.

hrmapa

: مقلد.

hrmf gel

: مرغ مقلد امریکای شمالی.

hrmning

: تقلید, شکلک سازی.

hrn

: گوشه, نبش, سنگ زاویه, سنگ نبش, اجر نبش, کنج, سنگ نبش گذاشتن, گوه, گوشه.

hrn l

: سنجاق مو, گیره مو, پیچ تند.

hrn t

: گیسوبند, سربند, گیسو را درتور بستن.

hrnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hrntand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند, دندان ناب (انیاب), چیزپرارزش.

hrold/utropa

: جارچی, پیشرو, جلودار, منادی, قاصد, از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن, اعلا م کردن, راهنمایی کردن.

hrpiska

: دم خوک, گیس بافته, گیسوی بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چینی), گوی توتون.

hrpropp

: سمعک, بلندگوی گوشی, گوشی تلفن.

hrsam

: فرمانبردار, مطیع, حرف شنو, رام.

hrsel

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hrselsinne

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hrskande

: حکم, تصمیم.

hrskare

: عضو سلسله پادشاهان, سرسلسله, مقتدر, حاکم, سردودمان

hrsken

: ترشیده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن.

hrsp nne

: نوعی سنجاق سر زنانه, پنس مو.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstamning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط, سویه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب.

hrstr

: مو, موی سر, زلف, گیسو.

hrt arbete

: کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود, وظیفه, کار معلوم, کارناخوشایند.

hrtelefon

: گیرنده, دریافت کننده.

hrtott

: دسته, مشت, بقچه کوچک (از کاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندی, جاروب کوچک, گردگیر, تمیز کردن, جاروب کردن, بصورت حلقه در اوردن.

hrunder

: در زیر, در ذیل, ذیلا.

hrvatten

: شویه, شستشو, محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره, لوسیون.

hsnuva

: تب یونجه, زکام در اثر حساسیت, زکام بهاره.

hst-

: پاییزی, اسب مانند, اسبی, اسبی, وابسته به اسب دوانی, معتاد به اسب دوانی.

hst/sportbil

: اسب سواری, مرکب, رهنورد.

hstfluga

: مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

hsthage/sadelplats

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

hstkastanj

: شاه بلوط هندی, شاه بلوط بری.

hstkraft

: واحد نیرو معادل 647 وات, اسب بخار.

hstkrake/jade

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

hstl ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

hstman

: یال.

hstras

: پروردن, باراوردن, زاییدن, بدنیااوردن, تولید کردن, تربیت کردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

hstsko

: نعل اسب, نعل (معمولا انرا نشان خوشبختی میدانند).

hstsvans

: ارایش دم اسبی گیسو.

htsk

: معاند, دارای عداوت و دشمنی دیرین, کینه توز, معاند.

htskhet/agg

: بدخواهی, خصومت دیرین, عداوت, کینه.

hu

: اه, پیف.

huckle

: چارقد, دستمال, روسری, دستمال سر, زن روسری پوش.

hud

: پوشش, پوست, جلد, پوشش دار کردن, پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

hudflnga

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

hudspecialist

: متخصص امراض پوست.

hudtransplantat

: پوست به بدن پیوند زدن, پیوندپوست.

hudutslag

: ابله, موجد ابله در پوست, ابله دار کردن یا شدن

hugenott

: پروتستان فرانسوی, فرانسوی پروتستان.

hugf sta

: مجلس یاداوری, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بیادگار نگاه داشتن.

hugg/hugga/kotlett

: ریز ریز کردن, بریدن, جدا کردن, شکستن.

hugg/rista upp

: چاک دادن, خیلی کم کردن, نشان ممیز.

hugga

: قاپیدن, دستگیر کردن, توقیف.

hugga av

: ریز ریز کردن, بریدن, جدا کردن, شکستن.

hugga av/skilja

: جدا کردن, بریدن, منفصل کردن.

hugga/tillyxa

: بریدن, قطع کردن, انداختن (درخت وغیره), ضربت, شقه, ذبح, شکاف یاترک نتیجه ضربه.

huggare

: ساطور, تبر, هلی کوپتر.

huggare/kttkniv

: ساطور, تبر, هلی کوپتر.

hugger

: ارواره, دهان, لب ولوچه.

huggj rn

: اسکنه, قلم درز, بااسکنه تراشیدن.

huggkrok

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

huggkrok/gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

huggorm

: ماشین جمع, افعی, مار جعفری, افعی, تیره مار, تیرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شریر.

huggormsliknande

: افعی وار, مانند افعی, زهردار.

huggsabel

: قداره.

huggtand

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

huggtand/bete

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

huggvrja

: شمشیر دودم, سخمه, سخمه زنی.

hugna

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

hugskott

: هوس, هوی و هوس, تلون مزاج, وسواس, خیال, وهم, تغییر ناگهانی.

hugsvala

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

hugsvalelse

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

huk

: چمباتمه زدن, قوز کردن, محل چمباتمه زنی, چاق وخپل.

huka

: دولا شدن, قوز کردن (از ترس وسرما).

huka sig ned

: چمباتمه زدن, قوز کردن, محل چمباتمه زنی, چاق وخپل.

huka sig ner

: دولا شدن, قوز کردن (از ترس وسرما).

huld

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

hull

: گوشت, مغز میوه, جسم, شهوت, جسمانیت, حیوانیت, بشر, دربدن فرو کردن.

hulling

: خار, پیکان, نوک, ریش, خاردارکردن, پیکاندارکردن.

hum

: دانش سطحی, معلومات دست وپاشکسته.

hum/aning

: دانش سطحی, معلومات دست وپاشکسته.

human

: بامروت, رحیم, مهربان, باشفقت, تهذیبی.

humanisera

: انسانی کردن, انسان شدن, واجد صفات انسانی شدن, با مروت کردن, نرم کردن.

humanism

: دلبستگی به مساءل مربوط بنوع بشر, نوع دوستی, ادبیات وفرهنگ, علوم انسانی, انسانگرایی.

humanit r

: کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستی.

humanitet

: بشریت, نوع بشر, مردمی, مروت.

humbug

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, فریب, حیله, گول, شوخی فریب امیز, فریب دادن, بامبول زدن.

humla

: زنبورعسل, زنبور درشت

humle/hoppa/dans/skutt

: رازک, میوه رازک رازک زدن به, رازک بار اوردن, ابجو, افیون, لی لی کردن, روی یک پاجستن, جست وخیز کوچک کردن, رقصیدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلکیدن.

hummer

: خرچنگ دریایی, گوشت خرچنگ دریایی.

hummertina

: دام مخصوص صید خرچنگ, دام خرچنگ.

humor

: مشرب, خیال, مزاح, خلق, شوخی, خوشمزگی, خوشی دادن, راضی نگاهداشتن, خلط, تنابه.

humorist

: بذله گو, لطیفه گو, ادم شوخ, فکاهی نویس.

humoristisk

: فکاهی, شوخی امیز, خوش مزه, خنده اور.

humr

: مزاج, حالت, طبیعت, خلق, فطرت, سرشت.

humus

: خاک گیاه دار, خاک درخت, گیاخاک.

hund

: سگ, سگ نر, میله قلا ب دار, گیره, دنبال کردن, مثل سگ دنبال کردن.

hundg rd

: درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundhalsband

: قلا ده سگ, قلا ده.

hundkoja

: لا نه سگ, سگ دانی, درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundkoja/hundgrd

: درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundkoppel

: افسار سگ وحیوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تایی.

hundra

: صد, عدد صد.

hundra ring

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله.

hundra rsjubileum

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

hundrade

: صدیک, یک صدم.

hundradel

: صدم, صدقسمتی, یکصدم, صدبرابر.

hundragradig

: سانتیگراد, صدبخشی.

hundrarig

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, یادبود صدساله, سده.

hundrarsdag

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundrarsminne

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundsfott

: گیره, حایل, حلقه پارو.

hundsfottera

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

hundtand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundtand/h rntand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundvalp

: توله سگ, بچه سگ ماهی, توله زاییدن.

hunger

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hunger/hungra

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hungersnd

: تنگ سالی, قحطی, قحط وغلا, کمیابی, نایابی, خشکسالی.

hungerstrejk

: اعتصاب غذای زندانیان وغیره, اعتصاب غذا.

hungerstrejka

: اعتصاب غذای زندانیان وغیره, اعتصاب غذا.

hungra

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hungrig

: گرسنه, دچار گرسنگی, حاکی از گرسنگی, گرسنگی اور, حریص, مشتاق.

hunn

: هون, تاتار, مخرب تمدن, المانی.

hunner

: هون, تاتار, مخرب تمدن, المانی.

hunsa

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

hur

: چگونه, از چه طریق, چطور, به چه سبب, چگونگی, راه, روش, متد, کیفیت, چنانکه.

hurra

: هورا, هورا, مرحبا, افرین, هیپ هیپ هورا.

hurrarop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

hurril

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

hurring

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

hursomhelst

: در هرصورت, بهرحال.

hurtbulle

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hurtfrisk

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hurtig

: سرزنده وبشاش, تند, چابک, باروح, رایج, چست, تیز, اراسته, پاکیزه.

hurts

: پایه ستون, پایه مجسمه, شالوده, محور, روی پایه قرار دادن, بلند کردن, ترفیع دادن.

huruledes

: چگونه, از چه طریق, چطور, به چه سبب, چگونگی, راه, روش, متد, کیفیت, چنانکه.

hurusom

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

huruvida

: ایا, خواه, چه.

hus

: کلبه, خانه کوچک, کابین, خانه, سرای, منزل, جایگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بیت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزیدن, خانه نشین شدن.

husa

: کلفت, خدمتگزار.

husar

: سرباز سواره نظام سبک اسلحه.

husb t

: خانه قایقی.

husbloss

: سریشم ماهی, طلق, ورقه میکا.

husbonde

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

husera

: زیاد رفت وامد کردن در, دیدارمکررکردن, پیوسته امدن به, امد وشد زیاد, خطور, مراجعه مکرر, محل اجتماع تبه کاران, امیزش, دوستی, روحی که زیاد بمحلی امد وشدکند, تردد کردن, پاتوق.

husfluga

: مگس.

husfrest ndare

: خانه دار.

husfrest ndarinna

: خانه دار.

hush lla

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

hush llning

: خانه داری, اداره منزل.

hushll

: خانواده, صمیمی, اهل بیت, مستخدمین خانه, خانگی.

hushlla/hush llning

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

hushllerska

: خانه دار.

hushllspengar

: خانه داری, اداره منزل.

huskors

: زن غرغرو, زن ستیزه جو, پتیاره, سلیطه.

huslig

: خانگی, خانوادگی, اهلی, رام, بومی, خانه دار, مستخدم یا خادمه.

huslighet

: حالت اهلی, زندگانی خانگی, رام شدگی.

husmoder

: کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor

: بانو, کدبانوی خانه, خانم, خانه دار, اداره کننده خانه (زن یا مادر), کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor/l rarinna/lskarinna

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

husrannsakan

: جستجو, جستجو کردن.

husse

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

hustomte

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

hustru

: زن, زوجه, عیال, خانم.

hustrulig

: زنانه, درخور زنان, مثل زوجه, دارای نگاه زنانه.

husvagn

: کاروان.

husvill

: دربدر, بی خانمان, اواره.

husvrd

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک.

hutl s

: بی حیا, بی شرم, بی شرمانه, ننگ اور.

hutt

: خرخر, خرناس, طوفان شدید, وزش سخت, خرخر کردن, زکام داشتن, خال, نقطه, لک, موضع, بجا اوردن.

huttra

: لرزه, لرز, ارتعاش, لرزیدن, از سرما لرزیدن, ریزه, تکه, خرد کردن.

huv/huva/mssa

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

huva

: گیسوپوش, عرقچین سفید.

huva/r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

huvad

: سردار, رسیده, نوک دار.

huvud

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

huvud-

: وابسته به سر, وابسته به مغز کله, دماغی, راسی, اصلی, عمده, مایه, مدیر.

huvudbok

: دفترکل, سنگ پهن روی گور, تیر, تخته.

huvudbok/liggare

: دفترکل, سنگ پهن روی گور, تیر, تخته.

huvudbonad

: روسری زنانه, پوشاک سر, ارایش مو, ارایش سر.

huvudduk

: چارقد, دستمال, روسری, دستمال سر, زن روسری پوش.

huvudfra

: مسیر اصلی, مسیر جویباری که دران اب جریان دارد.

huvudgata/genomfart

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

huvudinneh llet

: فروهر, هستی, وجود, ماهیت, گوهر, ذات, اسانس.

huvudkudde

: بالش, بالین, متکا, پشتی, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

huvudl s

: بی سر, بیفکر, بی فکر, بی ملا حظه, لا قید, ناشی از بی فکری.

huvudledning

: اصلی, عمده.

huvudlktare

: جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یا ورزشگاهها, حضار, شنوندگان.

huvudman

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

huvudmassa

: مجموعه ای از نوشتجات, تن, جسم, تنه.

huvudnyckel

: شاه کلید.

huvudord

: مفتاح, راهنما.

huvudperson

: بازیگر عمده, پیشقدم, پیش کسوت, سردسته.

huvudpunkt

: جان کلا م, ملخص, لب کلا م, نکته مهم, مطلب عمده, مراد.

huvudram

: پردازنده مرکزی.

huvudsaklig

: رءیس, سر, پیشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, قرار داد, قرار دادی, اصلی, عمده.

huvudsaklig/rektor

: اصلی, عمده, مایه, مدیر.

huvudsakligen

: مخصوصا, بطور عمده.

huvudskl

: کاسه سر, جمجمه.

huvudstad

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

huvudste

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

huvudstupa

: باکله, سربجلو, از سر, سراسیمه.

huvudstupa/vild

: باکله, سربجلو, بادست پاچگی, تند, سراسیمه, بی پروا, شیرجه رونده, معلق, عجول.

huvudsv l

: پوست فرق سر, پوست سر با مو, جمجمه, فرق سر, الک, غربال, پوست کندن از سر.

huvudton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

huvudtorn

: سیاه چال, مزبله دان.

huvudv rk

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشی.

hva

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hvas

: واجب بودن, فرض بودن, اقتضاء کردن, شایسته بودن, امدن به, بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hvda

: ادعا, دعوی, مطالبه, ادعا کردن.

hvert

: زانویی, لوله خمیده یا شتر گلو, سیفون, از لوله یا سیفون رد کردن.

hviskhet

: انطباق بامورد, شایستگی, محجوبیت, نجابت.

hvlig

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

hvst ng

: میله اهرم, اهرم, اهرم چوبی, اهرم, دیلم, اهرم کردن, بااهرم بلند کردن, بااهرم تکان دادن, تبدیل به اهرم کردن, شاهین, میله, میله اهرم.

hvst ngsverkan

: شیوه بکار بردن اهرم, کار اهرم, دستگاه اهرمی, وسیله نفوذ, نیرو, قدرت نفوذ(در امری).

hxa

: زن جادوگر, ساحره, پیره زن, فریبنده, افسون کردن, سحر کردن, مجذوب کردن.

hxa

: عجوزه, ساحره, مه سفید, حصار.

hxkittel

: طوفان یا گرداب شدید.

hy

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hy/utseende

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hyacint

: سنبل, گل سنبل, سنبل ایرانی, یاقوت, سنگ یمانی, یاقوت زعفرانی, سنبل.

hybrid

: جانور دورگه (چون قاطر), گیاه پیوندی, چیزی که از چند جزء ناجورساخته شده باشدکلمه ای که اجزاء ان از زبان های مختلف تشکیل شده باشد, دورگه, پیوندی.

hybrid-

: دورگه, پیوندی, موجود دارای صفات ارثی متشکل جدید.

hybridisera

: پیوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه کردن, جانور دورگه گرفتن, گیاه پیوندی بار اوردن.

hybris

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل, غرور, گستاخی.

hyckla

: تلبیس کردن, تدلیس کردن, پنهان کردن, وانمودکردن, بهانه کردن, نادیده گرفتن.

hycklad

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

hycklande

: ریاکار, متظاهر, دورو, باریا.

hycklare

: با ریا, ادم ریاکار, ادم دو رو, زرق فروش, سالوس, متصنع.

hydda

: کلبه, کاشانه, الونک, درکلبه جا دادن.

hydda/k k

: کلبه, در کلبه زندگی کردن.

hydra

: مار 9 سری که بدست هرکول کشته شده, چیزی که برانداختن ان دشوار است, مار ابی.

hydrat

: جسم مرکب ابدار, هیدرات, ابشتن.

hydratisera

: جسم مرکب ابدار, هیدرات, ابشتن.

hydraulisk

: وابسته به نیروی محرکه اب, هیدرولیک, وابسته به مبحث خواص اب درحرکت.

hydrauliska

: وابسته به نیروی محرکه اب, هیدرولیک, وابسته به مبحث خواص اب درحرکت.

hydrera

: دارای هیدروژن کردن, سبب ترکیب چیزی با هیدروژن شدن.

hydrering

: عمل تبدیل به هیدروژن.

hydrid

: ترکیب هیدروژن دار, هیدروکسید.

hydrofobi

: مرض ترس از اب, اب گریزی.

hydrografi

: نقشه برداری از اب های روی زمین.

hydrolog

: متخصص اب شناسی.

hydrologi

: گفتار درچگونگی اب های روی زمین, مبحث اب شناسی, علم میاه.

hydrologisk

: وابسته به اب شناسی.

hydrolys

: تجزیه بوسیله اب, اب کافت.

hydrometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

hydrometer/areometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

hydroplan

: هواپیمای دریایی.

hydroterapi

: استفاده علمی اب در درمان بیماریها, اب درمانی.

hydroxid

: ترکیبیکه عامل هیدورکسید (OH) داشته باشد.

hyena

: کفتار, ادم درنده خو یا خاءن.

hyende

: متکا, نازبالش, کوسن, مخده, زیرسازی, وسیله ای که شبیه تشک باشد, با کوسن وبالش نرم مزین کردن, لا یه گذاشتن, چنبره.

hyfsat

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

hygglig

: اراسته, محجوب, نجیب.

hyggliga

: اراسته, محجوب, نجیب.

hyggligt

: اراسته, محجوب, نجیب.

hygien

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hygien/hlsov rd

: مراعات اصول بهداشت, بهسازی, سیستم تخلیه فاضل اب.

hygieniker

: متخصص بهداشت.

hygienisk

: بهداشتی.

hygrograf

: نم نگار, دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی.

hygrometer

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

hygroskop

: رطوبت نما, نم بین, نم نما, هیدروسکوپ.

hygroskopisk

: وابسته به نم نما.

hygrostat

: اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی, نم سنج.

hylla

: تحسین, ادعا کردن, افرین گفتن, اعلا م کردن, جارکشیدن, ندا دادن, هلهله یا فریاد کردن کف زدن, طاقچه, لبه, برامدگی.

hylla/hlsa s som

: تحسین, ادعا کردن, افرین گفتن, اعلا م کردن, جارکشیدن, ندا دادن, هلهله یا فریاد کردن کف زدن.

hylla/rev

: تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چیز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, کنار گذاشتن.

hylle

: پوشش, پوشش غشایی, گریبانه.

hyllning

: اعلا م رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه, تجلیل, بیعت.

hyllvrmare

: کاغذ خودچسب.

hylsa

: طاق.

hymen

: خدای عروسی ونکاح, عروسی, ازدواج, سرود عروسی, پرده بکارت, دخترگی.

hymla

: وانمود کردن, بخود بستن, دعوی کردن.

hymn

: سرود, سرودی که دسته جمعی در کلیسا میخوانند.

hymn-

: کتاب سرودنامه مذهبی, سرودنامه, سرودی.

hynda

: سگ ماده, زن هرزه, شکایت کردن, قر زدن.

hynda/slinka

: سگ ماده, زن هرزه, شکایت کردن, قر زدن.

hyperaktiv

: دارای فعالیت بیش از اندازه.

hyperbel

: هذلولی, قسع زاءد.

hyperbelformig

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbolisk

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbolisk/hyperbelformig

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbor

: ساکن دورترین نقطه شمالی زمین, بسیار سرد.

hyperknslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

hypermodern

: فرانو, بسیار تازه, خیلی جدید, متجدد.

hyperon

: جرمی که حد فاصل بین پروتون ونوترون دو اتم است.

hypertoni

: فشار خون, بیماری فشار خون, افزایش فشار خون.

hypnos

: خواب هیپنوتیزم, خواب در اثر تلقین.

hypnosit r

: هیپنوتیزم کننده.

hypnotisera

: خواب هیپنوتیزم کردن, بطور مصنوعی خواب کردن, مسحور ومفتون کردن.

hypnotisk

: خواب اور, منوم, تولیدکننده خواب, هیپنوتیزم, مولد خواب مصنوعی.

hypnotism

: علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی.

hypnotisr

: هیپنوتیزم کننده.

hypofys

: غده صنوبری, غده هیپوفیز, غده هیپوفیز, بلغمی, مخاطی.

hypokonder

: مالیخولیایی, افسرده, سودایی, ادم افسرده.

hypokondri

: مالیخولیا, حالت افسردگی, سودا, مراق, اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلا متی خود.

hypokondrisk

: مالیخولیایی, افسرده, سودایی, ادم افسرده.

hypotek

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypotek/inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypoteksg ldenr

: گروگذار, راهن.

hypoteksinnehavare

: مرتهن, گروگیر.

hypotension

: فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها, فشار خون خیلی پایین.

hypotenusa

: زه, وتر, وتر مثلث قاءم الزاویه.

hypotes

: فرض, فرضیه, قضیه فرضی, نهشته, برانگاشت.

hypotetisk

: فرضی, برانگاشتی, نهشتی.

hypotisera

: گرو گذاشتن, وثیقه قرار دادن, رهن گذاردن.

hyra

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

hyra ut

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyra ut i andra hand

: اجاره فرعی دادن, حق اجاره بمستاجر فرعی دادن.

hyra ut/uthyrning

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyra/uthyrning

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن (گاهی با out).

hyresg st/arrendator

: کرایه نشین, مستاجر, اجاره دار, اجاره کردن, متصرف بودن.

hyresgst

: کرایه نشین, مستاجر, اجاره دار, اجاره کردن, متصرف بودن.

hyreskasern

: ملک استیجاری, مستغلا ت, اپارتمان.

hyreskontrakt

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyresvrd

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک, اجاره دهنده, موجر, موجر, اجاره دهنده, بکرایه واگذارنده.

hyrkusk

: درشکه چی, کالسکه چی.

hyska

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن.

hyssj

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

hysta

: بالا انداختن, پرت کردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

hysterektomi

: بیرون اوردن زهدان یارحم.

hysteri

: تشنج, حمله, غش یا بیهوشی وحمله در زنان, هیجان زیاد, هیستری, حمله عصبی.

hysterisk person

: دارای هیجان شدید یاهیستری.

hysteriskt anfall

: حمله صرع.

hytt

: اطاق کوچک, خوابگاه (کشتی), کلبه, کابین.

hytta

: کارخانه ذوب فلزات, کارخانه گدازگری.

hyttplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

hyttventil

: پنجره کشتی یا هواپیما, دریچه, مزغل, سوراخ برج.

hyvel

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvel/plan/flygplan

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvla

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.